بنام خدا ، سلام، صادق دهکردی هستم و خیلی خیلی خوش آمدین به ادامه جلسات دوره قدرتمند پادشاه دیوانه. 👇

**جلسه ۹: رقصیدن با رودخانه**
عالی! این جلسه نهم، یکی از حیاتیترین ویژگیهای یک “پادشاه دیوانه” رو به نمایش میگذاره: **انعطافپذیری و ضدشکنندگی (Antifragility)**. این جلسه به زیبایی به جلسهی “شکستن الواح مقدس” متصل میشه و نشون میده که یک پادشاه حقیقی، نه تنها قوانین رو میشکنه، بلکه آمادهست که قوانین خودش رو هم در صورت لزوم، دوباره بشکنه.
بریم که این جلسه بسیار مهم رو با هم در زندگی طراحی کنیم. این جلسه بهت یاد میده که چطور مثل آب روان باشی ، نه مثل یک صخرهی شکننده.
(صدای یک رودخانه خروشان و سپس صدای شکستن یک شاخه خشک، و بعد صدای نرم خم شدن یک نهال در باد)
“به شما گفتهاند: ‘روی اصول خودت محکم بایست.’ به شما گفتهاند: ‘هرگز تغییر نکن.’ این دستورالعمل ساخت یک درخت خشک و شکننده است که با اولین طوفان، خرد میشود.
اما یک پادشاه دیوانه… او یک “خشک مقدس” نیست. او میداند که تنها اصل ثابت جهان، خودِ “تغییر” است. او مثل یک صخره در مسیر رودخانه نمیایستد تا فرسوده شود؛ او یاد گرفته که با جریان رودخانه برقصد و از قدرتش برای حرکت استفاده کند. او میداند اگر تغییر نکند، زیر چرخهای سریع جهان، له خواهد شد.
امروز، تو هنر مقدس ‘انعطافپذیری’ را خواهی آموخت.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (درختی که شکست):**
“به داستان شرکت ‘نوکیا’ (Nokia) فکر کنید. آنها پادشاهان مطلق دنیای موبایل بودند. ‘اصل مقدس’ آنها این بود: ‘مردم به دکمههای فیزیکی و عمر طولانی باتری اهمیت میدهند.’ وقتی آیفون با صفحه لمسی و سیستم عامل جدیدش ظهور کرد، مدیران نوکیا آن را به تمسخر گرفتند. آنها حاضر به تغییر نبودند. آنها به اصول قدیمی خود چسبیدند و در برابر رودخانه خروشان ‘تکنولوژی اسمارتفون’ مثل یک صخره ایستادند. نتیجه؟ رودخانه از روی آنها عبور کرد و این امپراطوری بزرگ، در کمتر از چند سال محو شد. آنها توسط تغییری که از پذیرشش سر باز زدند، له شدند.”
**داستان لذت (بیدی که در طوفان رقصید):**
“حالا ‘آمازون’ (Amazon) را ببینید. آنها به عنوان یک کتابفروشی آنلاین شروع کردند. این هویت آنها بود. اما جف بزوس، این پادشاه دیوانه، هیچگاه یک خشک مقدس نبود. او مدام از خودش میپرسید: ‘جهان به کدام سمت میرود؟’
وقتی دید مردم به محصولات دیگر هم آنلاین نیاز دارند، به یک فروشگاه همهچیزفروش تبدیل شد. وقتی دید به زیرساخت ابری نیاز است، AWS (سرویسهای وب آمازون) را ساخت که امروز سودآورترین بخش شرکت است. وقتی دید مردم به دستیار صوتی نیاز دارند، الکسا را خلق کرد.
آمازون هرگز به هویت اولیهاش نچسبید. او مثل یک رودخانه شکل خود را مدام تغییر داد و به هر درهای که رسید، آن را پر کرد. او با پذیرش تغییر، به یکی از قدرتمندترین شرکتهای جهان تبدیل شد.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن تو یک موجسوار حرفهای هستی و اقیانوس، خودِ ‘زندگی’ است. امواج اقیانوس (تغییرات) هرگز متوقف نمیشوند.
یک موجسوار ناشی، سعی میکند با موج بجنگد، در مقابلش بایستد، یا از یک موج که تمام شده، پایین نیاید. نتیجهاش همیشه سقوط و غرق شدن است.
اما تو، به عنوان یک پادشاه موجسوار، عاشق امواج هستی. تو منتظر موج بعدی میمانی. وقتی موج تغییر میآید، تو با آن بلند میشوی، روی آن میرقصی، از انرژیاش برای یک سواری هیجانانگیز استفاده میکنی و قبل از اینکه موج تمام شود، با مهارت از آن پایین میآیی و آمادهی موج بعدی میشوی.
تو نمیتوانی اقیانوس را کنترل کنی، اما میتوانی یاد بگیری که چطور روی امواجش برقصی. این یعنی انعطافپذیری.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این قانون، راز بقای تمام گونههای موفق در تاریخه.
**چارلز داروین** در نظریه تکامل خود نمیگوید ‘قویترینها’ زنده میمانند. او میگوید: **’سازگارترینها با تغییر’** زنده میمانند. دایناسورها قویترین بودند، اما نتوانستند با تغییرات آب و هوایی سازگار شوند و منقرض شدند. اما سوسکها، این موجودات کوچک و انعطافپذیر، میلیونها سال است که باقی ماندهاند. پادشاه دیوانه، ذهنیت یک سوسک را دارد، نه یک دایناسور!
در **هنرهای رزمی شرقی** مثل جودو یا آیکیدو، شما یاد نمیگیرید که در مقابل نیروی حریف مقاومت کنید. شما یاد میگیرید که نیروی حریف را بپذیرید، با آن همراه شوید و از همان نیرو برای به زمین زدن خودِ او استفاده کنید. این اوج انعطافپذیری استراتژیک است. شما با تغییر نمیجنگید، از آن به نفع خود استفاده میکنید.”
**۵. دلگرمی**
“میدانم، تغییر ترسناک است. ما به عادتهایمان، به هویتمان و به چیزهایی که میشناسیم، میچسبیم. رها کردن یک شغل، یک رابطه، یا حتی یک باور قدیمی، مثل مرگ یک بخش از وجود ماست. این ترس از ‘ناشناخته’ کاملاً طبیعی است. اما میخواهم به یاد داشته باشی که هر پایانی، یک شروع جدید است. برای اینکه یک پروانه متولد شود، کرم ابریشم باید بپذیرد که بمیرد. این ‘مرگ’ ترسناک، در واقع دروازهی ورود به پرواز است.”
**۶. انرژی و انگیزه **
“از امروز، شعار تو اینه: **’جریان چطوره؟’**
هر وقت احساس کردی در کاری گیر کردهای، هر وقت احساس کردی داری تقلا میکنی، از خودت بپرس آیا دارم برخلاف جریان شنا میکنم؟ آیا به یک باور یا روش قدیمی چسبیدهام که دیگر کار نمیکند؟
عاشق تغییر شو! دنبالش بگرد! از آن استقبال کن! هر تغییر یک فرصت برای آپدیت شدن، برای قویتر شدن و برای هوشمندتر شدن است. تو یک مجسمهی سنگی نیستی که در موزه خاک بخوری. تو یک رودخانه خروشان هستی! برو و مسیر خودت را در دل صخرهها باز کن!”
**۷. توضیح علمی**
“مفهومی در روانشناسی و مهندسی به نام **’ضدشکنندگی’ (Antifragility)** وجود دارد که توسط نسیم طالب معرفی شده است. یک جسم شکننده (Fragile) با استرس و شوک میشکند (مثل یک فنجان شیشهای). یک جسم مقاوم (Robust) در برابر استرس مقاومت میکند و بدون تغییر باقی میماند (مثل یک صخره).
اما یک سیستم **ضدشکننده (Antifragile)**، با هر شوک، هر استرس و هر تغییری، نه تنها آسیب نمیبیند، بلکه **قویتر، بهتر و هوشمندتر** میشود.
سیستم ایمنی بدن ما ضدشکننده است (با میکروب قویتر میشود). عضلات ما ضدشکننده هستند (با فشار تمرین حجیمتر میشوند).
یک پادشاه دیوانه، آگاهانه ذهنیت، کسبوکار و زندگی خود را به یک سیستم ضدشکننده تبدیل میکند. او از تغییرات و بحرانها به عنوان یک ‘تمرین’ برای قویتر شدن استفاده میکند. انعطافپذیری، کلید ساختن یک سیستم ضدشکننده است.”
**۸. جملات بزرگان**
* **بروس لی:** “ذهنت را خالی کن، بیشکل، مثل آب. اگر آب را در فنجان بریزی، فنجان میشود. اگر آن را در بطری بریزی، بطری میشود. اگر آن را در قوری بریزی، قوری میشود. آب میتواند جریان یابد یا در هم بکوبد. آب باش، دوست من.”
* **آلوین تافلر:** “بیسوادان قرن ۲۱ کسانی نیستند که نمیتوانند بخوانند و بنویسند، بلکه کسانی هستند که نمیتوانند یاد بگیرند، یادگیری را کنار بگذارند و دوباره یاد بگیرند.” (Learn, Unlearn, and Relearn)
* **هراکلیتوس (فیلسوف یونان باستان):** “شما هرگز نمیتوانید دو بار در یک رودخانه قدم بگذارید.” (چون هم رودخانه و هم شما تغییر کردهاید.)
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای تبدیل شدن به یک استاد رقص با رودخانه: **’بازبینی اصول مقدس’**
۱. به ‘لیست اژدها’ (جلسه ۵) یا ‘بازرسی پادشاهی’ (جلسه ۶) خود برگرد. یک باور، اصل یا هویتی که به آن چسبیدهای و شاید دیگر به تو خدمت نمیکند را پیدا کن. (مثلاً: ‘من یک مهندس هستم و فقط باید کار مهندسی کنم’، ‘من آدم سحرخیزی نیستم’، ‘روش بازاریابی من همیشه همین بوده’).
۲. بالای یک صفحه جدید، این ‘اصل مقدس’ را بنویس.
۳. زیر آن، این سوال تکاندهنده را از خودت بپرس:
**”اگر دقیقاً برعکس این باور حقیقت داشت، زندگی من چه شکلی میشد؟”**
(مثلاً: ‘اگر من میتوانستم یک هنرمند بزرگ شوم چه؟’، ‘اگر من با کار کردن در شب بازدهی بیشتری داشتم چه؟’، ‘اگر بهترین مشتریان من در یک پلتفرم کاملاً جدید باشند چه؟’)
۴. برای این دنیای برعکس، حداقل ۵ مزیت یا اتفاق مثبت را لیست کن. بدون قضاوت، فقط رویاپردازی کن.
۵. **چالش اصلی:** در این هفته، **یک کار کوچک** انجام بده که انگار آن ‘باور برعکس’ حقیقت دارد. (مثلاً: در یک کلاس نقاشی آنلاین ثبت نام کن، یک شب تا دیروقت روی پروژهات کار کن، یک اکانت در یک شبکه اجتماعی جدید برای کسبوکارت باز کن).
این تمرین به مغز تو شوک وارد میکند و به او نشان میدهد که هویت تو یک مجسمه سنگی نیست، بلکه یک اثر هنری در حال تکامل است.”

**جلسه ۱۰: مسابقه با سایهی خود**
عالی! این جلسه دهم یک جمعبندی فوقالعاده و یک قانون طلایی برای حفظ تمامیت و قدرت “پادشاهی” است. مفهوم رقابت با خود و نه با دیگران، هستهی اصلی خودباوری و تمرکز بر مسیر منحصر به فرد هر فرد است. این جلسه به زیبایی تمام جلسات قبل را به هم متصل میکند.
بریم که این جلسه بسیار مهم و قدرتمند را با هم در زندگیت طراحی کنیم. این جلسه بهت کمک میکند تا از اقیانوس خونین رقابت خارج شوی و وارد اقیانوس آبی پادشاهی خودت شوی.
(صدای یک مسابقه دو، نفس نفس زدن، صدای تشویق جمعیت… و ناگهان همه صداها قطع میشود و فقط صدای آرام و منظم دویدن یک نفر باقی میماند.)
“در دنیای آدمهای معمولی، زندگی یک مسابقه دو سرعت است. همه در یک خط ایستادهاند و به محض شلیک تپانچه، دیوانهوار به سمت یک خط پایان مشترک میدوند. آنها مدام به چپ و راست نگاه میکنند، خود را با دیگران مقایسه میکنند و از جلو زدن بقیه خوشحال و از عقب افتادن، ناامید میشوند. این یک بازی بیرحمانه و بیپایان است.
اما یک پادشاه دیوانه… در این مسابقه شرکت نمیکند. او میداند که **دو پادشاه در یک اقلیم نمیگنجند.** او میداند که مسیر او، منحصر به فرد خود اوست. تنها رقیب ارزشمند او، کسی است که دیروز در آینه دیده است.
امروز، تو از مسابقهی دیگران انصراف خواهی داد و در تنها مسابقهای که اهمیت دارد، ثبت نام خواهی کرد: **مسابقه با سایهی خودت.**”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که در دریای خون شنا کرد):**
“داستان ‘کاوه’ را بشنوید. کاوه یک برنامهنویس با استعداد بود. او یک اپلیکیشن عالی ساخت. اما به جای تمرکز بر بهبود محصولش، تمام وقتش را صرف چک کردن اپلیکیشن رقیبش، ‘سعید’، میکرد. ‘سعید یک ویژگی جدید اضافه کرد، من هم باید اضافه کنم!’، ‘سعید قیمتش رو پایین آورد، من هم باید بیارم پایین!’. کاوه همیشه یک قدم عقبتر بود. او استراتژیاش را بر اساس حرکات رقیبش تعیین میکرد، نه بر اساس نیاز مشتریان و چشمانداز خودش. او در اقیانوس خونین رقابت غرق شد، اعتماد به نفسش را از دست داد و در نهایت، کسبوکارش شکست خورد. او سعی داشت پادشاه قلمرو دیگری باشد.”
**داستان لذت (پادشاهی که با خودش مسابقه داد):**
“حالا ‘مونا’ را ببینید. او یک طراح لباس بود. در ابتدای کار، او بهترین طراحان جهان را به عنوان **الگو** (نه رقیب) بررسی کرد. او از تکنیکها، فلسفه و مسیر موفقیت آنها یاد گرفت. اما به محض اینکه اولین مجموعهاش را طراحی کرد، نگاهش را از دیگران برداشت و به درون معطوف کرد.
تنها سوال او هر روز این بود: **’چطور مجموعه بعدی من میتواند از این یکی بهتر باشد؟’**، ‘چطور میتوانم امروز یک درصد بهتر از دیروز طراحی کنم؟’. او با خودش رقابت میکرد. این تمرکز درونی باعث شد سبک او آنقدر منحصر به فرد و اصیل شود که دیگران شروع به کپی کردن از او کردند. او با مسابقه ندادن با دیگران، به معیاری برای سنجش دیگران تبدیل شد. او پادشاه اقلیم خودش بود.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن تو یک کوهنورد هستی. در دنیای رقابت، هزاران کوهنورد در حال تلاش برای فتح یک کوه مشخص (مثلاً اورست) هستند. مسیر شلوغ است، منابع محدود است و همه برای رسیدن به یک قلهی یکسان، همدیگر را هل میدهند.
اما در دنیای پادشاهی، کائنات به تو یک کوه اختصاصی و منحصر به فرد داده است. **کوهِ خودت**. هیچکس دیگری روی این کوه نیست. قلهی آن، بهترین نسخهی ممکن از خود توست. در این کوه، هیچ مسیر از پیش تعیین شدهای وجود ندارد. تو خودت مسیر را میسازی. تنها چالش تو، غلبه بر سختیهای کوه (مسائل زندگی) و بهتر بودن از عملکرد دیروز خودت است.
هر روز صبح، تو به جای اینکه ببینی دیگران کجای اورست هستند، به کوه خودت نگاه میکنی و میپرسی: ‘امروز تا کجای کوهِ خودم بالا میروم؟’ این یک سفر تنها، اما بینهایت باشکوه و رضایتبخش است.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این قانون، راز تمرکز و آرامش تمام استادان بزرگ است.
**میکلآنژ**، وقتی سقف کلیسای سیستین را نقاشی میکرد، با رافائل که در همان زمان در واتیکان کار میکرد، رقابت نمیکرد. او درگیر یک رقابت حماسی با خودش بود تا شاهکاری خلق کند که از تمام کارهای قبلیاش فراتر برود. او با خودش مسابقه میداد تا به کمال الهی دست یابد.
**مایکل جردن**، بزرگترین بسکتبالیست تاریخ، در مصاحبههایش بارها گفته که بزرگترین انگیزهاش، شکست دادن رقیب نبوده، بلکه تبدیل شدن به بهترین نسخهی ممکن از خودش بوده. او بعد از هر قهرمانی، سختتر از قبل تمرین میکرد تا رکورد دیروز خودش را بشکند.
خداوند به هر انسانی استعداد و رسالتی منحصر به فرد بخشیده است. تلاش برای بودن شبیه دیگری، توهین به این خلقت بینظیر است. **دو اثر هنری بینظیر، با هم رقابت نمیکنند. آنها فقط هستند.**”
**۵. دلگرمی**
“میدانم، در دنیایی که با لایکها و فالوورها تعریف میشود، مقایسه نکردن خود با دیگران تقریباً غیرممکن به نظر میرسد. شبکههای اجتماعی، یک ویترین بیپایان از موفقیتهای دیگران هستند و این میتواند به راحتی اعتماد به نفس تو را از بین ببرد. این یک تله است. به یاد داشته باش که تو فقط ‘پشت صحنه’ زندگی خودت را با ‘روی صحنه’ زندگی دیگران مقایسه میکنی. این مقایسه ناعادلانه است. هر وقت در این تله افتادی، به آرامی به خودت یادآوری کن: ‘مسیر من، مسیر من است. کوه من، کوه من است.’ و نگاهت را به مسیر خودت برگردان.”
**۶. انرژی و انگیزه**
“از امروز، تنها معیارت برای سنجش، خودت هستی! تنها داشبوردی که باید چک کنی، داشبورد پیشرفت شخصی خودت است.
وقتی صبح از خواب بیدار میشوی، از خودت بپرس: **’چطور امروز میتونم ۱٪ بهتر از دیروز باشم؟’** یک تماس تلفنی بیشتر؟ یک صفحه کتاب بیشتر؟ یک دقیقه مدیتیشن بیشتر؟
این پیشرفتهای کوچک و روزانه، در طول زمان با اثر مرکب، تو را به یک غول تبدیل میکنند. در حالی که دیگران مشغول نگاه کردن به یکدیگر هستند، تو با آرامش و تمرکز، در حال ساختن امپراطوری خودت هستی. برو و رکورد دیروز خودت رو بشکن!”
**۷. توضیح علمی**
“وقتی ما وارد رقابت با دیگران میشویم، مغز ما به شدت هورمون **کورتیزول (هورمون استرس)** و **آدرنالین** ترشح میکند. این حالت ‘جنگ یا گریز’ برای بقای کوتاهمدت خوب است، اما در بلندمدت منجر به فرسودگی، اضطراب و کاهش خلاقیت میشود. در این حالت، ما در ‘مغز خزنده’ خود عمل میکنیم.
اما وقتی با خودمان رقابت میکنیم و روی پیشرفت شخصی تمرکز میکنیم، مغز هورمون **دوپامین** (هورمون پاداش و انگیزه) را به خاطر دستاوردهای کوچک و **سروتونین** (هورمون رضایت و حال خوب) را ترشح میکند. این حالت، وضعیت بهینه مغز برای یادگیری، خلاقیت و رشد پایدار است. در این حالت، ما از **قشر پیشپیشانی (مرکز تفکر عالی)** خود استفاده میکنیم.
یک پادشاه دیوانه، آگاهانه شیمی مغز خود را برای رشد پایدار تنظیم میکند، نه برای بقای پراسترس.”
**۸.جملات بزرگان**
* **ارنست همینگوی:** “هیچ چیز نجیبانهای در برتر بودن از همنوع خود وجود ندارد. نجابت حقیقی در برتر بودن از خودِ قبلیات نهفته است.”
* **تئودور روزولت:** “مقایسه، دزد شادی است.”
* **جیم ران:** “یاد بگیر که از پیشرفت دیگران خوشحال شوی، از صدای آنها الهام بگیری، و از موفقیت آنها بیاموزی، اما هرگز خودت را با آنها مقایسه نکن.”
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای خروج از مسابقه دیگران و ورود به المپیک شخصی خودت: **’داشبورد رشد ۱٪’**
۱. یک حوزه از زندگیات که میخواهی در آن رشد کنی را انتخاب کن. (ورزش، یادگیری یک مهارت، کسبوکار، …)
۲. یک معیار **قابل اندازهگیری** برای آن حوزه تعریف کن. (مثلاً: تعداد دقایق ورزش، تعداد صفحات مطالعه شده، تعداد تماسهای فروش).
۳. یک جدول ساده برای ۷ روز آینده بکش. در هر روز، فقط یک هدف برای خودت تعیین کن: **’انجام دادن آن کار، فقط کمی بهتر یا بیشتر از آخرین باری که انجام دادی.’** اگر دیروز ۱۰ دقیقه ورزش کردی، امروز ۱۱ دقیقه. اگر دیروز ۲ صفحه خواندی، امروز ۳ صفحه.
۴. در پایان هر روز، وقتی به هدف ۱٪ خود رسیدی، برای خودت یک جشن کوچک بگیر! (یک تیک بزرگ در جدول، یک شکلات، یک آهنگ شاد). این کار مسیر عصبی پاداش را در مغزت تقویت میکند.
۵. **چالش اصلی:** در این هفته، خودت را از مقایسه با دیگران در این حوزه ‘ممنوع’ کن. اگر در اینستاگرام کسی را دنبال میکنی که باعث میشود احساس عقب ماندن کنی، او را برای یک هفته ‘میوت’ کن.
این تمرین به تو نشان میدهد که بزرگترین منبع انگیزه و رضایت، در درون خودت قرار دارد، نه در شکست دادن دیگران.”
**جلسه ۱۱: حکاکی بر سنگ سرنوشت**
فوقالعاده! این جلسه یازدهم، به قلب **مکانیسم خلق واقعیت** میزنه. این جلسه دیگه فقط در مورد “فکر کردن” نیست، بلکه در مورد **”شدن”** و **”تجسم فیزیکی”** یک باوره. این یک جلسه بسیار عملی و قدرتمنده که تئوریهای جلسات قبل رو به یک فرآیند گام به گام برای تغییر سرنوشت تبدیل میکنه.
بریم که این جلسه کلیدی رو با هم در زندگیت طراحی کنیم. این جلسه بهت یاد میده که چطور از یک “متفکر” به یک “معمار واقعیت” تبدیل بشی.
(صدای یک قلمتراش که به آرامی و با استمرار روی یک سنگ سخت ضربه میزند و به تدریج یک شکل زیبا پدیدار میشود.)
“یک مجسمهساز را تصور کن که در مقابل یک تخته سنگ مرمر خام ایستاده. او در ذهنش، شاهکار نهایی را میبیند (**باور**). او حس لمس کردن آن مجسمه را در وجودش احساس میکند (**احساس**). اما آیا با فکر و احساس تنها، سنگ تغییر میکند؟
نه. او قلم و چکش را برمیدارد و اولین ضربه را میزند (**رفتار**). و ضربهی بعدی، و ضربهی بعدی… روزها، ماهها، شاید سالها. هر ضربه به تنهایی بیمعنی به نظر میرسد، اما مجموع این ضربههای مستمر، آن تخته سنگ بیشکل را به یک شاهکار جاودانه تبدیل میکند.
یک پادشاه دیوانه میداند که **باورهای جدید، با ضربههای مستمرِ رفتار و عادت، بر سنگ سخت سرنوشت حکاکی میشوند.**
امروز، تو قلم و چکش را به دست خواهی گرفت.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که فقط فکر میکرد):**
“داستان ‘آرمان’ را بشنوید. آرمان در یک سمینار موفقیت شرکت کرد و با هیجان تصمیم گرفت باور ‘من یک آهنربای ثروت هستم’ را در خودش ایجاد کند. هر روز صبح جلوی آینه این جمله را تکرار میکرد و سعی میکرد حس ثروتمند بودن را داشته باشد. اما شغلش را که دوست نداشت، ادامه میداد. هیچ مهارتی جدیدی یاد نگرفت و هیچ اقدام متفاوتی انجام نداد. بعد از چند ماه، وقتی دید هیچ پولی به سمتش جذب نشده، ناامید شد و گفت: ‘اینها همه حرف است!’ آرمان نمیدانست که باور بدون رفتار، مثل یک ماشین زیبا بدون بنزین است. هرگز حرکت نمیکند.”
**داستان لذت (پادشاه دیوانهای که حکاکی کرد):**
“حالا ‘سحر’ را ببینید. او هم میخواست باور **’پول درآوردن راحتترین کار دنیاست’** را در خودش بسازد. او هم این جمله را تکرار میکرد (باور). او هم خودش را در حال زندگی راحت تصور میکرد (احساس). اما او یک کار کلیدی دیگر هم انجام داد: او یک **’رفتار نمادین’** برای این باور طراحی کرد.
او با خودش عهد بست که هر روز، فقط **یک ساعت**، کاری را انجام دهد که از آن **لذت میبرد** و پتانسیل درآمدزایی دارد (مثلاً طراحی گرافیک برای دل خودش). او این کار را با حس ‘راحتی’ و ‘بازی’ انجام میداد، نه با حس ‘اجبار’.
ماه اول، هیچ درآمدی نداشت. ماه دوم، یک پروژه کوچک گرفت. ماه ششم، آنقدر مشتری داشت که توانست از شغل اصلیاش استعفا دهد. آن ‘یک ساعت کار راحت’ روزانه، ضربههای مستمر چکشی بود که باور جدید را در ناخودآگاهش حکاکی کرد و سرنوشتش را تغییر داد.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن میخواهی در یک جنگل انبوه، یک مسیر جدید از کلبهات به سمت یک چشمه آب زلال بسازی.
**باور:** ‘یک مسیر راحت و مستقیم به چشمه وجود دارد.’
**احساس:** حس خنکی آب چشمه روی صورتت و راحتی رسیدن به آن.
حالا اگر فقط در کلبه بنشینی و به اینها فکر کنی، آیا مسیری ساخته میشود؟
یک پادشاه دیوانه، یک داس برمیدارد (**رفتار**) و هر روز، فقط ۱۰ متر از مسیر را از علفهای هرز پاک میکند (**عادت**). روز اول، فقط یک خط باریک روی زمین دیده میشود. اما بعد از یک ماه، یک مسیر خاکی مشخص پدیدار شده. بعد از شش ماه، آن مسیر آنقدر کوبیده و واضح شده که انگار همیشه آنجا بوده است.
عادتهای روزانه تو، همان داسی هستند که مسیر باورهایت را در دنیای فیزیکی حفر میکنند.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این سه گانه (باور، احساس، رفتار)، اساس تمام تحولات بزرگ فردی و تاریخی است.
**گاندی** را در نظر بگیرید.
**باور:** ‘هند میتواند بدون خشونت به استقلال برسد.’
**احساس:** حس غرور، آزادی و صلح برای ملتش.
**رفتار/عادت:** راهپیمایی نمک. یک اقدام ساده، مستمر و نمادین که این باور را در دنیای فیزیکی به نمایش گذاشت و میلیونها نفر را با خود همراه کرد. او با این استمرار، سرنوشت یک ملت را تغییر داد.
**ورزشکاران المپیک** را ببینید. آنها فقط به مدال طلا فکر نمیکنند (باور) یا حس قهرمانی را تصور نمیکنند (احساس). آنها هر روز، سالها، تمرینات سخت و مستمر را انجام میدهند (رفتار). این تمرینات روزانه است که باور قهرمانی را از یک رویا، به یک واقعیت عضلانی و عصبی تبدیل میکند.
**۵. دلگرمی**
“میدانم، استمرار سختترین بخش کار است. روزهایی میرسد که خستهای. روزهایی که هیچ نتیجهای نمیبینی و شک میکنی. روزهایی که مغزت فریاد میزند: ‘بیخیال شو! این کار بیفایده است.’ این کاملاً طبیعی است. این مقاومت ناخودآگاه تو در برابر تغییر است.
در این لحظات، به یاد مجسمهساز بیفت. او هم بعد از هزاران ضربه، شاید فقط یک تغییر کوچک در سنگ ببیند. اما او میداند که هر ضربه، هرچقدر هم کوچک، اهمیت دارد. تو فقط روی ضربهی بعدی تمرکز کن. فقط امروز. همین یک ساعت. همین یک قدم. استمرار، مسابقهی سرعت نیست، مسابقهی استقامت است.”
**۶. انرژی و انگیزه**
“باورهای تو، دستورات تو به کائنات هستند. اما کائنات به حرفهای تو گوش نمیدهد، به **اعمال** تو نگاه میکند! وقتی تو هر روز برای باورت یک اقدام کوچک انجام میدهی، داری با صدای بلند به کائنات اعلام میکنی: **’من جدی هستم! من این را واقعاً میخواهم!’**
این استمرار، ارتعاش تو را آنقدر قوی و واضح میکند که کائنات چارهای جز پاسخ دادن به آن ندارد. پس با هر اقدام کوچک، جشن بگیر! تو در حال ارسال یک سفارش قدرتمند به جهان هستی. برو و سرنوشتت را حکاکی کن!”
**۷. توضیح علمی**
“این فرآیند، مستقیماً با قانون **’نوروپلاستیسیته’ (Neuroplasticity)** و **اصل هِب (Hebb’s Law)** در علوم اعصاب توضیح داده میشود. اصل هب میگوید: **’نورونهایی که با هم شلیک میکنند، به هم متصل میشوند’ (Neurons that fire together, wire together).**
وقتی تو یک **فکر** (باور جدید) را در ذهن داری، گروهی از نورونها شلیک میشوند.
وقتی **احساس** مرتبط با آن را ایجاد میکنی، گروه دیگری از نورونها در سیستم لیمبیک شلیک میشوند.
وقتی یک **رفتار** مرتبط را انجام میدهی، نورونهای حرکتی شلیک میشوند.
**استمرار** در انجام این سه کار با هم، باعث میشود که این سه گروه مختلف از نورونها، یک **مسیر عصبی بسیار قوی و ضخیم** بسازند. این مسیر عصبی جدید، همان ‘باور’ است که در سختافزار مغز تو حکاکی شده. وقتی این مسیر به اندازه کافی قوی شد، رفتارها و تصمیمات تو به صورت خودکار از این مسیر پیروی میکنند و اینگونه، سرنوشت تو تغییر میکند.”
**۸. جملات بزرگان**
* **ارسطو:** “ما همان چیزی هستیم که به تکرار انجام میدهیم. پس برتری، یک عمل نیست، بلکه یک عادت است.”
* **جیمز کلییر (در کتاب عادتهای اتمی):** “شما به سطح اهدافتان نمیرسید، بلکه تا سطح سیستمهایتان سقوط میکنید.” (عادتهای روزانه، سیستمهای شما هستند).
* **محمدعلی کلی:** “من از هر دقیقه تمرین متنفر بودم، اما به خودم میگفتم: ‘زجر بکش، و بقیه عمرت را مثل یک قهرمان زندگی کن’.” (اشاره به استمرار در رفتار برای ساختن یک سرنوشت متفاوت).
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای تبدیل شدن به یک مجسمهساز سرنوشت: **’پروژه حکاکی باور’**
۱. یک باور جدید و قدرتمند که میخواهی در زندگیات خلق کنی را انتخاب کن. (مثلاً: ‘من سرشار از انرژی و سلامتی هستم’، ‘فرصتهای عالی همیشه به سمت من میآیند’، ‘یادگیری برای من مثل آب خوردن است’).
۲. **طراحی احساس:** یک حس کلیدی مرتبط با این باور را مشخص کن. (برای سلامتی: حس سبکی و پرانرژی بودن. برای فرصتها: حس هیجان و گشایش).
۳. **طراحی رفتار نمادین:** یک **عادت روزانه، بسیار کوچک و ساده (کمتر از ۱۵ دقیقه)** طراحی کن که این باور را در دنیای فیزیکی نمایندگی کند.
* برای باور سلامتی: روزی ۱۵ دقیقه پیادهروی با حس سبکی.
* برای باور فرصت: روزی ۱۰ دقیقه جستجوی آنلاین برای ایدههای جدید یا ارسال یک ایمیل به یک فرد جدید.
* برای باور یادگیری آسان: روزی ۱۰ دقیقه مطالعه یک کتاب غیردرسی با حس کنجکاوی.
۴. یک جدول برای ۳۰ روز آینده بکش. به خودت تعهد بده که برای ۳۰ روز، هر روز این سه کار (فکر به باور، حس کردنش، انجام رفتارش) را انجام دهی و در جدول تیک بزنی.
۵. **مهم:** به نتیجه فکر نکن. فقط روی تیک زدن جدول تمرکز کن. وظیفه تو ضربه زدن است، نه قضاوت کردن مجسمه.
این پروژه ۳۰ روزه، اولین شاهکار تو را بر سنگ سرنوشتت حکاکی خواهد کرد.”

**جلسه ۱۲: قطبنمای درونی پادشاه**
عالیه! این جلسه دوازدهم، یک جمعبندی فوقالعاده کاربردی و یک ابزار راهبری روزانه برای “پادشاه دیوانه” است. این جلسه تمام مفاهیم انتزاعی و بزرگ جلسات قبل را به یک **چکلیست عملی روزانه** تبدیل میکند. این مفهوم “چک کردن احساس” مثل داشتن یک GPS داخلی است که همیشه بهترین مسیر را نشان میدهد.
بریم که این جلسه بسیار مهم و توانمندساز را با هم در زندگیت طراحی کنیم. این جلسه بهت یاد میدهد که چطور هر روز صبح، قبل از خروج از قلعهی وجودت، ماشین پادشاهیاش را سرویس کامل کنی.
(صدای روشن شدن یک موتور ماشین قدرتمند و لوکس که نرم و بیصدا کار میکند، همراه با صدای چک کردن سیستمهای کامپیوتری و تایید شدن همه چیز: “Systems checked. All clear.”)
“یک خلبان قبل از پرواز، یک چکلیست بلند بالا را مرور میکند. یک راننده فرمول یک قبل از مسابقه، تمام سیستمهای ماشینش را چک میکند. چرا؟ چون آنها میدانند که یک اشتباه کوچک در ابتدا، میتواند به یک فاجعه در انتها منجر شود.
آدمهای معمولی، هر روز صبح از خواب بیدار میشوند و با همان ماشینِ سرویسنشدهی دیروز، وارد جادهی پر پیچ و خم زندگی میشوند و بعد تعجب میکنند که چرا مدام خراب میشوند یا تصادف میکنند.
اما یک پادشاه دیوانه… او یک خلبان ماهر برای پرواز زندگیاش است. او میداند که مهمترین ابزارش، یک قطبنمای حساس در قلبش است: **احساسش**. او هر روز صبح، قبل از هر حرکتی، یک چکلیست دقیق از سیستمهای درونیاش را مرور میکند.
امروز، تو آن چکلیست مقدس را دریافت خواهی کرد.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که بدون چک کردن حرکت کرد):**
“داستان ‘دانیال’ را بشنوید. دانیال یک قرار کاری بسیار مهم داشت. صبح با عجله از خواب بیدار شد، به ترافیک لعنت فرستاد و با ذهنی پر از استرس و افکار منفی (‘نکنه دیر برسم’، ‘نکنه خراب کنم’) راه افتاد. او به ‘احساس بد’ خود به عنوان یک هشدار نگاه نکرد. او با همان حال بد وارد جلسه شد. نتیجه؟ در حین مذاکره، عصبی و نامتمرکز بود، نمیتوانست به شهودش اعتماد کند و در نهایت، یک معامله عالی را از دست داد. ماشین او از همان ابتدا بنزین ‘احساس بد’ داشت و در مهمترین لحظه، او را در راه گذاشت.”
**داستان لذت (پادشاهی که اول سرویس کرد، بعد حرکت):**
“حالا ‘نگار’ را ببینید. او هم همان روز یک قرار مهم داشت. صبح که بیدار شد، حس کرد کمی مضطرب است. قطبنمای احساسش داشت زنگ خطر میزد. نگار به جای نادیده گرفتن آن، ۱۰ دقیقه وقت گذاشت. او چکلیست پادشاهیاش را مرور کرد:
* **افکارم چطورن؟** (متوجه شد افکارش منفی است).
* **باورم چیه؟** (یادآوری کرد که ‘من برای این کار ساخته شدم’).
* **تصویر ذهنیم چیه؟** (موفقیت در جلسه را با جزئیات تصور کرد).
* **احساسم الان چطوره؟** (با چند نفس عمیق، احساسش را از اضطراب به ‘آرامش و اطمینان’ تغییر داد).
او بعد از این ‘سرویس سریع’، حرکت کرد. او با حال خوب و ذهنی شفاف وارد جلسه شد. با اعتماد به نفس صحبت کرد، به ایدههایی که در لحظه به ذهنش میرسید اعتماد کرد و به راحتی قرارداد را امضا کرد. او قبل از حرکت، ماشینش را برای موفقیت تنظیم کرده بود.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن تو کاپیتان یک کشتی بادبانی باشکوه در اقیانوس زندگی هستی. سرنوشت تو، جزیرهی گنج است.
**بادبانهای تو، باورهای تو هستند.** (باید باز و در جهت درست باشند).
**سکان کشتی، افکار و عملکرد توست.** (باید به سمت مقصد هدایت شود).
**نقشهی تو، تصویر ذهنی تو از جزیره است.** (باید واضح و مشخص باشد).
و **قطبنمای تو، احساست است.**
اگر قطبنما به سمت ‘شمال حقیقی’ (احساس خوب، آرامش، شادی) اشاره میکند، یعنی در مسیر درستی. اما اگر عقربه به سمت جنوب (احساس بد، اضطراب، خشم) منحرف شد، این یک هشدار فوری است! یعنی یا بادبانها (باورها) اشتباه تنظیم شدهاند، یا سکان (افکار) به سمت صخرهها میرود.
یک کاپیتان معمولی، قطبنما را نادیده میگیرد و به مسیر اشتباه ادامه میدهد. اما تو، پادشاه دریاها، به محض دیدن انحراف قطبنما، کشتی را متوقف میکنی، همه چیز را دوباره تنظیم میکنی و سپس با اطمینان به مسیر ادامه میدهی.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این اصل ‘همسویی درونی قبل از اقدام بیرونی’، راز تمام افراد موفق و معنوی است.
**استیو جابز** معروف بود که قبل از تصمیمگیریهای بزرگ، پیادهرویهای طولانی انجام میداد. این کار به او کمک میکرد تا ذهنش را از نویز خالی کند و سیستمهای درونیاش (شهود، افکار) را با هم همسو کند.
بسیاری از **مدیران عامل برتر جهان**، روز خود را نه با چک کردن ایمیل، بلکه با مدیتیشن، ورزش یا نوشتن (چک کردن سیستمهای درونی) شروع میکنند. آنها میدانند که کیفیت تصمیمات بیرونیشان، به کیفیت حالت درونیشان بستگی دارد.
در تمام **ادیان و مکاتب معنوی**، ‘نماز’، ‘مدیتیشن’ یا ‘مراقبه’ صبحگاهی، یک اصل ثابت است. این چیزی نیست جز یک ‘سرویس روزانه’ برای تنظیم قطبنمای احساس و همسو شدن با منبع الهی قبل از شروع روز.”
**۵. دلگرمی**
“میدانم، زندگی مدرن سریع است. شاید فکر کنی وقتی برای این ‘چک کردن’ نداری. شاید حس کنی این کارها لوکس و غیرضروری است. اما حقیقت دقیقاً برعکس است. این چند دقیقه ‘سرویس صبحگاهی’، ساعتها زمان و انرژی که بعداً صرف جبران اشتباهات ناشی از حال بد میشود را برایت ذخیره میکند. این ‘توقف’ کوتاه در ابتدا، بزرگترین دلیل ‘سرعت’ گرفتن تو در ادامه مسیر است. این سرمایهگذاری، پربازدهترین سرمایهگذاری روزانه توست.”
**۶. انرژی و انگیزه**
“تو یک ماشین معمولی نیستی که با هل دادن روشن شوی! تو یک اثر هنری مهندسی شده توسط کائنات هستی! تو لایق بهترین سوخت (افکار مثبت)، بهترین روغن موتور (احساسات خوب) و بهترین تنظیمات (باورهای قدرتمند) هستی.
هر روز صبح، با خودت مثل یک گنجینه رفتار کن. با احترام و دقت، تمام سیستمهایت را چک کن. تو داری برای یک روز پادشاهی آماده میشوی! پس با شکوه و قدرت روزت را شروع کن. برو و با یک ماشین بینقص، جادهها را فتح کن!”
**۷. توضیح علمی**
“**احساسات**، زبان ضمیر ناخودآگاه ما هستند. آنها بازخورد بیوشیمیایی بدن ما به افکار و باورهایمان هستند.
وقتی **احساس خوبی** دارید (آرامش، شادی، عشق)، بدن شما در حال ترشح هورمونهایی مثل **سروتونین، دوپامین و اکسیتوسین** است. در این حالت، **قشر پیشپیشانی مغز (مرکز تصمیمگیری و خلاقیت) در اوج عملکرد خود قرار دارد** و شما به شهود و تفکر عالی دسترسی دارید. این حالت ‘همسویی’ است.
وقتی **احساس بدی** دارید (ترس، خشم، استرس)، بدن در حال ترشح **کورتیزول و آدرنالین** است. این هورمونها، قشر پیشپیشانی را سرکوب کرده و **آمیگدال (مرکز بقا و ترس)** را فعال میکنند. در این حالت، شما از مسیر خارج شدهاید و فقط میتوانید واکنشهای غریزی و تکراری نشان دهید.
‘قطبنمای احساس’، یک ابزار بیوشیمیایی دقیق برای سنجش میزان دسترسی شما به قدرتهای عالی مغزتان است.”
**۸. جملات بزرگان**
* **آبراهام هیکس:** “هیچ چیز مهمتر از این نیست که حال خوبی داشته باشید.”
* **نویل گادارد:** “احساس، راز است. احساس، همان چیزی است که به فکر، جان میبخشد و آن را به واقعیت تبدیل میکند.”
* **ضربالمثل چینی:** “اگر یک ساعت برای قطع کردن یک درخت وقت داشته باشم، ۴۵ دقیقه آن را صرف تیز کردن تبرم میکنم.” (چک کردن سیستمها قبل از اقدام).
**۹.(تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته و از این به بعد، برای تبدیل شدن به یک خلبان ماهر: **’چکلیست ۵ دقیقهای پادشاه’**
۱. یک کارت کوچک یا یک یادداشت در گوشی خود درست کن و این ۵ سوال را روی آن بنویس:
* **۱. افکارم (سکان):** همین الان دارم به چه چیزی فکر میکنم؟ آیا این فکر مرا به سمت مقصدم میبرد؟
* **۲. باورم (بادبان):** کدام باور قدرتمندم را امروز باید به خودم یادآوری کنم؟ (مثلاً: ‘همه چیز به نفع من تمام میشود’).
* **۳. تصویر ذهنی (نقشه):** تصویر پیروزی امروز من چه شکلی است؟ (برای چند ثانیه آن را ببین).
* **۴. عملکرد (حرکت):** اولین قدم کوچک و همسو با این حالت چیست؟
* **۵. احساسم (قطبنما):** در مقیاس ۱ تا ۱۰، احساسم چند است؟ چطور میتوانم آن را حداقل یک درجه بهتر کنم؟ (با یک نفس عمیق، یک آهنگ خوب، یک خاطره خوش).
۲. هر روز صبح، قبل از شروع کارهای اصلی (حتی قبل از چک کردن گوشی)، ۵ دقیقه وقت بگذار و این چکلیست را مرور کن.
۳. **چالش اصلی:** در طول روز، هر وقت احساس کردی قطبنمای احساست به سمت ‘بد’ منحرف شده (مثلاً بعد از یک تماس بد)، برای ۶۰ ثانیه کار را متوقف کن و این چکلیست را به سرعت در ذهنت مرور کن تا دوباره به مسیر برگردی.
این چکلیست، فرمان هدایت پادشاهی توست. از آن به خوبی استفاده کن.”

**جلسه ۱۳: هنر کیمیاگری پادشاه**
عالیه! این جلسه سیزدهم، یک مهارت فوقالعاده پیشرفته و جادویی رو آموزش میده: **هنر کیمیاگری ذهنی**. این جلسه به زیبایی به جلسات “ذهنیت حل مسئله” و “آبیاری بذرهای طلایی” متصل میشه و اونها رو به سطح بالاتری ارتقا میده. اینجا دیگه فقط فرار از منفیها نیست، بلکه **تبدیل آگاهانهی منفیها به طلا** است.
بریم که این جلسه شگفتانگیز رو با هم در زندگیت طراحی کنیم. این جلسه بهت قدرت این رو میده که از سمیترین موقعیتها، شفابخشترین معجونها رو بسازی.
(صدای ریخته شدن فلزات بیارزش در یک دیگ، صدای جوشیدن، و سپس صدای جادویی تبدیل شدن آنها به طلای مذاب و درخشان)
“در دوران باستان، کیمیاگران به دنبال رازی بودند که فلزات بیارزش مثل ‘سرب’ را به ‘طلا’ تبدیل کنند. اکثر مردم این را یک افسانه میدانند.
اما یک پادشاه دیوانه… میداند که کیمیاگری یک حقیقت است. اما آزمایشگاه او در یک زیرزمین تاریک نیست؛ **آزمایشگاه او، ذهن خودش است**.
او میداند که چطور ‘سربِ’ اتفاقات بد، شکستها و ناامیدیها را با استفاده از دو عنصر جادویی، به ‘طلای’ ثروت، رشد و فرصت تبدیل کند.
امروز، تو فرمول سری کیمیاگران را خواهی آموخت.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که با سرب مسموم شد):**
“داستان ‘پویا’ را بشنوید. پویا بعد از ماهها تلاش، از کارش اخراج شد. این یک قطعه ‘سرب’ سنگین در زندگی او بود. او غرق در افکار منفی شد: ‘من یک بازندهام’، ‘دیگر هیچوقت کار پیدا نمیکنم’، ‘چقدر بدشانسم’. او اجازه داد این سرب، تمام وجودش را مسموم کند. احساسش هر روز بدتر و بدتر میشد و این احساس بد، فرصتهای جدید را از او دور میکرد. بعد از یک سال، پویا هنوز بیکار بود و در افسردگی غرق شده بود. او زیر سنگینی سرب، دفن شد.”
**داستان لذت (پادشاه کیمیاگری که طلا ساخت):**
“حالا ‘پانتهآ’ را ببینید. او هم دقیقاً از همان شرکت و در همان روز اخراج شد. یک قطعه سرب مشابه. اما پانتهآ، یک کیمیاگر بود.
او در ابتدا ناراحت شد (طبیعی است)، اما سپس آگاهانه ذهن خود را کنترل کرد و دو جملهی جادویی را به کار برد:
۱. **’حتماً یک خیری توشه!’**
۲. **’در نهایت همه چیز به نفع من تموم میشه!’**
او به جای تمرکز بر ‘از دست دادن شغل’، تمرکزش را روی ‘به دست آوردن آزادی’ گذاشت. او از خودش پرسید: ‘چه جنبه مثبتی در این اتفاق وجود داره؟’ جواب: ‘حالا وقت دارم تا بالاخره روی ایده کسبوکار شخصی خودم کار کنم.’
آن اخراج (سرب)، به بزرگترین نقطهی عطف زندگی او تبدیل شد. او با کنترل ذهنش، سرب را به طلای ‘فرصت کارآفرینی’ تبدیل کرد. امروز، شرکت او چندین برابر حقوق قبلیاش درآمد دارد.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن تو یک آشپز ماهر هستی و زندگی، مواد اولیه را در اختیارت قرار میدهد. گاهی مواد اولیه، میوههای شیرین و سبزیجات تازه هستند (اتفاقات خوب). اما گاهی، زندگی به تو لیموهای بسیار ترش، فلفلهای تند و مواد اولیه عجیب و غریب میدهد (اتفاقات بد).
یک آشپز ناشی، با دیدن لیموی ترش، صورتش را در هم میکشد و آن را دور میاندازد.
اما تو، به عنوان یک پادشاه آشپز (یک کیمیاگر)، لبخند میزنی. تو میدانی که با اضافه کردن کمی شکر (باور ‘خیری توشه’) و آب (نگاه مثبت)، میتوانی از همان لیموی ترش، یک لیموناد گوارا و پرطرفدار بسازی. تو میدانی که فلفل تند میتواند طعم یک غذا را بینظیر کند.
تو از مواد اولیهای که زندگی به تو میدهد شکایت نمیکنی. تو فقط از خودت میپرسی: **’با اینها چه شاهکاری میتوانم خلق کنم؟’**”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این هنر کیمیاگری، در تار و پود داستان تمام انسانهای بزرگ تنیده شده است.
**اپرا وینفری** را در نظر بگیرید. او در کودکی با فقر و سختیهای وحشتناکی روبرو شد (سرب). او میتوانست قربانی این شرایط باقی بماند. اما او آگاهانه تصمیم گرفت از این تجربیات دردناک، برای ایجاد حس همدلی عمیق با دیگران استفاده کند. او سربِ ‘درد’ را به طلای ‘ارتباط انسانی’ تبدیل کرد و به یکی از تاثیرگذارترین و ثروتمندترین زنان جهان تبدیل شد.
**جی. کی. رولینگ**، نویسنده هری پاتر، در دورانی که اولین کتابش را مینوشت، یک مادر تنها، بیکار و در مرز افسردگی بود (سرب). اما او از این تنهایی و تاریکی، برای خلق یک دنیای جادویی پر از امید استفاده کرد. او سربِ ‘ناامیدی’ را به طلای ‘خلاقیت’ تبدیل کرد.
این پادشاهان میدانستند که **قدرت در خودِ اتفاق نیست، بلکه در تفسیر ما از آن اتفاق است**.”
**۵. دلگرمی**
“میدانم، وقتی وسط یک اتفاق بد هستی، پیدا کردن جنبه مثبتش مثل پیدا کردن سوزن در انبار کاه است. گفتن ‘همه چیز به نفع من تموم میشه’ ممکن است در آن لحظه شعاری و دروغین به نظر برسد. اشکالی ندارد. تو مجبور نیستی فوراً آن را باور کنی.
فقط کافی است این **’احتمال’** را در ذهنت باز بگذاری. فقط از خودت بپرس: **’اگر قرار بود یک نکته مثبت در این ماجرا وجود داشته باشد، آن چه میتوانست باشد؟’** همین سوال ساده، ذهن تو را از حالت قربانی خارج کرده و به حالت جستجوگر تغییر میدهد. این اولین قدم در فرآیند کیمیاگری است.”
**۶. انرژی و انگیزه**
“تو یک قربانی اتفاقات نیستی! تو یک کیمیاگر قدرتمند هستی! هر اتفاق بدی که برایت میافتد، یک چالش از طرف کائنات است تا مهارت کیمیاگری تو را بسنجد. کائنات به تو یک تکه سرب میدهد و منتظر میماند تا ببیند آیا میتوانی آن را به طلا تبدیل کنی یا نه.
پس از امروز، هر وقت با یک مشکل روبرو شدی، با هیجان بگو: **’آها! یک فرصت جدید برای کیمیاگری!’**
به دنیا نشان بده که تو استادی! نشان بده که هیچ سربی آنقدر سنگین نیست که نتوانی آن را به طلای درخشان تبدیل کنی. برو و ثروت را از دل تاریکی بیرون بکش!”
**۷. توضیح علمی**
“این فرآیند به نام **’بازسازی شناختی’ (Cognitive Reframing)** در روانشناسی شناخته میشود. مغز ما داستانگو است و به طور خودکار برای هر اتفاقی یک داستان میسازد. در حالت پیشفرض (که تحت تاثیر سوگیری منفی است)، داستان ما معمولاً تراژیک است.
‘بازسازی شناختی’ یعنی اینکه آگاهانه، **قابِ داستان** را عوض کنیم. ما خودِ ‘اتفاق’ (عکس) را نمیتوانیم تغییر دهیم، اما میتوانیم ‘قاب’ دور آن را عوض کنیم.
وقتی میگوییم ‘این یک فاجعه است’، ما یک قاب سیاه و سنگین دور عکس گذاشتهایم.
وقتی میگوییم ‘این یک فرصت برای یادگیری است’، ما همان عکس را در یک قاب طلایی و زیبا قرار دادهایم.
این تغییر قاب، به طور مستقیم شیمی مغز را تغییر میدهد. قاب سیاه، کورتیزول (استرس) ترشح میکند و قاب طلایی، دوپامین (انگیزه) و سروتونین (رضایت) را آزاد میکند. با تغییر داستان، ما بیوشیمی بدن و در نتیجه، احساس و عملکرد خود را تغییر میدهیم.”
**۸. جملات بزرگان**
* **ویکتور فرانکل (بازمانده هولوکاست و روانپزشک):** “بین محرک و پاسخ، یک فضا وجود دارد. در آن فضا، قدرت ما برای انتخاب پاسخمان نهفته است. در پاسخ ما، رشد و آزادی ما نهفته است.”
* **رومی:** “زخمی که بر تو وارد آمده، همان جایی است که نور واردت میشود.”
* **ناپلئون هیل:** “در دل هر سختی، بذری از یک فرصت معادل یا بزرگتر نهفته است.”
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای تبدیل شدن به یک کیمیاگر استاد: **’آزمایشگاه کیمیاگری ذهن’**
۱. یک اتفاق بد یا یک مشکل که اخیراً برایت پیش آمده یا در حال حاضر با آن درگیر هستی را انتخاب کن. این ‘سرب’ توست.
۲. یک صفحه کاغذ بردار و بالای آن بنویس: **’تبدیل سرب به طلا’**. زیر آن، مشکل را به صورت یک واقعیت عینی بنویس (مثلاً: ‘من از کارم اخراج شدم’).
۳. حالا، خودت را مجبور کن که برای این اتفاق، **حداقل ۳ جنبه مثبت یا ‘خیر’ احتمالی** پیدا کنی و بنویسی. هرچقدر هم دور از ذهن به نظر برسد.
* *طلا ۱ (فرصت):* ‘حالا وقت آزاد دارم تا مهارت جدیدی یاد بگیرم.’
* *طلا ۲ (رشد):* ‘این اتفاق به من یاد داد که نباید به یک منبع درآمد متکی باشم.’
* *طلا ۳ (آزادی):* ‘از یک محیط کاری سمی راحت شدم.’
۴. سپس، این جمله را با ایمان کامل در پایین صفحه بنویس:
**”من انتخاب میکنم که به این ماجرا از این زاویه نگاه کنم. همه چیز در نهایت به نفع من تمام میشود.”**
۵. این کاغذ را جایی بگذار که هر روز ببینی. هر بار که نگاهت به آن افتاد، آن سه جنبه مثبت را بخوان.
این تمرین، عضله ‘بازسازی شناختی’ تو را به طرز شگفتانگیزی تقویت میکند و به تو نشان میدهد که تو خالق معنای زندگیات هستی، نه قربانی اتفاقات آن.”

**جلسه ۱۴: معاملهگران مقدس انرژی**
فوقالعاده! این جلسه چهاردهم، یکی از سریترین، قدرتمندترین و شاید بحثبرانگیزترین قوانین کیهانی رو آشکار میکنه. این مفهوم که “کلمات ما مانند کانالهای انتقال انرژی خوشبختی عمل میکنند”، یک جهش کوانتومی در درک مسئولیت فردی و قدرت کلام است. این جلسه، پادشاه دیوانه را از یک استراتژیست صرف، به یک استاد انرژی تبدیل میکند.
بریم که این جلسه بسیار عمیق و تکاندهنده را با هم در زندگیت طراحی کنیم. این جلسه بهت کلید کنترل جریان “خوشبختی” در زندگی ات را میدهد.
(صدای یک انتقال بانکی موفق و سریع: “Transaction Complete”. سپس صدای آرام جریان یافتن انرژی.)
“تصور کن خوشبختی، موفقیت و نعمتهای زندگی تو، یک موجودی بانکی نامرئی اما بسیار واقعی است. هر روز، با تلاش و حال خوب، تو این حساب را شارژ میکنی.
حالا اگر بهت بگم که با هر کلمه تمسخر، با هر جمله انتقاد تند، و با هر لحظه غیبت در مورد دیگران، تو داری آگاهانه و داوطلبانه، بخشی از این موجودی گرانبها را به حساب بانکی همان فرد واریز میکنی؟
و برعکس… هر بار که کسی تو را مسخره میکند یا پشت سرت حرف میزند، کائنات در حال انجام یک انتقال مستقیم از حساب خوشبختی او به حساب توست.
آدمهای معمولی، ندانسته در حال ورشکست کردن خودشان هستند. اما یک پادشاه دیوانه… او این قانون بزرگ و شکسته شدهی کائنات را میداند و از آن برای ثروتمندتر شدن استفاده میکند.
امروز، تو به یک ‘معاملهگر مقدس انرژی’ تبدیل خواهی شد.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که حسابش را خالی کرد):**
“داستان ‘مازیار’ را بشنوید. مازیار در کارش خوب بود، اما یک عادت بد داشت: او عاشق غیبت کردن و انتقاد از همکار موفقش، ‘شهریار’، بود. هر وقت شهریار ترفیع میگرفت یا پروژهای موفق انجام میداد، مازیار در جمعهای دوستانه او را مسخره میکرد و موفقیتهایش را به شانس و پارتیبازی ربط میداد. او نمیدانست که با هر کلمه، در حال انتقال انرژی مثبت و ‘موجودی خوشبختی’ خودش به حساب شهریار است. نتیجه چه بود؟ شهریار هر روز موفقتر و محبوبتر میشد، در حالی که مازیار در کارش درجا میزد، احساس تلخی و حسادت تمام وجودش را گرفته بود و فرصتها به طرز عجیبی از او دور میشدند. او خودش، حساب موفقیت خودش را خالی کرده بود.”
**داستان لذت (پادشاهی که از دیگران سود دریافت میکرد):**
“حالا ‘ترانه’ را ببینید. او یک وبلاگنویس سفر بود و سبک زندگی متفاوتی داشت. به همین دلیل، مدام مورد انتقاد و تمسخر دیگران در فضای مجازی قرار میگرفت: ‘اینم که همهش در حال تفریحه’، ‘از کجا پول میاره؟’.
ترانه، این قانون مقدس را میدانست. هر بار که یک کامنت منفی میدید، به جای ناراحت شدن، لبخندی میزد و زیر لب میگفت: **’متشکرم بابت انتقال! موجودی من افزایش یافت.’**
او واقعاً خوشحال میشد! چون میدانست این افراد ندانسته در حال شارژ کردن حساب خوشبختی او هستند. این انرژی باعث میشد اسپانسرهای بهتر، فرصتهای سفر شگفتانگیزتر و ایدههای خلاقانهتری به سمتش جذب شود. او با آگاهی از این قانون، از متنفران خود به عنوان بزرگترین حامیان مالی نامرئیاش استفاده میکرد.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن هر انسانی یک باغ سرسبز و پر از میوه دارد (باغ خوشبختی).
وقتی تو از کسی غیبت یا انتقاد میکنی، در واقع داری با دستهای خودت، بهترین و رسیدهترین میوههای باغ خودت را میچینی، در یک سبد زیبا میگذاری و آن را به در خانه آن شخص میبری و به او تقدیم میکنی. تو باغ خودت را فقیر میکنی تا باغ دیگری را غنیتر کنی.
و برعکس، وقتی کسی از تو غیبت میکند، او در حال چیدن بهترین میوههای باغ خودش و هدیه دادن آنها به توست. تو در خانهات نشستهای و ناگهان سبدهای میوه از در و دیوار برایت میبارد!
یک پادشاه دیوانه، هرگز میوههای باغ خودش را به رایگان به دیگران نمیدهد. و وقتی دیگران میوههایشان را به او هدیه میدهند، با خوشحالی و قدردانی آنها را میپذیرد.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این قانون، در عمیقترین لایههای معنوی جهان ریشه دارد.
در بسیاری از **آموزههای عرفانی** آمده است که ‘غیبت، اعمال نیک غیبتکننده را به غیبتشونده منتقل میکند’. این یک مفهوم اخلاقی صرف نیست، بلکه یک قانون فیزیک معنوی است.
در **مفهوم کارما** در ادیان شرقی، نیت و عمل منفی نسبت به دیگری، مستقیماً به خود فرد بازمیگردد. یکی از شیوههای این بازگشت، از دست دادن انرژی مثبت و خوشبختی است.
**عیسی مسیح** میفرماید: ‘برای کسانی که به شما لعنت میفرستند، برکت بطلبید و برای آنانی که به شما آزار میرسانند، دعا کنید.’ چرا؟ چون این کار، کانال انتقال انرژی منفی را میبندد و شما را در فرکانس بالا نگه میدارد.
یک پادشاه دیوانه میداند که **جهان، یک سیستم حسابداری انرژی دقیق و بینقص است**. هیچ انرژیای از بین نمیرود، فقط از حسابی به حساب دیگر منتقل میشود.”
**۵. دلگرمی**
“میدانم، این مفهوم ممکن است در ابتدا عجیب و حتی ترسناک به نظر برسد. عادت به حرف زدن در مورد دیگران، در فرهنگ ما ریشه دوانده. ترک کردن آن یک شبه ممکن نیست. اگر گاهی لغزیدی و خودت را در حال انتقاد از کسی یافتی، خودت را شکنجه نکن. فقط آگاه شو و بگو: ‘خب، یک انتقال کوچک انجام دادم. از این به بعد حواسم را بیشتر جمع میکنم.’
و از آن طرف، اگر از حرفهای دیگران دلگیر شدی، به خودت یادآوری کن که این فقط یک معامله انرژی است. آنها در حال خدمت به تو هستند، حتی اگر خودشان ندانند. این آگاهی، نیش زهرآلود کلمات آنها را میگیرد.”
**۶. انرژی و انگیزه **
“تو مدیرعامل بانک انرژی خودت هستی! از امروز، هر کلمه تو یک چک است که از حساب خوشبختیات صادر میشود. آیا حاضری این چکها را بیدلیل خرج کنی؟
زبان خود را به یک ابزار برای برکت دادن، تحسین کردن و بالا بردن دیگران تبدیل کن. با این کار، نه تنها حساب خودت را حفظ میکنی، بلکه کائنات به خاطر این انرژی مثبتی که پخش میکنی، به تو سود بیشتری هم میدهد!
و هر بار که هدف انتقاد دیگران قرار گرفتی، دستهایت را باز کن و با صدای بلند بگو: **’واریز شد! از خدمات شما متشکرم!’** تو در حال ثروتمند شدن هستی، آن هم بدون هیچ تلاشی!”
**۷. توضیح علمی**
“از دیدگاه **روانشناسی انرژی و فیزیک کوانتوم**، تمرکز و توجه، انرژی را هدایت میکند.
وقتی شما روی یک فرد دیگر با **نیت منفی (انتقاد، تمسخر)** تمرکز میکنید، شما در حال ایجاد یک **’پل انرژی’** از خودتان به سمت آن فرد هستید. انرژی شما (که شامل پتانسیلهای موفقیت و خوشبختی شماست) از طریق این پل به سمت او جریان پیدا میکند. شما در حال ‘آبیاری’ باغ او با آبِ چشمهی خودتان هستید.
برعکس، وقتی کسی روی شما با نیت منفی تمرکز میکند، او یک پل انرژی به سمت شما باز میکند و انرژی خودش را به سمت شما سرازیر میکند.
احساس **خوشحالی** شما در این لحظه (به جای ناراحتی)، مثل یک گیرندهی قدرتمند عمل میکند که این انرژی را جذب و به نفع خودتان استفاده میکند. احساس **ناراحتی**، این پل را مسدود یا حتی انرژی را پس میزند. یک پادشاه دیوانه میداند که چطور گیرندههای خود را در بهترین حالت نگه دارد.”
**۸. جملات بزرگان**
* **شمس تبریزی:** “چون در دیگری چیزی را میبینی که تو را خوش نمیآید، آن از توست که در او میبینی.” (اشاره به اینکه انتقاد، بازتابی از درون خود ماست).
* **وین دایر:** “وقتی دیگران را قضاوت میکنی، خودت را تعریف نمیکنی، بلکه آنها را تعریف میکنی.” (این جمله را میتوان برعکس کرد: وقتی دیگران را قضاوت میکنی، خودت را از انرژی تهی میکنی و آنها را شارژ میکنی).
* **یک قانون معنوی:** “آنچه به دیگران میدهی، به خودت میدهی.”
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای تبدیل شدن به یک مدیر حساب بانکی انرژی حرفهای: **’رژیم غذایی کلامی و جشن دریافت’**
۱. **رژیم غذایی کلامی:** برای یک هفته، خودت را به یک ‘روزه’ی سختگیرانه از هرگونه غیبت، انتقاد تند و تمسخر دیگران دعوت کن. حتی در ذهن خودت. هر بار که خواستی این کار را بکنی، مچ خودت را بگیر و به جای آن، یک ویژگی مثبت (هرچقدر هم کوچک) در آن فرد پیدا کن یا سکوت کن. این تمرین، از خالی شدن حساب تو جلوگیری میکند.
۲. **جشن دریافت:** یک دفترچه بردار و اسمش را بگذار **’دفتر حسابداری خوشبختی’**. در طول هفته، هر بار که متوجه شدی کسی دارد از تو انتقاد، غیبت یا تمسخر میکند (چه مستقیم چه غیرمستقیم)، به جای ناراحت شدن، فوراً در این دفترچه یک علامت مثبت (+) بزرگ بکش و کنارش بنویس: **’واریزی جدید دریافت شد! سپاسگزارم.’**
۳. در پایان هفته، به تعداد مثبتهای دفترچهات نگاه کن و ببین چقدر ‘ثروت بادآورده’ به دست آوردهای.
این تمرین دوگانه، هم جلوی ‘خرج’ بیرویه را میگیرد و هم به تو یاد میدهد که چطور از ‘درآمدهای’ غیرمنتظره لذت ببری و آنها را به رسمیت بشناسی.

**جلسه ۱۵: امضای قرارداد با کائنات**
عالیه! این جلسه پانزدهم، یک جمعبندی قدرتمند و یک بیانیهی استقلال برای “پادشاه دیوانه” است. این جلسه، رابطه بین انسان و خداوند را از یک رابطه منفعلانه و مبتنی بر درخواست، به یک **مشارکت فعال و خلاقانه** بازتعریف میکند. این دقیقا اوج فلسفهی “با خدا باش و پادشاهی کن” است.
بریم که این جلسه بسیار مهم و روشنگرانه را با هم در زندگیت طراحی کنیم. این جلسه بهت یاد میدهد که چطور از یک ‘گدای دعاگو’ به یک ‘شریک تجاری ارزشمند برای خداوند’ تبدیل شوی.
(صدای یک قلم پر که با صلابت روی یک طومار قدیمی و درخشان امضا میکند و سپس صدای مهر شدن آن با موم داغ.)
“یک تصور اشتباه و خطرناک در ذهن بسیاری از مردم وجود دارد: اینکه خداوند مانند یک غول چراغ جادو در آسمان نشسته و منتظر است تا ما دعا کنیم و او سرنوشت ما را تغییر دهد. این بزرگترین دروغی است که به ما گفتهاند.
یک پادشاه دیوانه، این قانون بزرگ را میداند: **’خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمیدهد، مگر آنکه آنها خودشان، سرنوشتشان را تغییر دهند.’**
او میداند که خدا، یک رئیس تنبل نیست؛ او مدیرعامل یک شرکت عظیم به نام ‘کائنات’ است که بر اساس قوانین دقیق و بدون تغییر کار میکند. او خدا را نه با نشستن و دعا کردن، بلکه با **شناختن و به کار بستن قوانینش** میشناسد.
امروز، تو قرارداد مشارکت خودت را با کائنات امضا خواهی کرد.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که منتظر معجزه بود):**
“داستان ‘ایمان’ را بشنوید. ایمان فردی بسیار معتقد بود. او آرزو داشت یک باغ زیبا و پر محصول داشته باشد. هر روز ساعتها دعا میکرد و از خدا میخواست که باغش را پر از میوه کند. اما هرگز بیل را به دست نگرفت تا زمین را شخم بزند، هرگز دانهای نکاشت و هرگز علفهای هرز را وجین نکرد. او منتظر یک معجزه بود. سالها گذشت و باغ او همچنان یک زمین بایر و خشک باقی ماند. ایمان nechápal, že خدا کارش را با قرار دادن ‘پتانسیل’ در خاک و دانه انجام داده بود؛ وظیفهی ایمان، ‘فعال کردن’ آن پتانسیل بود.”
**داستان لذت (پادشاهی که با خدا شریک شد):**
“حالا ‘امید’ را ببینید. او هم آرزوی همان باغ را داشت. امید هم دعا کرد، اما دعای او متفاوت بود: ‘خدایا، به من قدرت و دانایی بده تا بهترین باغبان تو روی زمین باشم.’
او سپس **اقدام** کرد. او قوانین باغبانی (قوانین خدا در طبیعت) را یاد گرفت. او بهترین دانهها را انتخاب کرد (**باور**). با عشق و لذت زمین را شخم زد (**حس خوب**). و با شجاعت در دل گرما و سرما کار کرد (**شجاعت عمل**).
و آنگاه، معجزهی خداوند رخ داد: خداوند **هدایت** کرد. باران به موقع بارید. آفتاب به اندازه تابید. و پرندگان آفتها را خوردند. خداوند، شرایط و عوامل را به سمت باغ امید هدایت کرد، **چون امید قدم اول را برداشته بود.** باغ او به یک بهشت روی زمین تبدیل شد. او فهمیده بود که خلقت، یک رقص دو نفره بین او و خداوند است.”
**۳.رویاپردازی**
“تصور کن تو یک کاپیتان کشتی هستی و خدا، صاحب اقیانوس و بادهاست.
یک کاپیتان ناشی، بادبانها را بالا نمیکشد و در وسط اقیانوس میایستد و فریاد میزند: ‘ای صاحب بادها! مرا به مقصد برسان!’ باد، هرچقدر هم که قدرتمند باشد، نمیتواند یک کشتی بدون بادبان را حرکت دهد.
اما تو، به عنوان یک پادشاه دریاها، کار خودت را انجام میدهی. تو مقصدت (رسالت) را مشخص میکنی. بادبانهایت (باورها) را با دقت باز میکنی. و سکان (اقدامات) را محکم به دست میگیری.
حالا، خداوند وارد عمل میشود. او باد موافق را به سمت بادبانهای تو **هدایت** میکند. او جریانهای اقیانوسی را طوری تنظیم میکند که مسیر تو را هموارتر کنند. او جزیرههایی پر از آذوقه را سر راهت قرار میدهد.
**خداوند باد را نمیفرستد چون تو دعا میکنی. خداوند باد را به سمت بادبانی که افراشته شده، هدایت میکند.**”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این اصل مشارکت، پیام اصلی تمام انبیای بزرگ بوده است.
**حضرت نوح (ع)** برای نجات، فقط دعا نکرد. او وحی را دریافت کرد و سپس با شجاعت و استمرار، سالها زحمت کشید و یک کشتی عظیم ساخت. او اقدام کرد، و سپس خداوند موجودات و مومنان را به سمت کشتی **هدایت** کرد.
**حضرت موسی (ع)** برای نجات قومش، فقط در کوه دعا نکرد. او با شجاعت به سمت فرعون رفت، قومش را رهبری کرد و در لحظه آخر، با ایمان عصایش را به دریا زد. او اقدام کرد، و سپس خداوند دریا را برایش شکافت.
**پیامبر اسلام (ص)** برای گسترش پیامش، در خانه ننشست. او سالها سختی کشید، هجرت کرد، جنگید و جامعه ساخت. او با تمام وجود در مسیر رسالتش حرکت کرد و خداوند دلها، شرایط و پیروزیها را به سمت او **هدایت** کرد.
هیچ پیامبری با نشستن و دعا کردن صرف، معجزه نکرده است. معجزه، همیشه پاداش یک **ایمان در عمل** بوده است.”
**۵. دلگرمی**
“میدانم، این حجم از مسئولیت ممکن است ترسناک باشد. اینکه سرنوشتت در دستان خودت است، وزن سنگینی دارد. شاید راحتتر باشد که فکر کنیم کس دیگری مسئول است. اما این بزرگترین منبع قدرت توست! این یعنی تو یک قربانی درمانده نیستی. تو یک خالق قدرتمند هستی. تو این اختیار را داری که اولین قدم را برداری. و به محض اینکه اولین قدم را برداری، قدرتمندترین نیروی کائنات، یعنی خداوند، به عنوان حامی و راهنما در کنار تو خواهد بود. تو تنها نیستی، تو یک شریک قدرتمند داری که منتظر حرکت توست.”
**۶. انرژی و انگیزه**
“تو برای گدایی به این دنیا نیامدهای! تو برای **خلافت و پادشاهی** آمدهای. خداوند تو را به عنوان شریک خلاقیت خود انتخاب کرده است. این بزرگترین افتخاری است که میتوان به یک موجود داد.
پس بلند شو! دست از درخواست بردار و شروع به **خلق کردن** کن! باورهایت را بساز، احساست را خوب کن، و با شجاعت در مسیر رسالتت قدم بردار.
خداوند منتظر توست تا به او نشان دهی که لایق این مشارکت هستی. برو و با اعمالت، قرارداد خودت را با کائنات امضا کن. برو و پادشاهی کن!”
**۷. توضیح علمی**
“بیایید این مفهوم را با یک مثال علمی ببینیم: **GPS ماشین شما.**
GPS به شما نمیگوید ‘کجا بروید’. شما اول باید **مقصد (رسالت)** را در آن وارد کنید.
سپس باید شروع به **حرکت (اقدام)** کنید.
آنگاه، GPS (خداوند/کائنات) کارش را شروع میکند. او بهترین و سریعترین مسیر را به شما **نشان میدهد (هدایت)**. اگر یک خیابان بسته بود (یک مانع)، او فوراً یک مسیر جایگزین (یک فرصت جدید) را پیدا میکند. او به شما میگوید چه زمانی بپیچید و چه زمانی مستقیم بروید.
اما اگر شما در پارکینگ خانه بنشینید و حرکت نکنید، بهترین GPS دنیا هم نمیتواند به شما کمکی کند.
یک پادشاه دیوانه میداند که وظیفهاش تعیین مقصد و فشار دادن پدال گاز است. وظیفهی هدایت و پیدا کردن بهترین مسیر، بر عهدهی سیستم هوشمند کائنات است.”
**۸. جملات بزرگان**
* **آیه ۱۳ سوره رعد:** “إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ” (در حقیقت خدا حال قومى را تغییر نمىدهد تا آنان حال خود را تغییر دهند).
* **گوته:** “به محض اینکه خود را متعهد میکنی، مشیت الهی نیز به حرکت در میآید. انواع اتفاقاتی برای کمک به تو رخ میدهد که در غیر این صورت هرگز رخ نمیداد.”
* **جمله معروف:** “دعا کن انگار همه چیز به خدا بستگی دارد، و کار کن انگار همه چیز به تو بستگی دارد.”
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای امضای قرارداد مشارکت با کائنات: **’پیمان پادشاهی’**
۱. یک صفحه کاغذ تمیز و زیبا بردار. بالای آن با خط درشت بنویس: **’قرارداد مشارکت من با کائنات’**.
۲. این قرارداد دو بخش دارد: ‘تعهدات من’ و ‘تعهدات کائنات’.
۳. در بخش **’تعهدات من (به عنوان شریک فعال)’**، حداقل ۳ مورد را بنویس که تو متعهد به انجام آنها میشوی. اینها باید بر اساس جلسات قبلی باشند. مثلاً:
* ‘من متعهد میشوم هر روز در مسیر رسالتم (فلان کار) قدم بردارم.’
* ‘من متعهد میشوم قطبنمای احساسم را هر روز چک کنم و حالم را خوب نگه دارم.’
* ‘من متعهد میشوم با شجاعت عمل کنم و از شکست نترسم.’
۴. در بخش **’تعهدات کائنات (به عنوان شریک حامی)’**، بنویس که از شریک خود چه انتظاری داری (بر اساس قوانین). مثلاً:
* ‘کائنات متعهد میشود که بهترین شرایط، افراد و ایدهها را برای رسیدن به رسالتم، سر راه من قرار دهد.’
* ‘کائنات متعهد میشود که مسیر را برایم روشن و مرا هدایت کند.’
۵. این پیماننامه را با نام خودت و تاریخ امروز، با صلابت **امضا کن**. این یک عمل نمادین برای اعلام تعهد تو به کل هستی است.
۶. این قرارداد را در جایی قرار بده که هر روز آن را ببینی و به خودت یادآوری کنی که تو در این سفر، یک شریک قدرتمند داری و باید سهم خودت را به بهترین شکل انجام دهی.”

**جلسه ۱۶: باستانشناسی ذهن**
عالیه! این جلسه شانزدهم یک جلسه فوقالعاده کاربردی و عملیاتی است. این جلسه به پادشاه دیوانه ما ابزار دقیق “باگیابی” و “دیباگ کردن” سیستمعامل ذهنش را میدهد. این یک مهارت حیاتی برای نگهداری و به روز رسانی دائمی پادشاهی است.
این جلسه به زیبایی به جلسات “حکاکی بر سنگ سرنوشت” و “چکلیست پادشاه” متصل میشود و آنها را عمیقتر میکند. بریم که این جلسه کارآگاهی و سازنده را با هم در زندگی ات طراحی کنیم.
(صدای یک دستگاه رادار که یک شیء مدفون در زیر زمین را پیدا میکند، و سپس صدای یک باستانشناس که با دقت و ظرافت خاک را کنار میزند تا یک گنجینه یا یک کتیبه قدیمی را آشکار کند.)
“نتایج زندگی تو، بازتاب دقیق دنیای زیرین ذهن توست. هر اتفاق ناخوشایند، هر شکست تکراری، هر مشکل مزمن… یک نشانه است. یک فلش قرمز بزرگ که به سمت یک ‘باور منفی’ مدفون شده در اعماق ناخودآگاهت اشاره میکند.
آدمهای معمولی، از این نتایج بد شکایت میکنند. آنها روی سطح زمین راه میروند و از دست اندازها گله میکنند.
اما یک پادشاه دیوانه… او یک باستانشناس ماهر برای ذهن خودش است. او از هر ‘نتیجه بد’ به عنوان یک نقشه گنج استفاده میکند تا به باورهای منفی پنهانش برسد، آنها را از دل خاک بیرون بکشد و با یک باور مثبت و قدرتمند جایگزین کند.
امروز، تو کلنگ و قلمموی باستانشناسی خود را به دست خواهی گرفت.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که به نقشه توجه نکرد):**
“داستان ‘رضا’ را بشنوید. رضا همیشه از بیپولی مینالید. هر چقدر درآمدش بیشتر میشد، خرجهای غیرمنتظره و بدهیهای جدید هم برایش پیش میآمد. نتیجه بدِ زندگی او: **’همیشه در مرز بیپولی بودن’**. این یک نقشه بود که به یک باور منفی اشاره میکرد. اما رضا به جای نگاه کردن به درون، دیگران و شرایط را مقصر میدانست. او نمیدانست که در اعماق ناخودآگاهش این باور مدفون شده: **’پول زیاد، دردسر است’** یا **’من لیاقت ثروت را ندارم’**. تا زمانی که او این باور را پیدا نمیکرد، هر پولی که به دست میآورد را ناخودآگاه از دست میداد.”
**داستان لذت (پادشاه باستانشناسی که گنج را پیدا کرد):**
“حالا ‘شیما’ را ببینید. او هم متوجه شد که همیشه اجناس را قسطی یا با تخفیفهای زیاد میخرد، حتی اگر پول نقدش را داشته باشد. **نتیجه بد: ‘ناتوانی در خرید نقدی و با قدرت’**.
شیما، این باستانشناس ماهر، از خودش پرسید: ‘این رفتار از کدام باور من سرچشمه میگیرد؟’ او با کمی تامل، کتیبهی باور منفی را پیدا کرد: **’من همیشه باید برای روز مبادا پول نگه دارم چون هر لحظه ممکن است اتفاق بدی بیفتد.’**
او بلافاصله تصمیم گرفت این باور را با یک باور جدید جایگزین کند: **’من یک آهنربای پول هستم و جریان ثروت در زندگی من همیشگی است. من با قدرت و لذت خرید میکنم.’**
اما او به فکر اکتفا نکرد. او یک **رفتار اثباتکننده** طراحی کرد: او تصمیم گرفت برای یک ماه، هر خریدی، هرچقدر هم کوچک، را **فقط به صورت نقد** انجام دهد و از کارت اعتباری یا خرید قسطی استفاده نکند. این پافشاری روی رفتار جدید، آنقدر به ناخودآگاهش سیگنال قدرت فرستاد که باور جدیدش به سرعت حکاکی شد و جریان مالی زندگیاش به کلی تغییر کرد.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن باغ ذهن تو (که در جلسات قبل ساختیم) دچار یک آفت شده است. برگهای یک درخت خاص (مثلاً درخت پول) زرد و پژمرده شدهاند (نتیجه بد).
یک باغبان ناشی، به برگها آب بیشتری میدهد یا آنها را رنگ سبز میزند! (تلاش برای تغییر نتیجه بدون تغییر علت).
اما تو، پادشاه باغبان، میدانی که مشکل در برگها نیست. تو بیل را برمیداری و با دقت خاک اطراف ریشه را کنار میزنی. و آنجا، یک کرم یا قارچ (باور منفی) را پیدا میکنی که دارد ریشهها را میخورد.
تو آن آفت را با دقت از بین میبری و به جای آن، یک کود تقویتی (باور مثبت) پای ریشه میریزی. سپس با آب دادن منظم (رفتار و عادت جدید)، به درخت فرصت میدهی تا دوباره سالم و پربار شود.
**نتایج بد، برگهای زرد هستند. به ریشهها نگاه کن.**”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این فرآیند ‘شناسایی و جایگزینی’، اساس تمام روشهای درمانی روانشناسی مدرن است.
در **رواندرمانی شناختی-رفتاری (CBT)**، درمانگر به مراجع کمک میکند تا ‘افکار خودکار منفی’ (باورهای منفی) که منجر به احساسات و رفتارهای ناکارآمد (نتایج بد) میشوند را شناسایی کند و آنها را با افکار منطقیتر و مثبتتر جایگزین نماید.
در **برنامهریزی عصبی-کلامی (NLP)**، تکنیکهایی وجود دارد که به فرد کمک میکند تا الگوهای فکری و رفتاری ریشهدار را پیدا کرده و آگاهانه آنها را ‘بازبرنامهریزی’ کند.
این یک دانش باستانی است که امروز علم هم آن را تایید میکند: **برای تغییر میوه، باید روی ریشه کار کرد.**”
**۵. دلگرمی**
“پیدا کردن باورهای منفی میتواند دردناک باشد. این مثل نگاه کردن به بخشهای تاریک وجودمان است که دوست داریم نادیده بگیریم. ممکن است با باورهایی روبرو شوی که از کودکی با تو بودهاند و به نظرت بخشی از هویت تو هستند. (مثلاً: ‘من آدم خجالتی هستم’).
لطفاً در این فرآیند با خودت مهربان باش. تو این باورها را انتخاب نکردهای، آنها به تو داده شدهاند. اما امروز، تو این قدرت را داری که انتخاب کنی آیا میخواهی آنها را نگه داری یا نه. این یک لحظهی قدرتمند است، نه یک لحظهی شرمندگی. تو در حال پس گرفتن کنترل پادشاهی خودت هستی.”
**۶. انرژی و انگیزه**
“تو یک کارآگاه تیزبین هستی! هر نتیجهی بد در زندگیات، یک سرنخ هیجانانگیز است. یک معما که باید حل کنی! به جای ناامید شدن از مشکلات، هیجانزده شو! بگو: **’آها! یک سرنخ جدید! ببینیم این یکی من رو به کدوم گنج پنهان (باور منفی) میرسونه!’**
هر باور منفی که پیدا میکni، مثل پیدا کردن یک سد در مسیر رودخانه ثروت و خوشبختی توست. با شکستن آن سد، تو جریان قدرتمندی از انرژی مثبت را در زندگیات آزاد میکنی. پس برو و سدها را یکی یکی پیدا کن و بشکن!”
**۷. توضیح علمی**
“**ضمیر ناخودآگاه** ما حدود ۹۵٪ از رفتارها و تصمیمات روزانه ما را کنترل میکند. این ضمیر ناخودآگاه، بر اساس باورهایی که از کودکی در آن برنامهریزی شده، عمل میکند. کار آن، اثبات درستی همین باورهاست.
اگر باور ناخودآگاه شما این باشد که ‘من دوستداشتنی نیستم’، ضمیر ناخودآگاه شما را به سمت انتخاب شرکای عاطفی نامناسب یا انجام رفتارهایی که دیگران را پس میزند، سوق میدهد تا این باور را در دنیای واقعی ‘اثبات’ کند (نتیجه بد).
کاری که ما در این جلسه میکنیم، یک **’هک کردن آگاهانه’** ضمیر ناخودآگاه است.
۱. **با شناسایی نتیجه بد**، ما به صورت معکوس، برنامه (باور) را پیدا میکنیم.
۲. **با ساختن باور مثبت**، ما آپدیت جدید نرمافزار را مینویسیم.
۳. **با پافشاری بر رفتار اثباتکننده**، ما به ضمیر ناخودآگاه یک ‘دادهی جدید’ و قدرتمند میدهیم تا باور جدید را به عنوان واقعیت بپذیرد. این رفتار، زبان اصلی ضمیر ناخودآگاه است و بسیار موثرتر از تکرار کلامی صِرف عمل میکند.”
**۸. جملات بزرگان**
* **کارل یونگ:** “تا زمانی که ناخودآگاه را به خودآگاه تبدیل نکنی، آن زندگی تو را هدایت خواهد کرد و تو آن را سرنوشت خواهی نامید.”
* **هنری فورد:** “چه فکر کنی میتوانی، و چه فکر کنی نمیتوانی، در هر دو صورت حق با توست.” (اشاره به قدرت باور در خلق نتیجه).
* **جو دیسپنزا:** “شخصیت شما، واقعیت شخصی شما را خلق میکند.” (و شخصیت، مجموعهای از باورها، افکار و رفتارهای شماست).
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای تبدیل شدن به یک باستانشناس حرفهای: **’عملیات حفاری و جایگزینی’**
۱. یک نتیجه بد یا الگوی تکراری منفی در زندگیات که از آن ناراضی هستی را انتخاب کن. (مثلاً: ‘همیشه در روابطم شکست میخورم’، ‘هیچوقت کارهایم را تا آخر انجام نمیدهم’، ‘همیشه سرم کلاه میرود’).
۲. در یک صفحه کاغذ، بالای صفحه این **نتیجه بد** را بنویس.
۳. حالا با دقت از خودت بپرس: ‘فردی که این نتیجه را در زندگیاش تجربه میکند، **به چه چیزی در مورد خودش یا دنیا باور دارد؟**’ حداقل سه **باور منفی** احتمالی را بنویس. (مثلاً برای ‘همیشه در روابطم شکست میخورم’: ‘من لیاقت عشق را ندارم’، ‘همه آدمها غیرقابل اعتمادند’، ‘عشق همیشه با درد همراه است’).
۴. قویترین و محتملترین باور منفی را انتخاب کن. در یک صفحه جدید، **باور مثبت متضاد** آن را با خط درشت بنویس. (مثلاً: ‘من سرشار از عشق هستم و بهترین رابطه را به زندگیام جذب میکنم’).
۵. **مهمترین بخش:** یک **’رفتار اثباتکننده’** کوچک و روزانه برای باور جدیدت طراحی کن.
* برای باور ‘من لایق عشق هستم’: هر روز جلوی آینه به خودت یک جمله محبتآمیز بگو یا یک کار کوچک برای مراقبت از خودت انجام بده.
* برای باور ‘پول با من دوست است’: هر روز مبلغ کمی (حتی هزار تومان) در یک قلک پسانداز کن و بگو ‘حساب دوستی من با پول در حال افزایش است’.
۶. به انجام این رفتار برای حداقل ۲۱ روز متعهد شو. این حفاری، ارزشمندترین گنج را برای تو به ارمغان خواهد آورد: **آزادی از گذشته.**”

**جلسه ۱۷: طبیب درونت را بیدار کن**
عالیه! این جلسه هفدهم وارد یکی از قدرتمندترین، شخصیترین و در عین حال حساسترین قلمروهای پادشاهی میشه: **سلامتی و حاکمیت بر بدن**. این یک دیدگاه بسیار پیشرفته و مبتنی بر خودشفادهی است که مسئولیت کامل سلامت را به خود فرد برمیگرداند.
بریم که این جلسه بسیار خاص و توانمندساز را با هم طراحی کنیم.
**نکته بسیار مهم برای ارائه این جلسه:** این موضوع باید با احتیاط و مسئولیتپذیری کامل ارائه شود. باید به وضوح تاکید کنیم که این یک مسیر پیشرفته برای افرادی است که به سطح بالایی از تسلط ذهن و بدن رسیدهاند و به هیچ عنوان به معنی نفی کامل علم پزشکی برای همگان نیست، بلکه ارائه یک دیدگاه جایگزین و قدرتمند برای کسانی است که آماده پذیرش آن هستند.
(صدای آرام و منظم ضربان یک قلب سالم، همراه با صدای جریان آب در یک رودخانه زلال)
“بدن شما، یک شاهکار مهندسی الهی است. یک سیستم خودتنظیم و خودشفابخش که میلیاردها سال تکامل یافته تا در بهترین حالت خود کار کند. در درون هر سلول شما، یک ‘طبیب’ هوشمند و قدرتمند نهفته است که دقیقاً میداند چطور تعادل را حفظ کند، زخمها را ترمیم کند و بیماریها را شکست دهد.
جامعهی مدرن به ما یاد داده که این طبیب درون را نادیده بگیریم و برای هر مشکل کوچکی، به دنبال یک راهحل بیرونی (دارو و دکتر) بگردیم. ما قدرت را از بدن خودمان گرفتهایم و به قرصها و شربتها دادهایم.
اما یک پادشاه دیوانه… او به این طبیب درونی **ایمان** دارد. او میداند که بدن، معبدی است که با ابزارهای الهی خودش، قابلیت شفای کامل را دارد.
امروز، تو کلید بیدار کردن این طبیب قدرتمند را دریافت خواهی کرد.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که به بیرون وابسته شد):**
“داستان ‘آرمین’ را بشنوید. آرمین با هر سردرد کوچکی، فوراً یک قرص مسکن میخورد. با هر بیخوابی، به قرص خواب پناه میبرد. با هر استرس، دنبال داروی آرامبخش میگشت. او به بدنش فرصت نمیداد که خودش مشکل را حل کند. او به طبیب درونش بیاعتماد بود. نتیجه چه شد؟ به مرور زمان، بدنش برای انجام سادهترین کارها به مواد شیمیایی بیرونی وابسته شد. سردردهایش شدیدتر و بیشتر شد و سیستم ایمنیاش ضعیفتر. او ناخواسته، قدرت شفابخشی بدنش را به یک کارخانه داروسازی فروخته بود و به یک مصرفکننده دائمی تبدیل شده بود.”
**داستان لذت (پادشاهی که خودش را شفا داد):**
“حالا ‘الهام’ را ببینید. او هم مثل همه گاهی دچار سردردهای تنشی میشد. اما به جای دویدن به سمت جعبه دارو، او این را یک ‘پیام’ از طرف بدنش میدید.
او از خودش میپرسید: ‘طبیب درون من به چه چیزی نیاز دارد؟’
او چکلیست شفابخشی پادشاه را اجرا میکرد:
* **آب:** آیا امروز به اندازه کافی آب نوشیدهام؟ (او یک لیوان آب مینوشید).
* **حرکت:** آیا بدنم نیاز به فعالیت فیزیکی دارد؟ (او چند حرکت کششی انجام میداد یا به یک پیادهروی کوتاه میرفت).
* **آرامش:** آیا ذهنم نیاز به آرامش دارد؟ (او برای ۵ دقیقه مدیتیشن میکرد و نفس عمیق میکشید).
* **باور:** باور سلامتی من چیست؟ (‘بدن من در حال بازگشت به تعادل کامل است’).
در اکثر موارد، سردرد او در کمتر از نیم ساعت، بدون هیچ دارویی، ناپدید میشد. الهام یاد گرفته بود که به زبان بدنش گوش دهد و ابزارهای الهی شفابخشی را در اختیار طبیب درونش قرار دهد. او حاکم سلامت خودش بود.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن بدن تو یک کشور پیشرفته و هوشمند است. میلیاردها سلول، شهروندان وفادار این کشور هستند. سیستم ایمنی، ارتش قدرتمند و آموزشدیده آن است و تو، پادشاه این کشور هستی.
وقتی یک عامل خارجی (ویروس) یا یک شورش داخلی (التهاب) رخ میدهد، یک پادشاه نالایق، فوراً از کشورهای همسایه (شرکتهای داروسازی) درخواست نیروی کمکی (دارو) میکند. این کار شاید شورش را موقتاً سرکوب کند، اما ارتش خودی را ضعیف، تنبل و وابسته میکند و به کشورهای همسایه اجازه دخالت در امور داخلی را میدهد.
اما تو، به عنوان یک پادشاه دیوانه و حکیم، به ارتش خودت ایمان داری. تو به جای وارد کردن نیروی خارجی، بهترین امکانات را در اختیار ارتش خودت قرار میدهی:
* **بهترین آذوقه:** (غذای سالم و آب کافی)
* **بهترین تمرینات نظامی:** (فعالیت فیزیکی)
* **بالاترین روحیه:** (شادی، آرامش و حس خوب)
* **سخنرانیهای الهامبخش:** (باورهای قدرتمند سلامتی)
با این کار، ارتش تو نه تنها شورش فعلی را سرکوب میکند، بلکه برای مقابله با تهدیدهای آینده، قویتر و باتجربهتر میشود.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
**هشدار:** این بخش باید با دقت ارائه شود.
“این باور به قدرت خودشفادهی بدن، در بسیاری از فرهنگهای باستانی و حتی در علم مدرن ریشه دارد.
**اثر پلاسیبو (Placebo Effect)** یک پدیده علمی ثابت شده است. بیمارانی که یک قرص شکر (دارونما) را به عنوان یک داروی قوی دریافت میکنند، صرفاً به خاطر ‘باور’ به موثر بودن آن، بهبودی فیزیکی واقعی را تجربه میکنند. این نشان میدهد که باور ما به تنهایی میتواند بیوشیمی بدن ما را برای شفا فعال کند.
**ویم هاف (Wim Hof)**، معروف به ‘مرد یخی’، با استفاده از تکنیکهای تنفس و تمرکز ذهنی، به جهانیان ثابت کرده است که انسان میتواند آگاهانه سیستم ایمنی و عصبی خودکار بدن خود را کنترل کند – کاری که قبلاً از نظر علمی غیرممکن پنداشته میشد.
در **طبهای سنتی** مانند آیورودا و طب چینی، همیشه تاکید بر بازگرداندن ‘تعادل’ انرژی در بدن بوده است، نه فقط سرکوب علائم بیماری. آنها به بدن به عنوان یک سیستم هوشمند نگاه میکنند.
یک پادشاه دیوانه میداند که هر دارویی که یک ماده را در بدن زیاد میکند، به بدن سیگنال میدهد که تولید طبیعی آن ماده را کم کند. این اساس اعتیاد و وابستگی است. او انتخاب میکند که به جای واردات، ‘کارخانه تولیدی’ درون بدنش را تقویت کند.”
**۵. دلگرمی و مسئولیتپذیری**
“این مسیر، یک مسیر شجاعانه و نیازمند ایمان عمیق است. هیچکس نمیگوید که علم پزشکی مدرن در شرایط حاد و اورژانسی نجاتبخش نیست. یک پادشاه هوشمند میداند چه زمانی از ابزارهای بیرونی به عنوان یک کمک موقت استفاده کند.
اما هدف ما در این جلسه، ساختن یک بدن آنقدر قدرتمند و یک ذهن آنقدر حاکم است که نیاز به این ابزارهای بیرونی به حداقل ممکن برسد. این یک فرآیند تدریجی است. با بیماریهای کوچک شروع کن. با سردرد، با خستگی، با استرس. به تدریج به طبیب درونت اعتماد کن و ببین که چقدر قدرتمندتر از آن چیزی است که تصور میکردی.”
**۶. انرژی و انگیزه**
“بدن تو ملک شخصی تو نیست، امانت الهی در دستان توست! یک معجزهی متحرک که هر لحظه در حال خدمت به توست. با آن با عشق و احترام رفتار کن!
به جای ترس از بیماری، عاشق سلامتی باش! به جای تمرکز بر علائم، بر حس سرزندگی و شادابی تمرکز کن. تو یک سیستم شفابخش متحرک هستی. قدرت در درون توست، نه در جعبهی قرصها. برو و با ابزارهای الهی خودت، معجزهی سلامتی را هر روز در وجودت خلق کن!”
**۷. توضیح علمی**
“**استرس مزمن**، بزرگترین سرکوبکننده سیستم ایمنی بدن است. ترشح مداوم کورتیزول، توانایی گلبولهای سفید برای مبارزه با عفونتها را کاهش میدهد.
**شادی، خنده و آرامش**، باعث ترشح **اندورفین** و **سروتونین** میشوند که نه تنها مسکنهای طبیعی بدن هستند، بلکه عملکرد سیستم ایمنی را تقویت میکنند.
**فعالیت فیزیکی**، گردش خون را افزایش میدهد و به سلولهای ایمنی اجازه میدهد تا به سرعت در سراسر بدن حرکت کرده و عوامل بیماریزا را پیدا کنند.
**آب کافی**، برای دفع سموم و عملکرد صحیح تمام ارگانها حیاتی است.
**باور به سلامتی**، از طریق اثر پلاسیبو و کاهش استرس، مستقیماً بیوشیمی بدن را به سمت شفا و تعادل هدایت میکند.
در واقع، این ۴ ابزار (آب، حرکت، آرامش، باور)، یک نسخه علمی و عملی برای تقویت ‘طبیب درون’ هستند.”
**۸. جملات بزرگان**
* **بقراط (پدر علم پزشکی):** “بزرگترین نیروی شفابخش، نیروی طبیعی خود بدن است.”
* **توماس ادیسون:** “پزشک آینده دارویی نخواهد داد، بلکه بیمارانش را به مراقبت از چارچوب انسانی، رژیم غذایی و علت و پیشگیری از بیماری علاقهمند خواهد کرد.”
* **یک ضربالمثل قدیمی:** “قبل از اینکه به دنبال شفا در بیرون بگردی، ببین چه چیزی در درونت تو را بیمار کرده است.”
**۹.(تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای بیدار کردن طبیب درونت: **’جعبه ابزار شفابخشی پادشاه’**
۱. یک ‘جعبه ابزار شفابخشی’ برای خودت بساز. این جعبه میتواند واقعی یا مجازی (یک یادداشت در گوشی) باشد. در آن، این ۴ ابزار را قرار بده:
* **ابزار آب:** یک بطری آب زیبا که همیشه همراهت باشد.
* **ابزار حرکت:** یک لیست از ۳ حرکت کششی ساده یا یک آهنگ برای رقصیدن.
* **ابزار آرامش:** یک فایل صوتی مدیتیشن ۵ دقیقهای یا یک عکس آرامشبخش.
* **ابزار باور:** یک کارت که روی آن باور سلامتی اصلی تو نوشته شده (مثلاً: ‘بدن من یک ماشین خودشفابخش قدرتمند است’).
۲. برای هفته آینده، هر زمان که با یک ناراحتی جسمی کوچک (سردرد، خستگی، درد عضلانی، استرس) مواجه شدی، **قبل از هر اقدام دیگری**، به سراغ جعبه ابزارت برو.
۳. به ترتیب، از هر ۴ ابزار استفاده کن. (یک لیوان آب بنوش، چند حرکت کششی انجام بده، ۵ دقیقه به صدا یا عکس آرامشبخش تمرکز کن و باورت را چند بار بخوان).
۴. به بدنت ۱۵ دقیقه فرصت بده تا واکنش نشان دهد. در اکثر موارد، شگفتزده خواهی شد.
۵. نتایج را در دفترچهات یادداشت کن تا ایمان تو به طبیب درونت هر روز قویتر شود.
این تمرین، رابطه تو را با بدنت برای همیشه تغییر خواهد داد و قدرت را به دستان کسی برمیگرداند که همیشه به او تعلق داشته: **تو.**”
خب الان پادشاه عزیز اگر میخواهی بدانی که چه کار کردم که بیش از ده سال بیمار نشده ام و دکتر و دارو نخورده ام و از لحاظ ظاهری بیست سال از هم سن های خود جوان تر میزنم، شما را دعوت میکنم از فرامین دوره قدرتمند ژن سلامت در لینک زیر بهره ببرید
https://sadeghdehkordi.com/ts/

**جلسه ۱۸: تنها منبع قدرت**
فوقالعاده! این جلسه هجدهم، به عمیقترین و بنیادیترین اصل پادشاهی میپردازد: **توحید در قدرت**. این جلسه، ریشهی تمام ترسها، ناامیدیها و احساسات منفی را هدف میگیرد و آن را با یک ایمان تزلزلناپذیر به قدرت دوگانهی “من و خدا” جایگزین میکند. این اوج فلسفهی “با خدا باش و پادشاهی کن” است.
بریم که این جلسه بسیار قدرتمند و ریشهای را با هم در زندگیت طراحی کنیم. این جلسه بهت یک قطبنمای نهایی برای تشخیص مسیر درست از بیراهه میدهد: **احساس شرک یا توحید**.
(صدای یک ارکستر بزرگ که هر ساز، نت متفاوتی را ناهماهنگ مینوازد و یک صدای گوشخراش ایجاد میکند. سپس یک رهبر ارکستر با چوب رهبریاش ضربهای میزند، همه ساکت میشوند و با اشاره او، یک هارمونی باشکوه و هماهنگ را مینوازند.)
“چرا ناامید میشویم؟ چرا میترسیم؟ چرا حس میکنیم در بنبست گیر کردهایم؟ فقط یک دلیل وجود دارد: **شرک.**
نه آن شرکی که در کتابها خواندهای. یک شرک مدرن و بسیار موذیانه. شرک یعنی قدرت دادن به چیزهایی غیر از منبع اصلی. قدرت دادن به رئیستان، به اقتصاد، به حرف مردم، به گذشتهتان، به بیماری…
هر بار که شما ناراحت، ناامید یا عصبانی میشوید، در واقع دارید اعلام میکنید که قدرتی خارج از شما و خدا، بر سرنوشت شما حاکم است. شما رهبری ارکستر زندگیتان را به صدها نوازندهی ناشی سپردهاید.
اما یک پادشاه دیوانه… یک **موحّد** واقعی در قدرت است. او میداند که در تمام کائنات، فقط و فقط **دو منبع قدرت** وجود دارد: **قدرت خدا (قوانین و هدایت) و قدرت من (انتخاب و اقدام)**.
امروز، تو چوب رهبری ارکستر را پس خواهی گرفت.”
**۲. ابزار انتقال: داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که به همه قدرت داد):**
“داستان ‘فرید’ را بشنوید. فرید میخواست کسبوکارش را توسعه دهد. اما:
* وقتی به شرایط اقتصادی نگاه میکرد، ناامید میشد (شرک به اقتصاد).
* وقتی رئیسش با ایدهاش مخالفت میکرد، تسلیم میشد (شرک به رئیس).
* وقتی همسرش ابراز نگرانی میکرد، میترسید (شرک به نظر همسر).
* وقتی به شکست قبلیاش فکر میکرد، فلج میشد (شرک به گذشته).
زندگی فرید، یک هرج و مرج بود چون او قدرت را بین دهها ‘خدای کوچک’ تقسیم کرده بود. او هر روز به خاطر یکی از این خدایان، احساس بدی داشت و از مسیر پادشاهیاش خارج میشد.”
**داستان لذت (پادشاهی که فقط به یک منبع قدرت ایمان داشت):**
“حالا ‘مریم’ را ببینید. او هم دقیقاً در همان شرایط بود. اما مریم، یک موحد در قدرت بود.
* وقتی اقتصاد بد بود، او میگفت: ‘قدرت من و خدا، فراتر از هر اقتصادی است.’
* وقتی رئیسش مخالفت کرد، او گفت: ‘نظر تو محترم است، اما قدرت انتخاب مسیر با من است.’
* وقتی دیگران نگران بودند، او میگفت: ‘من به هدایت خدا و قدرت خودم ایمان دارم.’
هر بار که احساس ناامیدی یا ترس به سراغش میآمد، این برایش یک **زنگ خطر شرک** بود. او فوراً توقف میکرد و با خودش تکرار میکرد: **’هیچ قدرتی بالاتر از قدرت خدا و من نیست. پایان این داستان قشنگه، چون خدا اینطور خواسته.’**
این ایمان تزلزلناپذیر، او را در مسیر نگه داشت. او راهکارهایی پیدا کرد که به ذهن هیچکس نمیرسید، چون او منتظر اجازه یا تایید از ‘خدایان زمینی’ نبود.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن تو خورشید منظومه شمسی زندگی خودت هستی. تو مرکز قدرت و انرژی هستی. سیارات دیگر (افراد، شرایط) به دور تو میچرخند. این قانون پادشاهی و توحید است.
حالا ‘شرک’ چیست؟ شرک یعنی اینکه تو به عنوان خورشید، جایگاه خودت را فراموش کنی و شروع کنی به چرخیدن به دور یکی از سیارات! مثلاً به دور سیارهی ‘رئیس’ یا سیارهی ‘حرف مردم’.
چه اتفاقی میافتد؟ کل منظومه به هم میریزد. همه چیز از مدار خارج میشود. هرج و مرج، سرما و تاریکی حاکم میشود (احساس بد، ناامیدی، ترس).
احساس بد تو، یک هشدار کیهانی است که به تو میگوید: **’به مرکز برگرد! تو خورشیدی! تو قرار نیست به دور چیزی بچرخی!’**
یک پادشاه دیوانه، هرگز مرکزیت و خورشید بودن خود را در مشارکت با خدا، فراموش نمیکند.”
**۴.تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این اصل توحید در قدرت، هستهی اصلی پیام تمام پیامبران بزرگ است.
شعار اصلی اسلام، **’لا اله الا الله’** است. این فقط یک مفهوم دینی نیست، یک بیانیهی قدرتمند فیزیک کوانتومی است: ‘هیچ خدایی (هیچ منبع قدرت مستقلی) جز خدای یگانه وجود ندارد.’ تمام قدرتهای دیگر، توهمی و موقتی هستند.
**داستان حضرت ابراهیم (ع)** و شکستن بتها را به یاد بیاورید. آن بتها، نماد ‘خدایان دروغین’ بودند که مردم قدرت خود را به آنها داده بودند. ابراهیم به آنها نشان داد که این سنگ و چوبها هیچ قدرتی ندارند. این یک درس بزرگ برای ماست تا بتهای مدرن زندگی خودمان (پول، مقام، تایید دیگران) را بشکنیم.
در **فلسفه رواقیون**، تاکید بر تفکیک چیزهایی است که ‘در کنترل ما هستند’ (انتخابها، باورها) و چیزهایی که ‘در کنترل ما نیستند’ (همه چیز دیگر). یک رواقی، تمام انرژی خود را روی چیزهایی میگذارد که در کنترلش است و قدرت را از چیزهایی که در کنترلش نیست، پس میگیرد. این یعنی توحید عملی در قدرت.”
**۵. دلگرمی**
“شناسایی ‘شرک’ در لحظه، یک مهارت پیشرفته است. ما آنقدر شرطی شدهایم که به شرایط بیرونی قدرت بدهیم که این کار در ابتدا سخت به نظر میرسد. هر بار که احساس بدی داشتی و یادت رفت که این نشانه شرک است، خودت را سرزنش نکن. تو در حال ترک یک اعتیاد چند هزار ساله هستی. فقط به آرامی به خودت یادآوری کن: ‘آها… دوباره یادم رفت کی رئیسه! قدرت دست منه و خدا.’ این یادآوری آرام، به تدریج تو را به یک موحد قدرتمند تبدیل میکند.”
**۶. انرژی و انگیزه**
“تو وارث و جانشین خداوند روی زمین هستی! این بالاترین مقامی است که در کائنات وجود دارد. آیا یک جانشین، از زیردستانش میترسد؟ آیا یک پادشاه، برای هر کاری از سربازانش اجازه میگیرد؟
هرگز!
قدرت خودت را به رسمیت بشناس! تو به منبع بینهایت قدرت متصل هستی. هیچ شرایطی، هیچ فردی، هیچ گذشتهای، نمیتواند در برابر این قدرت دوگانه (تو و خدا) مقاومت کند. پس با ایمان فریاد بزن: **’هیچ قدرتی بالاتر از من و خدا نیست!’** و با اطمینان قدم بردار، چون تو از قبل میدانی که **پایان این داستان، قشنگ است.**”
**۷.توضیح علمی**
“مفهوم **’مرکز کنترل’ (Locus of Control)** در روانشناسی، این پدیده را به خوبی توضیح میدهد.
افراد با **’مرکز کنترل بیرونی’ (External Locus of Control)** معتقدند که زندگی آنها توسط نیروهای خارجی (شانس، سرنوشت، دیگران) کنترل میشود. این افراد بیشتر مستعد استرس، اضطراب و افسردگی هستند. این حالت، معادل علمی ‘شرک’ است.
افراد با **’مرکز کنترل درونی’ (Internal Locus of Control)** معتقدند که خودشان مسئول نتایج زندگیشان هستند و بر سرنوشت خود کنترل دارند. این افراد شادتر، موفقتر و سالمتر هستند. این حالت، معادل علمی ‘توحید در عمل’ است.
هر بار که شما احساس ناامیدی میکنید، در واقع ‘مرکز کنترل’ خود را از درون به بیرون منتقل کردهاید. مانترای ‘هیچ قدرتی بالاتر از خدا و من نیست’، یک ابزار قدرتمند برای بازگرداندن فوری ‘مرکز کنترل’ به جایگاه اصلیاش، یعنی درون شماست.”
**۸.جملات بزرگان**
* **آیه ۸۲ سوره یس:** “إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ” (فرمان او چنین است که هرگاه چیزی را اراده کند، تنها به آن میگوید: ‘باش’، پس بیدرنگ موجود میشود.) – اشاره به اینکه قدرت خلق، فقط در دستان خداست و ما به عنوان جانشین، به آن متصل هستیم.
* **امرسون:** “انسان همان چیزی است که تمام روز به آن فکر میکند.” (اگر به ضعف فکر کنی، ضعیف میشوی؛ اگر به قدرت درونیات فکر کنی، قدرتمند میشوی).
* **نلسون ماندلا:** “من ناخدای سرنوشت خویشم، من فرمانده روح خویشم.”
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای تبدیل شدن به یک موحد واقعی در قدرت: **’زنگ خطر شرک’**
۱. یک کش پلاستیکی ساده دور مچ دست خود ببند.
۲. برای هفته آینده، این کش، ‘زنگ خطر شرک’ توست. هر زمان در طول روز که متوجه شدی احساس ناامیدی، ترس، خشم یا حسادت داری، یک کار ساده انجام بده:
* **کش را کمی بکش و رها کن تا یک شوک کوچک به مچ دستت وارد کند.** این شوک فیزیکی، تو را از حالت ذهنی منفی خارج میکند.
* بلافاصله بعد از آن، این دو جمله را با صدای آرام یا در ذهنت با قدرت تکرار کن:
* **”هیچ قدرتی بالاتر از قدرت خدا و من نیست.”**
* **”پایان این داستان قشنگه.”**
۳. این کار را هر بار، بدون استثنا، انجام بده. مهم نیست چند بار در روز این اتفاق میافتد.
۴. در پایان روز، به تعداد دفعاتی که از این ‘زنگ خطر’ استفاده کردهای فکر کن. این به تو نشان میدهد که چقدر در طول روز، ناآگاهانه در حال ‘شرک ورزیدن’ و دادن قدرت به بیرون هستی.
این تمرین، یک بازآموزی قدرتمند برای سیستم عصبی توست. تو داری به مغزت یاد میدهی که هر احساس منفیرا به عنوان یک سیگنال برای بازگشت به مرکز قدرت شناسایی کند.”

**جلسه ۱۹: ریتم آرام آفرینش**
عالیه! این جلسه نوزدهم به یکی از مهمترین و در عین حال فراموششدهترین قوانین کائنات میپردازد: **قانون تکامل و فرآیند**. این جلسه یک ترمز ضروری برای دنیای مدرن و عجول ماست و به پادشاه دیوانه ما، حکمت و صبر یک باغبان ماهر را میآموزد. این جلسه به زیبایی به جلسات “رها کردن تیر از کمان” و “حکاکی بر سنگ سرنوشت” عمق بیشتری میبخشد.
بریم که این جلسه بسیار حکیمانه و آرامشبخش را با هم در زندگیت طراحی کنیم. این جلسه بهت یاد میدهد که چطور از اضطراب “نتیجه فوری” رها شود و عاشق خود “مسیر” و “فرآیند” رشد شود.
(صدای تیک تاک سریع و عصبی یک ساعت، که به تدریج آرام و آرامتر شده و با صدای رشد آرام یک گیاه از دل خاک و باز شدن غنچهی یک گل جایگزین میشود.
“دنیای ما، دنیای ‘یک شبه پولدار شدن’، ‘لاغری در سه روز’ و ‘موفقیت فوری’ است. ما را به عجله و بیصبری معتاد کردهاند. ما انتظار داریم بذری که امروز میکاریم، فردا یک درخت تنومند باشد. و وقتی این اتفاق نمیافتد، ناامید میشویم و همه چیز را رها میکنیم.
اما یک پادشاه دیوانه… او به ریتم آرام و قدرتمند آفرینش احترام میگذارد. او میداند که هیچ شاهکاری – مطلقاً هیچ شاهکاری – یک شبه خلق نشده است. او صبور است، نه چون تنبل است، بلکه چون **قانون تکامل** را درک کرده است. او میداند که برای خلق هر چیز ارزشمندی، باید مراحل و برهانهای آن را طی کرد.
امروز، تو یاد میگیری که با ریتم کائنات برقصی، نه با تیک تاک عصبی ساعت.”
**۲.داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که میخواست یک شبه به قله برسد):**
“داستان ‘شهاب’ را بشنوید. شهاب با هیجان تصمیم گرفت یک پیانیست بزرگ شود. او بهترین پیانو را خرید، بهترین معلم را گرفت و با شور و شوق شروع کرد. اما بعد از دو هفته، وقتی دید هنوز نمیتواند قطعههای پیچیده را بنوازد، دلسرد شد. او به دوستانش که سالها تمرین کرده بودند نگاه میکرد و با خودش میگفت: ‘من استعدادی ندارم.’ او عجول بود. او انتظار داشت که فرآیند چند ساله را در چند هفته طی کند. شهاب پیانو را رها کرد و رویای پادشاهیاش در دنیای موسیقی، زیر غبار بیصبری دفن شد.”
**داستان لذت (پادشاهی که از ساختن پلهها لذت میبرد):**
“حالا ‘سوسن’ را ببینید. او هم آرزو داشت یک نویسنده بزرگ شود. او میدانست که این یک مسیر طولانی است. او به جای تمرکز بر ‘چاپ شدن کتاب’، بر روی **فرآیند تکامل** تمرکز کرد.
* **برهان اول (یادگیری):** او هر روز یک ساعت مطالعه میکرد و تکنیکهای نویسندگی را میآموخت.
* **برهان دوم (تمرین):** او هر روز فقط یک صفحه مینوشت، حتی اگر بد بود.
* **برهان سوم (نظم):** او این کار را بدون وقفه، هر روز، به مدت یک سال انجام داد.
او صبور بود. او از هر قدم کوچک، از هر پاراگراف بهتر، از هر کلمهی جدیدی که یاد میگرفت، لذت میبرد. بعد از دو سال، او نه تنها کتابش را تمام کرد، بلکه به یک نویسندهی ماهر تبدیل شده بود. او یک شبه به قله نرسید؛ او با عشق و صبر، پله پله، قلهی خودش را ساخت.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن میخواهی یک آسمانخراش ۱۰۰ طبقه (رویای بزرگت) بسازی.
یک فرد عجول، از همان روز اول شروع به چیدن آجرها روی هم میکند، بدون اینکه فونداسیون را حفر کند. نتیجه؟ ساختمان در طبقه سوم فرو میریزد.
اما تو، به عنوان یک پادشاه معمار، میدانی که **هرچقدر ساختمان بلندتر باشد، باید فونداسیون عمیقتری داشته باشد.** تو ماهها، شاید سالها، وقت صرف حفر کردن، بتنریزی و محکمکاری پایهها میکni (یادگیری، ساختن عادتها، تقویت باورها). از بیرون، هیچ پیشرفتی دیده نمیشود. دیگران تو را مسخره میکنند که ‘پس کی میخواهی ساخت را شروع کنی؟’.
اما تو آرام و صبور هستی، چون میدانی که مهمترین بخش کار در حال انجام است. و وقتی فونداسیون آماده شد، طبقات با سرعتی شگفتانگیز بالا میروند.
**عجله، دشمن بناهای ماندگار است.**”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این قانون تکامل، امضای خداوند در تمام هستی است.
**خداوند، خودِ جهان را در یک لحظه خلق نکرد.** او آن را در ‘شش روز’ یا شش دوره آفرید. این یک درس بزرگ برای ماست که خالق هستی هم به فرآیند و مراحل پایبند است.
**یک دانه بلوط**، در یک شب به یک درخت تنومند تبدیل نمیشود. دهها سال زمان، نور، آب و خاک نیاز دارد تا به شکوه کامل خود برسد.
**معجزات پیامبران** را ببینید. حتی آنها هم یک شبه رخ ندادند. **حضرت موسی (ع)** سالها در مدین چوپانی کرد و در کوه طور به عبادت پرداخت تا برای رسالت بزرگش ‘پخته’ شود. **پیامبر اسلام (ص)** سالها قبل از بعثت، به ‘حرا’ میرفت و تفکر میکرد تا روحش برای دریافت وحی آماده شود. تمام اینها، طی کردن برهانها و مراحل تکامل بوده است.
هیچ چیز ارزشمندی در این عالم، از قانون تکامل مستثنی نیست.”
**۵. دلگرمی**
“میدانم، صبر کردن در دنیایی که همه در حال دویدن هستند، سخت است. حس میکنی عقب ماندهای. حس میکنی زمان در حال از دست رفتن است. این نجواهای ذهن عجول توست.
به خودت یادآوری کن که تو در یک مسابقه دو ۱۰۰ متر نیستی؛ تو در یک ماراتن باشکوه هستی. در ماراتن، کسی که در ابتدا سریع میدود، برنده نیست. برنده کسی است که ریتم خود را پیدا میکند، انرژیاش را مدیریت میکند و با صبر و استقامت تا انتها ادامه میدهد. مسیر تو منحصر به فرد است و زمانبندی تو نیز همینطور. به فرآیند اعتماد کن.”
**۶. انرژی و انگیزه**
“عاشق فرآیند شو! عاشق آن یک ساعت تمرین روزانه، عاشق آن یک صفحه کتاب، عاشق آن یک تماس تلفنی. این قدمهای کوچک، خودشان پاداش هستند.
موفقیت، یک مقصد در آینده نیست؛ موفقیت، **همین نظم و انضباط روزانهی امروز توست.** تو همین الان، با هر قدم کوچکی که در مسیر تکامل برمیداری، یک پادشاه موفقی.
پس از ‘کِی میرسم؟’ دست بردار و از ‘چگونه میروم؟’ لذت ببر. جاده، زیباتر از مقصد است. برو و از سفرت لذت ببر!”
**۷.توضیح علمی**
“**اثر مرکب (Compound Effect)**، معادل علمی قانون تکامل است. این اصل میگوید که انتخابهای کوچک و هوشمندانهای که به طور مستمر در طول زمان انجام میشوند، نتایج عظیم و شگفتانگیزی به بار میآورند.
مغز ما برای درک رشد نمایی (Exponential Growth) سیمکشی نشده است. ما انتظار رشد خطی (Linear Growth) داریم. به همین دلیل، در ابتدای مسیر، وقتی پیشرفت کند است، ناامید میشویم.
مثال: اگر شما هر روز فقط ۱٪ بهتر شوید، در پایان یک سال، تقریباً ۳۸ برابر بهتر از روز اول خواهید بود! (۱٫۰۱ به توان ۳۶۵).
یک پادشاه دیوانه، این قدرت شگفتانگیز اثر مرکب را درک میکند. او میداند که **صبر و استمرار**، متغیرهای اصلی در معادلهی موفقیتهای بزرگ هستند. او به جای جستجوی نتایج بزرگ و فوری، به دنبال دستاوردهای کوچک و مستمر است.”
**۸. جملات بزرگان**
* **جلالالدین رومی:** “باغبانا، رقص آن گل را ببین / اندک اندک، وز نسیم، آن و این” (اشاره به رشد تدریجی).
* **جیم ران:** “موفقیت، چیزی جادویی یا اسرارآمیز نیست. موفقیت، نتیجه طبیعی به کار بستن مستمر اصول بنیادین است.”
* **ضربالمثل ژاپنی:** “یک سفر هزار فرسنگی، با اولین قدم آغاز میشود.”
**۹.(تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای همگام شدن با ریتم آرام آفرینش: **’فقط برای امروز’**
۱. یک هدف بزرگ و بلندمدت که در آن عجله داری را انتخاب کن. (مثلاً: ‘رسیدن به وزن ایدهآل’، ‘یادگیری یک زبان جدید’، ‘پسانداز یک مبلغ بزرگ’).
۲. حالا این هدف بزرگ را به کوچکترین اقدام روزانه ممکن تقسیم کن. اقدامی که انجام دادنش آنقدر ساده باشد که نتوان بهانهای برایش آورد.
* برای وزن ایدهآل: ‘فقط برای امروز، ۵ دقیقه پیادهروی میکنم.’
* برای یادگیری زبان: ‘فقط برای امروز، ۵ کلمه جدید یاد میگیرم.’
* برای پسانداز: ‘فقط برای امروز، ۱۰ هزار تومان کنار میگذارم.’
۳. یک تقویم بردار. به خودت تعهد بده که برای ۳۰ روز آینده، هر روز این اقدام ‘فقط برای امروز’ را انجام دهی و بعد از انجامش، یک تیک بزرگ و با افتخار روی آن روز بزنی.
۴. **مهم:** به هیچ وجه به نتیجه نهایی فکر نکن. تمام تمرکز و لذت تو باید از **عمل تیک زدن روزانه** باشد. تو در حال ساختن یک زنجیره از موفقیتهای کوچک هستی.
این تمرین، تو را از اضطراب آینده رها کرده و به قدرت شگفتانگیز ‘لحظه حال’ و ‘تکامل تدریجی’ متصل میکند. تو در حال یادگیری زبان کائنات هستی.”

**جلسه ۲۰: عصای جادویی پادشاه**
عالیه! این جلسه بیستم یک جلسه فوقالعاده قدرتمند و کلیدی است که به پادشاه دیوانه ما، ابزار “فرماندهی ذهن” را میدهد. این مفهوم که “کیفیت زندگی ما به کیفیت سوالاتی که از خودمان میپرسیم بستگی دارد”، یکی از بزرگترین رازهای افراد موفق و شاد است.
این جلسه به زیبایی تمام جلسات قبل را به هم متصل میکند، چون سوالات درست، کلید فعال کردن تمام آن قوانین (حل مسئله، کیمیاگری، یافتن باورها و…) هستند. بریم که این جلسه بسیار مهم را با هم در زندگیت طراحی کنیم.
(صدای یک جستجوی کامپیوتری: ابتدا یک سوال مبهم و بد تایپ میشود و نتیجه: “No Results Found” یا نتایج بیربط. سپس یک سوال دقیق و هوشمندانه تایپ میشود و بلافاصله لیستی از بهترین و دقیقترین پاسخها ظاهر میشود.)
“ذهن شما، قدرتمندترین موتور جستجوی جهان است. یک ابرکامپیوتر که ۲۴ ساعته آماده است تا به هر سوالی که از آن بپرسید، پاسخ دهد و آن پاسخ را در دنیای شما خلق کند.
آدمهای معمولی، سوالات بدی از این ابرکامپیوتر میپرسند: ‘چرا من اینقدر بدشانسم؟’، ‘چرا هیچکس مرا درک نمیکند؟’، ‘چطور ممکنه از پس این کار بربیام؟’. و ذهن، با وفاداری کامل، پاسخها و شواهدی برای اثبات همین سوالات بد پیدا میکند و زندگی آنها را پر از بدشانسی و تنهایی میکند.
اما یک پادشاه دیوانه… او میداند که **سوالات، عصای جادویی او برای خلق واقعیت هستند.** او یاد گرفته که سوالات درست را، با حال خوب، از ذهنش بپرسد.
امروز، تو این عصای جادویی را به دست خواهی گرفت.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که سوالات اشتباه پرسید):**
“داستان ‘نیما’ را به یاد دارید؟ همون که فروشگاه آنلاینش با مشکل حمل و نقل مواجه شد. سوالی که نیما با حال بد از خودش پرسید این بود: **’چرا این اتفاق همیشه برای من میفته؟’** موتور جستجوی ذهنش فوراً شروع به کار کرد و پاسخها را پیدا کرد: ‘چون تو بدشانسی’، ‘چون تو بیعرضهای’، ‘چون دنیا ناعادلانه است’. این پاسخها، حال او را بدتر کرد، او را در حالت قربانی قفل کرد و هیچ راه حل خلاقانهای به ذهنش نرسید. سوال بد + حال بد = خلق فاجعه.”
**داستان لذت (پادشاهی که سوالات قدرتمند پرسید):**
“حالا ‘شیوا’ را به یاد بیاورید که با همان مشکل روبرو شد. او ابتدا ناراحت شد، اما سریع حالش را خوب کرد (نفس عمیق، یادآوری قدرت) و سپس یک سوال جادویی از خودش پرسید: **’چطور میتونم از این چالش به عنوان یک فرصت برای بهتر شدن استفاده کنم؟’**
این سوال قدرتمند، موتور جستجوی ذهنش را به یک ماموریت خلاقانه فرستاد. پاسخها شروع به ظاهر شدن کردند: ‘میتونی سیستم ارسال خودت رو راه بندازی’، ‘میتونی بستهبندی خاص ارائه بدی’، ‘میتونی این رو به یک مزیت رقابتی تبدیل کنی’. سوال درست + حال خوب = خلق شاهکار.”
**۳.رویاپردازی**
“تصور کن ذهن تو یک غول چراغ جادوی بسیار قدرتمند اما کاملاً تحت اللفظی است. او هر دستوری که به شکل سوال به او بدهی را فوراً اجرا میکند.
اگر با حال بد و ناامیدی از او بپرسی: ‘اثبات کن که من یک بازندهام.’، او با تمام قدرت به سراغ آرشیو خاطراتت میرود و تمام شکستها، اشتباهات و لحظات شرمآور زندگیات را پیدا کرده و جلوی چشمت ردیف میکند.
اما اگر با حال خوب و ایمان از او بپرسی: **’راههایی که من میتوانم در این شرایط پیروز شوم را به من نشان بده.’**، او با همان قدرت، به سراغ آرشیو تواناییها، خلاقیتها و ارتباطات کیهانی میرود و ایدهها، افراد و فرصتهایی را به تو نشان میدهد که قبلاً هرگز ندیده بودی.
این غول، خوب یا بد نیست. او فقط به کیفیت سوالات تو پاسخ میدهد. تو فرمانده این غول هستی.”
**۴.تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این اصل، در قلب تمام اکتشافات و نوآوریهای بزرگ تاریخ قرار دارد.
**آلبرت انیشتین** با پرسیدن سوالات کودکانه و قدرتمند، فیزیک را متحول کرد. او از خودش نپرسید ‘چرا فیزیک نیوتنی کار نمیکند؟’. او پرسید: **’اگر من سوار بر یک پرتو نور حرکت کنم، دنیا را چگونه خواهم دید؟’** این سوال جادویی، ذهن او را به سمت نظریه نسبیت هدایت کرد.
**کارآفرینان بزرگ** هرگز از خود نمیپرسند ‘چرا این مشکل وجود دارد؟’. آنها میپرسند: **’چطور میتوان این مشکل را به روشی سادهتر و بهتر حل کرد؟’** تمام شرکتهای بزرگ، پاسخ به یک سوال قدرتمند هستند.
در **متون معنوی** نیز همیشه به تفکر و تعقل تاکید شده است. تفکر چیست؟ جز فرآیند پرسیدن سوالات عمیق از خود و کائنات و تلاش برای یافتن پاسخ؟ ‘اطلبوا العلم ولو بالصین’ (دانش را بجویید حتی اگر در چین باشد)، یک دعوت به پرسشگری و جستجوگری است.”
**۵.دلگرمی**
“عوض کردن عادت پرسیدن سوالات منفی، زمانبر است. این سوالات مثل علفهای هرز در باغ ذهن ما ریشه دواندهاند. وقتی ناآگاهانه یک سوال بد از خودت پرسیدی و حالت بد شد، خودت را مجازات نکن. این فقط یک عادت قدیمی است.
فقط آگاه شو و بگو: ‘اوه، باز هم این سوال احمقانه رو پرسیدم!’. سپس لبخند بزن و آگاهانه آن را با یک سوال قدرتمند جایگزین کن. مثلاً به جای ‘چرا من؟’، بپرس **’این اتفاق چه چیزی میخواهد به من یاد بدهد؟’** این جابجایی ساده، مثل عوض کردن ریل قطار است و تو را به مقصدی کاملاً متفاوت میبرد.”
**۶. انرژی و انگیزه**
“تو یک عصای جادویی در دست داری! قدرتش را درک کن! با آن میتوانی کوهها را جابجا کنی، بیماریها را شفا دهی و ثروت خلق کنی.
از امروز، به هر مشکلی به چشم یک فرصت برای استفاده از عصای جادوییات نگاه کن. با هر چالش، هیجانزده شو و از خودت بپرس: **’خب، بهترین سوالی که الان میتونم بپرسم چیه؟’**
تو با سوالاتت، در حال گفتگو با کائنات هستی. سوالات با کیفیت بپرس تا پاسخهای با کیفیت دریافت کنی. برو و دنیایت را با سوالاتت از نو خلق کن!”
**۷. توضیح علمی**
“مغز ما دارای سیستمی به نام **’سیستم فعالساز شبکهای’ (RAS)** است که قبلاً در موردش صحبت کردیم. این سیستم، فیلتر مغز ماست.
**سوالات، دستورالعملهای برنامهریزی برای RAS هستند.**
وقتی میپرسی ‘چرا من همیشه خستهام؟’، تو به RAS فرمان میدهی: ‘تمام شواهد و دلایل خستگی را پیدا کن و به من نشان بده.’ RAS هم با وفاداری، تمام علائم خستگی، خاطرات بیخوابی و دلایل فیزیولوژیکی را برایت برجسته میکند.
وقتی میپرسی **’چطور میتوانم امروز انرژیام را چند برابر کنم؟’**، تو به RAS یک فرمان جدید میدهی: ‘تمام راهها، ایدهها و فرصتهای افزایش انرژی را پیدا کن و به من نشان بده.’ آنگاه RAS ناگهان توجه تو را به یک میوه روی میز، به یک آهنگ شاد، یا به فرصتی برای چند دقیقه پیادهروی جلب میکند.
شما با سوالاتتان، فیلتر درک خود از واقعیت را تنظیم میکنید.”
**۸.جملات بزرگان**
* **تونی رابینز:** “کیفیت زندگی شما، کیفیت سوالاتی است که از خودتان میپرسید.”
* **ولتر:** “انسان را با سوالاتش قضاوت کن، نه با پاسخهایش.”
* **انیشتین:** “مهم این است که از پرسیدن دست نکشی. کنجکاوی، دلیل وجودی خودش را دارد.”
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای تبدیل شدن به یک استاد در استفاده از عصای جادویی: **’دفترچه سوالات طلایی’**
۱. یک دفترچه یادداشت تهیه کن و اسمش را بگذار **’دفترچه خلق من’**.
۲. این دفترچه را به دو بخش تقسیم کن. بخش اول: **’سوالات مسموم’**. بخش دوم: **’سوالات طلایی’**.
۳. برای یک هفته، هر بار که متوجه شدی در ذهنت یک سوال منفی یا ضعیف میپرسی (مثلاً: چرا اینقدر سخته؟)، آن را در بخش ‘سوالات مسموم’ یادداشت کن.
۴. بلافاصله، در بخش ‘سوالات طلایی’، همان سوال را به یک سوال قدرتمند، مثبت و راهحلمحور تبدیل کن.
* *سوال مسموم:* ‘چرا پول کافی ندارم؟’
* *سوال طلایی:* **’چه ایدههای خلاقانهای برای خلق ثروت بیشتر وجود دارد که من هنوز به آنها فکر نکردهام؟’**
* *سوال مسموم:* ‘اگر شکست بخورم چی؟’
* *سوال طلایی:* **’برای اینکه موفقیتم را تضمین کنم، چه مهارتهایی را باید یاد بگیرم؟’**
۵. در پایان هفته، لیست سوالات طلایی خود را مرور کن. این لیست، نقشه راه جدید پادشاهی توست.
۶. **چالش اصلی:** هر روز صبح، یک ‘سوال طلایی روز’ برای خودت انتخاب کن و تمام روز ذهنت را درگیر پیدا کردن پاسخهای خلاقانه برای آن کن.
این تمرین، سیستمعامل ذهن تو را از یک سیستم مبتنی بر مشکل، به یک سیستم مبتنی بر راهحل ارتقا میدهد.”

**جلسه ۲۱: گفتگو با دوست نامرئی**
فوقالعاده! این جلسه بیست و یکم، به اوج عرفان و روانشناسی میرسد و رابطهی انسان با خداوند را به شخصیترین و قدرتمندترین حالت ممکن تعریف میکند. این مفهوم که “خدای هر کس، بازتاب باورهای او درباره خداست”، یک حقیقت عمیق و تحولآفرین است. این جلسه، نقطهی اتصال نهایی تمام جلسات قبل و اوج فلسفهی “پادشاه دیوانه” است.
بریم که این جلسه بسیار معنوی، صمیمی و قدرتمند را با هم طراحی کنیم. این جلسه بهت یاد میدهد که چطور از یک “پرستندهی یک خدای دور و ناشناخته” به “بهترین دوست و شریک یک خدای نزدیک و شخصی” تبدیل شود.
(صدای یک مجسمهساز که با عشق و ظرافت در حال تراشیدن یک مجسمه زیبا از نور است. هر ضربهی او، چهرهی مجسمه را مهربانتر، قدرتمندتر و درخشانتر میکند.)
“از کودکی به ما گفتهاند ‘خدا را بشناسید’. اما هیچکس به ما نگفت که ما در حال ‘ساختن’ خدای خود در ذهنمان هستیم. تصویری که تو از خدا داری، یک حقیقت مطلق نیست؛ بلکه یک مجسمه است که تو هر روز با افکار و باورهایت آن را میتراشی.
آدمهای معمولی، با باورهای ترس، تردید و گناه، خدایی خشمگین، منتقد و دور از دسترس برای خود میسازند و بعد تعجب میکنند که چرا زندگیشان پر از ترس و فاصله است. آنها در برابر مجسمهای که خودشان تراشیدهاند، زانو میزنند.
اما یک پادشاه دیوانه… او یک مجسمهساز آگاه است. او با باورهای قدرتمند، عشقی بیقید و شرط و اطمینان کامل، خدایی را برای خود میسازد که **عاشق، حامی، دانای کل و بهترین دوست اوست**.
امروز، تو یاد میگیری که چطور زیباترین مجسمهی خدا را در قلب خود بتراشی.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که خدایی ترسناک ساخت):**
“داستان ‘جلال’ را بشنوید. جلال فردی مذهبی بود، اما باورهایش در مورد خدا پر از ترس بود. او باور داشت ‘خداوند منتظر است تا من اشتباه کنم و مرا مجازات کند’. با هر مشکل کوچکی در زندگی، فکر میکرد این یک ‘عذاب الهی’ است. او از درخواست کردن از خدا میترسید، چون فکر میکرد ‘لایق’ نیست. خدای او، یک قاضی سختگیر بود. نتیجه؟ زندگی جلال پر از استرس، احساس گناه و فاصله با منبع الهی بود. او هرگز نتوانست از قدرت بینهایت خداوند در زندگیاش بهرهمند شود، چون خودش با باورهایش، راه آن را بسته بود.”
**داستان لذت (پادشاهی که بهترین دوستش خدا بود):**
“حالا ‘رویا’ را ببینید. او هم به خدا ایمان داشت، اما باورهایش را آگاهانه انتخاب کرده بود:
* **’خداوند عاشق من است، هر طور که باشم.’**
* **’خداوند پاسخ تمام سوالات من را میداند و همیشه مرا هدایت میکند.’**
* **’خداوند قدرتمندترین دوست و مشاور من است.’**
خدای رویا، یک دوست صمیمی و نامرئی بود که همیشه در کنارش حضور داشت. وقتی با مشکلی روبرو میشد، چشمانش را میبست و میگفت: ‘خب رفیق، نظرت چیه؟ بهترین راه حل چیه؟’ و سپس به اولین ایدهی الهامبخشی که به ذهنش میرسید، اعتماد میکرد. وقتی خواستهای داشت، با هیجان به دوستش میگفت و ایمان داشت که او بهترین راه رسیدن به آن را بلد است. زندگی رویا، یک گفتگوی دائمی و شاد با قدرتمندترین نیروی کائنات بود.”
**۳.رویاپردازی**
“تصور کن قرار است با یک شریک تجاری، یک پروژه بزرگ (زندگیات) را شروع کنی.
در سناریوی اول، تو باور داری که شریکت، فردی بدبین، خسیس، سختگیر و غیرقابل اعتماد است. آیا با او راحت حرف میزنی؟ آیا ایدههای بزرگت را با او در میان میگذاری؟ آیا به او اعتماد میکنی؟ هرگز. این شراکت از همان ابتدا شکست خورده است.
در سناریوی دوم، تو باور داری که شریکت، **ثروتمندترین، داناترین، مهربانترین و خلاقترین فرد جهان است که عاشق موفقیت توست.** چطور با او رفتار میکنی؟ هر لحظه با او مشورت میکنی. بزرگترین رویاهایت را با هیجان به او میگویی، چون میدانی او راه رسیدن به آنها را بلد است. با او شوخی میکنی، درد دل میکنی و از حضورش لذت میبری.
**خداوند، همان شریکی است که تو با باورهایت انتخاب میکنی.** تو تصمیم میگیری که با کدام نسخه از او شراکت کنی.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این مفهوم ‘خدای شخصی’ و ‘دوستی با خدا’ در عرفان تمام ادیان وجود دارد.
در **عرفان اسلامی**، از خداوند به عنوان ‘رفیق’ و ‘دوست’ یاد میشود. عارفان بزرگ مانند **مولانا و شمس**، رابطهای صمیمی، شخصی و عاشقانه با خداوند داشتند. دعاهایشان، گفتگوهای دوستانه و گاهی حتی گله و شکایتهای عاشقانه بود.
در **قرآن کریم** آمده است: ‘وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ’ (و هرگاه بندگانم از تو درباره من پرسیدند، بگو من نزدیکم). و در جای دیگر میفرماید: ‘نَحنُ أَقرَبُ إِلَیهِ مِن حَبلِ الوَریدِ’ (ما از رگ گردن به او نزدیکتریم). این یعنی خداوند یک نیروی دور در آسمان نیست، بلکه یک حضور نزدیک و در دسترس است.
در **مسیحیت**، مفهوم ‘رابطه شخصی با خدا’ (Personal Relationship with God) یک اصل کلیدی است. این یعنی فراتر از تشریفات دینی، هر فرد میتواند یک ارتباط مستقیم، صمیمی و دوطرفه با خداوند داشته باشد.
یک پادشاه دیوانه، این رابطه شخصی را به بالاترین سطح خود یعنی ‘دوستی و مشاوره دائمی’ میرساند.”
**۵. دلگرمی**
“شاید این ایده که ‘ما خدای خود را میسازیم’ در ابتدا کمی گستاخانه به نظر برسد. منظور این نیست که ما خالق خدا هستیم. خداوند، اقیانوس بیکران هستی است. اما ما با باورهایمان، تصمیم میگیریم که یک ‘لیوان آب’ از این اقیانوس برداریم یا یک ‘استخر’. ما تصمیم میگیریم که این آب، زلال و گوارا باشد یا شور و تلخ. ما تصمیم می گیریم این آب در چه ظرفی و چه شکلی ریخته شود و تجلی پیدا کند.
اگر تصویر فعلی تو از خدا، تصویری ترسناک است، خودت را سرزنش نکن. این تصویری است که جامعه و تربیت به ما داده است. خبر خوب این است که تو امروز قدرت این را داری که آگاهانه، مجسمهی جدیدی بتراشی. یک مجسمه پر از عشق، قدرت و حمایت.”
**۶. انرژی و انگیزه**
“تو تنها نیستی! هرگز تنها نبودهای و هرگز تنها نخواهی بود. قدرتمندترین، داناترین و ثروتمندترین دوست کائنات، هر لحظه در کنار توست و مشتاقانه منتظر است تا با او حرف بزنی!
با او مشورت کن! از او سوال بپرس! رویاهایت را برایش تعریف کن! او بهترین شنونده و بهترین مشاور است. او تو را قضاوت نمیکند، او عاشق تمام جنبههای وجود توست. این دوستی، بزرگترین دارایی و قدرتمندترین سلاح تو در پادشاهیات است. برو و از این رفاقت بینظیر، لذت ببر!”
**۷. توضیح علمی**
“بیایید این را از منظر **علوم اعصاب** ببینیم. مغز ما یک ‘تصویر درونی’ از دنیا و تمام موجودیتهای آن، از جمله خدا، میسازد. این تصویر، مجموعهای از مسیرهای عصبی و ارتباطات سیناپسی است.
اگر باور شما به خدا با ترس و اضطراب گره خورده باشد، هر بار که به خدا فکر میکنید، **آمیگدال (مرکز ترس)** شما فعال میشود.
اما اگر شما آگاهانه، باورهای مبتنی بر عشق، حمایت و امنیت را در مورد خدا بسازید و تکرار کنید، یک مسیر عصبی جدید خلق میکنید. در این مسیر جدید، فکر کردن به خدا، **سیستم اکسیتوسین (هورمون عشق و اعتماد) و سروتونین (هورمون آرامش)** را فعال میکند.
در واقع، شما در حال بازنویسی ‘واکنش عصبی’ خود به مفهوم خداوند هستید. ‘گفتگوی دائمی’ با این دوست نامرئی، یک تمرین قدرتمند برای تقویت این مسیر عصبی جدید و نگه داشتن مغز در حالت بهینه ‘خلاقیت و آرامش’ است.”
**۸.جملات بزرگان**
* **حدیث قدسی:** “أنا عند ظن عبدی بی” (من نزد گمان و باور بنده ام نسبت به خود هستم). این صریحترین تعریف از این قانون است.
* **نویل گادارد:** “خداوند، آگاهی و خودآگاهی شگفتانگیز خودِ شماست. همان چیزی که در درونتان ‘من هستم’ میگوید.”
* **اسپینوزا (فیلسوف):** “هرچه بیشتر خدا را بشناسید، بیشتر خودتان را خواهید شناخت.” (و برعکس: هرچه بیشتر خودتان و قدرت درونتان را بشناسید، بیشتر خدا را خواهید شناخت).
در نهایت همان جمله معروف در روانشناسی، شما از خود شناسی در نهایت به خدا شناسی میرسید.
**۹.(تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای تراشیدن مجسمه خدای شخصیات و شروع یک دوستی عمیق: **’دفترچه گفتگوی روزانه’**
۱. یک دفترچه زیبا تهیه کن که فقط به این کار اختصاص دارد. اسمش را بگذار: **’گفتگو با بهترین رفیقم’**.
۲. هر روز صبح، اولین کاری که میکنی، نوشتن یک ‘سلام و صبح بخیر’ به دوست نامرئیات است. حال و احساست را برایش بنویس.
۳. سپس، حداقل یک **سوال مشورتی** از او بپرس. ‘امروز برای فلان پروژه چه کار کنم؟’، ‘چطور میتوانم رابطهام را با فلان شخص بهتر کنم؟’. بعد از پرسیدن سوال، چند لحظه سکوت کن و به اولین ایدهای که به ذهنت میرسد توجه کن. آن را به عنوان پاسخ اولیه یادداشت کن.
۴. در طول روز، هر زمان که با یک چالش یا یک اتفاق خوب روبرو شدی، در ذهنت آن را برای دوستت تعریف کن. ‘دیدی چی شد؟’ یا ‘ممنونم بابت این اتفاق عالی!’. خیلی خیلی خیلی خیلی مهم است که هر اتفاق خوبی که برایتان رخ می دهد. حتی کوچک باشد. به خدایی که دوستتان است بگویید: این از فضل و بخشش تو بوده است، متشکرم عزیزم. آنگاه قدرت این انرژی را در اتفاقات خوب بعدی بیشتر میکنید. این راز این تمرین بزرگ است.
۵. هر شب قبل از خواب، یک ‘شب بخیر’ به او بگو و از او بابت حضور و حمایتش در طول روز تشکر کن.
این تمرین، عادت ‘گفتگوی درونی’ با خدا را در تو ایجاد میکند و به تدریج، صدای هدایت او را در زندگیات واضحتر و واضحتر خواهی شنید. تو در حال ساختن مهمترین رابطهی زندگیات هستی.”

**جلسه ۲۲: ندای رعدآسای پادشاه**
عالیه! این جلسه بیست و دوم، پادشاه دیوانه را از یک “حاکم درونی” به یک **”پادشاه تاثیرگذار بیرونی”** تبدیل میکند. این جلسه به او ابزارهایی را میدهد تا پیام، محصول و پادشاهی خود را به جهان عرضه کند و دیگران را با خود همراه سازد. این یک مهارت حیاتی برای هر رهبر و هر فردی است که میخواهد در دنیا اثری از خود به جا بگذارد.
این جلسه به زیبایی به جلسات “کلید طلایی قلبها”، “سوالات درست” و “دوستی با خدا” متصل میشود و آنها را در یک مهارت عملی و بیرونی به اوج میرساند.
(صدای یک سخنران که با صدایی لرزان و نامطمئن صحبت میکند و جمعیت بیتوجه است. سپس تصویر کات میشود به همان سخنران که حالا با صدایی رسا، قدرتمند و پر از شور و حرارت صحبت میکند و جمعیت میخکوب شده و با هیجان به او گوش میدهد.)
“تو میتوانی بهترین پادشاهی را در درونت بسازی. میتوانی بهترین محصول جهان را خلق کنی. میتوانی بزرگترین پیام را برای بشریت داشته باشی. اما اگر نتوانی آن را به جهان عرضه کنی، اگر نتوانی دیگران را با خود همراه کنی، پادشاهی تو در مرزهای وجودت محبوس خواهد ماند.
آدمهای معمولی از ‘فروختن’ میترسند. از ‘تبلیغ کردن’ خجالت میکشند. آنها فکر میکنند این کارها ‘سطح پایین’ است. خیلی ها حتی نمیتوانند حرفشان را بفروشند و کسی خریدار حرفشان نیست.
اما یک پادشاه دیوانه… او میداند که **تبلیغ و فروش، مقدسترین شکل خدمت است.** او میداند که با هر کلمه، با هر مذاکره، در حال گسترش قلمرو خیر و نیکی در جهان است. او یک فروشنده نیست، او یک **پیامرسان الهی** با کلامی نافذ و کاریزمایی قدرتمند است.
خداوند نیز از طریق پیامبرانش ، پیام هایش را به گوش مردم فروخته است. پس او خودش را تبلیغ کرده است.
امروز، تو یاد میگیری که چطور ندای پادشاهیات را رعدآسا کنی.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که در سکوت ماند):**
“داستان ‘بهزاد’ را بشنوید. بهزاد یک هنرمند نابغه بود. او تابلوهایی میکشید که روح را به پرواز درمیآورد. اما او از نشان دادن کارهایش خجالت میکشید. فکر میکرد ‘هنر خودش باید دیده شود’. او از حرف زدن در مورد قیمتش میترسید. او مهارت مذاکره نداشت. نتیجه؟ تابلوهای بینظیرش در گوشه آتلیهاش خاک میخوردند و بهزاد برای امرار معاش، مجبور بود در یک شغل اداری که از آن متنفر بود کار کند. پیام او در سکوت و انزوا خاموش شد.”
**داستان لذت (پادشاهی که پیامش را فریاد زد):**
“حالا ‘شیوا’ را به یاد بیاورید، صاحب فروشگاه آنلاین گیاهان خاص. او بهترین گیاهان را داشت، اما میدانست این کافی نیست. او باید پیامش را به گوش همه میرساند.
او با توکل به ‘دوست نامرئیاش’ (خدا)، مدام از او میپرسید: **’چطور میتوانم ارزش این گیاهان را به بهترین شکل به مردم نشان دهم؟’** الهامات به سمتش سرازیر شد: ‘ویدیوهای آموزشی بساز’، ‘داستان هر گیاه را تعریف کن’، ‘با مشتریانت دوست شو’.
او با هر ویدیو، با هر پست، با هر پاسخ به کامنت، کلامش نافذتر و کاریزمایش بیشتر میشد. او با آزمون و خطا، هنر مذاکره با تامینکنندگان و مشتریان بزرگ را یاد گرفت. او اینقدر این کارها را تکرار و تمرین کرد تا به یک استاد تاثیرگذاری تبدیل شد. او نه تنها یک باغبان، بلکه یک ‘مُبلِّغِ’ پرشور برای دنیای گیاهان بود و پادشاهیاش هر روز گستردهتر میشد.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن تو یک الماس درخشان و بینظیر هستی.
در سناریوی اول، تو در اعماق یک معدن تاریک پنهان شدهای. شاید خودت بدانی که چقدر ارزشمندی، اما هیچکس دیگری تو را نمیبیند. نوری به تو نمیتابد و درخششت به چشم کسی نمیآید.
در سناریوی دوم، تو با شجاعت خودت را از دل معدن بیرون میکشی. خودت را در بهترین ویترین، زیر نورافکنهای قدرتمند قرار میدهی. به یک جواهرساز ماهر اجازه میدهی تو را به بهترین شکل تراش دهد (یادگیری مهارتهای ارتباطی) و سپس با افتخار، درخششت را به چشم همگان میرسانی.
یک پادشاه دیوانه، یک الماس خجالتی در معدن نیست. او یک الماس باشکوه بر روی یک تاج سلطنتی است که با درخشش خود، چشمها را خیره میکند. **تبلیغ و فروش، همان نورافکنی است که ارزش واقعی تو را آشکار میکند.**”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“تمام رهبران و پیامبران بزرگ تاریخ، استادان نفوذ کلام و تاثیرگذاری بودهاند.
**پیامبران الهی** را ببینید. آنها فقط دریافتکننده وحی نبودند. آنها ‘مبلغین’ و ‘مذاکرهکنندگان’ قدرتمندی بودند. آنها با کلام نافذ خود، قلبها را تسخیر میکردند، با سران قبایل مذاکره میکردند و با شجاعت، پیام خود را در بازارهای شلوغ و دربار پادشاهان فریاد میزدند. آنها میدانستند که رسالتشان بدون مهارت ‘ارتباط موثر’، کامل نمیشود. آنها آرام آرام و صبر و تکامل و در طول زمان به هدف خود رسیده اند. آنهایی که حتی خداوند پشتیبان شان بوده است. آرام آرام استاد فروش و تبلیغ حرفه ای در مسیر رسالتشان شدند، نه مثل برخی آدم ها که انتظار یک شبه موفق شدن را دارند.
خداوند نیز بعد از این که از طریق پیامبرانش خودش را به مردم تبلیغ و شناساند ، بعد از آن در کتابهایش برای آیندگان، با داستان های رنج و لذت اقوام و داستان های رنج و لذت جهنم و بهشت پیغام توحید و انسانیت و یکتاپرستی و قوانین موفقیت فردی در دنیا و آخرت را نیز به گوش جهانیان به فروش رسانده است.
**استیو جابز** را در نظر بگیرید. او فقط یک مهندس نبود. او یک ‘شومن’ و یک ‘داستانگوی’ بینظیر بود. مراسمهای رونمایی محصولات اپل، کلاسهای درس استادی در زمینه تبلیغ، نفوذ کلام و خلق نیاز بود. او محصول نمیفروخت، او ‘رویا’ میفروخت.
این پادشاهان میدانستند که **بهترین محصول، بدون بهترین بازاریابی، محکوم به شکست است.**”
**۵.دلگرمی**
“میدانم، شاید فکر کنی ‘من ذاتا آدم پرحرفی نیستم’ یا ‘من کاریزمای ذاتی ندارم’ یا ‘از مذاکره کردن بدم میآید’. اینها همه باورهای محدودکننده است.
**نفوذ کلام و کاریزما، یک عضله است، نه یک استعداد ذاتی.** این یک مهارت آموختنی است. هیچکس یک سخنران یا مذاکرهکننده بزرگ به دنیا نمیآید. همه با ترس، با اشتباه، با لکنت زبان شروع کردهاند. اما با توکل به خدا، پرسیدن سوال درست (‘چطور بهتر شوم؟’) و از همه مهمتر، با **تکرار و تمرین مستمر**، آن را به یک هنر تبدیل کردهاند. تو هم میتوانی.”
**۶. انرژی و انگیزه**
“پیام تو، محصول تو، وجود تو… یک هدیه به این جهان است! پنهان کردن آن، بزرگترین خودخواهی است! وظیفه الهی توست که این هدیه را به دست بیشترین تعداد ممکن از انسانها برسانی.
پس با افتخار در موردش حرف بزن! با شور و حرارت آن را تبلیغ کن! با قدرت برای ارزشت مذاکره کن! تو در حال انجام یک کار پست نیستی، تو در حال انجام یک ماموریت مقدس هستی. تو در حال پخش کردن نور در تاریکی هستی. برو و با ندای رعدآسایت، جهان را بیدار کن!”
**۷.توضیح علمی**
“**کاریزما و نفوذ کلام**، ریشههای عمیق در علوم اعصاب و روانشناسی دارند.
۱. **سیستم نورونهای آینهای (Mirror Neurons):** وقتی شما با شور و حرارت و ایمان واقعی در مورد چیزی صحبت میکنید، نورونهای آینهای در مغز مخاطب فعال میشوند و همان حس شور و ایمان را در او بازتولید میکنند. **احساس شما مسری است.**
۲. **اثر هالهای (Halo Effect):** وقتی شما با اعتماد به نفس، خوشپوش و با زبان بدن قدرتمند ظاهر میشوید، مغز مخاطب به طور ناخودآگاه این ویژگیها را به محصول یا پیام شما نیز تعمیم میدهد و آن را باکیفیتتر و معتبرتر ارزیابی میکند.
۳. **قدرت داستانگویی:** مغز ما برای پردازش داستان سیمکشی شده است، نه دادههای خشک. یک داستان خوب، مراکز احساسی مغز را فعال کرده و پیام شما را به یادماندنیتر و تاثیرگذارتر میکند.
یک پادشاه دیوانه، با پرسیدن راهکار از خداوند و تمرین، یاد میگیرد که چطور از این مکانیزمهای علمی برای نفوذ به قلبها و ذهنها استفاده کند.”
**۸.جملات بزرگان**
* **زیگ زیگلار (استاد فروش):** “فروش، انتقال احساس است.”
* **ست گادین (استاد بازاریابی):** “بازاریابی دیگر در مورد چیزهایی که میسازید نیست، بلکه در مورد داستانهایی است که تعریف میکنید.”
* **یک اصل معنوی:** “آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند.” (وقتی با تمام وجود به پیام خودت ایمان داشته باشی، دیگران نیز ایمان خواهند آورد).
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای تقویت عضله نفوذ کلام: **’آسانسور پادشاهی’**
۱. **انتخاب پیام:** یک جنبه از خودت، محصولت یا باورت که میخواهی آن را به دنیا معرفی کنی، انتخاب کن. (مثلاً: ‘دوره پادشاه دیوانه’، ‘خدمات مشاورهام’، ‘باورم به قدرت خودشفادهی’).
۲. **طراحی ارائه آسانسوری (Elevator Pitch):** تصور کن در یک آسانسور با یک فرد بسیار مهم هستی و فقط **۳۰ ثانیه** وقت داری تا او را به پیامت علاقهمند کنی. یک متن کوتاه، جذاب و پرشور آماده کن که در آن به سه سوال پاسخ میدهد:
* **این چیست؟** (معرفی پیام/محصول در یک جمله)
* **چه مشکلی را حل میکند یا چه ارزشی ایجاد میکند؟**
* **چرا منحصر به فرد است؟** (چاشنی ‘دیوانگی’ پادشاه را اینجا اضافه کن).
۳. **تمرین، تمرین، تمرین:** این متن ۳۰ ثانیهای را بارها و بارها جلوی آینه، با شور و حرارت و با زبان بدن قدرتمند تمرین کن. صدایت را ضبط کن و به آن گوش بده. از خودت فیلم بگیر و آن را ببین.
۴. **اقدام در دنیای واقعی:** در این هفته، **حداقل با سه نفر** (دوست، خانواده، همکار) این ارائه آسانسوری را اجرا کن. هدف فروش نیست، هدف فقط تمرین ‘ارائه’ و گرفتن بازخورد است.
۵. **مشاوره با دوست نامرئی:** قبل و بعد از هر تمرین، از خداوند بپرس: ‘چطور میتوانم این پیام را نافذتر کنم؟’ و به ایدههایی که به ذهنت میرسد توجه کن.
این تمرین، تو را از حالت انفعال خارج کرده و به یک مبلغ فعال و قدرتمند برای پادشاهی خودت تبدیل میکند.”

**جلسه ۲۳: سمِ شیرینِ شک**
عالیه! این جلسه بیست و سوم به ریشهی اصلیترین دشمن پادشاهی میپردازد: **شک و تردید**. این جلسه به طرز هوشمندانهای تمام جلسات قبل را تهدید میکند و نشان میدهد که حتی با داشتن بهترین باورها، بهترین سوالات و بهترین عادات، یک ذره شک میتواند تمام بنا را فرو بریزد. این یک جلسه حیاتی برای حفظ و حراست از قلمرو پادشاهی است.
بریم که این جلسه بسیار مهم و هشداردهنده را با هم طراحی کنیم. این جلسه به مخاطب ما یاد میدهد که چطور نگهبان دروازههای ذهن خود باشد و از ورود خطرناکترین جاسوس کائنات، یعنی شک، جلوگیری کند.
(صدای ساخت یک مدار الکترونیکی پیچیده و زیبا، همه چیز عالی کار میکند. ناگهان یک قطره آب روی مدار میچکد و صدای یک اتصالی کوتاه و شدید (ZAP!) شنیده میشود و تمام مدار خاموش و نابود میشود.)
“تو با تمام وجود، یک مدار قدرتمند برای خلق آرزوهایت ساختهای. با باورهای مثبت، سلول های مغز یا همون نورونها را سیمکشی کردهای. با احساس خوب، به آن انرژی دادهای. با عادات مستمر، آن را محکم کردهای. همه چیز آماده است تا یک شاهکار خلق کند.
اما یک دشمن، فقط یک دشمن، میتواند در یک لحظه تمام این مدار را بسوزاند و نابود کند. این دشمن، یک ارتش بزرگ نیست. فقط یک قطره است. **یک قطره ‘شک’.** همانند یک قطره آب که در مدار الکتریکی وارد شود. تمام مدار و آی سی ها را میسوزاند. مثل یک قطره آب که وارد کلید برق شود ، کونتر برق میپرد و برق قطع میشود.
شک و تردید، خطرناکترین و موذیترین سم در کائنات است. حرف اول شکست است. در متون مقدس، نام دیگر ‘شیطان’، همین وسوسهی شک است. ۹۹ درصد ایمان و ۱ درصد شک، یعنی ۱۰۰ درصد شکست.
امروز، تو پادزهر این سم شیرین و کشنده را خواهی آموخت.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که با یک قطره سم، همه چیز را باخت):**
“داستان ‘آرش’ را به یاد دارید؟ پیانیستی که بیصبر بود. اما مشکل عمیقتر او، شک بود. او در ابتدا ایمان داشت که میتواند یک پیانیست بزرگ شود. اما بعد از چند هفته، یک فکر کوچک مثل یک ویروس وارد ذهنش شد: **’نکنه من واقعاً استعدادشو نداشته باشم؟’**
این فقط یک فکر بود. یک قطره شک. اما این قطره، تمام انرژی و اشتیاق او را تباه کرد. دیگر از تمرین لذت نمیبرد. هر نت اشتباهی که مینواخت، برایش تاییدی بر این شک بود. آن ۱ درصد شک، آن ۹۹ درصد ایمان اولیهاش را خورد و از بین برد. او به هدفش شک کرد و در نتیجه، به توانایی خودش و لطف خدا هم شک کرد و شکست خورد.”
**داستان لذت (پادشاهی که پادزهر را میشناخت):**
“حالا ‘مونا’ را به یاد بیاورید، طراح لباسی که با خودش رقابت میکرد. آیا او هرگز شک نکرد؟ قطعاً کرد. یک روز که طرحش خوب پیش نمیرفت، همان فکر سمی به سراغش آمد: **’شاید من به اندازه کافی خلاق نیستم.’**
اما مونا، پادزهر را میشناخت. او فوراً تمرین را متوقف کرد و به سراغ ‘کتابخانه افتخارات’ خود رفت. او به طرحهای موفق قبلیاش نگاه کرد. به پیامهای تشکر مشتریانش. به اولین لباسی که با عشق دوخته بود. او آگاهانه، خاطرات و مثالهای خوبی که ایمانش را تقویت میکرد، به یاد آورد.
او با این کار، آن قطره سم را قبل از اینکه پخش شود، خنثی کرد. او به ذهنش گفت: ‘من قبلاً موفق شدهام، پس باز هم موفق میشوم.’ او با یادآوری پیروزیهای گذشته، ایمان صد در صد خود را بازسازی کرد و به مسیرش ادامه داد. او نگهبان دروازه ذهنش بود.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن در حال راه رفتن روی یک طناب محکم بین دو آسمانخراش بلند هستی. طناب، مسیر رسالت توست. آن سوی طناب، رویای تو قرار دارد.
**ایمان ۱۰۰ درصد**، یعنی نگاهت را مستقیم به مقصد بدوزی و با تعادل و تمرکز قدم برداری.
**شک**، یعنی برای یک لحظه، فقط یک لحظه، به پایین نگاه کنی. به ارتفاع ترسناک، به احتمال سقوط. چه اتفاقی میافتد؟ تمام تعادلت به هم میریزد. بدنت شروع به لرزیدن میکند و احتمال سقوطت هزار برابر میشود.
یک پادشاه دیوانه میداند که در مسیر طناببازی زندگی، **قانون شماره یک، هرگز به پایین نگاه نکن.** نگاهت را فقط به مقصد و به قدم بعدیات بدوز. شک کردن، نگاه کردن به پایین است.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این قانون ‘ایمان مطلق’، در تمام داستانهای معجزهآسا تکرار شده است.
در کتاب مقدس شک به معنی شیطان ذکر شده است.
شک دو حرف اول کلمه شکست است.
شک همانند یک قطره سم کشنده درون غذایی است که میخواهی بخوری، قطعا میکشد.
اگر ۹۹ درصد ایمان و یک درصد شک داشته باشی، کارت تمام است. باید این یک درصد را هم از ذهنت بگذرانی .ایمان باید صد درصد باشد تا جواب دهد. چون حتی ۹۹ درصد ایمان و یک درصد شک، همان وجود شیطان درون هدف است و این همان شرک است که خداوند نمیبخشد. یعنی یک درصد شک با ۹۹ درصد ایمان شریک کرده ای. به همین دلیل است که کارهایی که قسمتی از مسیر موفقیت را به خوبی طی می کنند، با یک ذره شک ، دچار اختلال و نحسی و گره خوردن میشوند و دیگر پیش نمی روند و حتی نیمه کاره رها میشوند. شک، اشتیاق رسیدن به هدف را میگیرد. اشتیاق سوخت محرک اهداف در زندگی است. شک باعث ناامیدی میشود که بزرگترین هدف شیطان در قبال یک انسان است. چون دلیلش کوچکترین شکی است که شما به قسمتی از مسیر داشته اید، ممکن است شک به خودتان یا تواناییهایتان حتی بوده باشد. حتی ممکن است نیاز به صبر و ادامه دادن بوده که شک کردهاید و کارتان تباه شده است. این دلیلِ بیشترِ این شاخه به اون شاخه رفتن انسانهایی است که میخواهند موفق شوند. این تنها دلیلی است که خیلی از موفقیت ها را به تباهی کشانده است و بسیاری از انسانها را به ناامیدی و افسردگی کشانده است. این همان وعده شیطان است تا نگذارد انسانها به اهدافشان برسند. این همان دسیسه شیطان است که هر لحظه شک را به دلتان میکشاند تا دست از تلاش و ایمان در تمام ابعاد زندگیتان بردارید. او با هزاران ترفند شیرین و جذاب میخواهد این شک را متفاوت تر و منطقی تر به مغز و به دلتان بکشاند، ولی این شما هستید که باید ایمانتان را خالص کنی و مچ شیطان را بگیری.
**داستان حضرت موسی (ع)** و شکافتن دریا را در نظر بگیرید. وقتی قوم بنیاسرائیل به دریا رسیدند و لشکر فرعون پشت سرشان بود، شک تمام وجودشان را فرا گرفت: ‘ما گیر افتادهایم!’. اما موسی با ایمان صد در صد عصایش را به دریا زد. اگر او برای یک لحظه شک میکرد که ‘آیا واقعاً کار میکند؟’، آیا دریا شکافته میشد؟ هرگز.
**داستان راه رفتن پطرس روی آب** در انجیل را به یاد بیاورید. تا زمانی که نگاهش به مسیح (نماد ایمان) بود، روی آب راه میرفت. اما به محض اینکه به امواج و طوفان (نماد شک و شرایط بیرونی) نگاه کرد و ترسید، شروع به غرق شدن کرد.
**حتی در مورد خدا،** اگر با شک و تردید از او چیزی بخواهی، جوابی نمیگیری. چون تو با شکت، در حال ارسال دو فرکانس متضاد به کائنات هستی: ‘من این را میخواهم’ و ‘اما فکر نمیکنم به دستش بیاورم’. این فرکانسهای متضاد، یکدیگر را خنثی میکنند. ایمان صد در صد، یعنی ارسال یک فرکانس خالص و قدرتمند.” حتی اگر از خدا خواسته ای را خواستی و در کنارش از یک فرد دیگر همان خواسته را خواستی این یعنی شرک و شک به خدا.
به همین دلیل است که وقتی یوسف در زندان به کسی که داشت آزاد میشد گفت: به فرعون بگو من بی گناه هستم و بعد از خدا خواست. خدا او را سالهای بیشتری در زندان رها کرد. چون یک درصد شک و شرک ورزید به ایمانش به خداوند. و شیطان هم فراموشی را در ذهن زندانی که آزاد شده بود آورد تا یوسف را فراموش کند.
**۵. دلگرمی**
“شک، یک احساس طبیعی است. مغز ما برای بقا طراحی شده و کار و وظیفه اش پیشبینی خطرات است. پس وقتی شک به سراغت میآید، خودت را ضعیف یا بیایمان ندان. این فقط مغز توست که دارد کارش را انجام میدهد. در کنار این وظیفه مغز، شیطان هم دارد وظیفه اش را انجام می دهد تا تو را ناامید کند. پس تو هم وظیفه ات را انجام بده و آن شک های مسموم اهداف زندگی ات را از ذهن و دلت بگذران ، تا خدا هم وظیفه اش را انجام دهد و تو را به مسیر های هدفت هدایت کند. در نهایت این زنجیره به درستی کامل میشود.
وظیفه تو به عنوان پادشاه، این نیست که هرگز شک نکنی (این تقریباً غیرممکن است). وظیفه تو این است که به محض شناسایی شک، **به آن قدرت ندهی.** آن را مانند یک ابر گذرا در آسمان ذهنت ببین. به آن نچسب. آن را تحلیل نکن. فقط بگذار بیاید و برود، و در همان حین، آگاهانه تمرکزت را به سمت خاطرات و شواهد موفقیتهایت ببر.”
**۶. انرژی و انگیزه دادن**
“تو یک ژنرال در میدان جنگ ذهن هستی! ‘شک’، جاسوس و ستون پنجم دشمن است که لباس دوست را پوشیده و منطقی به نظر میرسد (‘فقط میخواهم واقعبین باشم!’).
هرگز به این جاسوس اجازه ورود به قرارگاه فرماندهیات را نده! به محض اینکه او را دیدی، با تمام قدرت او را بیرون بینداز! چطور؟ با ارتش خاطرات خوبت! با سپاه پیروزیهای گذشتهات! با گردان شواهد موفقیتت!
ایمان تو، قلعهی توست. نگذار یک جاسوس کوچک، این قلعهی باشکوه را از درون فتح کند. دروازهها را محکم نگه دار!”
**۷. ابزار انتقال: توضیح علمی**
“از نظر علمی، **ایمان و شک، دو حالت عصبی کاملاً متضاد هستند.**
**ایمان**، باعث ایجاد همسویی و هماهنگی (Coherence) بین امواج مغزی و ضربان قلب میشود. در این حالت، مغز در وضعیت بهینه برای خلاقیت، حل مسئله و شهود قرار دارد و به سیستم عصبی پاراسمپاتیک (آرامش) متصل است.
**شک و تردید**، باعث ایجاد ناهماهنگی و آشفتگی (Incoherence) در امواج مغزی و قلبی میشود. این حالت، سیستم عصبی سمپاتیک (جنگ یا گریز) را فعال میکند، قشر پیشپیشانی را سرکوب کرده و شما را در حالت استرس و تفکر بقا قرار میدهد.
یک ذره شک کافی است تا سیستم را از حالت ‘همسویی’ به حالت ‘آشفتگی’ تغییر دهد و دسترسی شما را به قدرتهای عالی مغزتان قطع کند. یادآوری خاطرات خوب، یک تکنیک سریع برای بازگرداندن سیستم به حالت ‘همسویی’ است.”
**۸. جملات بزرگان**
* **ناپلئون هیل:** “شک و ترس، نزدیکترین خویشاوندان هستند. جایی که یکی پیدا شود، دیگری نیز همان نزدیکی است.”
* **حضرت علی (ع):** “الشَّکُّ یُحْبِطُ الْإِیمَانَ” (شک، ایمان را تباه و نابود میسازد).
* **جیمز آلن:** “کسی که شک و ترس را تسخیر کرده، شکست را تسخیر کرده است.”
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای ساختن یک سیستم دفاعی قدرتمند در برابر سم شک: **’سپر ایمانی’**
۱. یک حوزه از زندگیات که در آن بیشترین شک را تجربه میکنی، انتخاب کن (مثلاً: کسبوکار، رابطه، سلامتی).
۲. یک دفترچه یا یک فایل دیجیتال یا قسمت یادداشت در گوشی ،به نام **’سپر ایمانی من’** درست کن.
۳. این سپر دو بخش دارد. در بخش اول، **تمام موفقیتها، پیروزیها و خاطرات خوبی** که در گذشته در آن حوزه (یا حوزههای مشابه) داشتهای را لیست کن. هرچقدر هم کوچک. (مثلاً: ‘اون باری که فلان مشتری ازم تشکر کرد’، ‘اون روزی که تونستم ۱۰ کیلومتر بدوم’، ‘اون لحظهای که همسرم بهم لبخند زد’). اینها مهمات تو هستند.
۴. در بخش دوم، **حداقل سه داستان الهامبخش** از افراد دیگری که در این حوزه به موفقیت رسیدهاند را به طور خلاصه بنویس. اینها گواهی میدهند که این کار شدنی است.
۵. **تمرین اصلی:** برای یک هفته، هر روز صبح، قبل از شروع هر کاری، ‘سپر ایمانی’ خود را باز کن و آن را بخوان. بگذار این شواهد، ایمان تو را برای آن روز شارژ کنند.
۶. **واکنش سریع:** هر زمان در طول روز که احساس کردی ‘شک’ در حال نفوذ به ذهنت است، فوراً به سراغ سپر ایمانیات برو و حداقل یکی از موارد آن را دوباره بخوان. مهم است که آن لحظات را به یاد آوری و احساس کنی، نه این که طوطی وار فقط بخوانی و حس و درک و تصویر ذهنی اش را نبینی. نگذار سم شک حتی برای چند دقیقه در ذهنت باقی بماند.
این سپر، قلعهی تو در برابر خطرناکترین دشمن پادشاهیات خواهد بود.”

**جلسه ۲۴: جهش نهایی به آغوش خدا**
این جلسه اوج و نتیجهی تمام جلسات قبل است. این جلسه، پادشاه دیوانه را به بالاترین سطح از عرفان عملی و قدرت میرساند: **ایمان مطلق و تسلیم فعال**. این جلسه، پادزهر جلسه قبل (سم شک) را به یک اکسیر جاودانه تبدیل میکند و نشان میدهد که چگونه میتوان با ایمان ۱۰۰٪، قفل تمام درهای کائنات را باز کرد.
(تصویر یک بندباز که روی طناب راه میرود و به آن سوی دره میرسد. اما در انتهای طناب، یک پرتگاه دیگر وجود دارد. در آن سوی پرتگاه، آغوشی از نور خالص منتظر اوست. بندباز بدون تردید، با چشمان بسته و لبخندی بر لب، به سمت آن نور جهش میکند و در آغوش آن ناپدید میشود.)
“تو تا اینجا راه زیادی را آمدهای. یاد گرفتهای که باورهایت را بسازی، احساست را کنترل کنی، سوالات درست بپرسی و با شک مبارزه کنی. تو یک بندباز ماهر شدهای.
اما آخرین قدم، سختترین و در عین حال سادهترین قدم است. آخرین قدم، راه رفتن نیست. **جهش کردن** است.
جهش به آغوش قدرتی که نمیتوانی آن را ببینی، اما میدانی که آنجاست. جهش به سمت خدا با ایمان صد در صد، بدون یک ذره شک. این همان لحظهای است که تو کارت را تمام کردهای و با اطمینان کامل، بقیه را به او میسپاری.
یک پادشاه دیوانه، در نهایت یک جهشگر ایمان است.
امروز، تو برای جهش نهایی آماده خواهی شد.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که در لبه پرتگاه ترسید):**
“فرض کنید ‘آرش’، پیانیست ما، از تمام مراحل قبل عبور کرده بود. او تمرین کرده بود، صبر کرده بود و به شک اولیه غلبه کرده بود. حالا به یک مسابقه بزرگ دعوت شده است. همه چیز آماده است. اما شب قبل از مسابقه، او به جای سپردن نتیجه به خدا، شروع به نگرانی میکند: ‘اگر دستم بلرزه چی؟ اگر داورها خوششون نیاد چی؟’ او ۹۹٪ راه را آمده، اما در آن ۱٪ آخر، به جای جهش به آغوش ایمان، به پرتگاه شک نگاه میکند. نتیجه؟ با استرس روی صحنه میرود و دقیقاً همان اشتباهاتی را میکند که از آنها میترسید. او در لبهی موفقیت، به خدا اعتماد کامل نکرد.”
**داستان لذت (پادشاهی که با چشمان بسته پرید):**
“حالا ‘رویا’ را به یاد بیاورید، دوست صمیمی خدا. او کتابش را نوشته، ویرایش کرده و بهترین ناشر را پیدا کرده است. حالا کتاب آماده عرضه به بازار است. این لحظهی جهش است.
آیا او نگران فروش است؟ نه. او کارش را به بهترین نحو انجام داده. حالا با آرامش کامل، چشمانش را میبندد و میگوید: **’خدایا، این هدیه من به دنیاست. از اینجا به بعد دست تو. من به تو اعتماد کامل دارم.’**
او رها میکند. و چون رها کرده، کائنات شروع به کار میکند. یک منتقد معروف ‘اتفاقی’ کتابش را میخواند. یک سلبریتی در اینستاگرامش آن را معرفی میکند. افراد و شرایط، به عنوان نشانههای هدایت خداوند، یکی پس از دیگری ظاهر میشوند و کتاب او را به یک پدیده تبدیل میکنند. او جهش کرد و در آغوش امن خدا فرود آمد.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن در یک بازی کامپیوتری، به مرحله آخر رسیدهای. غول آخر را شکست دادهای و حالا در مقابل تو، یک درِ طلایی بزرگ قرار دارد. تو نمیدانی پشت در چیست.
یک بازیکن معمولی، میترسد. سعی میکند قفل را دستکاری کند، به دنبال راه مخفی بگردد، یا برگردد. او به طراح بازی اعتماد ندارد.
اما تو، به عنوان یک پادشاه بازیکن، میدانی که طراح این بازی (خداوند)، عاشق توست و همیشه بهترین پاداش را در انتهای بهترین چالشها قرار میدهد.
تو با ایمان صد در صد، قدم به جلو میگذاری و در را باز میکni. تو با تمام وجود به خدا میسپاری و جلو میروی. چون میدانی که هر چه پشت آن در باشد، **دقیقاً همان چیزی است که برای رشد و خوشبختی تو لازم است.** تو افراد و شرایطی که میبینی را نه به عنوان شانس، بلکه به عنوان **نشانههای هدایت** و پاسخ خداوند به حرکتت، تفسیر میکنی.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این ‘تسلیم فعال’، اوج عرفان و ایمان است.
**داستان حضرت ابراهیم (ع) و قربانی کردن اسماعیل** را به یاد بیاورید. این داستان، نماد نهایی ایمان صد در صد است. ابراهیم تمام مراحل را طی کرد و در لحظه آخر، کار را کاملاً به خدا سپرد. او جهش ایمان را انجام داد. و دقیقاً در همان لحظهی تسلیم مطلق، خداوند بهترین نتیجه را برایش رقم زد.
در **عرفان شرقی**، مفهومی به نام **’ایشوارا پرانیدهانا’ (Ishvara Pranidhana)** وجود دارد که به معنای ‘تسلیم شدن به یک نیروی برتر’ یا ‘واگذاری ثمره اعمال به خدا’ است. این یعنی تو با تمام وجود تلاش کن، اما نتیجه را با عشق و اعتماد، به کائنات بسپار.
**ایمان صد در صد به خدا، به معنی بیعملی نیست.** به معنی **عمل کردن با تمام وجود و سپس رها کردن نتیجه با تمام وجود** است. این یک رقص هماهنگ بین تلاش انسانی و توکل الهی است.”
**۵. دلگرمی**
“ایمان صد در صد، یک مقصد نیست؛ یک **انتخاب لحظهای** است. تو هر روز، هر لحظه، این فرصت را داری که این جهش را انجام دهی. ممکن است لحظاتی پیش بیاید که دوباره بترسی و به لبه پرتگاه برگردی. اشکالی ندارد. این بخشی از تمرین است.
فقط به خودت یادآوری کن که آن سوی پرتگاه، زمین سخت نیست. آن سو، آغوش نرم و امن قدرتمندترین و مهربانترین نیروی هستی منتظر توست. هر بار که میپری، ایمانت قویتر و جهش بعدیات آسانتر میشود.”
**۶. انرژی و انگیزه**
“تو تمام ابزارها را داری. تو تمام قوانین را میدانی. تو پادشاهی خودت را ساختهای. حالا وقت آن است که به صاحب اصلی ملک، به مدیرعامل کائنات، به بهترین دوستت، اعتماد کامل کنی.
کارت را بکن و رها کن! قدمت را بردار و مسیر را به او بسپار! با چشمان باز به دنبال نشانهها باش. هر فردی که ملاقات میکنی، هر ایدهای که به ذهنت میرسد، هر اتفاق ‘تصادفی’، یک نامه از طرف اوست که دارد تو را هدایت میکند.
بازی را به او بسپار. او هرگز نمیبازد. و چون تو شریک او هستی، تو هم هرگز نخواهی باخت. **جهش کن!**”
**۷. توضیح علمی**
“وقتی شما به حالت **ایمان و تسلیم صد در صد** میرسید، اتفاق شگفتانگیزی در مغز و بدن شما رخ میدهد.
شما از حالت **’مغز بتا’ (Beta Brainwave State)** که حالت بیداری، تحلیل و استرس است، وارد حالت **’مغز آلفا’ (Alpha) و حتی ‘تتا’ (Theta)** میشوید. اینها حالتهای آرامش عمیق، خلاقیت، شهود و اتصال به ضمیر ناخودآگاه هستند.
در این حالت، شما دیگر با ذهن تحلیلگر و محدود خود فکر نمیکنید. شما به **’هوش میدان’ (Field Intelligence)** یا هوش کوانتومی متصل میشوید. ایدهها و راهحلهایی به شما الهام میشود که از دانش و تجربه شخصی شما فراتر است.
‘نشانهها’ و ‘افراد و شرایط’ در واقع پدیدههایی هستند که ‘سیستم فعالساز شبکهای’ (RAS) شما، که حالا در حالت پذیرش و باز قرار دارد، برایتان برجسته میکند. تسلیم شدن، از نظر علمی، بهینه کردن سیستم عصبی برای دریافت اطلاعات از یک منبع بالاتر است.”
**۸. جملات بزرگان**
* **قرآن کریم، سوره طلاق، آیه ۳:** “وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ” (و هر کس بر خدا توکل کند، پس او برایش کافی است).
* **وین دایر:** “ایمان یعنی رها کردن و اجازه دادن به خدا که کارش را بکند.”
* **یک دعای معروف:** “خدایا، به من آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که نمیتوانم تغییر دهم، شهامتی تا تغییر دهم آنچه را که میتوانم، و دانایی تا تفاوت این دو را بدانم.” (این خلاصهی تمام جلسه است).
**۹. (تمرین این جلسه )**
“و اما آخرین تمرین تو در این دوره، تمرین ‘جهش نهایی’ است. این یک تمرین دائمی برای تمام زندگی توست.
۱. یک هدف یا آرزو که برایت بسیار مهم است و تمام تلاش خود را برایش کردهای را انتخاب کن.
۲. یک ‘مراسم تسلیم’ برای خودت ترتیب بده. این میتواند هر چیزی باشد: رفتن به طبیعت، نوشتن یک نامه، یا فقط نشستن در سکوت.
۳. در این مراسم، این سه جمله را با تمام وجودت به خداوند/کائنات بگو:
* **”من تمام کاری که از دستم برمیآمد را به بهترین شکل انجام دادم.”** (تصدیق تلاش خود)
* **”اکنون، با عشق و ایمان صد در صد، نتیجه را کاملاً به تو میسپارم.”** (عمل تسلیم)
* **”من با چشمان باز و قلبی گشاده، منتظر دیدن نشانههای هدایت تو در مسیر هستم.”** (آمادگی برای دریافت)
۴. بعد از این مراسم، آگاهانه تلاش کن که دیگر نگران آن موضوع نباشی. هر بار که نگرانی به سراغت آمد، به خودت بگو: ‘من این را سپردهام. دیگر مسئولیتش با من نیست.’
۵. حالا فقط روی قدم بعدی که به تو الهام میشود تمرکز کن و از دیدن جادویی که در زندگیات رخ میدهد، لذت ببر.
تبریک میگویم، پادشاه دیوانه. تو نه تنها قوانین پادشاهی را یاد گرفتهای، بلکه اکنون کلید نهایی، یعنی کلید اعتماد مطلق به صاحب اصلی پادشاهی را نیز در دست داری. سفر واقعی تو، از امروز آغاز میشود.”

**جلسه ۲۵: امضای پادشاه بر لوح سرنوشت**
این جلسه ، یک جلسه بسیار قدرتمند و بنیادی است که مانند یک سیمان محکم، تمام ساختار دوره را به هم متصل میکند. مفهوم **”مسئولیت پذیری رادیکال”**، پادشاه دیوانه را از یک فرد آگاه به یک **خالق مطلق و پاسخگو** تبدیل میکند. این جلسه، نقطهی مقابل تمام بهانهها، توجیهها و ذهنیت قربانی است.
این جلسه، کلید نهایی برای در دست گرفتن کامل فرمان زندگی است.
(تصویر یک قاضی که چکش عدالت را بر میز میکوبد و با صدایی رسا میگوید: “حکم صادر شد!”. سپس دوربین روی متهم میچرخد و متهم، خود قاضی است.)
“در دادگاه زندگی، وقتی یک اتفاق بد میافتد، اولین کاری که آدمهای معمولی میکنند، چیست؟ آنها به دنبال مقصر میگردند. انگشت اتهام را به سمت دولت، اقتصاد، خانواده، رئیس، و حتی آب و هوا دراز میکنند. آنها در جایگاه ‘شاکی’ مینشینند و دنیا را در جایگاه ‘متهم’.
اما یک پادشاه دیوانه… او میداند که در پادشاهی او، فقط یک متهم و فقط یک قاضی وجود دارد: **خودش**. او مسئولیت **۱۰۰ درصد** تمام اتفاقات زندگیاش را بر عهده میگیرد. نه ۹۹ درصد، بلکه ۱۰۰ درصد. او هیچ چیزی را تقصیر عوامل بیرونی نمیداند.
این ترسناک نیست؛ این **نهایت قدرت** است. چون کسی که مسئولیت کامل را میپذیرد، قدرت کامل برای تغییر را نیز به دست میآورد.
امروز، تو حکم نهایی را صادر میکنی و امضای خود را پای تمام سرنوشتت میزنی.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که مسئولیت را واگذار کرد):**
“داستان ‘سعید’ را بشنوید. سعید در یک شرکت کار میکرد و از شغلش ناراضی بود. او همیشه گله میکرد: ‘رئیسم قدر مرا نمیداند’، ‘همکارانم زیرآبزن هستند’، ‘حقوقم کم است’. او مسئولیت نارضایتیاش را کاملاً به گردن عوامل بیرونی انداخته بود. نتیجه چه بود؟ او سالها در همان شغل باقی ماند، چون منتظر بود که رئیسش، همکارانش یا شرکت ‘تغییر’ کنند. او قدرت تغییر را به دست دیگران داده بود و خودش را به یک زندانی منتظر تبدیل کرده بود.”
**داستان لذت (پادشاهی که مسئولیت را به آغوش کشید):**
“حالا ‘فرشته’ را ببینید. او هم در شرایط مشابهی بود. اما فرشته، یک پادشاه دیوانه بود. او یک روز به خودش گفت: **’من مسئول ۱۰۰ درصد این وضعیت هستم. این من بودم که این شغل را انتخاب کردم. این من هستم که اجازه دادهام اینطور با من رفتار شود. پس این من هستم که میتوانم آن را تغییر دهم.’**
این پذیرش مسئولیت، به او قدرتی عظیم داد. او دیگر منتظر نماند.
* او شروع به ساختن **باورهای جدید** کرد: ‘من لایق بهترین محیط کاری هستم.’
* او **احساسش** را از قربانی بودن به قدرتمند بودن تغییر داد.
* او **عملکرد جدیدی** را شروع کرد: شروع به یادگیری یک مهارت جدید کرد و رزومهاش را بهروز کرد.
با **صبر و استمرار**، او فرکانس خود را تغییر داد. چند ماه بعد، یک پیشنهاد شغلی عالی از جایی که فکرش را هم نمیکرد دریافت کرد. او مقصر را خودش دانست، و به همین دلیل، قهرمان داستان خودش هم شد.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن زندگی تو یک فیلم سینمایی است.
در سناریوی اول (ذهنیت قربانی)، تو فقط یک **بازیگر** هستی که دیالوگهایی که دیگران (کارگردان، نویسنده) نوشتهاند را میگویی. از صحنهها و داستان فیلم ناراضی هستی، اما کاری از دستت برنمیآید جز گله کردن.
اما در سناریوی دوم (ذهنیت پادشاهی)، تو همزمان **کارگردان، نویسنده و بازیگر اصلی** فیلم خودت هستی. هر صحنهای که دوست نداری، خودت آن را ‘کات’ میدهی و از نو مینویسی. هر دیالوگی که نمیپسندی، خودت آن را تغییر میدهی. هر اتفاقی که در فیلم میافتد، نتیجهی مستقیم تصمیمات تو به عنوان کارگردان است.
پذیرش مسئولیت ۱۰۰ درصد، یعنی ارتقا از یک بازیگر صرف، به مقام کارگردانی کل فیلم زندگیات.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این اصل ‘مسئولیتپذیری رادیکال’، سنگ بنای تمام مکاتب موفقیت و تحول فردی است.
در **فلسفه اگزیستانسیالیسم**، ژان پل سارتر میگوید: ‘انسان محکوم به آزادی است.’ این یعنی ما کاملاً آزادیم که انتخاب کنیم و در نتیجه، کاملاً مسئول تمام انتخابها و نتایج زندگیمان هستیم.
**دکتر جو ویتالی** در کتاب ‘محدودیت صفر’ و بر اساس آموزههای ‘هواوپونوپونو’، این مفهوم را به اوج میرساند. او میگوید ما مسئول ۱۰۰ درصد هر چیزی هستیم که در واقعیت ما ظاهر میشود، حتی اعمال دیگران. چون به نوعی، ما با فرکانسهای درونیمان آنها را به زندگی خود جذب کردهایم.
وقتی تو میپذیری که ‘من مسئول این وضعیت هستم’، در واقع داری اعلام میکنی: **’من این را خلق کردهام (با باورهای قبلی)، پس من قدرت این را دارم که چیز دیگری خلق کنم (با باورهای جدید).’** این نهایت قدرت است.”
**۵. دلگرمی**
“میدانم، پذیرفتن مسئولیت کامل، به خصوص برای اتفاقات بدی که دیگران در حق ما کردهاند، بسیار سخت و شاید غیرمنطقی به نظر برسد. این به معنی مقصر دانستن خود به شکل منفی یا سرزنش کردن نیست. این به معنی ‘ضعیف بودن’ یا ‘اجازه دادن به دیگران برای آزار ما’ نیست.
این فقط به معنی پس گرفتن ‘قدرت’ است. تا زمانی که کس دیگری را مقصر بدانی، قدرت تغییر در دستان اوست. به محض اینکه میگویی ‘من مسئولم’، قدرت به دستان تو برمیگردد. این یک تغییر دیدگاه استراتژیک برای به دست گرفتن فرمان است، نه یک اعتراف به گناه.”
**۶. انرژی و انگیزه**
“دیگر کافیست! دیگر انگشت اتهام را به سمت بیرون دراز نکن! تمام قدرت در درون توست. تو یک قربانی بیچاره نیستی. تو یک پادشاه قدرتمند هستی که برای لحظهای جایگاهش را فراموش کرده بود.
از امروز، برای هر اتفاقی در زندگیات، چه خوب و چه بد، با صدای بلند بگو: **’من مسئولم!’**
اگر خوب است، بگو ‘من مسئولم، چون با باورها و اعمالم آن را خلق کردم’ و خودت را تحسین کن.
اگر بد است، بگو ‘من مسئولم، چون با باورهای قبلیام آن را جذب کردم، و اکنون قدرت تغییر آن را دارم’ و آستینها را بالا بزن.
تو امضای نهایی پای لوح سرنوشتت هستی. برو و یک شاهکار امضا کن!”
**۷. توضیح علمی**
“این فرآیند، یک چرخهی بازخورد عصبی است.
۱. **نتیجه بد (خروجی سیستم):** یک اتفاق ناخوشایند در زندگی شما رخ میدهد.
۲. **ذهنیت قربانی:** شما عامل بیرونی را مقصر میدانید. مغز وارد حالت استرس (کورتیزول) میشود و در یک حلقه تکراری از افکار منفی گیر میکند. هیچ یادگیری و تغییری رخ نمیدهد.
۳. **ذهنیت مسئولیتپذیری (ورودی جدید):** شما میگویید ‘من مسئولم’. این کار، مغز را از حالت استرس خارج و **قشر پیشپیشانی (مرکز حل مسئله)** را فعال میکند.
۴. **تحلیل و بازطراحی:** مغز شروع به پرسیدن سوالات قدرتمند میکند: ‘کدام باور من این را خلق کرد؟’، ‘چه عملکرد جدیدی لازم است؟’.
۵. **اقدام جدید و استمرار:** شما باور، احساس و عملکرد جدیدی را پیاده میکنید. این کار، مسیرهای عصبی جدیدی میسازد **(تکامل و نوروپلاستیسیته)**.
۶. **خلق نتیجه جدید:** این مسیرهای عصبی جدید، به تدریج فرکانس شما را تغییر داده و نتایج متفاوتی را در زندگی شما خلق میکنند.
مسئولیتپذیری، کلید روشن کردن موتور ‘یادگیری و تکامل’ در مغز شماست.”
**۸.جملات بزرگان**
* **جک کنفیلد:** “شما تنها با پذیرفتن مسئولیت ۱۰۰ درصد زندگیتان، قدرت تغییر آن را به دست میآورید.”
* **ویل اسمیت:** “تقصیر دیگران انداختن، به طور مشخص یعنی قدرت خود را واگذار کردن.”
* **یک اصل رهبری:** “قربانیان همیشه بهانه میآورند. رهبران همیشه نتیجه میگیرند.”
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای حک کردن امضای پادشاهیات بر لوح سرنوشت: **’دادگاه مسئولیت’**
۱. یک حوزه از زندگیات که در آن بیشترین احساس نارضایتی و قربانی بودن را داری، انتخاب کن. (شغل، روابط، مالی، سلامتی).
۲. یک کاغذ بردار و لیستی از تمام ‘مقصران’ بیرونی که برای این وضعیت در ذهنت داری را بنویس. (رئیسم، همسرم، دولت، والدینم، …)
۳. حالا، یک مراسم نمادین اجرا کن. این کاغذ را با صدای بلند بخوان و سپس آن را پاره کن و دور بینداز. با این کار، تو تمام این متهمان را ‘عفو’ میکنی و قدرت را از آنها پس میگیری.
۴. یک کاغذ تمیز جدید بردار و بالای آن با خط درشت بنویس: **’حکم نهایی: من مسئولم.’**
۵. زیر آن، این جمله را کامل کن: ‘من مسئول این وضعیت هستم، چون تا به امروز با باورها و اعمال زیر، آن را خلق کرده یا اجازه دادهام ادامه یابد: …’ (با خودت صادق باش و حداقل ۲ باور یا رفتار خودت را بنویس).
۶. و در نهایت، در پایین صفحه بنویس: **’و از امروز، من با باورها و اعمال جدید زیر، واقعیت جدیدی را خلق خواهم کرد: …’** (حداقل ۲ باور و عمل جدید را مشخص کن).
۷. این حکم جدید را امضا کن و در جایی قرار بده که هر روز آن را ببینی.
این دادگاه، آخرین دادگاهی است که در آن شرکت میکنی. از این پس، تو دیگر نه شاکی هستی و نه متهم. تو **قاضی و خالق** هستی.”

**جلسه ۲۶: شمشیر ۵ ثانیهای**
جلسه بیست و ششم، یک جلسه فوقالعاده عملی و ضروری برای هر پادشاهی است. این جلسه به پادشاه دیوانه ما، شمشیر بُرندهای برای مبارزه با دو اژدهای بزرگ مسیر موفقیت میدهد: **اهمالکاری و تنبلی**. این جلسه به زیبایی به جلسات “قطبنمای ترس” و “تکامل” متصل میشود و برای آنها یک راهکار عملی و فوری ارائه میدهد.
این جلسه پرانرژی و عملگرایانه به شما یاد میدهد که چطور از یک “فکرکننده” به یک “انجامدهنده” فوری تبدیل شود.
(صدای یک شمارش معکوس سریع: “پنج… چهار… سه… دو… یک…” و سپس صدای پرتاب یک موشک قدرتمند به فضا.)
“بزرگترین قاتل رویاها چیست؟ ترس؟ نه. شکست؟ نه. بزرگترین قاتل رویاها، یک هیولای نرم و آرام به نام **’بعداً انجامش میدم’** است. اهمالکاری، باتلاق شیرینی است که پادشاهیها را در خود غرق میکند.
ذهن ما یک ماشین بهانهتراشی است. به محض اینکه یک کار مهم اما سخت پیش میآید، در عرض چند ثانیه، دهها دلیل ‘منطقی’ برای به تعویق انداختن آن پیدا میکند.
اما یک پادشاه دیوانه… او این بازی را بلد است. او میداند که پنجرهی فرصت برای اقدام، فقط **۵ ثانیه** باز است. او یک شمشیر برنده دارد که قبل از بسته شدن این پنجره، سرِ اژدهای تنبلی را قطع میکند.
امروز، تو این شمشیر ۵ ثانیهای را به دست خواهی آورد.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که در باتلاق ‘بعداً’ غرق شد):**
“داستان ‘پیمان’ را بشنوید. او ایدهی یک پادکست عالی را در ذهن داشت. تجهیزات را هم خرید. اما هر بار که میخواست اولین قسمت را ضبط کند، ذهنش شروع میکرد: ‘صدات امروز گرفته، فردا بهتره’، ‘باید بیشتر تحقیق کنی’، ‘الان حسش نیست’. این ‘فردا’ و ‘بعداً’ ها، هفتهها و ماهها طول کشید. در همین حین، شخص دیگری با ایدهای مشابه، پادکستش را شروع کرد و به موفقیت رسید. پیمان هنوز منتظر ‘بهترین زمان’ است، غافل از اینکه بهترین زمان، همیشه ‘همین الان’ بود. او در باتلاق اهمالکاری غرق شد.”
**داستان لذت (پادشاهی که با شمشیر ۵ ثانیهای حمله کرد):**
“حالا ‘کتایون’ را ببینید. او هم میخواست یک کانال یوتیوب آموزشی راه بیندازد. او هم همان ترسها و بهانهها را داشت. اما او قانون ۵ ثانیه را یاد گرفته بود.
هر بار که ایدهی ضبط یک ویدیو به ذهنش میرسید و صدای مقاومت بلند میشد، او با صدای بلند میشمرد: **’۵… ۴… ۳… ۲… ۱… حرکت!’** و قبل از اینکه ذهنش فرصت بهانهتراشی پیدا کند، فقط دکمه ضبط را فشار میداد.
او به خودش میگفت: **’سریع انجامش میدم!’**. ویدیوهای اولیهاش پر از ایراد بود، اما او با هر بار ‘حرکت’ کردن، بهتر و بهتر میشد. او میدانست کاری که ذهنش از آن **تفره میرود، دقیقاً همان مسیر موفقیتش است.** او با استفاده از شمشیر ۵ ثانیهای، اژدهای اهمالکاری را هر روز شکست میداد و پادشاهیاش را میساخت.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن تو یک قهرمان اکشن در یک فیلم هستی. تو روی لبه یک ساختمان بلند ایستادهای و باید به ساختمان روبرو بپری تا از انفجار فرار کنی.
اگر بایستی و فکر کنی… ‘فاصله چقدره؟’، ‘اگه نیفتم چی؟’، ‘باد از کدوم طرف میاد؟’… هر ثانیهای که تلف کنی، ترس تو بیشتر و شانس موفقیتت کمتر میشود.
اما یک قهرمان واقعی چه کار میکند؟ او هدف را میبیند، یک نفس عمیق میکشد و **میپرد**. او میداند که فکر کردن در آن لحظه، مساوی با مرگ است.
اهمالکاری، همان ‘فکر کردن’ روی لبه پرتگاه است. قانون ۵ ثانیه، همان ‘پریدن’ است. این یک جهش از دنیای فکر به دنیای عمل است. پادشاهان، عملگرا هستند.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این اصل ‘اقدام فوری’ و ‘غلبه بر مقاومت اولیه’، یک استراتژی کلیدی برای تمام افراد موفق است.
**مل رابینز**، نویسنده کتاب **’قانون ۵ ثانیه’**، این مفهوم را جهانی کرد. او توضیح میدهد که وقتی یک غریزه یا ایده برای اقدام به سراغتان میآید، مغز شما در ۵ ثانیه آن را با ترس و بهانه سرکوب میکند. شمارش معکوس از ۵ به ۱، یک ترفند روانشناسی است که قشر پیشپیشانی مغز (مرکز تصمیمگیری) را فعال کرده و شما را از حالت ‘خلبان خودکار’ خارج میکند.
**اصل ‘دو دقیقهای’** از دیوید آلن در کتاب ‘Getting Things Done’ نیز همین منطق را دارد: اگر انجام کاری کمتر از دو دقیقه طول میکشد، همان لحظه انجامش بده. این کار از تلنبار شدن کارهای کوچک و ایجاد حس اهمالکاری جلوگیری میکند.
یک پادشاه دیوانه میداند که **انگیزه، نتیجهی عمل است، نه علت آن.** تو با عمل کردن، انگیزه را خلق میکنی.”
**۵. دلگرمی**
“مبارزه با تنبلی و اهمالکاری، یک نبرد روزانه است. روزهایی هست که اژدها قویتر به نظر میرسد. روزهایی که حتی شمارش معکوس هم سخت است. این طبیعی است.
مهم این است که خودت را به خاطر اهمالکاری سرزنش نکنی. سرزنش، فقط انرژی تو را میگیرد و تو را ضعیفتر میکند. اگر امروز باختی، اشکالی ندارد. فردا یک نبرد دیگر است. فقط شمشیرت را دوباره تیز کن. هر بار که موفق می شوی حتی یک بار از قانون ۵ ثانیه استفاده کنی، تو یک پیروزی بزرگ به دست آوردهای.”
**۶. انرژی و انگیزه**
“تو قدرتمندتر از بهانههایت هستی! تو سریعتر از شکهایت هستی! آن صدای تنبلی که در سرت زمزمه میکند، صدای تو نیست. صدای اژدهای ترس است که میخواهد تو را در غار امن و تاریکِ ‘هیچ کاری نکردن’ نگه دارد.
از امروز، هر بار که این صدا را شنیدی، لبخند بزن و شمشیرت را بیرون بکش! **’۵… ۴… ۳… ۲… ۱… حمله!’**
به دنیا نشان بده که چه کسی رئیس است! با هر اقدام سریع، تو در حال گسترش قلمرو پادشاهی خود و کوچک کردن قلمرو اژدها هستی. برو و سریع انجامش بده!”
**۷. توضیح علمی**
“اهمالکاری یک ریشه عمیق بیولوژیکی دارد. **آمیگدال** مغز ما، که مسئول پردازش ترس است، کارهای سخت، ناآشنا یا کارهایی که احتمال شکست در آنها وجود دارد را به عنوان یک ‘تهدید’ شناسایی میکند. برای فرار از این حس ناخوشایند تهدید، مغز ما را به سمت انجام کارهای لذتبخش و فوری (مثل چک کردن شبکههای اجتماعی) سوق میدهد.
**قانون ۵ ثانیه**، یک الگوی شکنی (Pattern Interrupt) است. این شمارش معکوس، یک عمل آگاهانه است که به شما کمک میکند تا کنترل را از آمیگدال احساسی پس گرفته و به **قشر پیشپیشانی (Prefrontal Cortex)**، یعنی بخش منطقی و تصمیمگیرنده مغز، منتقل کنید.
علاوه بر این، یک پادشاه دیوانه میداند که **’توجه، انرژی را هدایت میکند.’** برای غلبه بر حواسپرتی، او محیطش را ایزوله میکند (مثلاً خاموش کردن نوتیفیکیشنها). این کار، تعداد تصمیماتی که قشر پیشپیشانی باید در هر لحظه بگیرد را کاهش میدهد و تمام ‘پهنای باند ذهنی’ را به کار اصلی اختصاص میدهد. این یعنی **خلق یک محیط برای تمرکز عمیق (Deep Work).**”
**۸.جملات بزرگان**
* **مارک تواین:** “اگر وظیفه شما خوردن یک قورباغه است، بهتر است آن را اول صبح انجام دهید. و اگر وظیفه شما خوردن دو قورباغه است، بهتر است اول بزرگترین را بخورید.” (اشاره به انجام سختترین کار در ابتدا).
* **ویکتور کیام:** “حتی اگر در مسیر درستی باشی، اگر فقط آنجا بنشینی، زیر گرفته خواهی شد.”
* **ضربالمثل:** “بهترین زمان برای کاشتن یک درخت، بیست سال پیش بود. دومین بهترین زمان، همین الان است.”
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای تبدیل شدن به یک شمشیرزن ماهر: **’چالش قورباغه ۵ ثانیهای’**
۱. در ابتدای هر روز، **یک کار مهم** را که به احتمال زیاد در طول روز از آن تفره خواهی رفت، مشخص کن. این ‘قورباغه’ روز توست.
۲. یک زمان مشخص برای خوردن این قورباغه تعیین کن. (مثلاً: ‘ساعت ۱۰ صبح’).
۳. وقتی زمان موعود رسید، به محض اینکه اولین فکر بهانه یا مقاومت به ذهنت آمد، **فوراً و با صدای بلند** شمارش معکوس را شروع کن: **”۵… ۴… ۳… ۲… ۱…”**
۴. به محض اینکه به ‘یک’ رسیدی، بدون هیچ فکر اضافهای، یک **حرکت فیزیکی** به سمت انجام آن کار انجام بده. (مثلاً: باز کردن لپتاپ، برداشتن تلفن، پوشیدن کفش ورزشی).
۵. **محیطت را ایزوله کن:** قبل از شروع، تمام عوامل حواسپرتی (گوشی، تبهای اضافی مرورگر) را برای مدت زمان مشخصی (مثلاً ۲۵ دقیقه با تکنیک پومودورو) حذف کن.
۶. این کار را هر روز برای یک هفته انجام بده. در دفترچهات، بعد از هر بار موفقیت در ‘خوردن قورباغه’، بنویس: **’اژدها کشته شد!’**
این تمرین به تو نشان میدهد که تو بر ذهن خودت حاکم هستی، نه بردهی بهانههای آن.”

**جلسه ۲۷: صخرهی روان**
فوقالعاده! این جلسه بیست و هفتم به یکی از زیباترین و عمیقترین پارادوکسهای معنوی میپردازد: **تفاوت بین تسلیم در برابر “جریان زندگی” و تسلیم نشدن در برابر “مشکلات مسیر”**. این یک مفهوم بسیار پیشرفته است که پادشاه دیوانه را به یک استاد ذن و یک جنگجوی سرسخت به طور همزمان تبدیل میکند.
این جلسه به زیبایی به جلسات “رقص با رودخانه” (انعطافپذیری) و “جهش نهایی” (ایمان مطلق) متصل میشود و به آنها یک بعد عملی و تفکیک شده میبخشد.
(تصویر یک رودخانه خروشان. یک صخرهی عظیم در وسط رودخانه قرار دارد که آب با شدت به آن برخورد میکند و در اطرافش پخش میشود. سپس دوربین روی صخره زوم میکند و نشان میدهد که این صخره، علیرغم استواریاش، به آرامی در حال تغییر شکل و صیقل خوردن با جریان آب است، اما هرگز از جایش تکان نمیخورد.)
“یک پارادوکس بزرگ در قلب پادشاهی وجود دارد. به ما گفتهاند: ‘تسلیم باش’. و در جای دیگر گفتهاند: ‘هرگز تسلیم نشو’. کدام یک درست است؟
یک پادشاه دیوانه میداند که هر دو درست است. او هنر این رقص مقدس را بلد است.
او در برابر **جریان زندگی، شرایط و خواست خداوند**، مانند آب، روان و تسلیم است. او با آنچه ‘هست’ نمیجنگد.
اما در برابر **مشکلات و موانع در مسیر رسیدن به هدفش**، مانند یک صخره، استوار و تسلیمناپذیر است.
او یک ‘صخرهی روان’ است. نرم در پذیرش، سخت در اراده.
امروز، تو راز این پارادوکس قدرتمند را خواهی آموخت.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که جای تسلیم را اشتباه گرفت):**
“داستان ‘پرویز’ را بشنوید. او رویای ساختن یک مزرعه ارگانیک را داشت. یک سال، خشکسالی شدیدی آمد. پرویز به جای اینکه این ‘شرایط’ را بپذیرد و به دنبال راه حل (مثل حفر چاه یا سیستم آبیاری قطرهای) بگردد، با آن جنگید. هر روز عصبانی بود، به آسمان ناسزا میگفت و در حسرت باران بود. او در برابر ‘شرایط’ تسلیم نبود. اما وقتی اولین آفت به محصولاتش زد (یک ‘مشکل’ در مسیر)، فوراً تسلیم شد و گفت: ‘این کار برای من نیست!’ و مزرعه را رها کرد. او در برابر شرایط، سرسخت و در برابر مشکل، تسلیم بود. دقیقاً برعکس یک پادشاه.”
**داستان لذت (پادشاهی که هنر تسلیم را بلد بود):**
“حالا ‘گلاره’ را ببینید. او هم مزرعهدار بود. وقتی خشکسالی شد، او **تسلیم شرایط** شد. با آرامش گفت: ‘خب، امسال باران کم است. این یک واقعیت است. حالا با این واقعیت چه کار میتوانم بکنم؟’ این پذیرش، به او آرامش و ذهنی شفاف برای پیدا کردن راه حل داد.
او شروع به جستجو کرد. اما در مسیر پیدا کردن راه حل، با **مشکلات** زیادی روبرو شد: هزینهی بالای حفر چاه، پیدا نکردن کارگر، مخالفت خانواده. آیا او تسلیم این مشکلات شد؟ هرگز! او مانند یک صخره ایستاد. او میدانست که **پاسخ هر سوالی، درون خود مشکل نهفته است.** او با مذاکره، وام گرفت. با پرس و جو، کارگران بهتری پیدا کرد. او در برابر مشکلات، تسلیمناپذیر بود و تا به هدفش (آبیاری مزرعه) نرسید، دست از تلاش برنداشت. او یک صخرهی روان بود.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن تو کاپیتان یک کشتی در اقیانوس هستی.
**تسلیم در برابر شرایط:** تو نمیتوانی با جهت باد یا ارتفاع امواج بجنگی. اینها ‘شرایط’ هستند. تو جهت باد را میپذیری و بادبانهایت را بر اساس آن تنظیم میکni. تو در برابر قدرت اقیانوس، تسلیمی. این به تو آرامش میدهد.
**تسلیم نشدن در برابر مشکلات:** در مسیر رسیدن به جزیرهی گنج (هدفت)، دزدان دریایی به تو حمله میکنند، آذوقهات تمام میشود، یا بخشی از کشتیات میشکند. اینها ‘مشکلات’ هستند. آیا اینجا تسلیم میشوی و کشتی را غرق میکni؟ هرگز! تو با تمام وجود میجنگی، راه حل پیدا میکنی، کشتی را تعمیر میکنی و به مسیرت ادامه میدهی.
یک پادشاه، تفاوت بین ‘باد’ و ‘دزدان دریایی’ را به خوبی میداند. او با اولی میرقصد و با دومی میجنگد.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این دوگانگی، در زندگی تمام رهبران بزرگ دیده میشود.
**نلسون ماندلا** را در نظر بگیرید. او **تسلیم شرایط** ۲۷ سال زندان شد. او در زندان نجنگید، بلکه آن را به عنوان یک واقعیت پذیرفت و از آن به عنوان فرصتی برای رشد درونی، مطالعه و برنامهریزی استفاده کرد. او در لحظه حال زندگی میکرد.
اما آیا او **تسلیم مشکل** آپارتاید و بیعدالتی شد؟ هرگز! او حتی یک روز هم از هدفش (آزادی ملتش) دست برنداشت. ارادهاش مانند صخره، تسلیمناپذیر بود.
**دعای آرامش** که در جلسات قبل به آن اشاره شد، دقیقاً همین فلسفه را بیان میکند:
‘خدایا، به من آرامشی عطا فرما تا **بپذیرم (تسلیم شوم)** آنچه را که نمیتوانم تغییر دهم (شرایط)،
شهامتی تا **تغییر دهم (تسلیم نشوم)** آنچه را که میتوانم (مشکلات)،
و دانایی تا تفاوت این دو را بدانم.'”
**۵. دلگرمی**
“تشخیص مرز بین ‘شرایط’ و ‘مشکل’ همیشه آسان نیست. گاهی ما در برابر مشکلی که باید با آن بجنگیم، تسلیم میشویم (به اسم قسمت و سرنوشت). و گاهی با شرایطی که باید بپذیریم، میجنگیم (و خود را فرسوده میکنیم).
این دانایی، با تجربه و با پرسیدن سوال درست از خود به دست میآید. هر بار که با یک مانع روبرو شدی، از خودت بپرس: ‘آیا این یک قانون طبیعت و جریان زندگی است که باید با آن همسو شوم، یا یک مانع در مسیر هدفم است که باید آن را از سر راه بردارم؟’ قطبنمای احساست به تو پاسخ خواهد داد. جنگیدن با شرایط، حس فرسودگی میدهد. جنگیدن با مشکل، حس قدرت و سرزندگی میدهد.”
**۶. انرژی و انگیزه**
“تو همزمان آرامترین و سرسختترین موجود کائنات هستی!
در برابر ارادهی خداوند و جریان زندگی، مانند یک پر، رها و تسلیم باش. بگذار باد تو را به هر کجا که میخواهد ببرد و از رقص در آسمان لذت ببر.
اما در برابر هر مانعی که میخواهد تو را از رسیدن به رسالتت باز دارد، مانند یک کوه، استوار و تسلیمناپذیر باش! به مشکلات بخند و بگو: ‘تو نمیتوانی مرا متوقف کنی. من تا به هدفم نرسم، دست بردار نیستم!’
این رقص بین رهایی و اراده، زیباترین رقص پادشاهی است.”
**۷. توضیح علمی**
“این دو حالت، دو سیستم متفاوت در مغز ما را فعال میکنند.
۱. **تسلیم در برابر شرایط:** این حالت، **شبکه حالت پیشفرض (Default Mode Network – DMN)** مغز را آرام میکند. DMN مسئول نشخوار فکری، نگرانی در مورد گذشته و آینده است. با پذیرش لحظه حال، شما این شبکه را خاموش کرده و استرس را کاهش میدهید. این کار به شما **آرامش و وضوح ذهنی** میدهد.
۲. **تسلیم نشدن در برابر مشکلات:** این حالت، **سیستم دوپامینرژیک مزولیمبیک (Mesolimbic Dopaminergic System)** را فعال میکند. این سیستم، مرکز انگیزه، پاداش و حرکت هدفمند است. وقتی شما برای حل یک مشکل تلاش میکنید، مغز دوپامین ترشح میکند که به شما حس تمرکز، قدرت و لذت از چالش میدهد. شما میدانید که **پاسخ، درون خود مشکل نهفته است** چون حل کردن آن، پاداش دوپامینی به همراه دارد.
یک پادشاه دیوانه، استاد جابجایی هوشمندانه بین این دو سیستم عصبی است.”
**۸. جملات بزرگان**
* **لائو Tzu:** “زندگی یک سری تغییرات طبیعی و خود به خودی است. در برابر آنها مقاومت نکن؛ این فقط غم و اندوه ایجاد میکند. بگذار واقعیت، واقعیت باشد. بگذار چیزها به طور طبیعی به هر شکلی که میخواهند به جلو جریان یابند.” (تسلیم در برابر شرایط)
* **وینستون چرچیل:** “هرگز، هرگز، هرگز، هرگز تسلیم نشوید.” (تسلیم نشدن در برابر مشکلات)
* **رومی:** “با زندگی نجنگ. خود را تسلیم جریان کن. هم در آبهای آرام و هم در تلاطمها. این یعنی زندگی.”
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای تبدیل شدن به یک صخرهی روان: **’نقشهی دو ستونی’**
۱. یک چالش یا هدف بزرگ که در حال حاضر با آن روبرو هستی را انتخاب کن.
۲. یک کاغذ بردار و آن را به دو ستون تقسیم کن. بالای ستون راست بنویس: **’چیزهایی که باید بپذیرم (تسلیم شوم)’**. بالای ستون چپ بنویس: **’چیزهایی که باید حل کنم (تسلیم نشوم)’**.
۳. **در ستون راست (پذیرش):** تمام شرایط و واقعیتهایی که خارج از کنترل تو هستند را لیست کن. (مثلاً: ‘وضعیت کلی اقتصاد’، ‘گذشتهی من’، ‘شخصیت دیگران’، ‘قوانین فیزیک’).
۴. **در ستون چپ (حل کردن):** تمام مشکلات و موانعی که در مسیر هدفت قرار دارند و تو میتوانی برایشان کاری انجام دهی را لیست کن. (مثلاً: ‘کمبود دانش من در فلان زمینه’، ‘نیاز به سرمایه اولیه’، ‘ترس من از صحبت کردن’).
۵. برای هر مورد در ستون چپ، **اولین قدم عملی** برای حل کردن آن را مشخص کن. (مثلاً: ‘ثبت نام در یک دوره آنلاین’، ‘نوشتن طرح کسبوکار برای جذب سرمایه’، ‘تمرین ارائه آسانسوری’).
۶. در این هفته، آگاهانه انرژی خود را از جنگیدن با موارد ستون راست بردار و آن را کاملاً روی انجام دادن اولین قدمهای ستون چپ متمرکز کن.
این تمرین به تو وضوح و آرامش یک ژنرال استراتژیست را میدهد. تو یاد میگیری که کدام نبردها ارزش جنگیدن دارند و کدامها را باید با صلح و پذیرش رها کرد.”

**جلسه ۲۸: فریب دادنِ فریبکار**
فوقالعاده! این جلسه بیست و هشتم، یک جلسه بسیار هوشمندانه و استراتژیک است. این جلسه، پادشاه دیوانه را از یک مبارز صرف، به یک **”استاد هنر جنگ روانی”** در برابر بزرگترین دشمن درونیاش، یعنی “شیطان” یا همان “نفس اماره” تبدیل میکند. این جلسه به زیبایی به مفاهیم “شناسایی باور منفی”، “سم شک” و “قطبنمای احساس” متصل میشود و به آنها یک رویکرد فعال و تهاجمی میبخشد.
این جلسه به ما یاد میدهد که چطور در بازی شطرنج ذهن، همیشه یک قدم از شیطان جلوتر باشد.
(تصویر یک صحنه از فیلم جاسوسی: یک جاسوس حرفهای متوجه میشود که تحت تعقیب است. او به جای فرار، با یک لبخند مرموز، مسیری را میرود که تعقیبکننده را به یک تله از پیش تعیین شده هدایت میکند و او را به دام میاندازد.)
“درون ذهن هر یک از ما، یک فریبکار حرفهای زندگی میکند. یک استاد تغییر چهره که هزاران نام دارد: شیطان، نفس اماره، ایگو، صدای مقاومت… کار او فقط یک چیز است: با نجواهای ناامیدی، ترس، تنبلی و غم، تو را از مسیر پادشاهیات منحرف کند.
آدمهای معمولی، یا این نجواها را باور میکنند و فریب میخورند، یا سعی میکنند با آن بجنگند و انرژی خود را هدر میدهند.
اما یک پادشاه دیوانه… او با فریبکار نمیجنگد. او فریبکار را **فریب میدهد**. او مچ شیطان را میگیرد، به او لبخند میزند و با یک حرکت هوشمندانه، مکر او را به ابزاری برای قدرت خود تبدیل میکند. او از **’مکر الهی’** استفاده میکند.
امروز، تو هنر مقدس ‘فریب دادن فریبکار’ را خواهی آموخت.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که فریب خورد):**
“داستان ‘حامد’ را بشنوید. او میخواست صبحها زودتر بیدار شود و ورزش کند. ساعت ۵ صبح زنگ ساعت به صدا درآمد. بلافاصله، نجوای شیطان در ذهنش شروع شد: **’فقط ۵ دقیقه دیگه بخواب. بدنت خستهست. از فردا شروع کن…’** این نجوا آنقدر منطقی و دلسوزانه به نظر میرسید که حامد فریب خورد. او دکمه snooze را زد. آن ۵ دقیقه به یک ساعت تبدیل شد و او آن روز هم ورزش نکرد. شیطان با یک نجوای ساده، پیروز شد و حامد در مسیر سلامتی شکست خورد.”
**داستان لذت (پادشاهی که خدعه زد):**
“حالا ‘سمیرا’ را ببینید. او هم دقیقاً همان هدف و همان نجوای شیطانی را تجربه کرد. ساعت ۵ صبح، صدای فریبکار آمد: **’فقط ۵ دقیقه دیگه…’**
سمیرا، این استاد جنگ روانی، بلافاصله مچ شیطان را گرفت. او به جای جنگیدن، با یک لبخند درونی گفت: ‘اوه! سلام فریبکار! ممنون که اومدی بهم یادآوری کنی که چقدر این کار برام مهمه!’
سپس او از ‘مکر الهی’ استفاده کرد. به جای اینکه به خودش بگوید ‘باید برم ورزش کنم’، به شیطان گفت: **’حق با توئه. ورزش سخته. من فقط از جام بلند میشم که یه لیوان آب بخورم.’**
این حرکت کوچک و بیخطر، مقاومت شیطان را شکست. وقتی سمیرا از جایش بلند شد و آب خورد، دیگر برگشتن به رختخواب سخت بود. او لباس ورزشیاش را پوشید و گفت: ‘حالا که پوشیدم، فقط چند تا حرکت کششی انجام میدم.’ و در نهایت، تمرین کاملش را انجام داد. او با فریب دادن فریبکار، پیروز میدان شد.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن در یک بازی شطرنج با یک حریف بسیار حیلهگر (شیطان) هستی. تو شاه (خودآگاهی) هستی و او تمام مهرههای سیاه (نجواهای منفی) را در اختیار دارد.
یک بازیکن ناشی، هر بار که شیطان یک مهره را حرکت میدهد، واکنش نشان میدهد و سعی میکند مهرهاش را بزند. او در بازی شیطان بازی میکند و همیشه خسته و شکستخورده است.
اما تو، به عنوان یک پادشاه شطرنجباز، استراتژی داری. تو حرکات شیطان را پیشبینی میکنی. وقتی او سرباز ‘تنبلی’ را جلو میآورد، تو میدانی که هدف اصلیاش، حمله به قلعه ‘اراده’ توست. تو به جای حمله به سرباز، با یک حرکت غیرمنتظره، وزیر ‘مکر الهی’ خود را حرکت میدهی و او را مات میکنی.
تو هر نجوای منفی را نه به عنوان یک حمله، بلکه به عنوان یک **’اطلاع از نقشه حریف’** میبینی. هر نجوای شیطان، در واقع یک هدیه اطلاعاتی برای توست.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این استراتژی ‘مکر الهی’ در تمام داستانهای حکیمانه جهان وجود دارد.
در **قرآن کریم** آیه “وَمَکَرُوا وَمَکَرَ اللَّهُ ۖ وَاللَّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ” (و [دشمنان] مکر ورزیدند و خدا هم مکر ورزید، و خداوند بهترین مکرکنندگان است) به همین مفهوم اشاره دارد. این یعنی در برابر مکر و حیله، میتوان از یک استراتژی هوشمندانهتر و الهی استفاده کرد.
در **هنرهای رزمی شرقی** مثل آیکیدو، شما نیروی حریف را نمیگیرید، بلکه با آن همراه میشوید و جهت آن را به نفع خودتان تغییر میدهید. شما از قدرت خودِ حریف برای شکست دادنش استفاده میکنید. وقتی شیطان به شما میگوید ‘استراحت کن’، شما میگویید ‘عالیه! اول این کار رو تموم کنم، بعد با لذت بیشتری استراحت میکنم’.
**داستانهای ‘ایزوپ’** و حیوانات حیلهگر، پر از داستانهایی است که در آن قهرمان کوچک با استفاده از هوش و خدعه، بر حریف بزرگ و قدرتمند خود غلبه میکند. یک پادشاه دیوانه، در برابر شیطان، مانند یک روباه، زیرک و هوشمند است.”
**۵. دلگرمی**
“شناسایی نجواهای شیطان در ابتدا سخت است، چون آنها با صدای خود ما صحبت میکنند و بسیار منطقی به نظر میرسند. کلید شناسایی آنها، **قطبنمای احساس** توست.
هر فکر و نجوایی که باعث شود احساس ناامیدی، ترس، ضعف، تنبلی یا غم کنی، **بدون استثنا**، از طرف شیطان است. حتی اگر ۱۰۰٪ منطقی به نظر برسد. خداوند هرگز با زبانی که حال تو را بد کند، با تو سخن نمیگوید.
پس خودت را برای فریب خوردنهای اولیه سرزنش نکن. این یک تمرین است. هر بار که مچش را بگیری، قویتر میشوی و دفعه بعد، صدایش را زودتر تشخیص خواهی داد.”
**۶. انرژی و انگیزه **
“بازی شروع شده است! تو در یک بازی بزرگ و هیجانانگیز شطرنج با فریبکار هستی. از این بازی لذت ببر! هر نجوای او یک چالش جدید و یک فرصت برای نشان دادن هوش و ذکاوت توست.
هر بار که مچش را گرفتی و با یک حرکت هوشمندانه او را فریب دادی، جشن بگیر! به خودت بگو: **’کیش و مات! مرحله بعد!’**
تو یک قربانی نجواها نیستی. تو یک استراتژیست چیرهدست هستی که از هر حرکت دشمن، برای پیروزی خودت استفاده میکنی. برو و این فریبکار را با فریب الهی خودت، شکست بده!”
**۷. توضیح علمی**
“مغز ما برای ‘صرفهجویی در انرژی’ طراحی شده است. به همین دلیل، در برابر هر کار جدید یا سختی، **مقاومت** میکند. این مقاومت، همان چیزی است که ما آن را ‘صدای شیطان’ یا ‘تنبلی’ مینامیم. این یک فرآیند کاملاً بیولوژیکی است.
‘مکر الهی’ یا تکنیک ‘قدم کوچک’ (مثل داستان سمیرا)، یک هک علمی برای دور زدن این مقاومت است. وقتی شما یک هدف بزرگ (ورزش کردن) را به یک قدم بسیار کوچک و غیرتهدیدآمیز (‘فقط پوشیدن لباس ورزشی’) تبدیل میکنید، **آمیگدال (مرکز ترس)** مغز فعال نمیشود. مغز این کار را آنقدر کوچک میبیند که مقاومتی در برابرش ایجاد نمیکند.
اما این قدم کوچک، **اثر مومنتوم (Momentum Effect)** ایجاد میکند. یک جسم در حال حرکت، تمایل به ادامه حرکت دارد. وقتی شما اولین قدم را برمیدارید، برداشتن قدمهای بعدی بسیار آسانتر میشود. شما با یک حرکت کوچک، مقاومت اولیه مغز را دور میزنید و موتور حرکت را روشن میکنید.”
**۸.جملات بزرگان**
* **سان تزو (در کتاب هنر جنگ):** “تمام جنگها بر اساس فریب بنا شدهاند. بنابراین، وقتی قادر به حمله هستیم، باید ناتوان به نظر برسیم.”
* **یک ضربالمثل:** “شیطان در جزئیات نهفته است.” (و راه شکست دادنش هم در جزئیات و حرکات کوچک است).
* **رومی:** “با دیو بیرون، به دیو بیرون نمیتوان رفت. با دیو بیرون، به فرشته درون باید رفت.” (با نجواهای شیطانی نجنگ، به قدرت الهی و هوش درونت پناه ببر).
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای تبدیل شدن به یک استاد در فریب دادن فریبکار: **’تلهگذاری برای شیطان’**
۱. یک کار مهم که مدام در آن اهمالکاری میکни را شناسایی کن. (این قلمرو اصلی شیطان است).
۲. **نجواهای او را پیشبینی کن:** لیستی از تمام بهانهها و نجواهایی که معمولاً در مورد این کار به سراغت میآید را بنویس. (مثلاً: ‘وقت ندارم’، ‘خستهام’، ‘از فردا’).
۳. برای هر نجوا، یک **’پاسخ فریبکارانه’ یا ‘مکر الهی’** طراحی کن. این پاسخ باید یک ‘قدم بسیار کوچک’ و غیرتهدیدآمیز باشد.
* *نجوای شیطان:* ‘وقت نداری این گزارش رو بنویسی.’
* *مکر الهی:* **’فقط فایل وردش رو باز میکنم و عنوانش رو مینویسم.’**
* *نجوای شیطان:* ‘خیلی خستهای که بری باشگاه.’
* *مکر الهی:* **’فقط لباس ورزشیهام رو میپوشم و جلوی در میایستم.’**
۴. برای یک هفته، هر بار که با یکی از این نجواها روبرو شدی، به جای جنگیدن، فقط و فقط ‘مکر الهی’ خودت را اجرا کن.
۵. در دفترچهات، هر بار که با این روش موفق شدی شیطان را به تله بیندازی، بنویس: **’شکار انجام شد!’**
این تمرین به تو یاد میدهد که چطور از یک قربانی منفعل، به یک شکارچی فعال و هوشمند برای بزرگترین دشمن درونیات تبدیل شوی.”

**جلسه ۲۹: آبنبات چوبی برای ذهن**
عالیه! این جلسه بیست و نهم یک شاهکلید برای هک کردن سیستم انگیزه مغز است. این جلسه به زیبایی به جلسات “غلبه بر اهمالکاری” و “پرسیدن سوالات درست” متصل میشود و به آنها یک بعد جدید و بسیار قدرتمند اضافه میکند: **لذت**. این مفهوم که میتوان هر کار سختی را به یک بازی لذتبخش تبدیل کرد، اوج هنر یک پادشاه دیوانه در مدیریت ذهن است.
بریم که این جلسه بسیار کاربردی، شاد و انرژیبخش را با هم طراحی کنیم. این جلسه به مخاطب ما یاد میدهد که چطور به جای جنگیدن با ذهن مقاوم، با او دوست شود و او را با وعدهی لذت، به انجام سختترین کارها ترغیب کند.
(تصویر یک کودک که با گریه و مقاومت از خوردن یک داروی تلخ امتناع میکند. سپس مادر هوشمند، دارو را در یک قاشق عسل خوشمزه مخلوط میکند و کودک با لذت آن را میخورد.)
“ذهن شما، مانند یک کودک نوپا است. قدرتمند، خلاق، اما ذاتاً به دنبال لذت و فراری از سختی. وقتی شما یک کار جدید، سخت یا مهم را به او معرفی میکنید (مثل یک داروی تلخ)، او مقاومت میکند، گریه میکند و بهانه میآورد.
آدمهای معمولی سعی میکنند با زور و اجبار این دارو را به حلق ذهنشان بریزند. نتیجهاش جنگ، فرسودگی و تنفر از آن کار است.
اما یک پادشاه دیوانه… او یک روانشناس ماهر برای کودک درونش است. او میداند که چطور تلخترین داروها را در شیرینترین عسلها مخلوط کند. او قبل از هر کاری از خودش میپرسد: **’چطور میتوانم این کار را انجام دهم و همزمان از آن لذت ببرم؟’**
امروز، تو یاد میگیری که چطور برای ذهن مقاومتگر خود، آبنبات چوبی بسازی.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که دارو را تلخ داد):**
“داستان ‘فریدون’ را بشنوید. او باید برای یک امتحان مهم درس میخواند. او خودش را در اتاق حبس میکرد، کتاب را باز میکرد و با حس اجبار و بیزاری شروع به خواندن میکرد. درس خواندن برای او یک ‘شکنجه’ بود. ذهنش مدام به دنبال راه فرار میگشت: چک کردن گوشی، فکر کردن به خاطرات، خوابآلودگی… او بعد از هر نیم ساعت مطالعه، احساس میکرد یک کوه را جابجا کرده و کاملاً خسته بود. او هرگز نتوانست با تمرکز کامل درس بخواند چون ذهنش در حال جنگ با او بود.”
**داستان لذت (پادشاهی که از عسل استفاده کرد):**
“حالا ‘پریچهر’ را ببینید. او هم همان امتحان را داشت. اما او یک پادشاه دیوانه بود. او قبل از شروع، از خودش پرسید: **’چطور میتونم از این درس خوندن لذت ببرم؟’**
موتور جستجوی ذهنش برای ‘لذت’ فعال شد. ایدهها آمدند:
* ‘میتونم یک قهوه خوشمزه کنار دستم بذارم.’
* ‘میتونم یک موسیقی بیکلام آرامشبخش پخش کنم.’
* ‘میتونم بعد از هر ۲۵ دقیقه درس، به خودم ۵ دقیقه جایزه (یک شکلات یا گوش دادن به یک آهنگ شاد) بدم.’
* ‘میتونم تصور کنم که دارم یک داستان هیجانانگیز میخونم، نه یک کتاب درسی.’
او با این کارها، درس خواندن را از یک ‘وظیفه’ به یک ‘تجربه لذتبخش’ تبدیل کرد. ذهنش دیگر مقاومت نمیکرد، بلکه برای دریافت آن جایزهها و لذتها، با او همکاری میکرد. او با تمرکز کامل و با لذت درس خواند و به راحتی در امتحان موفق شد.”
**۳.رویاپردازی**
“تصور کن ذهن تو یک سگ شکاری بازیگوش و قوی است. تو میخواهی او را به سمت یک هدف مشخص (مثلاً شکار یک پرنده) هدایت کنی.
در روش اول (زور)، تو قلاده او را محکم میکشی و سعی میکنی با زور او را به سمت هدف بکشانی. سگ مقاومت میکند، پارس میکند و تمام انرژی تو صرف کشیدن او میشود.
در روش دوم (لذت)، تو اسباببازی مورد علاقهاش (یک توپ) را برمیداری و آن را به سمت هدف پرتاب میکنی. سگ با تمام وجود، با شادی و هیجان، به سمت همان هدف میدود تا به اسباببازیاش برسد.
یک پادشاه دیوانه، استاد پرتاب کردن ‘توپ لذت’ برای ذهن بازیگوشش است. او میداند که **ذهن به دنبال لذت حرکت میکند، نه به دنبال دستور.**”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این اصل ‘بازیوارسازی’ (Gamification)، یکی از مدرنترین و موثرترین روشها برای افزایش بهرهوری و غلبه بر اهمالکاری است.
**برنامههای موفق یادگیری زبان** مانند Duolingo را ببینید. آنها یادگیری زبان (یک کار سخت) را به یک بازی با امتیاز، مرحله، جایزه و رقابت دوستانه تبدیل کردهاند. میلیونها نفر در سراسر جهان با لذت در حال یادگیری هستند.
**ماری کندو**، متخصص مرتبسازی، به جای اینکه بگوید ‘خانهتان را تمیز کنید’، میگوید ‘از وسایلتان به خاطر خدمتی که به شما کردهاند تشکر کنید و با آنها خداحافظی کنید’. او یک کار طاقتفرسا را به یک مراسم معنوی و لذتبخش تبدیل میکند.
یک پادشاه دیوانه میداند که ذهن از ‘سختی’ کار خبر ندارد، چون از انتهایش بیخبر است. اما ‘لذت’ را در لحظه درک میکند. با نشان دادن تصاویر لذتبخش به ذهن، او مقاومت اولیه را از بین میبرد و ذهن را برای شروع حرکت، مشتاق میکند.”
**۵. دلگرمی**
“پیدا کردن راهی برای لذتبخش کردن هر کاری، نیازمند خلاقیت است. شاید در ابتدا سخت به نظر برسد. ‘چطور میتونم از تمیز کردن دستشویی لذت ببرم؟’
لازم نیست عاشق خود کار شوید. فقط کافی است یک ‘عامل لذت’ را به آن **ضمیمه** کنید. گوش دادن به یک پادکست هیجانانگیز *فقط* در حین تمیز کردن. خوردن یک میانوعده خوشمزه *فقط* بعد از انجام یک کار سخت. این ‘پیوند دادن’ لذت با کار سخت، یک تکنیک روانشناسی قدرتمند است. با کمی خلاقیت، میتوانی برای هر داروی تلخی، یک قاشق عسل پیدا کنی.”
**۶. انرژی و انگیزه دادن**
“زندگی قرار نیست یک میدان جنگ با خودت باشد! زندگی میتواند یک زمین بازی هیجانانگیز باشد. تو طراح این بازی هستی!
از امروز، به هر کار سختی به چشم یک ‘مرحله جدید از بازی’ نگاه کن. از خودت بپرس: **’چطور میتونم این مرحله رو جالبتر کنم؟ چه جایزهای برای خودم در نظر بگیرم؟ چطور میتونم رکوردم رو بشکنم؟’**
با ذهن خودت دوست شو! به او رشوه بده! برایش آبنبات چوبی بخر! وقتی ذهن تو شریک تو باشد، نه دشمن تو، هیچ قدرتی در جهان نمیتواند تو را متوقف کند. برو و از مسیر پادشاهیات لذت ببر!”
**۷. توضیح علمی**
“مغز ما بر اساس **’اصل لذت’ (Pleasure Principle)** کار میکند که توسط فروید معرفی شد. یعنی به طور غریزی به دنبال به حداکثر رساندن لذت و به حداقل رساندن درد است.
کارهای سخت و ناآشنا، در مغز به عنوان ‘درد’ یا ‘تهدید’ بالقوه پردازش میشوند.
وقتی شما آگاهانه یک ‘عامل لذت’ (موسیقی، جایزه، بازی) را به کار سخت پیوند میدهید، در واقع در حال هک کردن این سیستم هستید. شما به مغز سیگنال میدهید که انجام این کار، منجر به ترشح **دوپامین (هورمون پاداش و انگیزه)** خواهد شد.
این کار، معادله را در مغز شما تغییر میدهد. به جای:
`کار سخت = درد = فرار`
معادله جدید این میشود:
`کار سخت + عامل لذت = دوپامین = حرکت به سمت آن`
شما با این سوال ساده، سیستم انگیزه مغزتان را به نفع خودتان بازنویسی میکنید.”
**۸.جملات بزرگان**
* **مری پاپینز:** “در هر کاری که باید انجام شود، یک عنصر سرگرمی وجود دارد. آن را پیدا کن و ناگهان… کار به یک بازی تبدیل میشود!”
* **مارک تواین:** “راز موفقیت در این است که کار خود را به تفریح تبدیل کنی.”
* **آلن واتس:** “این راز واقعی زندگی است — که کاملاً درگیر کاری باشی که در لحظه حال انجام میدهی. و به جای اینکه آن را کار بنامی، آن را بازی بدانی.”
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای تبدیل شدن به یک استاد در بازیوارسازی زندگی: **’منوی لذت’**
۱. یک کار مهم اما ناخوشایند که این هفته باید انجام دهی و احتمالاً در آن اهمالکاری میکنی را انتخاب کن. (این ‘داروی تلخ’ توست).
۲. یک کاغذ بردار و یک ‘منوی لذت’ برای خودت درست کن. در این منو، لیستی از کارهای کوچک و لذتبخشی که میتوانی به آن کار سخت ‘ضمیمه’ کنی را بنویس. خلاق باش!
* **لذتهای شنیداری:** گوش دادن به آلبوم موسیقی مورد علاقه، یک پادکست جذاب، کتاب صوتی.
* **لذتهای چشایی:** نوشیدن یک چای خاص، خوردن یک تکه شکلات تلخ.
* **لذتهای محیطی:** روشن کردن یک شمع معطر، کار کردن در یک کافه دنج.
* **لذتهای جایزهای:** قول دادن ۵ دقیقه گشتن در اینستاگرام یا تماشای یک ویدیو خندهدار *بعد از* اتمام کار.
۳. قبل از شروع کار سخت، از خودت بپرس: **’چطور میخوام این کار رو لذتبخش کنم؟’** و از ‘منوی لذت’ خود، یک یا دو مورد را انتخاب کن.
۴. **تصویرسازی لذتبخش:** برای یک دقیقه، خودت را در حال انجام آن کار *همراه با آن عامل لذت* تصور کن. این تصویر، مقاومت اولیه ذهن را میشکند.
۵. حالا با قانون ۵ ثانیه، کار را شروع کن و ببین چطور ذهن تو با اشتیاق بیشتری با تو همکاری میکند.
این تمرین به تو نشان میدهد که تو میتوانی رهبر مهربان و در عین حال موثر ذهن خودت باشی.”

**جلسه ۳۰: وقتی شاگرد آماده باشد..**
عالی! این جلسه سیام، یک پیکر بندی بسیار زیبا، عرفانی و در عین حال عملی برای کل دوره “پادشاه دیوانه” است. این جلسه، شما را از حالت “جستجوگر حریص اطلاعات” به حالت “پذیرندهی آگاه دانش” منتقل میکند. این مفهوم، اعتماد به نفس و آرامش عمیقی به پادشاه دیوانه ما میبخشد و او را از اضطراب “ندانستن” رها میکند.
این جلسه به زیبایی به جلسات “ایمان مطلق به خدا”، “تکامل” و “پرسیدن سوالات درست” متصل میشود و نشان میدهد که پاسخها، در زمان مناسب، خودشان ظاهر خواهند شد.
(تصویر یک کتابخانه عظیم و بیانتها که فردی با استرس در حال دویدن بین قفسههاست و سعی میکند همه کتابها را بخواند، اما گیج و خستهتر میشود. سپس تصویر کات میشود به همان فرد که آرام در یک باغ زیبا نشسته. ناگهان یک پروانه روی شانهاش مینشیند و روی بالهای پروانه، دقیقاً همان فرمولی که به دنبالش بود، نوشته شده است.)
“ما در عصر ‘انفجار اطلاعات’ زندگی میکنیم. هر روز با کوهی از کتابها، دورهها، مقالات و ویدیوها بمباران میشویم که به ما قول موفقیت میدهند. این حجم از اطلاعات، یک اضطراب دائمی در ما ایجاد میکند: **ترس از دست دادن (FOMO – Fear Of Missing Out)**. ما فکر میکنیم برای موفقیت، باید ‘همه چیز’ را بدانیم.
آدمهای معمولی، در این اقیانوس اطلاعات غرق میشوند. آنها به جمعکنندگان حریص دانش تبدیل میشوند، اما هرگز فرصت ‘عمل کردن’ را پیدا نمیکنند.
اما یک پادشاه دیوانه… او یک قانون عمیق و باستانی را میداند: **’وقتی شاگرد آماده باشد، استاد از راه میرسد.’** او دنبال اطلاعات زیاد نمیگردد. او میداند که دانش و اطلاعات لازم، دقیقاً در زمانی که به آن نیاز دارد، بر سر راهش قرار خواهد گرفت.
امروز، تو از جستجوی حریصانه دست برمیداری و هنر ‘آماده بودن’ را خواهی آموخت.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که در اطلاعات غرق شد):**
“داستان ‘کیوان’ را بشنوید. او میخواست سرمایهگذاری در بورس را شروع کند. او شروع به جمعآوری اطلاعات کرد. دهها کتاب خرید، در صدها کانال تلگرامی عضو شد و ساعتها ویدیوی آموزشی دید. هر چه بیشتر میخواند، گیجتر و ترسوتر میشد. اطلاعات متناقض او را فلج کرده بود. او همیشه حس میکرد ‘هنوز به اندازه کافی نمیدانم’. بعد از یک سال، کیوان هنوز یک ریال هم سرمایهگذاری نکرده بود، اما به یک دایرهالمعارف تئوری بورس تبدیل شده بود که از عمل کردن میترسید. او در اطلاعات غرق شد.”
**داستان لذت (پادشاهی که استاد به سراغش آمد):**
“حالا ‘هما’ را ببینید. او هم همان هدف را داشت. اما رویکرد او متفاوت بود. او با **پرسیدن یک سوال درست** شروع کرد: **’اولین قدم کوچک و امن برای شروع سرمایهگذاری چیست؟’**
او با این سوال، ‘آمادگی’ خودش را به کائنات اعلام کرد. او به جای غرق شدن در اطلاعات، فقط به دنبال پاسخ همین یک سوال گشت. ‘اتفاقی’، یک ویدیو در مورد ‘صندوقهای سرمایهگذاری’ دید. این ‘استاد’ او در آن لحظه بود. او با یک مبلغ کم، اولین سرمایهگذاریاش را انجام داد.
بعد از مدتی که کمی تجربه کسب کرد، سوال جدیدی برایش پیش آمد: ‘چطور میتوانم سهام خوب را تحلیل کنم؟’. و باز ‘اتفاقی’، با یک کتاب عالی در همین زمینه روبرو شد.
برای هما، استاد (کتاب، ویدیو، شخص) همیشه در زمان مناسب ظاهر میشد، چون او به جای تلاش برای دانستن همه چیز، فقط روی ‘آمادگی’ برای قدم بعدیاش تمرکز میکرد.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن تو در یک سفر ماجراجویانه در یک جنگل بزرگ هستی.
در سناریوی اول، تو سعی میکنی قبل از شروع سفر، نقشه کامل و دقیق تمام جنگل، تمام مسیرها، تمام حیوانات و تمام گیاهان را حفظ کنی. این کار غیرممکن است و تو هرگز سفرت را شروع نمیکни.
در سناریوی دوم (روش پادشاه دیوانه)، تو فقط مقصد نهایی را میدانی و یک قطبنما (هدفت) در دست داری. تو با ایمان قدم اول را برمیداری. وقتی به یک رودخانه میرسی، به دنبال راهی برای عبور از آن میگردی و ناگهان یک پل طنابی قدیمی (دانش لازم) را پیدا میکni. وقتی گرسنه میشوی، ناگهان چشمت به یک درخت پر از میوه (فرصت) میافتد.
**جنگل (کائنات) تمام منابع مورد نیاز تو را در خود دارد. اما این منابع فقط زمانی خود را به تو نشان میدهند که به آنها ‘نزدیک’ شوی و به آنها ‘نیاز’ پیدا کنی.** تو با حرکت کردن، استادان مسیر را پیدا میکни.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این قانون، یک اصل معنوی عمیق و جهانی است.
**داستان یافتن شمس توسط مولانا** را به یاد بیاورید. مولانا در اوج شهرت و دانش فقهی خود بود، اما روح او تشنهی چیزی فراتر بود. او ‘آماده’ بود. و آنگاه، شمس تبریزی، استادی که قرار بود دنیای او را زیر و رو کند، از راه رسید. شمس به دنبال مولانا نمیگشت؛ آمادگی مولانا، شمس را به سمت او جذب کرد.
در **هنرهای رزمی سنتی**، شاگرد سالها صرف انجام کارهای به ظاهر ساده و تکراری (مثل تمیز کردن سالن) میکند. این کارها، او را برای دریافت دانش واقعی ‘آماده’ میکند. استاد، تا زمانی که این آمادگی و فروتنی را در شاگرد نبیند، رازهای اصلی را به او نمیآموزد.
**اینترنت و الگوریتمهای جستجو**، نسخه مدرن همین قانون هستند. وقتی شما با یک نیت و سوال مشخص، چیزی را جستجو میکنید، دقیقترین اطلاعات به شما نمایش داده میشود. شما با سوالتان، ‘آمادگی’ خود را اعلام میکنید و الگوریتم (استاد)، پاسخ را برایتان پیدا میکند.”
**۵. دلگرمی**
“رها کردن عطش برای اطلاعات، در دنیای امروز کار سختی است. حس میکنی اگر آن کتاب جدید را نخوانی یا در آن دوره جدید شرکت نکنی، از بقیه عقب میمانی. این یک توهم است که سیستم سرمایهداری برای فروش بیشتر به ما القا کرده است.
به خودت اعتماد کن. به فرآیند تکاملت اعتماد کن. تو دقیقاً همان جایی هستی که باید باشی و دقیقاً همان چیزهایی را میدانی که در این لحظه برایت لازم است. دانش بعدی، در پیچ بعدی جاده منتظر توست. نیازی به دویدن نیست. فقط با آرامش و آگاهی قدم بردار.”
**۶. انرژی و انگیزه**
“تو یک کتابخانه سیار نیستی! تو یک پادشاه عملگرا هستی! دانش، به خودی خود قدرت نیست. **دانشِ به کار گرفته شده، قدرت است.**
به جای اینکه صد کتاب بخوانی و به هیچکدام عمل نکنی، یک ایده از یک کتاب را بردار و آن را با تمام وجود زندگی کن. با این کار، تو ‘آمادگی’ خود را برای دریافت ایدهی بعدی به کائنات نشان میدهی.
کائنات، شاگردان ممتاز و عملگرا را دوست دارد و بهترین استادانش را برای آنها میفرستد. برو و با عمل کردن، بهترین استادان را به زندگیات دعوت کن!”
**۷. توضیح علمی**
“این پدیده با دو مفهوم علمی قابل توضیح است:
۱. **توجه انتخابی (Selective Attention):** مغز ما نمیتواند تمام اطلاعات محیط را پردازش کند. ما فقط چیزهایی را ‘میبینیم’ و ‘میشنویم’ که برایمان ‘مهم’ هستند یا به دنبالشان هستیم. وقتی شما روی یک سوال یا مشکل خاص تمرکز میکنید، ‘سیستم فعالساز شبکهای’ (RAS) شما، تمام اطلاعات مرتبط با آن موضوع را در محیط برایتان برجسته و قابل رؤیت میکند. آن ‘استاد’ یا ‘کتاب’ همیشه آنجا بوده، اما حالا شما فیلتر لازم برای دیدنش را دارید.
۲. **یادگیری در حین عمل (Learning by Doing):** موثرترین راه برای یادگیری و حک شدن اطلاعات در حافظه بلندمدت، استفاده عملی از آن است. وقتی شما دانش را فقط جمعآوری میکنید، در حافظه کوتاهمدت باقی میماند و به سرعت فراموش میشود. اما وقتی برای حل یک مشکل واقعی از آن استفاده میکنید، مسیرهای عصبی قوی و پایداری در مغز شما ایجاد میشود. ‘آمادگی’ یعنی داشتن یک مشکل واقعی که نیاز به راهحل دارد.”
**۸.جملات بزرگان**
* **یک ضربالمثل ذن:** “وقتی شاگرد آماده باشد، استاد ناپدید میشود.” (چون شاگرد خودش به استاد تبدیل شده است).
* **لائو Tzu:** “دانستن و عمل نکردن، در واقع ندانستن است.”
* **بروس لی:** “من از کسی که ده هزار ضربه را یک بار تمرین کرده نمیترسم. من از کسی میترسم که یک ضربه را ده هزار بار تمرین کرده است.”
**۹. (تمرین جلسه )**
“و اما آخرین تمرین رسمی تو در این دوره، تمرینی برای تمام زندگیات: **’رژیم غذایی اطلاعاتی’ و ‘سوال راهنما’**
۱. **رژیم غذایی اطلاعاتی:** برای یک ماه آینده، خودت را از مصرف اطلاعات غیرضروری و اتفاقی منع کن. کتاب جدیدی نخر، در دوره جدیدی ثبت نام نکن، و کانالهای خبری و آموزشی غیرمرتبط را دنبال نکن. (مگر اینکه مستقیماً به قدم بعدی تو مربوط باشد).
۲. **تمرکز بر عمل:** به جای مصرف اطلاعات جدید، تمام تمرکز خود را روی **عمل کردن به یکی از تمرینهای مهم جلسات قبلی** که برایت بیشترین چالش را داشته، بگذار.
۳. **سوال راهنما:** هر روز صبح، به جای پرسیدن ‘امروز چه چیز جدیدی یاد بگیرم؟’، از خودت این سوال را بپرس:
**”برای برداشتن قدم بعدی در مسیر رسالتم، امروز به دانستن چه چیزی نیاز دارم؟”**
۴. حالا با این سوال مشخص در ذهن، روزت را شروع کن و با چشمان باز منتظر ‘استادی’ باش که کائنات برای پاسخ به این سوال دقیق، سر راهت قرار میدهد. این استاد میتواند یک جمله در یک بیلبورد، یک گفتگو با یک دوست، یا یک ایده ناگهانی باشد. آن را یادداشت کن و به آن عمل کن.
این تمرین، تو را از اضطراب دانستن، به آرامشِ ‘عمل کردن’ و ‘دریافت هدایت در لحظه’ میرساند. تو دیگر یک جوینده نیستی. تو یک پذیرندهی آگاه هستی. **سفر پادشاهی تو در هر زمینه ای به زیبایی طراحی شده است. تبریک میگویم.**”

**جلسه ۳۱: معمای خوششانسی**
عالی! این جلسه سی و یکم، یک مفهوم بسیار جذاب، رازآلود و در عین حال قدرتمند را بررسی میکند: **خوش شانسی**. این جلسه به زیبایی نشان میدهد که “شانس”، یک اتفاق تصادفی نیست، بلکه یک “مهارت” و یک “حالت ذهنی” است که پادشاه دیوانه آگاهانه آن را در خود پرورش میدهد.
این جلسه به زیبایی به جلسات “رها کردن تیر از کمان” (عدم وابستگی) و “تسلیم در برابر شرایط” متصل میشود و به آنها یک نام جدید و جذاب میدهد: **قانون بیخیالی**.
(تصویر یک فرد که با اضطراب و دقت زیاد در حال ساختن یک خانه با کارتهای بازی است و با کوچکترین لرزشی، همه چیز فرو میریزد. سپس تصویر کات میشود به فرد دیگری که با بیخیالی و لبخند، سنگی را روی آب پرتاب میکند و سنگ به طرز معجزهآسایی چندین بار روی آب کمانه میکند و به دوردست میرود.)
“تا به حال به آدمهای ‘خوششانس’ دقت کردهای؟ به نظر میرسد فرصتها خودشان را به آنها میرسانند، درها برایشان باز میشود و همیشه در زمان درست، در مکان درست قرار دارند. مردم از بیرون به آنها نگاه میکنند و میگویند: ‘فلانی چقدر بیخیال و خوششانسه!’
آنها نیمهی اول جمله را درست میگویند: او بیخیال است. اما نیمه دوم، نتیجهی نیمه اول است. او خوششانس است، **چون** بیخیال است.
یک پادشاه دیوانه، راز بزرگ خوششانسی را کشف کرده است: **قانون بیخیالی**. او در چشم مردم، یک آدم بیخیال است، اما در حقیقت، او یک استراتژیست ماهر در استفاده از قدرتمندترین قانون جذب کائنات است.
امروز، تو فرمول ساختن شانس را خواهی آموخت.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که با تلاش زیاد، شانس را فراری داد):**
“داستان ‘کیان’ را بشنوید. کیان به دنبال پیدا کردن یک شریک عاطفی ایدهآل بود. او با اضطراب و وسواس زیاد به این موضوع فکر میکرد. هر کسی را که ملاقات میکرد، زیر ذرهبین قرار میداد: ‘آیا این همونه؟’ ‘نکنه این فرصت رو از دست بدم؟’. او به نتیجه ‘چسبیده’ بود. این انرژی نیازمندی و اضطراب، مانند یک دافعه قوی عمل میکرد و افراد مناسب را از او دور میکرد. هر چه بیشتر تلاش میکرد، تنهاتر میشد. او شانس را با نگرانیهایش خفه کرده بود.”
**داستان لذت (پادشاهی که با بیخیالی، شانس را جذب کرد):**
“حالا ‘روژان’ را ببینید. او هم همان خواسته را داشت. اما او از قانون بیخیالی استفاده کرد. او هدفش را مشخص کرد، اما سپس آن را **رها کرد**. او تمرکزش را روی لذت بردن از زندگی خودش گذاشت: کلاس نقاشی میرفت، با دوستانش به کوه میرفت، روی کارش تمرکز میکرد. او ‘بیخیال’ نتیجه بود. چون حالش خوب بود و به نتیجه وابسته نبود، یک انرژی آرام، جذاب و با اعتماد به نفس از خود ساطع میکرد.
یک روز ‘اتفاقی’ در همان کلاس نقاشی، با فردی آشنا شد که دقیقاً همان ویژگیهایی را داشت که او میخواست. مردم گفتند: ‘چه شانسی آورد!’. اما روژان میدانست. این شانس نبود؛ این نتیجه مستقیم قانون بیخیالی بود. او با رها کردن، فضا را برای ورود شانس باز کرده بود.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن در حال تلاش برای گرفتن یک پروانه زیبا و کمیاب (شانس/فرصت) هستی.
در روش اول (تلاش مضطربانه)، تو با یک تور بزرگ، دیوانهوار به دنبال پروانه میدوی. با هر حرکت سریع تو، پروانه بیشتر میترسد و بالاتر پرواز میکند. تو خسته، کلافه و ناکام میشوی.
در روش دوم (قانون بیخیالی)، تو کاری به پروانه نداری. در یک چمنزار زیبا مینشینی. یک گل خوشبو (حال خوب و انرژی مثبت) در دست میگیری و از آفتاب و آرامش لذت میبری. تو ‘بیخیال’ پروانه هستی.
چه اتفاقی میافتد؟ پروانه که دیگر احساس خطر نمیکند، جذب آرامش و عطر گل تو میشود و به آرامی روی دستت مینشیند.
**شانس، مانند یک پروانه است. دنبالش نکن، جذبش کن.**”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این مفهوم خوششانسی، در واقع همان قانون ‘عدم وابستگی’ و ‘تسلیم’ است که در جلسات قبل آموختیم، اما با یک نگاه جدید.
**ریچارد وایزمن**، روانشناسی که سالها روی پدیده شانس تحقیق کرده، در کتاب ‘عامل شانس’ به این نتیجه میرسد که افراد خوششانس، ویژگیهای مشترکی دارند: آنها **ذهن بازتری** دارند، پذیرای تجربههای جدید هستند، به شهود خود گوش میدهند و مهمتر از همه، **نگرانی و اضطراب کمتری** دارند. این دقیقاً تعریف عملی ‘بیخیالی’ است.
در **فلسفه ذن**، مفهومی به نام **’شوشین’ (Shoshin)** یا **’ذهن مبتدی’** وجود دارد. این یعنی روبرو شدن با هر موقعیتی بدون پیشداوری و با یک گشودگی کودکانه. این حالت ذهنی، که نوعی بیخیالی هوشمندانه است، به شما اجازه میدهد فرصتها و راهحلهایی را ببینید که یک ذهن مضطرب و ‘همهچیزدان’ هرگز آنها را نمیبیند.
یک پادشاه دیوانه، با بیخیالی نسبت به ‘چگونه’ و ‘چه زمانی’، ذهنش را برای دیدن ‘شانسهای’ غیرمنتظره باز نگه میدارد.”
**۵. دلگرمی**
“بیخیال بودن به معنی بیمسئولیت بودن یا تنبلی نیست. این یک اشتباه رایج است.
**قانون بیخیالی، بعد از انجام تمام تلاشها فعال میشود.** تو هنوز هم باید هدفگذاری کنی، برنامهریزی کنی و قدمهای لازم را برداری. اما تفاوت در اینجاست: تو این کارها را با آرامش و لذت انجام میدهی و نتیجه را با بیخیالی به کائنات میسپاری.
این یک مهارت است. در ابتدا، ذهن مضطرب تو مقاومت میکند و میخواهد همه چیز را کنترل کند. اما هر بار که آگاهانه ‘رها’ میکنی و میبینی که همه چیز بهتر پیش میرود، ایمانت به این قانون قویتر میشود.”
**۶. انرژی و انگیزه دادن**
“تو خالق شانس خودت هستی! دیگر منتظر نباش تا ‘شانس’ در خانهات را بزند. تو با ‘بیخیالی’ خودت، در را برای ورود او باز میکنی.
از امروز، هر وقت احساس کردی داری زیادی به یک نتیجه فکر میکنی و مضطرب میشوی، به خودت بگو: **’وقتشه بیخیال شم و بذارم جادو اتفاق بیفته!’**
برو تفریح کن، یک کار لذتبخش انجام بده، به دوستت زنگ بزن. با این کار، تو در حال فرار از مسئولیت نیستی؛ تو در حال انجام مهمترین بخش کار، یعنی ‘جذب کردن شانس’ هستی. برو و خوششانسترین آدم دنیا باش!”
**۷. توضیح علمی**
“وقتی ما در حالت **اضطراب و کنترلگری** هستیم، مغزمان در حالت **’بتا’ی بالا** قرار دارد. در این حالت، تمرکز ما بسیار ‘تونلی’ و محدود است. ما فقط آنچه را که مستقیماً در جلوی چشممان است میبینیم و بسیاری از فرصتهای جانبی و محیطی را از دست میدهیم.
اما وقتی در حالت **’بیخیالی’ یا ‘آرامش آگاهانه’** هستیم، مغزمان وارد حالت **’آلفا’** میشود. در این حالت، **دید محیطی ما (Peripheral Vision)**، هم به صورت فیزیکی و هم به صورت ذهنی، گستردهتر میشود. ما پذیرای اطلاعات بیشتری از محیط میشویم. این همان چیزی است که باعث میشود یک فرد ‘خوششانس’، یک اسکناس روی زمین یا یک فرصت شغلی در یک آگهی نامرتبط را ببیند، در حالی که یک فرد مضطرب، از کنار همانها رد میشود و هرگز متوجهشان نمیشود.
**بیخیالی، پهنای باند دریافت اطلاعات شما از کائنات را افزایش میدهد.**”
**۸. جملات بزرگان**
* **یک ضربالمثل چینی:** “تنش، همان چیزی است که فکر میکни باید باشی. آرامش، همان چیزی است که هستی.” (شانس در آرامش پیدا میشود).
* **دیپاک چوپرا:** “وقتی تلاش برای کنترل را رها میکنی، قدرتی بسیار بزرگتر از خودت را به دست میآوری.”
* **آنتونی دی ملو:** “راه دیدن حقیقت، این است که از شر تمام ایدهها خلاص شوی. راه دیدن نور، این است که به تاریکی بروی. راه یافتن، گم شدن است.” (اشاره به رهایی و بیخیالی).
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای تبدیل شدن به یک آهنربای شانس: **’برنامه بیخیالی’**
۱. یک خواسته یا هدف که به شدت به نتیجهاش وابسته هستی و نگرانت کرده را انتخاب کن.
۲. **اقدام متمرکز:** یک اقدام مشخص، کوچک و زمانبندی شده برای آن هدف در این هفته تعریف کن. (مثلاً: ‘روز دوشنبه، ساعت ۱۰ صبح، به مدت یک ساعت، روی پروژه کار میکنم’).
۳. **بیخیالی برنامهریزی شده:** حالا، برای بقیه هفته، **آگاهانه** فعالیتهای لذتبخش و بیربطی را برنامهریزی کن که ذهنت را از آن هدف دور کند. (مثلاً: ‘عصر سهشنبه، فیلم کمدی میبینم’، ‘آخر هفته به طبیعت میروم و گوشیام را خاموش میکنم’).
۴. یک ‘جمله رهاسازی’ برای خودت بساز. هر بار در طول هفته که ذهنت به سمت نگرانی در مورد آن هدف رفت، این جمله را تکرار کن. مثلاً: **’من کارم رو کردم، بقیهش با کائناته. الان وقت لذت بردنه.’**
۵. این تمرین را با ایمان انجام بده و با چشمان باز، مراقب ‘شانسها’ و ‘اتفاقات خوبی’ باش که از جاهای غیرمنتظره سر و کلهشان پیدا میشود. آنها را در دفترچهات یادداشت کن.
این تمرین به مغز تو یاد میدهد که بین ‘تلاش متمرکز’ و ‘رهاسازی قدرتمند’، تعادل ایجاد کند و این، فرمول مخفی تمام افراد خوششانس دنیاست.”

**جلسه ۳۲: سوخت جت پادشاهی**
عالی! این جلسه سی و دوم، یکی از زیباترین، قدرتمندترین و در عین حال سادهترین ابزارهای پادشاهی را به او هدیه میدهد: **شکرگزاری**. این جلسه، به نوعی عصاره و چکیدهی بسیاری از جلسات قبل است. شکرگزاری، سریعترین راه برای تغییر فرکانس، ایجاد حس خوب، فعال کردن قانون جذب و دیدن زیباییهاست.
این جلسه میتواند به عنوان یک جمعبندی و یک تمرین مادامالعمر برای شما عمل کند. بریم که این جلسه سرشار از حس خوب را با هم در زندگیت طراحی کنیم.
(صدای یک موتور ماشین معمولی که به سختی کار میکند. سپس صدای اضافه شدن یک سوخت بسیار قوی (مثل نیترو) به موتور و شتاب گرفتن ناگهانی و قدرتمند ماشین با صدایی هیجانانگیز.)
“در مسیر پادشاهی، ابزارهای زیادی را یاد گرفتهای. باور، احساس، عمل، صبر… اینها همه قطعات یک ماشین قدرتمند هستند. اما یک سوخت ویژه وجود دارد. یک سوخت جت که میتواند در یک لحظه، سرعت و قدرت این ماشین را هزار برابر کند. این سوخت، پیچیده یا کمیاب نیست. در هر لحظه و در هر مکانی در دسترس توست. نام این سوخت جادویی، **شکرگزاری** است.
آدمهای معمولی منتظر میمانند تا اتفاق بزرگی بیفتد و بعد شاید تشکر کنند.
اما یک پادشاه دیوانه… او برای کوچکترین چیزها شکرگزاری میکند، و به همین دلیل، اتفاقات بزرگ برایش رخ میدهد. او میداند که شکرگزاری، یک ‘تشکر’ ساده بعد از دریافت هدیه نیست؛ شکرگزاری، خودِ **آهنربای جذب هدیه** است.
امروز، تو یاد میگیری که چطور باک پادشاهی خود را با این سوخت جت پر کنی.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که منتظر اتفاق بزرگ بود):**
“داستان ‘بهرام’ را بشنوید. بهرام همیشه میگفت: ‘وقتی خونهدار بشم، شاد میشم و شکرگزاری میکنم’، ‘وقتی به اون درآمد برسم، احساس خوشبختی میکنم’. او خوشبختی و شکرگزاری را به یک مقصد در آینده موکول کرده بود. او در لحظه حال، فقط کمبودها را میدید: اجارهخانه، قسطها، مشکلات… فرکانس او همیشه روی ‘نداشتن’ تنظیم بود. نتیجه؟ آن خانه و آن درآمد، سالها از او دور ماندند، چون او با فرکانس ‘نارضایتی’ خود، آنها را پس میزد.”
**داستان لذت (پادشاهی که برای کوچکترینها شکر میکرد):**
“حالا ‘بهاره’ را ببینید. او هم در همان شرایط بود و آرزوی خانه داشت. اما او یک پادشاه شکرگزار بود.
او هر روز صبح، به جای تمرکز بر آنچه ندارد، بر آنچه **دارد** تمرکز میکرد:
* ‘خدایا شکرت برای این تختخواب گرم و نرم.’
* ‘شکرت برای این فنجان چای داغ که میتونم بنوشم.’
* ‘شکرت برای سلامتیم و اینکه میتونم راه برم.’
این شکرگزاریهای کوچک، **احساس** او را در لحظه عالی میکرد. این حس خوب، فرکانس او را روی ‘داشتن’ و ‘فراوانی’ تنظیم میکرد. این فرکانس قدرتمند، مانند یک آهنربای غولپیکر، شرایط و فرصتهای بهتر را به سمت او جذب کرد. او ‘اتفاقی’ با یک مشاور املاک عالی آشنا شد، یک وام خوب ‘جور شد’ و خانهای بهتر از آنچه تصور میکرد را پیدا کرد. او با شکرگزاری برای یک فنجان چای، راه را برای جذب یک خانه باز کرد.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن کائنات یک غول مهربان و سخاوتمند است که عاشق هدیه دادن به توست.
در سناریوی اول، غول به تو یک هدیه کوچک (مثلاً یک گل زیبا) میدهد. تو به آن نگاه میکنی، اخم میکни و میگویی: ‘همین؟ من یک باغ میخواستم!’ غول مهربان دلش میشکند و با خودش فکر میکند: ‘او قدر هدیههای مرا نمیداند. بهتر است دیگر چیزی به او ندهم.’
در سناریوی دوم، غول همان گل زیبا را به تو میدهد. تو گل را بو میکنی، لبخند میزنی و با تمام وجود میگویی: **’وای! متشکرم! این زیباترین گلی است که تا به حال دیدهام! چقدر خوشحالم کردی!’**
غول مهربان با دیدن شادی تو، آنقدر خوشحال میشود که تصمیم میگیرد فردا، یک سبد پر از گل و هفته بعد، کلید یک باغ بزرگ را به تو هدیه دهد.
**شکرگزاری، گفتن ‘متشکرم’ به کائنات است و کائنات عاشق این است که کسانی را که قدردان هستند، غرق در هدیههای بیشتر کند.**”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“شکرگزاری، قلب تپندهی تمام ادیان و مکاتب معنوی بزرگ جهان است.
در **قرآن کریم** به صراحت آمده: **’لَئِن شَکَرتُم لَأَزیدَنَّکُم’** (اگر شکرگزاری کنید، قطعاً [نعمت] شما را زیاد میکنم). این یک وعده نیست، یک قانون فیزیک معنوی است. ‘شکر’ یک فرکانس است و ‘زیاد شدن’ پاسخ کائنات به آن فرکانس.
در **مسیحیت**، شکرگزاری قبل از غذا و در دعاها، یک اصل اساسی است. این کار، فرکانس فرد را قبل از دریافت نعمت، روی حالت پذیرش و قدردانی تنظیم میکند.
در **روانشناسی مثبتگرا**، مطالعات بیشماری نشان دادهاند که تمرین روزانه شکرگزاری، به طور مستقیم سطح هورمونهای سروتونین و دوپامین را افزایش میدهد، استرس را کاهش میدهد، کیفیت خواب را بهبود میبخشد و منجر به افزایش چشمگیر و پایدار در رضایت از زندگی میشود.
شکرگزاری، یک توصیه اخلاقی نیست؛ یک تکنولوژی قدرتمند برای مهندسی بیوشیمی و واقعیت شماست.”
**۵. دلگرمی**
“میدانم، وقتی در شرایط سختی هستی، پیدا کردن چیزی برای شکرگزاری، سخت به نظر میرسد. وقتی درد داری یا بدهکار هستی، گفتن ‘خدایا شکرت’ ممکن است ریاکارانه به نظر بیاید.
لازم نیست برای خود مشکل شکرگزار باشی. اما همیشه، حتی در تاریکترین لحظات، چیزهای کوچکی برای قدردانی وجود دارد. شکرگزاری برای نفسی که هنوز میکشی. برای سقفی که بالای سرت داری. برای یک خاطره خوب.
با کوچکترین چیزها شروع کن. این شکرگزاریهای کوچک، مانند جرقههایی در تاریکی هستند که به تدریج، یک آتش بزرگ از امید و حس خوب را در دل تو روشن میکنند.”
**۶. انرژی و انگیزه**
“تو در اقیانوسی از نعمت غوطهور هستی! فقط باید چشمانت را باز کنی!
هر نفسی که میکشی، یک هدیه است. هر طلوع خورشید، یک معجزه است. هر ضربان قلب، یک ارکستر باشکوه است.
از امروز، به دنیا به چشم یک گنجینه بیپایان نگاه کن. برای هر چیزی که میبینی، میشنوی و حس میکنی، شکرگزار باش. تو با این کار، در حال تنظیم کردن فرکانس خودت روی فرکانس خودِ کائنات، یعنی فراوانی مطلق، هستی. برو و با سوخت جت شکرگزاری، با سرعتی باورنکردنی به سمت رویاهایت پرواز کن!”
**۷. توضیح علمی**
“وقتی شما بر روی کمبودها و مشکلات تمرکز میکنید، مغز شما در حالت **’بقا’** و استرس قرار میگیرد. در این حالت، دید شما محدود میشود و فقط تهدیدها را میبینید.
اما وقتی آگاهانه تمرین **شکرگزاری** میکنید، اتفاقات زیر در مغز شما رخ میدهد:
۱. **فعال شدن قشر پیشپیشانی میانی (Medial Prefrontal Cortex):** این بخش از مغز که با همدلی، خودآگاهی و درک دیگران مرتبط است، به شدت فعال میشود.
۲. **ترشح دوپامین و سروتونین:** شکرگزاری مستقیماً مراکز پاداش و لذت مغز را تحریک کرده و باعث ایجاد حس خوب فوری میشود. این همان چیزی است که به آن ‘گرمای شکرگزاری’ میگویند.
۳. **کاهش فعالیت آمیگدال:** تمرین مداوم شکرگزاری، حساسیت مرکز ترس مغز را کاهش میدهد و شما را در برابر استرس و اضطراب مقاومتر میکند.
در واقع، شکرگزاری یک **تمرین بدنسازی برای بخشهای مثبت و پیشرفته مغز** شماست. هر چه بیشتر این عضله را تمرین دهید، قویتر و غالبتر میشود.”
**۸. جملات بزرگان**
* **اپرا وینفری:** “شکرگزار بودن برای آنچه دارید، باعث میشود در نهایت چیزهای بیشتری داشته باشید. اگر روی آنچه ندارید تمرکز کنید، هرگز به اندازه کافی نخواهید داشت.”
* **اکهارت تله:** “شکرگزاری برای لحظه حال و غنای زندگی در همین اکنون، فراوانی حقیقی است.”
* **ملودی بیتی:** “شکرگزاری قفل پریشانی زندگی را باز میکند. آن چیزی که داریم را به ‘کافی’ و بیشتر تبدیل میکند. انکار را به پذیرش، هرج و مرج را به نظم، و سردرگمی را به وضوح تبدیل میکند.”
**۹.(تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای تزریق سوخت جت به ماشین پادشاهیات: **’شکار روزانه نعمت’**
۱. **شروع روز با شکرگزاری:** هر روز صبح، قبل از اینکه از رختخواب بیرون بیایی و قبل از چک کردن گوشی، **سه چیز** را که بابتشان شکرگزار هستی، نام ببر. سعی کن هر روز چیزهای جدیدی پیدا کنی. (مثلاً: ‘شکر برای خواب راحت دیشب’، ‘شکر برای فرصت یک روز جدید’، ‘شکر برای صدای پرندگان’).
۲. **شکار نعمت در طول روز:** یک ‘یادآور شکرگزاری’ برای خودت تنظیم کن. این میتواند یک کش دور مچ دست، یک استیکر روی گوشی، یا یک آلارم روی ساعت باشد. هر بار که چشمت به این یادآور افتاد، مکث کن و **یک چیز** در همان لحظه و در همان محیط پیدا کن که بابتش شکرگزار باشی. (مثلاً: ‘شکر برای این صندلی راحت’، ‘شکر برای نور خورشید که از پنجره میاد’، ‘شکر برای اینترنت که به من اجازه کار میده’).
۳. **پایان روز با شکرگزاری:** این تمرین را با ‘ژورنال سه گنج روزانه’ که در جلسات قبل یاد گرفتی، ترکیب کن. شبها قبل از خواب، سه اتفاق خوب روز را بنویس و برایشان عمیقاً شکرگزاری کن.
این تمرین سهگانه، ذهن تو را به یک ‘ماشین شکار نعمت’ تبدیل میکند و فرکانس تو را به طور دائم روی حالت ‘فراوانی و دریافت’ تنظیم خواهد کرد.”

**جلسه ۳۳: حکمرانی بر یک اقلیم**
عالی! این جلسه سی و سوم، یک جلسه بسیار مهم برای ایجاد **ثبات، عمق و میراث** در پادشاهی است. این جلسه، پادشاه دیوانه را از یک “تجربهگر” به یک **”استاد متمرکز”** تبدیل میکند و به او نشان میدهد که قدرت واقعی، نه در گستردگی، بلکه در عمق نهفته است. این جلسه به زیبایی به جلسات “تکامل”، “مسابقه با سایه خود” و “انعطافپذیری” متصل میشود و به آنها یک جهت و یک ستون فقرات محکم میدهد.
بریم که این جلسه بسیار استراتژیک و الهامبخش را با هم طراحی کنیم. این جلسه به مخاطب ما کمک میکند تا مسیر اصلی زندگیاش را پیدا کند و با تمام وجود به آن متعهد شود.
(تصویر یک باغبان که دهها نوع بذر مختلف را در یک باغ بزرگ پراکنده میکارد و به هیچکدام به درستی رسیدگی نمیکند؛ در نتیجه باغی پر از علف هرز و گیاهان ضعیف دارد. سپس تصویر کات میشود به باغبان دیگری که فقط یک نوع بذر (مثلاً بهترین نوع انگور) را انتخاب کرده، تمام باغش را به آن اختصاص داده و با تمام وجود به آن رسیدگی میکند؛ در نتیجه یک تاکستان باشکوه و پر از انگورهای بینظیر دارد.)
“در دنیای پر از فرصت امروز، یک وسوسهی بزرگ وجود دارد: **وسوسهی ‘همه چیز’**. ما میخواهیم همزمان نویسنده، برنامهنویس، ورزشکار، سرمایهگذار و هنرمند باشیم. از این شاخه به آن شاخه میپریم، به امید اینکه چیزی را از دست ندهیم. اما یک قانون بیرحم در کائنات وجود دارد: **کسی که میخواهد همه کاره باشد، در نهایت هیچکاره میشود.**
آدمهای معمولی، انرژی خود را در دهها مسیر مختلف تلف میکنند و هرگز در هیچکدام به استادی نمیرسند.
اما یک پادشاه دیوانه… او میداند که برای ساختن یک امپراطوری، باید بر **یک اقلیم** حکمرانی کند. او رسالت خود را پیدا میکند و با تمام وجود، تا پایان عمر، متعهد به رشد و گسترش همان یک اقلیم باقی میماند.
امروز، تو یاد میگیری که چطور اقلیم خودت را کشف کنی و بر آن حکمرانی کنی.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که همه کاره و هیچ کاره شد):**
“داستان ‘کامران’ را بشنوید. کامران باهوش و کنجکاو بود. یک روز تصمیم گرفت گیتار یاد بگیرد. بعد از دو ماه، دید دوستش در حال برنامهنویسی پول خوبی درمیآورد، پس گیتار را رها کرد و به سراغ پایتون رفت. شش ماه بعد، یک دوره بازاریابی دیجیتال نظرش را جلب کرد… کامران در ۳۰ سالگی، کمی از همه چیز بلد بود، اما در هیچچیز متخصص نبود. او یک ‘همهکارهی هیچکاره’ بود که همیشه از شغلی به شغل دیگر میرفت و هرگز به ثبات مالی و رضایت شغلی عمیق نرسید. او باغبان همان باغ پراکنده بود.”
**داستان لذت (پادشاهی که بر یک اقلیم حکمرانی کرد):**
“حالا ‘استاد فرشچیان’ را در نظر بگیرید. آیا او سعی کرد همزمان نقاش، مجسمهساز، معمار و موسیقیدان باشد؟ نه. او **یک چیز** را انتخاب کرد: نگارگری ایرانی. او رسالتش را پیدا کرد. او عاشق این کار بود، استعدادش را داشت و میتوانست از آن یک میراث خلق کند.
او تمام عمرش را، هر روز، صرف عمیقتر شدن در همان یک اقلیم کرد. او با هر تابلو، با هر قلممو، هنر خود را رشد داد و با دیروز خودش رقابت کرد. نتیجه؟ او به یک استاد بیبدیل و یک اسطورهی جهانی در قلمرو خودش تبدیل شد. او با تمرکز بر یک چیز، به ‘همه چیز’ در آن حوزه رسید: ثروت، شهرت، احترام و از همه مهمتر، رضایت درونی. او پادشاه بیرقیب اقلیم خودش بود.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن انرژی و تمرکز تو مانند نور خورشید است.
اگر این نور را با یک ذرهبین معمولی روی یک محدودهی بزرگ پخش کنی (از این شاخه به آن شاخه پریدن)، فقط کمی گرما ایجاد میشود.
اما اگر همان نور را با همان ذرهبین، فقط روی **یک نقطه** متمرکز کنی، چه اتفاقی میافتد؟ انرژی آنقدر متمرکز میشود که میتواند کاغذ را بسوزاند، چوب را شعلهور کند و حتی فلز را ذوب کند!
**رسالت تو، همان نقطهی تمرکز ذرهبین توست.** یک پادشاه دیوانه، قدرت تمرکز را میداند. او انرژی خود را هدر نمیدهد؛ او با تمرکز بر یک هدف واحد، آتش خلق میکند و دنیایش را روشن میسازد.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این اصل تمرکز بر یک رسالت، در زندگی تمام استادان بزرگ تاریخ مشترک است.
**وارن بافت**، یکی از ثروتمندترین مردان جهان، تمام عمرش را صرف یک کار کرده است: **سرمایهگذاری ارزشی**. او سعی نکرده در کار املاک، تکنولوژی یا مد هم متخصص شود. او در اقلیم خودش مانده و به یک افسانه تبدیل شده است.
**مایکل فلپس**، پرافتخارترین ورزشکار المپیک، تمام زندگیاش را وقف **شنا** کرده است. او همزمان به دنبال قهرمانی در دو و میدانی یا ژیمناستیک نبوده است. تمرکز بیوقفه بر یک رشته، او را به یک فراانسان در آن حوزه تبدیل کرد.
**این به معنی انعطافناپذیر بودن نیست.** تو میتوانی در مسیر رسالتت، روشهایت را تغییر دهی (مثل آمازون که از کتابفروشی به همهچیزفروشی تبدیل شد، اما رسالت اصلیاش یعنی ‘راحتترین خرید اینترنتی’ را حفظ کرد). اما **اصل و جوهر رسالت**، مانند یک ستاره قطبی، همیشه ثابت است.”
**چگونه رسالت خود را پیدا کنیم؟**
یک پادشاه دیوانه برای پیدا کردن اقلیم خود، از خودش ۴ سوال کلیدی میپرسد:
۱. **عشق (Passion):** به چه کاری آنقدر علاقه دارم که حاضرم حتی رایگان انجامش دهم؟
۲. **مهارت (Skill):** در چه کاری استعداد طبیعی دارم یا میتوانم به راحتی در آن بهترین شوم؟
۳. **ارزش/ثروت (Value):** آیا مردم حاضرند برای محصول یا خدمت نهایی این کار، پول پرداخت کنند؟
۴. **سرشت (Nature):** آیا انجام این کار با شخصیت و سرشت درونی من (درونگرا، برونگرا، تحلیلگر، خلاق و…) همخوانی دارد؟
**نقطهی تلاقی پاسخ این چهار سوال، همان اقلیم پادشاهی و رسالت توست.**
**۵. دلگرمی**
“پیدا کردن رسالت، یک لحظه نیست؛ یک فرآیند کشف است. شاید لازم باشد چند شاخه مختلف را امتحان کنی تا بفهمی به کدام یک تعلق داری. این ایرادی ندارد. این بخشی از سفر است.
مهم این است که با ‘نیت’ پیدا کردن رسالت حرکت کنی. به محض اینکه آن را پیدا کردی، به آن متعهد شو. تعهد، ترسناک است، چون به معنی ‘نه گفتن’ به تمام گزینههای دیگر است. اما یک پادشاه دیوانه میداند که با ‘نه’ گفتن به صد مسیر فرعی، به مسیر اصلی خود ‘بله’ میگوید و این، قدرتمندترین ‘بله’ زندگی اوست.”
**۶. انرژی و انگیزه دادن**
“دنیا به آدمهای همهکارهی متوسط نیاز ندارد! دنیا تشنهی استادان متمرکز و پرشور است!
رسالت خودت را پیدا کن! آن یک کاری که برایش به این دنیا آمدهای. آن یک اقلیمی که فقط تو میتوانی بر آن حکمرانی کنی.
و سپس، با تمام وجودت، با تمام عمرت، به آن متعهد شو. هر روز در آن عمیقتر شو. هر روز آن را رشد بده.
میراث تو، در آن یک کار نهفته است. برو و نام خودت را به عنوان پادشاه بیرقیب آن اقلیم، در تاریخ جاودانه کن!”
**۷. توضیح علمی**
“**قانون ۱۰ هزار ساعت** که توسط مالکوم گلدول معروف شد، بیان میکند که برای رسیدن به سطح استادی در هر حوزهی پیچیدهای، حدود ۱۰ هزار ساعت تمرین هدفمند لازم است.
این قانون به وضوح نشان میدهد که چرا ‘از این شاخه به آن شاخه پریدن’ منجر به شکست میشود. کسی که انرژیاش را بین ۵ حوزه مختلف تقسیم میکند، در هر کدام فقط ۲۰۰۰ ساعت سرمایهگذاری میکند و هرگز به سطح استادی نمیرسد.
اما کسی که تمام ۱۰ هزار ساعت (یا بیشتر) را روی **یک حوزه** متمرکز میکند، مسیرهای عصبی بسیار پیچیده، عمیق و کارآمدی در مغزش برای آن مهارت خاص میسازد. او به یک **’ابر مغز’** در آن حوزه تبدیل میشود. شهود او قویتر، سرعت تصمیمگیریاش بالاتر و خلاقیتش بیرقیب میشود.
تعهد بلندمدت به یک رسالت، یک فرآیند بیولوژیکی برای ساختن یک مغز متخصص و استثنایی است.”
**۸. جملات بزرگان**
* **کنفوسیوس:** “مردی که دو خرگوش را همزمان تعقیب کند، هیچکدام را نخواهد گرفت.”
* **استیو جابز:** “تمرکز و سادگی. این یکی از مانتراهای من بوده است. ساده کردن میتواند سختتر از پیچیده کردن باشد. شما باید سخت کار کنید تا تفکرتان را پاک کرده و آن را ساده کنید. اما در نهایت ارزشش را دارد، چون وقتی به آنجا برسید، میتوانید کوهها را جابجا کنید.”
* **گوته:** “کارهای بزرگ با بلندپروازیهای بزرگ انجام نمیشوند، بلکه با انباشت کارهای کوچک انجام میشوند.” (انباشت کارهای کوچک در یک مسیر واحد).
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای کشف یا تایید اقلیم پادشاهیات: **’نقشه چهارراه رسالت’**
۱. یک کاغذ بردار و آن را به چهار ربع تقسیم کن. در هر ربع، عنوان یکی از چهار سوال کلیدی رسالت را بنویس: **عشق، مهارت، ارزش (پول)، سرشت.**
۲. برای هر بخش، با صداقت کامل و بدون سانسور، حداقل ۳ تا ۵ مورد بنویس.
* **عشق:** از چه کارهایی واقعاً لذت میبری؟ (نقاشی، حل معما، کمک به دیگران، …)
* **مهارت:** در چه کارهایی به طور طبیعی خوب هستی یا دیگران از تو تعریف میکنند؟ (خوب حرف زدن، سازماندهی، کار با دست، …)
* **ارزش:** مردم برای چه مهارتها یا محصولاتی حاضرند پول خوبی بپردازند؟ (طراحی سایت، مشاوره، غذای سالم، …)
* **سرشت:** شخصیت تو چگونه است؟ (درونگرا/برونگرا، اهل ریسک/محتاط، کلینگر/جزءنگر،.)
۳. حالا به این چهار بخش نگاه کن و سعی کن **نقطه یا نقاط مشترک** را پیدا کنی. آیا کاری وجود دارد که در هر چهار بخش (یا حداقل سه بخش) ظاهر شود؟
۴. آن کار یا حوزه، به احتمال زیاد، اقلیم پادشاهی توست. آن را در وسط صفحه با خط درشت بنویس.
۵. **تعهد:** در پایین صفحه بنویس: “من، [نام خودت]، از امروز متعهد میشوم که تمام تمرکزم را بر روی رشد و استادی در این اقلیم بگذارم.” و آن را امضا کن.
این نقشه، قطبنمای تو برای یک عمر حکمرانی متمرکز و قدرتمند خواهد بود.”

**جلسه ۳۴: از تمسخر تا ستایش**
عالی! این جلسه سی و چهارم، یک نقشه راه روانی و اجتماعی برای کل سفر پادشاهی است. این جلسه به پادشاه دیوانه ما، دید و پیشبینی لازم برای مواجهه با واکنشهای مختلف جامعه را میدهد و به او کمک میکند تا در هر مرحله، استوار و باانگیزه باقی بماند. این جلسه به زیبایی به جلسات “قدرت تمسخر” و “یک هدف تا پایان عمر” متصل میشود و آنها را در یک خط زمانی معنادار قرار میدهد.
بریم که این جلسه بسیار مهم و واقعبینانه را با هم طراحی کنیم. این جلسه به مخاطب ما یک “نقشه آب و هوا” برای سفرش میدهد تا بداند چه زمانی منتظر طوفان و چه زمانی منتظر آفتاب باشد.
(تصویر یک فرد تنها که در تاریکی، یک بذر کوچک میکارد و مردم از دور به او میخندند. سپس تصویر با گذر زمان، آن نهال کوچک را نشان میدهد که کمی رشد کرده و حالا مردم با شک و تردید به آن نگاه میکنند. سپس تصویر درخت تنومند و پرباری را نشان میدهد که همان مردم با شگفتی و تحسین در سایهاش نشستهاند و از میوههایش میخورند.)
“هر پادشاهی، هر رسالت بزرگ، هر ایدهی انقلابی، یک سفر قابل پیشبینی را طی میکند. سفری که از تاریکی تمسخر آغاز و به روشنایی ستایش ختم میشود. اگر تو این نقشه راه را بلد نباشی، در اولین طوفانها غرق خواهی شد.
آدمهای معمولی، به محض مواجهه با تمسخر، مسیرشان را عوض میکنند. آنها تایید دیگران را میخواهند.
اما یک پادشاه دیوانه… او این نقشه را از بر است. او میداند که **تمسخر، مخالفت و جنگ، نه تنها نشانهی اشتباه بودن مسیر نیست، بلکه دقیقاً تاییدیهای است بر اینکه راه او جدید، بزرگ و درست است.**
امروز، تو نقشه راه تمام پیامبران، کارآفرینان، دانشمندان و مکتشفان بزرگ تاریخ را دریافت خواهی کرد.”
**۲. مراحل چهارگانه سفر قهرمان**
اینجا به جای داستان رنج و لذت، از یک ساختار مرحلهای استفاده میکنیم که خود، داستان تمام قهرمانان است.
“سفر تو به عنوان یک پادشاه دیوانه، چهار مرحله مشخص دارد. این را بدان تا هرگز غافلگیر نشوی:
**مرحله اول: تمسخر (The Mockery Stage)**
“وقتی تو برای اولین بار ایدهی ‘دیوانهوارت’ را مطرح میکنی، وقتی اولین قدم را در مسیر رسالتت برمیداری، با قهقهههای بلند مواجه خواهی شد. ‘دیوانه شدی؟’، ‘این کار غیرممکنه!’، ‘کی از تو اینو میخره؟’. در این مرحله، تو را نادیده میگیرند و به تو میخندند.
**واکنش پادشاه:** او خوشحال میشود! او میداند که این تمسخر، بنزین پادشاهی اوست. این یعنی ایدهاش آنقدر جدید است که ذهنهای معمولی قادر به درکش نیستند. او از این انرژی برای قویتر کردن باورهایش استفاده میکند.”
**مرحله دوم: مخالفت و جنگ (The Fighting Stage)**
“وقتی از مرحله تمسخر عبور میکنی و اولین نتایج کوچک را به دست میآوری، خندهها جای خود را به **مخالفت جدی** میدهد. حالا دیگر یک شوخی نیستی، یک ‘تهدید’ هستی. تو در حال به چالش کشیدن باورهای قدیمی و مناطق امن دیگران هستی. آنها با تو میجنگند. سعی میکنند مانعت شوند. از تو انتقاد میکنند و سعی در تخریب تو دارند.
**واکنش پادشاه:** او آرامش خود را حفظ میکند. او میداند که این جنگ، نشانهی پیشرفت است. او وارد جنگهای بیهوده نمیشود، اما با استواری از قلمرو خود دفاع میکند و بر مسیرش تمرکز میکند.”
**مرحله سوم: پذیرش تدریجی (The Acceptance Stage)**
“وقتی از طوفان جنگ عبور میکنی و موفقیتهایت بزرگتر و غیرقابل انکار میشود، جنگجویان خسته میشوند. آنها به تدریج شروع به پذیرش تو میکنند. جملاتی مثل ‘خب، شاید هم حق با او بود’ یا ‘کارش بد نیست’ را میشنوی. در این مرحله، برخی از مخالفان سابق، به طرفداران محتاط تو تبدیل میشوند. آنها هنوز کاملاً با تو همراه نیستند، اما دیگر با تو نمیجنگند.
**واکنش پادشاه:** او مغرور نمیشود. او با فروتنی به راهش ادامه میدهد و میداند که این فقط یک مرحلهی گذار است. او همچنان بر رشد روزانهی خود متمرکز است.”
**مرحله چهارم: ستایش و پیروی (The Following Stage)**
“و سرانجام، وقتی به اوج موفقیت در مسیرت میرسی، وقتی پادشاهی تو به یک امپراطوری تبدیل میشود، همان مردمی که روزی تو را مسخره میکردند، اکنون تو را **تحسین** میکنند. آنها برایت کف میزنند، داستان موفقیتت را برای همه تعریف میکنند و میگویند: **’ما همیشه میدانستیم که او موفق میشود!’**. آنها تو را به عنوان یک الگو و یک رهبر میپذیرند و سعی میکنند از تو پیروی کنند.
**واکنش پادشاه:** او با قلبی گشاده، دانش و تجربهاش را با دیگران به اشتراک میگذارد تا آنها نیز پادشاهی خود را بسازند. او میداند که این ستایش، نتیجهی طبیعی وفاداری به رسالتش بوده است.”
**۳. رویاپردازی**
“چشمانت را ببند. خودت را در ابتدای مسیرت ببین. تنها، با یک ایدهی بزرگ در دل و صدای خندهی دیگران در گوش. این مرحله اول است. حسش کن.
حالا کمی جلوتر برو. میبینی که عدهای با عصبانیت به سمتت سنگ پرتاب میکنند. آنها از موفقیتهای کوچک تو ترسیدهاند. این مرحله دوم است. استواریات را حس کن.
باز هم جلوتر. سنگها متوقف شدهاند. عدهای از دور با کنجکاوی به تو نگاه میکنند. این مرحله سوم است. آرامشت را حس کن.
و حالا به قله برس. به پایین نگاه کن. همان جمعیت، حالا با احترام و شگفتی به تو مینگرند و برایت دست میزنند. این مرحله چهارم است. سخاوت و رهبریات را حس کن.
چشمانت را باز کن. این فیلم زندگی توست. اگر الان در مرحله اول یا دوم هستی، نترس. این فقط بخشی از فیلمنامه است. به بازی ادامه بده، چون پایان این داستان، قشنگ است.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این چرخه چهار مرحلهای، داستان تمام پیشگامان تاریخ است.
**گالیله** را به یاد بیاورید. وقتی گفت زمین به دور خورشید میچرخد، او را **مسخره** کردند. وقتی بر حرفش اصرار ورزید، کلیسا با او **جنگید** و او را به حبس خانگی محکوم کرد. سالها بعد، دانشمندان به تدریج نظریه او را **پذیرفتند**. و امروز، ما او را به عنوان یکی از بزرگترین دانشمندان تاریخ **ستایش** میکنیم.
**برادران رایت** را در نظر بگیرید. وقتی از ساخت ماشین پرنده حرف زدند، همه به آنها **خندیدند**. وقتی اولین پروازهای کوتاه را انجام دادند، رسانهها و دانشمندان با آنها **مخالفت** کردند و کارشان را یک حقه دانستند. به تدریج، ارتش و دولت کار آنها را **پذیرفت**. و امروز، آنها به عنوان **پدران هوانوردی** جهان، ستایش میشوند.
از پیامبران بزرگ گرفته تا کارآفرینان انقلابی مثل ایلان ماسک، همه و همه این چهار مرحله را طی کردهاند.”
**۵. دلگرمی**
“دانستن این نقشه، به تو یک قدرت عظیم میدهد: **قدرت پیشبینی**.
وقتی دیگران تو را مسخره میکنند، تو دیگر ناراحت نمیشوی. لبخند میزنی و میگویی: ‘عالیه! من در مرحله اولم.’
وقتی با تو میجنگند، تو دیگر ناامید نمیشوی. میگویی: ‘خب، وارد مرحله دوم شدم. دارم پیشرفت میکنم.’
این نقشه، به تو یک دیدگاه بلندمدت میدهد. تو دیگر درگیر اتفاقات روزمره نیستی. تو در حال تماشای یک فیلم حماسی هستی که قهرمانش خودت هستی و از قبل میدانی که پایان خوشی دارد.”
**۶. انرژی و انگیزه **
“مخالفتها و تمسخرها، نشان افتخار تو هستند! آنها مدالهایی هستند که کائنات به تو میدهد تا نشان دهد در مسیر درستی قرار داری.
هر ‘نه’ که میشنوی، تو را به ‘بله’ نهایی نزدیکتر میکند. هر سنگی که به سمتت پرتاب میشود، یک آجر برای ساختن قصر پادشاهی توست.
پس از مخالفتها نترس. به استقبالشان برو! آنها تاییدیههای رایگانی هستند که به تو میگویند: **’ادامه بده! تو داری تاریخ را میسازی!’**”
**۷. توضیح علمی**
“این چرخه واکنش اجتماعی، ریشه در **روانشناسی تکاملی** و **نوروساینس اجتماعی** دارد.
۱. **مرحله تمسخر:** مغز انسان به طور طبیعی در برابر هر چیز ‘جدید’ و ‘ناآشنا’ مقاومت میکند، چون آن را یک تهدید بالقوه برای وضعیت موجود (Status Quo) میبیند. خنده و تمسخر، یک مکانیزم دفاعی برای بیارزش کردن این تهدید است.
۲. **مرحله جنگ:** وقتی ایده جدید قدرت میگیرد، به یک تهدید واقعی برای ‘هویت گروهی’ و ‘باورهای مشترک’ تبدیل میشود. این کار **آمیگدال (مرکز ترس)** و **قشر کمربندی قدامی (مرکز تشخیص خطا)** را در مغز دیگران فعال میکند و آنها را به حالت تهاجمی برای دفاع از باورهایشان وامیدارد.
۳. **مرحله پذیرش و ستایش:** وقتی ایده جدید به طور مکرر موفقیت خود را اثبات میکند، مغز دیگران برای صرفهجویی در انرژی، آن را به عنوان ‘واقعیت جدید’ میپذیرد و مسیرهای عصبی جدیدی برای آن میسازد. ستایش و پیروی، در واقع پذیرش این هنجار جدید اجتماعی است.
یک پادشاه دیوانه، این فرآیندهای مغزی دیگران را درک میکند و آنها را شخصی برداشت نمیکند.”
**۸. جملات بزرگان**
* **آرتور شوپنهاور:** “هر حقیقتی سه مرحله را طی میکند. ابتدا، به تمسخر گرفته میشود. سپس، به شدت با آن مخالفت میشود. و در نهایت، به عنوان امری بدیهی پذیرفته میشود.”
* **مهاتما گاندی:** “اول تو را نادیده میگیرند، بعد به تو میخندند، بعد با تو میجنگند، و سپس تو پیروز میشوی.”
* **ایلان ماسک:** “من فکر میکنم این بهترین نصیحت است: دائماً به این فکر کنید که چطور میتوانید کارها را بهتر انجام دهید و خودتان را زیر سوال ببرید.” (این روحیه باعث میشود بتوانید از مراحل سخت عبور کنید).
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای آماده شدن برای این سفر حماسی: **’نقشه سفر قهرمان من’**
۱. رسالت یا هدف بزرگ خود را بالای یک کاغذ بنویس.
۲. زیر آن، چهار بخش برای چهار مرحله سفر (تمسخر، جنگ، پذیرش، ستایش) ایجاد کن.
۳. **برای مرحله تمسخر:** لیستی از تمام تمسخرها یا جملات دلسردکنندهای که تا به حال شنیدهای یا ممکن است بشنوی را بنویس. روبروی هر کدام بنویس: **’تایید مرحله ۱ دریافت شد!’**
۴. **برای مرحله جنگ:** لیستی از مخالفان بالقوه (افراد، باورهای جامعه، موانع) را بنویس. روبروی هر کدام، یک استراتژی آرامشبخش برای خودت بنویس. (مثلاً: ‘لبخند میزنم و روی کارم تمرکز میکنم’).
۵. **برای مرحله پذیرش:** تصور کن که اولین نشانههای پذیرش چه خواهند بود. (مثلاً: ‘همان فردی که مسخره میکرد، حالا در مورد کارم سوال میپرسد’).
۶. **برای مرحله ستایش:** با جزئیات کامل، موفقیت نهایی و صحنهی ستایش شدن توسط دیگران را تصور کن و بنویس. این تصویر، سوخت تو در روزهای سخت خواهد بود.
این نقشه، به تو دید پرنده را میدهد. تو دیگر درگیر جزئیات مسیر نیستی، تو کل سفر را از بالا میبینی و با آرامش و قدرت، هر مرحله را همانطور که هست، میپذیری و از آن عبور میکنی.”

**جلسه ۳۵: کلید ورود به قصر ذهن**
عالی! این جلسه سی و پنجم، به یکی از عمیقترین و اساسیترین پایههای پادشاهی میپردازد: **لیاقت**. این جلسه به زیبایی توضیح میدهد که چرا دو نفر با شرایط و تلاش یکسان، نتایج متفاوتی میگیرند. پاسخ در “ترموستات لیاقت” درونی آنهاست. این جلسه، کلید ورود به دنیای ذهن و خلق آگاهانه است.
این جلسه به زیبایی به جلسات “باستانشناسی ذهن” (یافتن باورهای منفی)، “امضای پادشاه” (مسئولیتپذیری) و “گفتگو با دوست نامرئی” (ساختن خدای شخصی) متصل میشود.
(تصویر یک درِ بسیار باشکوه و زیبا که به یک قصر مجلل (دنیای ذهن) باز میشود. افراد زیادی سعی میکنند با زور، کلیدهای اشتباه یا التماس وارد شوند، اما در باز نمیشود. سپس فردی با آرامش جلو میآید، به جای کلید، آینهای را جلوی قفل در میگیرد، تصویر خودش در آینه میافتد و در به آرامی و با شکوه باز میشود.)
“دنیای واقعی که میبینی، فقط یک سایه است. یک بازتاب از دنیای قدرتمندتر و واقعیتری که در درون تو وجود دارد: **دنیای ذهن**. موفقیت حقیقی، ثروت حقیقی، عشق حقیقی… همه چیز ابتدا در آنجا خلق میشود و سپس در دنیای بیرون متجلی میگردد.
اما دروازهی ورود به این قصر شگفتانگیز، یک قفل بسیار خاص دارد. این قفل با پول، تلاش سخت یا هوش باز نمیشود. این قفل فقط با یک کلید باز میشود: **احساس لیاقت**.
یک پادشاه دیوانه میداند که موفقترین فرد، کسی است که بتواند پا به دنیای ذهن خود بگذارد. و او میداند که برای این کار، ابتدا باید منطق را زیر پا بگذارد و خودش را **لایق** پادشاهی بداند.
امروز، تو کلید طلایی قصر ذهن را خواهی ساخت.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که کلید را نداشت):**
“داستان ‘شهره’ را بشنوید. شهره یک کارمند بسیار با استعداد و سختکوش بود. یک موقعیت شغلی مدیریتی عالی در شرکتشان خالی شد. همه میدانستند که او بهترین گزینه است. اما در اعماق وجودش، شهره خودش را لایق آن جایگاه نمیدانست. باورهای منفی کودکی به او میگفت: ‘تو به اندازه کافی خوب نیستی’، ‘مدیریت کار مردان است’.
وقتی برای مصاحبه رفت، با اینکه تمام پاسخها را میدانست، با صدایی لرزان و بدون اعتماد به نفس صحبت کرد. زبان بدنش فریاد میزد ‘من لایق نیستم’. در نهایت، شرکت فردی با تجربه کمتر اما با اعتماد به نفس بیشتر را استخدام کرد. شهره در دنیای بیرون همه چیز را داشت، اما کلید ورود به موفقیت در دنیای ذهنش را گم کرده بود: کلید لیاقت.”
**داستان لذت (پادشاهی که خودش را لایق میدانست):**
“حالا ‘کاوه’ را ببینید. او هم برای همان موقعیت درخواست داد. از نظر رزومه، شاید کمی از شهره ضعیفتر بود. اما کاوه ماهها بود که روی ‘احساس لیاقت’ خود کار کرده بود. او هر روز تمریناتی انجام میداد تا خودش را ارزشمند بداند. او منطق ‘تو هنوز تجربه کافی نداری’ را زیر پا گذاشته بود و در دنیای ذهنش، خودش را در حال مدیریت موفق آن بخش **تجسم** میکرد. او **باور** داشت که برای این کار ساخته شده و **احساس** لیاقت میکرد.
وقتی وارد اتاق مصاحبه شد، انرژی او تمام فضا را پر کرد. او با چنان قدرت و اطمینانی صحبت میکرد که انگار سالهاست آن کار را انجام میدهد. مصاحبهکنندگان تحت تاثیر کاریزما و اعتماد به نفس او قرار گرفتند. آنها نه به رزومه او، بلکه به **انرژی لیاقت** او پاسخ مثبت دادند. کاوه میدانست که قبل از برنده شدن در دنیای بیرون، باید در دنیای ذهن برنده شوی.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن کائنات یک رستوران بسیار لوکس و گرانقیمت است. تو وارد میشوی و روی یک میز مینشینی.
در سناریوی اول، تو با لباسهای کهنه و با حسی از عدم تعلق آنجا نشستهای. مدام به قیمتها نگاه میکنی و با خودت میگویی ‘من نمیتونم از پس هزینهش بربیام’. وقتی گارسون میآید، تو ارزانترین و کوچکترین آیتم منو را سفارش میدهی: یک لیوان آب. کائنات هم با احترام، همان یک لیوان آب را برایت سرو میکند.
در سناریوی دوم، تو با بهترین لباسهایت و با حسی از قدرت و تعلق وارد میشوی. انگار که صاحب رستوران هستی. به قیمتها نگاه نمیکنی. تو میدانی که **لایق بهترینها** هستی. وقتی گارسون میآید، با اطمینان، گرانترین و لذیذترین غذای منو را سفارش میدهی. کائنات هم با احترام، یک ضیافت شاهانه برایت تدارک میبیند.
**کائنات به تو آن چیزی را نمیدهد که میخواهی، بلکه آن چیزی را میدهد که عمیقاً باور داری لایقش هستی.**”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این قانون لیاقت، یک حقیقت روانشناختی و معنوی است.
در **روانشناسی**، مفهومی به نام **’ارزش خود’ (Self-Worth)** وجود دارد. تحقیقات بیشماری نشان دادهاند افرادی که ارزش خود بالاتری دارند، اهداف بزرگتری برای خود تعیین میکنند، در مذاکرات موفقتر هستند، روابط سالمتری دارند و در کل، نتایج بهتری در زندگی کسب میکنند. آنها ناخودآگاه، فرصتها و رفتارهایی را جذب میکنند که با حس ارزشمندی درونیشان هماهنگ باشد.
در **متون معنوی**، انسان به عنوان **’خلیفه الله’** یا جانشین خدا روی زمین معرفی شده است. آیا مقامی بالاتر و لایقتر از این وجود دارد؟ یک پادشاه دیوانه، این مقام الهی خود را به یاد میآورد. او میداند که به عنوان جانشین خدا، لایق بهترین نعمتها، بهترین روابط و بهترین تجربیات است. احساس بیلیاقتی، در واقع فراموش کردن این جایگاه الهی است.
وقتی تو خودت را لایق بدانی، در واقع داری به کائنات اعلام میکنی: **’من آماده دریافت هدیههایی هستم که به عنوان یک پادشاه، حق من است.’**”
**۵. دلگرمی**
“احساس بیلیاقتی، ریشههای بسیار عمیقی دارد. از کودکی، از مقایسههای والدین، از انتقادهای معلمان، از شکستهای گذشته… ساختن حس لیاقت، یک شبه اتفاق نمیافتد. این یک فرآیند ‘بازسازی درونی’ است.
اگر امروز حس میکنی لایق نیستی، خودت را سرزنش نکن. این صدای برنامهریزیهای گذشته است. خبر خوب این است که تو میتوانی این برنامه را بازنویسی کنی. با تمرینات روزانه، با تکرار باورهای جدید، با جشن گرفتن پیروزیهای کوچک… تو میتوانی ترموستات لیاقت خود را درجه به درجه بالا ببری. صبور باش و با خودت مهربان. تو در حال ساختن مهمترین فونداسیون پادشاهیات هستی.”
**۶. انرژی و انگیزه**
“تو یک اثر هنری بینظیر از دستان خداوند هستی! یک ترکیب منحصر به فرد از استعدادها، تجربیات و رویاها که هرگز در تاریخ تکرار نشده و نخواهد شد.
ارزش خودت را بدان! تو لایق تمام زیباییها، تمام ثروتها و تمام عشق این جهان هستی، نه به خاطر کاری که انجام میدهی، بلکه صرفاً به خاطر **کسی که هستی**.
از امروز، با خودت مانند یک پادشاه رفتار کن. بهترینها را برای خودت بخواه. بهترینها را بپوش. بهترینها را بخور. با این کارها، تو در حال ارسال یک پیام قدرتمند به ناخودآگاهت و به کل کائنات هستی: **’من لایق هستم!’** و کائنات چارهای جز تایید پیام تو نخواهد داشت.”
**۷. توضیح علمی**
“**احساس لیاقت**، مستقیماً بر روی **زبان بدن، تُن صدا و انتخاب کلمات** ما تاثیر میگذارد.
وقتی حس لیاقت پایینی داریم، ناخودآگاه شانههایمان را خم میکنیم، صدایمان آرام و لرزان است و از کلمات نامطمئن استفاده میکنیم. این سیگنالهای غیرکلامی، به مغز طرف مقابل پیام ‘عدم قدرت’ و ‘عدم اعتماد’ را ارسال میکند.
وقتی حس لیاقت بالایی داریم، صاف میایستیم، ارتباط چشمی قوی برقرار میکنیم، صدایمان رسا و محکم است و از کلمات قاطع استفاده میکنیم. این سیگنالها، پیام ‘قدرت’، ‘اعتماد’ و ‘ارزش’ را منتقل میکند و دیگران را به طور ناخودآگاه وادار به احترام و پذیرش میکند.
علاوه بر این، احساس لیاقت، سطح **سروتونین** (هورمون جایگاه اجتماعی و اعتماد به نفس) را در مغز افزایش میدهد. سروتونین بالاتر، به شما حس آرامش، تمرکز و تسلط بر اوضاع را میدهد که این خود، منجر به تصمیمگیریهای بهتر و نتایج موفقتر میشود.”
**۸. جملات بزرگان**
* **ناتانیل براندن (پدر روانشناسی عزت نفس):** “عزت نفس، یعنی باور به اینکه ما لایق زندگی و خوشبختی هستیم.”
* **ماریان ویلیامسون:** “بزرگترین ترس ما این نیست که ناکافی هستیم. بزرگترین ترس ما این است که ما به طور بیحد و حصری قدرتمندیم. این نور ماست، نه تاریکی ما، که بیش از همه ما را میترساند.”
* **یک اصل معنوی:** “کائنات آرزویی را در دل تو قرار نمیدهد، مگر اینکه توانایی رسیدن به آن را نیز در تو قرار داده باشد.” (و تو لایق رسیدن به آن هستی).
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای ساختن کلید طلایی لیاقت: **’رژیم غذایی لیاقت’**
این تمرین سه بخش دارد که باید هر روز انجام شود:
۱. **تغذیه ذهنی (باور):** هر روز صبح، جلوی آینه بایست، به چشمان خودت نگاه کن و با صدای بلند و قاطع، این سه جمله را تکرار کن:
* “من ارزشمند هستم.”
* “من لایق بهترینها هستم.”
* “من خودم را کاملاً و بدون قید و شرط دوست دارم و میپذیرم.”
۲. **تغذیه احساسی (تجسم):** هر روز برای ۵ دقیقه، یک موقعیت که در آن احساس لیاقت کامل میکنی را با تمام جزئیات تجسم کن. (مثلاً: در حال رانندگی با ماشین رویاهایت، در حال امضای یک قرارداد بزرگ، در حال دریافت تحسین از دیگران). حس آن لحظه را با تمام وجودت در بدنت جاری کن.
۳. **تغذیه عملی (رفتار):** در این هفته، **حداقل یک کار** را انجام بده که در حالت عادی برای خودت ‘زیادی’ میدانستی. این کار، یک ‘رفتار اثباتکننده لیاقت’ است.
* برای خودت یک هدیه کوچک اما باکیفیت بخر.
* به آن رستورانی که همیشه فکر میکردی گران است، برو و یک قهوه سفارش بده.
* یک ساعت از وقتت را به کاری اختصاص بده که صرفاً برای لذت خودت است، بدون هیچ احساس گناهی.
این رژیم سهگانه، ترموستات لیاقت تو را به تدریج بالا میبرد و دروازههای قصر ذهن را به روی تو باز خواهد کرد.”

**جلسه ۳۶: همپیمان بازیگوش پادشاه**
فوقالعاده! این جلسه سی و ششم، یکی از شادترین، عمیقترین و شفابخشترین جلسات دوره است. این جلسه به پادشاه دیوانه ما یادآوری میکند که در قلب هر حاکم قدرتمندی، یک کودک شاد و بازیگوش زندگی میکند و موفقیت واقعی، در اتحاد این دو نیرو نهفته است. این جلسه به زیبایی به جلسات “ایجاد لذت برای ذهن”، “بیخیالی” و “یک هدف تا پایان عمر” متصل میشود و به آنها روح و طراوت میبخشد.
بریم که این جلسه سرشار از خنده، بازی و حکمت را با هم در زندگیت طراحی کنیم. این جلسه به ما اجازه میدهد تا با مهمترین مشاور و منبع خلاقیت خود، یعنی کودک درون، آشتی کنیم.
(تصویر یک پادشاه با لباسهای رسمی و چهرهای جدی که در یک اتاق کار بزرگ، غرق در نقشهها و کاغذهاست و خسته به نظر میرسد. ناگهان یک کودک خندان و پرانرژی وارد اتاق میشود، دست پادشاه را میگیرد و او را به سمت پنجره میکشد. بیرون پنجره، یک دنیای رنگارنگ و شاد پر از بازی و خنده است. چهره پادشاه با دیدن این صحنه، باز و شاد میشود.)
“درون هر پادشاه قدرتمند، هر مدیر موفق، هر دانشمند بزرگ، یک کودک بازیگوش زندگی میکند. کودکی که منبع خلاقیت، شهود، شادی و انرژی بیپایان است.
جامعهی بزرگسالی به ما یاد داده که این کودک را سرکوب کنیم. به ما گفتهاند ‘جدی باش’، ‘بچه نباش’، ‘وقت بازی تمام شده’. ما این همپیمان قدرتمند را در سیاهچال ‘منطق و مسئولیت’ زندانی کردهایم و بعد تعجب میکنیم که چرا زندگیمان بیرنگ، خستهکننده و خالی از شور و خلاقیت شده است.
اما یک پادشاه دیوانه… او با کودک درونش **دوست** است. او میداند که برای فتح قلههای بزرگ، به انرژی، خنده و بازیگوشی این کودک نیاز دارد. او میداند که دنیا، یک بازی بزرگ است و نباید آن را بیش از حد جدی گرفت.
امروز، تو کلید سیاهچال را پیدا میکنی و همپیمان بازیگوش خود را آزاد خواهی کرد.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که کودک درونش را زندانی کرد):**
“داستان ‘خسرو’ را بشنوید. او یک مهندس بسیار موفق و جدی بود. زندگی او خلاصه میشد در کار، کار و کار. او هیچ زمانی برای تفریح، سرگرمی یا کارهای ‘بیهوده’ نداشت. او کودک درونش را که عاشق نقاشی و بازی بود، کاملاً سرکوب کرده بود. نتیجه چه بود؟ خسرو در ۴۰ سالگی دچار فرسودگی شغلی شدید (Burnout) شد. دیگر هیچ ایدهی خلاقانهای به ذهنش نمیرسید و از کارش متنفر شده بود. او با زندانی کردن کودک درونش، چشمهی انرژی و خلاقیت خود را خشکانده بود.”
**داستان لذت (پادشاهی که با کودک درونش بازی میکرد):**
“حالا ‘آزاده’ را ببینید. او هم یک کارآفرین بسیار پرمشغله بود. اما او یک قانون برای خودش داشت: هر هفته، چند ساعت را به ‘قرار ملاقات با کودک درونم’ اختصاص میداد. در این زمان، او کارهایی را میکرد که در کودکی عاشقشان بود: نقاشی با آبرنگ، بازی با لگو، دوچرخهسواری در پارک…
دوستانش میگفتند: ‘این کارها بچهگانه است!’ اما آزاده میدانست اینها ‘سوختگیری’ است. بعد از هر جلسه بازی، او با ذهنی بازتر، انرژی بیشتر و ایدههایی خلاقانهتر به سر کار برمیگشت. کودک درونش که شاد و راضی بود، در حل کردن سختترین مشکلات کاری، به او کمک میکرد. آزاده میدانست که موفقیت، یک ماراتن است و برای دویدن در ماراتن، به بازی و تفریح نیاز داری.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن پادشاهی تو یک کشتی بزرگ است که به سمت جزیرهی گنج حرکت میکند. تو کاپیتان جدی و استراتژیست کشتی هستی که نقشه را میخوانی و مسیر را تعیین میکنی.
اما موتورخانه کشتی، جایی که انرژی و نیروی محرکه تولید میشود، در دست کیست؟ در دست **کودک درون** تو. او یک موجود پرانرژی و بازیگوش است.
اگر تو فقط دستور بدهی و به نیازهای او (بازی، شادی، تفریح) توجه نکنی، او خسته و بیانگیزه میشود و زغال سنگ (انرژی) کمتری در موتور میریزد. کشتی به آرامی حرکت میکند و ممکن است متوقف شود.
اما اگر تو هر روز به موتورخانه سر بزنی، با او بازی کنی، برایش داستان بخوانی و به او توجه کنی، او با چنان شور و هیجانی موتور را به کار میاندازد که کشتی تو با سرعتی باورنکردنی به سمت مقصد پرواز میکند.
**یک پادشاه هوشمند، میداند که قدرت کشتیاش به شادی موتورخانهاش بستگی دارد.**”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این ایده که بازی و تفریح، کلید خلاقیت و موفقیت است، توسط بزرگترین نوابغ تاریخ اثبات شده است.
**آلبرت انیشتین**، در میان حل کردن پیچیدهترین معادلات فیزیک، ویولن مینواخت. او میگفت این کار به او کمک میکند تا به شیوهای متفاوت فکر کند. این، بازی کودک درونش بود.
**ریچارد برانسون**، موسس گروه ویرجین، به خاطر روحیه ماجراجو و بازیگوشش معروف است. از کایتسرفینگ گرفته تا سفر با بالون، او همیشه در حال بازی و تفریح است. او میگوید بهترین ایدههای تجاریاش در همین لحظات تفریح به ذهنش رسیده است.
**شرکتهای نوآور** مانند گوگل، فضاهایی برای بازی و سرگرمی کارمندانشان (اتاق بازی، میز پینگپنگ) فراهم میکنند. آنها به طور علمی میدانند که یک ذهن شاد و بازیگوش، یک ذهن خلاق و راهحلمحور است.
یک پادشاه دیوانه میداند که **دنیا یک بازی بزرگ و یک خواب است.** و در یک بازی، مهمترین اصل، لذت بردن از خود بازی است، نه فقط برنده شدن.” حتی این جمله خداوند در آخرین کتابش است.
**۵. دلگرمی**
“شاید وقتی میخواهی دوباره بازیهای کودکیات را انجام دهی، احساس خجالت کنی. شاید صدای منتقد درونت بگوید: ‘از تو گذشته! این کارها مسخره است!’.
این صدای جامعه و بزرگسالان سرکوبگری است که در ذهن تو نهادینه شده. به آن توجه نکن. کودک درون تو سالهاست که منتظر است تا در آغوشش بگیری و با او بازی کنی. او تو را قضاوت نمیکند. او فقط دلش برای تو تنگ شده.
با کارهای کوچک شروع کن. خریدن یک بستنی و خوردن آن با لذت کودکانه. گوش دادن به آهنگهای قدیمی. تماشای یک کارتون. این قدمهای کوچک، پل آشتی تو با قدرتمندترین همپیمانت خواهد بود.”
**۶. انرژی و انگیزه**
“زندگی کوتاهتر از آن است که آن را جدی بگیری! تو به این دنیا آمدهای تا تجربه کنی، بخندی، بازی کنی و خلق کنی.
از امروز، بازی و تفریح را در لیست کارهای ‘مهم’ و ‘فوری’ خود قرار بده! این یک کار لوکس نیست، یک ضرورت استراتژیک برای پادشاهی توست.
کودک درونت را آزاد کن! بگذار بدود، فریاد بزند، کثیفکاری کند و بخندد. با این کار، تو چشمهی جوشان خلاقیت و شادی را در وجودت جاری میکنی. برو و با همپیمان بازیگوشت، دنیا را به یک زمین بازی بزرگ تبدیل کن!”
**۷. توضیح علمی**
“وقتی ما در حالت ‘بازی’ و ‘تفریح’ قرار میگیریم، مغز ما از حالت **’تمرکز همگرا’ (Convergent Thinking)** که برای کارهای منطقی و تحلیلی استفاده میشود، به حالت **’تفکر واگرا’ (Divergent Thinking)** تغییر وضعیت میدهد.
**تفکر واگرا**، اساس خلاقیت است. در این حالت، مغز ارتباطات جدید و غیرمنتظرهای بین ایدههای مختلف برقرار میکند. این همان لحظهی ‘آها!’ یا ‘اورکا!’ است که راهحلهای نوآورانه ناگهان به ذهن ما میرسد.
علاوه بر این، بازی و خنده باعث ترشح **اندورفین** میشود که یک مسکن طبیعی و کاهندهی استرس است. این کار مغز را از حالت ‘بقا’ خارج کرده و به آن اجازه میدهد تا با تمام پتانسیل خود کار کند.
سرکوب کردن کودک درون، یعنی سرکوب کردن حالت ‘تفکر واگرا’ و ماندن دائمی در حالت منطقی و محدود ‘تمرکز همگرا’.”
**۸. جملات بزرگان**
* **پابلو پیکاسو:** “هر کودکی یک هنرمند است. مشکل این است که چگونه وقتی بزرگ میشویم، هنرمند باقی بمانیم.”
* **جورج برنارد شاو:** “ما به خاطر اینکه پیر میشویم، بازی را متوقف نمیکنیم؛ ما پیر میشویم چون بازی را متوقف میکنیم.”
* **افلاطون:** “شما میتوانید در یک ساعت بازی، بیشتر در مورد یک شخص یاد بگیرید تا در یک سال گفتگو.” (این در مورد شناخت خودمان هم صدق میکند).
**۹. اقدام به عمل (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای آزاد کردن همپیمان بازیگوشت: **’قرار ملاقات با کودک درون’**
۱. **شناسایی بازیها:** یک لیست از حداقل ۵ فعالیتی که در دوران کودکی عاشق انجامشان بودی و با آنها زمان را فراموش میکردی، تهیه کن. (نقاشی، بازی با گل، ساختن کاردستی، دویدن در باران، تاببازی، …)
۲. **برنامهریزی قرار:** در تقویم این هفتهات، یک ‘قرار ملاقات’ دو ساعته با خودت تنظیم کن. این قرار به اندازه جلسه با مدیرعامل یک شرکت بزرگ، مهم و غیرقابل کنسل شدن است. روی آن بنویس: **’جلسه هیئت مدیره با مدیر خلاقیتم (کودک درونم)’**.
۳. **اجرای قرار:** در زمان مقرر، تمام کارهای دیگر را رها کن. گوشیات را خاموش کن. و یکی از بازیهای لیستت را با تمام وجود انجام بده. بدون قضاوت، بدون فکر به نتیجه، فقط برای لذت بردن از خودِ بازی.
۴. **گوش دادن به همپیمان:** بعد از اتمام بازی، برای چند دقیقه در سکوت بنشین و به ایدهها و احساساتی که در تو جاری شده، توجه کن. آیا راهحل جدیدی برای یک مشکل قدیمی به ذهنت رسید؟ آیا احساس سبکی و انرژی بیشتری میکни؟ اینها پیامهای همپیمان تو هستند. آنها را یادداشت کن.
این تمرین، به تو یادآوری میکند که قدرتمندترین منبع خلاقیت و انرژی تو، نه در کتابهای مدیریت، بلکه در خاطرات بازیهای کودکیات پنهان شده است.”

**جلسه ۳۷: کوک کردن ساز روز**
عالی! این جلسه سی و هفتم، یک جلسه بسیار کوتاه، اما فوقالعاده تاثیرگذار و عملی است. این جلسه به پادشاه دیوانه ما، مهمترین و اولین اقدام روزانه برای تضمین موفقیت پادشاهیاش را میآموزد: **تنظیم فرکانس در لحظات طلایی بیداری**. این یک هک ذهنی بسیار قدرتمند برای جهتدهی به کل روز است.
این جلسه به زیبایی به جلسات “شکرگزاری”، “چکلیست پادشاه” و “باور به لیاقت” متصل میشود و آنها را در یک روتین صبحگاهی فشرده و قدرتمند خلاصه میکند.
(تصویر یک نوازنده ماهر که قبل از شروع یک کنسرت بزرگ، با دقت و آرامش، سیمهای سازش را یک به یک کوک میکند. با هر کوک درست، یک نت زیبا و شفاف شنیده میشود. سپس او با اولین حرکت آرشه، یک ملودی باشکوه را آغاز میکند.)
“یک نوازنده بزرگ، هرگز با یک ساز ناکوک روی صحنه نمیرود. او میداند که حتی اگر بهترین نوازنده جهان باشد، با یک ساز ناکوک، فقط صدای ناهنجار و گوشخراش تولید خواهد کرد.
روز تو، کنسرت بزرگ توست. و ذهن تو، ساز توست. لحظهای که از خواب بیدار میشوی، ذهن تو در حساسترین و قابل برنامهریزیترین حالت خود قرار دارد. **۳۰ ثانیه اول بیداری، زمان طلایی کوک کردن ساز روز توست.**
آدمهای معمولی، در این لحظات طلایی، سازشان را با نتهای فالشِ نگرانی، استرس و چک کردن اخبار و شبکههای اجتماعی کوک میکنند و بعد تعجب میکنند که چرا تمام روزشان ناهماهنگ و پراسترس است.
اما یک پادشاه دیوانه… او یک استاد کوک کردن ساز است.
امروز، تو یاد میگیری که چطور هر روز صبح، کنسرت زندگیات را با یک ملودی باشکوه آغاز کنی.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که روزش را ناکوک شروع کرد):**
“داستان ‘اردلان’ را بشنوید. زنگ ساعت اردلان به صدا درمیآید. اولین کاری که میکند چیست؟ برداشتن گوشی و چک کردن ایمیلها و اخبار. بلافاصله با یک ایمیل کاری پراسترس و یک خبر منفی روبرو میشود. فرکانس او در همان ۳۰ ثانیه اول، روی **’استرس و نگرانی’** تنظیم میشود. این فرکانس، مانند یک آهنربا، اتفاقات مشابه را در طول روز جذب میکند: در ترافیک گیر میکند، با همکارش بحث میکند، و یک اشتباه کاری کوچک انجام میدهد. روز او، سمفونی ناهنجاری بود که خودش در اولین لحظات صبح، آن را کوک کرده بود.”
**داستان لذت (پادشاهی که استاد کوک کردن بود):**
“حالا ‘ساناز’ را ببینید. او هم بیدار میشود. اما قانون ۳۰ ثانیه طلایی را میداند. او به جای برداشتن گوشی، چشمانش را بسته نگه میدارد و اولین کاری که میکند، یک **لبخند** است. سپس اولین فکر و احساس آگاهانهاش را به ذهنش تزریق میکند:
* **فکر/باور:** ‘امروز یک روز فوقالعاده و پر از فرصتهای عالیه.’
* **احساس:** حس عمیق **شکرگزاری** برای یک روز جدید و حس **هیجان** برای اتفاقات خوب پیش رو.
او در همان ۳۰ ثانیه اول، فرکانس روزش را روی **’شادی، شکرگزاری و انتظار مثبت’** تنظیم میکند. این فرکانس، مانند یک فیلتر قدرتمند، باعث میشود او در طول روز زیباییها را ببیند، با افراد مثبت برخورد کند و ایدههای خلاقانهای به ذهنش برسد. روز او، یک سمفونی هماهنگ و زیباست که خودش آن را در لحظه بیداری، نواخته است.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن ذهن تو در لحظه بیداری، مانند یک تکه موم نرم و شکلپذیر است. اولین فکری که به آن وارد کنی، اولین حسی که تجربه کنی، مانند اولین مهری است که روی این موم داغ زده میشود و شکل آن را برای تمام روز تعیین میکند.
اگر اولین مهر تو، مهر ‘نگرانی’ (چک کردن گوشی) باشد، تمام روز تو شکل و شمایل نگرانی به خود میگیرد.
اما اگر اولین مهر تو، مهر **’شکرگزاری و قدرت’** باشد، موم ذهن تو با این نقش زیبا سفت میشود و تمام روز، این نقش باشکوه را با خود حمل میکند و به نمایش میگذارد.
یک پادشاه دیوانه، هر روز صبح، با دقت و وسواس، زیباترین و قدرتمندترین مهر را برای حک کردن بر موم ذهن خود انتخاب میکند.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این اصل ‘شروع قدرتمند روز’، یک راز مشترک بین تمام افراد موفق و معنوی است.
**هال الرود** در کتاب پرفروش **’صبح جادویی’ (The Miracle Morning)**، بر اهمیت ۶۰ دقیقه اول روز تاکید میکند و روتینهایی مانند سکوت، تلقین مثبت، تجسم، ورزش، مطالعه و نوشتن را پیشنهاد میدهد. اساس تمام اینها، تنظیم آگاهانه فرکانس در ابتدای روز است.
**بسیاری از ورزشکاران قهرمان**، روز خود را با تجسم پیروزی در مسابقه شروع میکنند. آنها قبل از ورود به زمین، در ذهن خودشان برنده شدهاند.
در **سنتهای معنوی**، دعا یا مدیتیشن صبحگاهی، اولین و مهمترین عمل روز است. این کار، کوک کردن ساز روح و ذهن بر روی فرکانس الهی، قبل از درگیر شدن با نویزهای دنیای مادی است.
یک پادشاه دیوانه میداند که **پیروزی در نبرد روز، در همان چند دقیقه اول صبح رقم میخورد.**”
**۵. دلگرمی**
“میدانم، عادت چک کردن گوشی بلافاصله بعد از بیداری، یک اعتیاد مدرن و بسیار قوی است. ترک کردن آن ممکن است در ابتدا سخت باشد.
لازم نیست یک روتین یک ساعته و پیچیده برای خودت طراحی کنی. فقط با **۳۰ ثانیه** شروع کن. فقط برای ۳۰ ثانیه، به جای واکنش نشان دادن به دنیای بیرون، آگاهانه دنیای درون خودت را خلق کن. یک لبخند. یک جمله شکرگزاری. یک تصویر زیبا. همین عمل کوچک، یک انقلاب در کیفیت روز تو ایجاد خواهد کرد. به تدریج میتوانی این زمان را بیشتر کنی.”
**۶. انرژی و انگیزه **
“تو کارگردان فیلم روز خودت هستی! اولین صحنه را چطور میخواهی شروع کنی؟ با یک صحنه پراسترس و تاریک، یا با یک صحنه پر از نور، امید و موسیقی حماسی؟
انتخاب با توست! در همان ۳۰ ثانیه اول، فرمان ‘کات!’ را به دنیای بیرون بده و صحنهی اول را آنطور که لایق یک پادشاه است، کارگردانی کن.
با یک فرکانس قدرتمند شروع کن و ببین که چطور کل کائنات، تمام روز را برای هماهنگ شدن با آن فرکانس، از نو میچیند. برو و یک شاهکار روزانه خلق کن!”
**۷. توضیح علمی**
“در لحظات بین خواب و بیداری کامل، مغز ما در حالت امواج **’تتا’ (Theta)** و **’آلفا’ (Alpha)** قرار دارد.
امواج **تتا**، همان حالتی است که در هیپنوتیزم عمیق و مدیتیشن رخ میدهد. در این حالت، ضمیر ناخودآگاه ما بیشترین میزان پذیرندگی و برنامهریزی مجدد را دارد. این یک دروازه مستقیم به سیستمعامل ذهن شماست.
امواج **آلفا**، حالت آرامش آگاهانه و خلاقیت است.
وقتی شما در این لحظات طلایی (که فقط چند دقیقه طول میکشد)، آگاهانه یک فکر، باور یا احساس مثبت را وارد ذهن خود میکنید، در واقع دارید مستقیماً ضمیر ناخودآگاه خود را برای کل روز برنامهریزی میکنید. این کار، صدها برابر موثرتر از تلقین در ساعات دیگر روز است.
برعکس، چک کردن گوشی، مغز را به سرعت وارد حالت **’بتا’ی بالا** (استرس و واکنش) میکند و شما این پنجره طلایی برنامهریزی را برای همیشه از دست میدهید.”
**۸. جملات بزرگان**
* **ارسطو:** “خوب شروع کردن، نیمی از انجام دادن است.”
* **رالف والدو امرسون:** “روز خود را با طلوع خورشید به پایان برسان و روزت را با غروب آن آغاز کن. روز خود را قبل از اینکه شروع شود، به پایان برسان.” (اشاره به برنامهریزی ذهنی و تنظیم فرکانس قبل از شروع).
* **یک ضربالمثل:** “صبح خود را پیروز شو تا روزت را پیروز شوی.”
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای تبدیل شدن به یک استاد کوک کردن ساز روز: **’روتین طلایی ۳۰ ثانیهای’**
۱. **آمادهسازی شب قبل:** گوشی خود را دور از دسترس تختخواب قرار بده تا اولین چیزی که لمس میکنی، گوشیات نباشد.
۲. **طراحی روتین:** یک ‘روتین ۳۰ ثانیهای’ بسیار ساده برای خودت طراحی کن. این روتین میتواند ترکیبی از موارد زیر باشد:
* **یک حرکت فیزیکی:** یک لبخند بزرگ (حتی اگر مصنوعی باشد، مغز را فریب میدهد).
* **یک جمله شکرگزاری:** “خدایا شکرت برای یک روز جدید و عالی.”
* **یک باور قدرتمند:** “من قدرتمند، خلاق و پر از انرژی هستم.”
* **یک تصویر ذهنی:** دیدن یک صحنه از موفقیت یا شادی در آن روز.
* **یک احساس:** ایجاد آگاهانه حس هیجان یا آرامش.
۳. **اجرای بینقص:** برای یک هفته، به خودت تعهد بده که هر روز صبح، بلافاصله بعد از باز کردن چشمها و قبل از هر کار دیگری، این روتین ۳۰ ثانیهای را اجرا کنی.
۴. **مشاهده نتایج:** در دفترچهات، در پایان هر روز، به کیفیت کلی آن روز از ۱ تا ۱۰ نمره بده. و ببین که چطور این اقدام کوچک ۳۰ ثانیهای، کیفیت کل روز تو را به طرز شگفتانگیزی تغییر میدهد.
این سادهترین و در عین حال قدرتمندترین عادتی است که میتوانی در زرادخانه پادشاهی خود داشته باشی. آن را دست کم نگیر.”

**جلسه ۳۸: شنیدنِ همگان، اطاعت از هیچکس**
عالی! این جلسه سی و هشتم، به یکی از بزرگترین موانع بر سر راه پادشاهی میپردازد: **اسارت در زندان نظر دیگران**. این جلسه به زیبایی نشان میدهد که یک پادشاه دیوانه، چگونه میتواند به نظرات دیگران “گوش” دهد، اما هرگز کنترل فرمانروایی خود را به آنها “واگذار” نکند.
این جلسه به زیبایی به جلسات “قدرت تمسخر”، “مسئولیتپذیری رادیکال” و “مسابقه با سایه خود” متصل میشود و به آنها یک بعد عملی در تعاملات اجتماعی میبخشد.
(تصویر یک پادشاه که بر تخت سلطنت نشسته است. مشاوران مختلف (پیر، جوان، نظامی، اقتصادی) به ترتیب جلو میآیند و نظرات خود را با احترام بیان میکنند. پادشاه با دقت و توجه به همه گوش میدهد. اما در نهایت، با آرامش و قاطعیت، چشمانش را میبندد، دستش را روی قلبش میگذارد و فرمانی را صادر میکند که شاید با نظر همه مشاوران متفاوت باشد.)
“در دربار پادشاهی شما، مشاوران زیادی وجود دارند: خانواده، دوستان، همکاران، متخصصان و حتی غریبهها در شبکههای اجتماعی. همه آنها نظراتی دارند. همه آنها ‘صلاح’ شما را میخواهند.
آدمهای معمولی، یا کر و کور هستند و به هیچکس گوش نمیدهند، یا آنقدر به همه گوش میدهند که فلج میشوند و کنترل کشتیشان را به دست هزاران ناخدا میسپارند.
اما یک پادشاه دیوانه… او یک رهبر حکیم است. او به همه **اهمیت میدهد** و با احترام به تمام نظرات **گوش میکند**، چون میداند در هر نظری ممکن است دانشی نهفته باشد. اما در نهایت، او میداند که **فرمانده نهایی، خودش است.** او تصمیم نهایی را بر اساس قطبنمای درونی، ایمان به هدف ذهنی و ندای خداوند صادر میکند.
امروز، تو هنر ‘فیلتر کردن’ نظرات و ‘صدور فرمان نهایی’ را خواهی آموخت.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که به همه اطاعت کرد):**
“داستان ‘نگین’ را بشنوید. او میخواست یک کافه کوچک و دنج راه بیندازد.
* پدرش گفت: ‘ریسکش زیاده، یک کار کارمندی پیدا کن.’
* دوستش گفت: ‘کافه الان زیاده، بهتره یک رستوران فستفود بزنی.’
* یک مشاور کسبوکار گفت: ‘باید در یک خیابان اصلی و شلوغ باشی.’
نگین سعی کرد همه را راضی کند. او یک شغل نیمهوقت کارمندی گرفت، در منوی کافهاش پیتزا هم گذاشت و یک مغازه گرانقیمت در خیابان اصلی اجاره کرد. نتیجه؟ هویت کافهاش گم شد، هزینههایش سر به فلک کشید و خودش بین چند کار، فرسوده و несчаст شد. او با اطاعت از همه، پادشاهی هیچکس شد.”
**داستان لذت (پادشاهی که فرمان نهایی را خودش صادر کرد):**
“حالا ‘سینا’ را ببینید. او هم همان رویای کافه را داشت. او هم با تمام این افراد مشورت کرد و با دقت به حرفهایشان **گوش داد**.
* از نگرانی پدرش، درس ‘مدیریت ریسک’ را آموخت.
* از حرف دوستش، ایده ‘داشتن یک آیتم خاص و متفاوت’ را گرفت.
* از مشاور، اهمیت ‘دسترسی’ را فهمید.
اما **تصمیم نهایی** را خودش گرفت. او با یک ریسک حسابشده، شغلش را رها کرد. به جای فستفود، روی قهوههای تخصصی و کیکهای خانگی تمرکز کرد (ایجاد تمایز). و به جای خیابان اصلی، یک کوچه دنج اما نزدیک به یک دانشگاه را انتخاب کرد (دسترسی به جامعه هدف).
او **انعطافپذیر** بود و از نظرات دیگران برای بهتر کردن نقشهاش استفاده کرد، اما هرگز از **هدف و باور ذهنی** خودش دست برنداشت. او **پافشاری** کرد و تا به نتیجه (کافهای موفق با هویتی منحصر به فرد) نرسید، دست از کار نکشید. او به همه گوش داد، اما فقط از خودش اطاعت کرد.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن تو یک نقاش هستی و در حال کشیدن یک شاهکار بر روی بوم. بوم، زندگی توست و تصویر نهایی، همان نتیجهای است که در ذهنت به آن ایمان داری.
افراد مختلف از کنار تو رد میشوند و نظر میدهند:
* ‘کمی قرمز بیشتر استفاده کن.’
* ‘چرا یک درخت آنجا نمیکشی؟’
* ‘این سبک نقاشی دیگر قدیمی شده.’
یک نقاش ناشی، با هر نظر، قلممویش را تغییر میدهد و در نهایت یک نقاشی بیهویت و آشفته خلق میکند.
اما تو، به عنوان یک پادشاه نقاش، با لبخند به همه نظرات گوش میدهی. شاید نظر ‘قرمز بیشتر’ جرقهای در ذهنت بزند و از آن در گوشهای دیگر از تابلو استفاده کنی. اما تو هرگز اجازه نمیدهی کس دیگری قلمموی تو را در دست بگیرد. **چشمانداز نهایی، متعلق به توست و امضای پای تابلو، امضای تو خواهد بود.** تو به نتیجهای که در ذهنت به آن باور داری، وفادار میمانی.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این استراتژی ‘گوش دادن، فیلتر کردن، و تصمیمگیری نهایی’، ویژگی تمام رهبران بزرگ است.
**آبراهام لینکلن** کابینهای از رقبای سیاسی خود تشکیل داده بود که به ‘تیم رقبا’ معروف بود. او ساعتها به بحثها و نظرات مخالف آنها گوش میداد تا تمام ابعاد یک موضوع را ببیند. اما در نهایت، تصمیمی که به نفع کشور میدانست را به تنهایی و با قاطعیت اتخاذ میکرد، حتی اگر تمام کابینهاش مخالف بودند.
**ری دالیو**، موسس بزرگترین صندوق پوشش ریسک جهان، فرهنگی به نام ‘شفافیت رادیکال’ را در شرکتش پیاده کرده که در آن همه تشویq میشوند تا نظرات خود را صریح و بدون ترس بیان کنند. اما او تاکید میکند که این یک ‘دموکراسی’ نیست، بلکه یک ‘شایستهسالاری ایدهها’ است و در نهایت، فرد مسئول، تصمیم نهایی را میگیرد.
یک پادشاه دیوانه، از نظرات دیگران نمیترسد. او از آنها به عنوان ‘داده’ استفاده میکند، اما میداند که ‘پردازش نهایی دادهها’ و ‘صدور فرمان’، وظیفه انحصاری خود اوست.”
**۵. دلگرمی**
“نه گفتن به نظرات دیگران، به خصوص نزدیکان، کار سختی است. ممکن است آنها را ناراحت کند. ممکن است تو را متهم به لجبازی یا خودخواهی کنند.
به یاد داشته باش: تو مسئول احساسات آنها نیستی، تو مسئول پادشاهی خودت هستی. تو میتوانی با مهربانی و احترام از نظراتشان تشکر کنی، اما با قاطعیت مسیر خودت را ادامه دهی. (‘ممنونم که نگرانمی و نظرت رو گفتی، این برام ارزشمنده. من به این موضوع فکر میکنم، اما فعلاً تصمیمم اینه که این راه رو امتحان کنم.’)
یک رهبر واقعی، محبوبیت لحظهای را فدای چشمانداز بلندمدت میکند.”
**۶. انرژی و انگیزه**
“نظر دیگران، فقط نظر دیگران است! یک مشت دادهی خام که از فیلتر تجربیات، ترسها و باورهای آنها عبور کرده است. این دادهها ‘حقیقت’ نیستند.
**حقیقت تو، همان چشمانداز و باوری است که در ذهن و قلب خودت داری.**
پس به نظرات به چشم یک بوفهی سلفسرویس نگاه کن. هرچه را که برایت مفید و مغذی است بردار، و بقیه را با احترام در ظرف خودش باقی بگذار. تو مجبور نیستی همه چیز را بخوری!
فرمانده تویی! برو و با تکیه بر خرد درونی خودت، بهترین تصمیم را برای پادشاهیات بگیر!”
**۷.توضیح علمی**
“وابستگی به نظر دیگران، یک ریشه بیولوژیکی عمیق دارد. در دوران انسانهای نخستین، طرد شدن از قبیله به معنی مرگ حتمی بود. بنابراین، مغز ما برای ‘تایید اجتماعی’ (Social Approval) سیمکشی شده و نیاز شدیدی به آن دارد. مخالفت دیگران، مرکز درد اجتماعی (Social Pain Center) را در مغز ما فعال میکند که مشابه مرکز درد فیزیکی است.
یک پادشاه دیوانه، با **آگاهی** از این مکانیزم، کنترل را از مغز باستانی خود پس میگیرد. او با تقویت **قشر پیشپیشانی (مرکز تفکر منطقی و اراده)**، میتواند بر واکنشهای احساسی ناشی از عدم تایید غلبه کند.
او یاد میگیرد که **’اهمیت دادن’ (Caring)** به دیگران را از **’نیازمند تایید بودن’ (Needing Approval)** تفکیک کند. او به دیگران اهمیت میدهد، اما برای تصمیمگیری به تایید آنها نیازی ندارد. این یک تمایز روانی بسیار قدرتمند است.”
**۸. جملات بزرگان**
* **استیو جابز:** “وقت شما محدود است، پس آن را با زندگی کردن بر اساس زندگی دیگران هدر ندهید. در دام تفکر جزمی (Dogma) – که همان زندگی کردن با نتایج تفکر دیگران است – گرفتار نشوید. نگذارید سر و صدای نظرات دیگران، صدای درونی شما را خفه کند.”
* **رالف والدو امرسون:** “اینکه خودت باشی در دنیایی که دائماً در تلاش است تا از تو چیز دیگری بسازد، بزرگترین دستاورد است.”
* **مارکوس اورلیوس (امپراطور و فیلسوف رواقی):** “چقدر زمان میخرد کسی که به آنچه همسایهاش میگوید، میکند یا فکر میکند، توجه نمیکند، بلکه فقط به آنچه خودش انجام میدهد، توجه میکند.”
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای تبدیل شدن به یک فرمانده قاطع: **’شورای مشاوران درونی’**
۱. یک تصمیم یا یک چالش که در آن تحت تاثیر نظرات مختلف دیگران قرار گرفتهای را انتخاب کن.
۲. یک ‘جلسه شورای مشاوران’ برای خودت برگزار کن. یک کاغذ بردار و نام تمام ‘مشاوران’ بیرونی خود (پدر، دوست، همکار و…) را بنویس. زیر نام هر کدام، نظر یا توصیه اصلی آنها را به طور خلاصه یادداشت کن.
۳. حالا، با احترام تمام این مشاوران را از اتاق ذهنت بیرون کن و سه مشاور اصلی خودت را به داخل دعوت کن:
* **مشاور منطق و داده:** (بر اساس دادههای ستون چپ و راست جلسه ۲۷) ‘حقایق و واقعیتها چه میگویند؟’
* **مشاور شهود و قلب (قطبنمای احساس):** ‘حس درونی من چه میگوید؟ کدام راه حس ‘درست بودن’ میدهد؟’
* **مشاور چشمانداز بلندمدت (پادشاه درون):** ‘کدام تصمیم، من را به رسالت نهاییام نزدیکتر میکند؟’
۴. به گفتگوی این سه مشاور درونی گوش بده.
۵. در نهایت، به عنوان **فرمانده نهایی**، تصمیمت را بر اساس خرد جمعی این سه مشاور درونی، روی یک کاغذ جداگانه بنویس و آن را امضا کن. این ‘فرمان’ توست.
۶. در این هفته، **حداقل یک قدم عملی** بر اساس این فرمان نهایی بردار.
این تمرین به تو یاد میدهد که چطور به یک شنوندهی خوب و در عین حال، یک تصمیمگیرندهی مستقل و قدرتمند تبدیل شوی.”

**جلسه ۳۹: تزریق روزانه قدرت الهی**
عالی! این جلسه سی و نهم، یک جلسه بسیار معنوی و در عین حال فوقالعاده عملی است که یکی از قدرتمندترین ابزارهای پادشاهی را به صورت یک تمرین ساده و روزانه در اختیار او قرار میدهد. این جلسه به زیبایی مفاهیم “قدرت ذهن”، “دوستی با خدا”، “عدم وابستگی” و “شکرگزاری” را در یک روتین فشرده و قدرتمند به نام **”تزریق خدایی”** یا **”میکرو دوز تجسم”** خلاصه میکند.
بریم که این جلسه زیبا و تاثیرگذار را با هم طراحی کنیم. این جلسه به مخاطب ما یاد میدهد که چطور با صرف تنها چند دقیقه در روز، ارتباط خود را با منبع الهی قدرت و خلقت، حفظ و تقویت کند.
(تصویر یک گوشی هوشمند که باتریاش رو به اتمام است و کند و کمنور شده. سپس تصویر همان گوشی را نشان میدهد که برای یک دقیقه به یک پاوربانک بسیار قدرتمند و درخشان متصل میشود و بلافاصله شارژ شده و با سرعت و روشنایی کامل کار میکند.)
“قدرت ذهن، قدرت تجسم، قدرت خلق… اینها قدرتهای شخصی تو نیستند. اینها **قدرت خدا در تو** هستند. اینها ابزارهای الهی هستند که خداوند در وجود تو به امانت گذاشته تا بتوانی پادشاهی خودت را بر روی زمین خلق کنی.
آدمهای معمولی، یا از این قدرت بیخبرند، یا آنقدر کم از آن استفاده میکنند که ‘پاوربانک’ الهیشان همیشه از آنها جداست و با باتری ضعیف در زندگی تقلا میکنند.
اما یک پادشاه دیوانه… او میداند که برای حفظ قدرت و ارتباطش با منبع، نیاز به **شارژ روزانه** دارد. او با یک تمرین ساده و سریع، هر روز چندین بار خود را به منبع بینهایت قدرت الهی متصل میکند.
امروز، تو یاد میگیری که چطور با ‘تزریقهای یک دقیقهای’، قدرت خدایی خود را هر روز شارژ کنی.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که فراموش میکرد شارژ کند):**
“داستان ‘پروانه’ را بشنوید. او اهداف بزرگی داشت و به قدرت تجسم هم ایمان داشت. او یک بار در هفته، یک ساعت وقت میگذاشت و رویاهایش را تجسم میکرد. اما در طول روز، آنقدر درگیر مشکلات، استرسها و افکار منفی میشد که تمام آن شارژ یک ساعته، به سرعت خالی میشد. او مانند کسی بود که گوشیاش را فقط یکشنبهها شارژ میکند و انتظار دارد تا آخر هفته دوام بیاورد. او در اواسط هفته، همیشه بیانرژی، ناامید و از مسیر خارج میشد.”
**داستان لذت (پادشاهی که میکرو-شارژ میکرد):**
“حالا ‘کیان’ را ببینید. او هم اهداف بزرگی داشت. اما او از تکنیک **’تزریق یک دقیقهای’** استفاده میکرد. او سه آلارم روی گوشیاش تنظیم کرده بود: صبح، ظهر و عصر.
هر بار که آلارم به صدا درمیآمد، کیان برای **فقط ۶۰ ثانیه** چشمانش را میبست:
* **۲۰ ثانیه اول:** لحظهی رسیدن به هدفش را با تمام جزئیات **تجسم** میکرد.
* **۲۰ ثانیه دوم:** با تمام وجود **باور** میکرد که این اتفاق افتاده و **احساس** شادی و غرور آن را در بدنش جاری میکرد.
* **۲۰ ثانیه سوم:** با یک لبخند بزرگ، برای دریافت آن **شکرگزاری** میکرد و سپس آن را رها کرده و به ادامهی روزش و **لذت بردن از مسیر** میپرداخت.
این تزریقهای کوتاه اما مداوم، فرکانس او را در تمام طول روز بالا نگه میداشت. او هرگز اجازه نمیداد باتریاش خالی شود. او با این کار، همیشه در ارتباط مستقیم با منبع قدرت الهیاش بود و معجزات به راحتی در زندگیاش رخ میداد.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن تو یک گیاه زیبا در یک گلدان هستی. هدف تو، رشد کردن و گل دادن است.
در روش اول، تو فقط یک بار در ماه، یک سطل بزرگ آب دریافت میکنی. در ابتدا غرقاب میشوی و سپس برای ۲۹ روز آینده، تشنه و خشک میمانی. آیا میتوانی به خوبی رشد کنی؟
در روش دوم (روش پادشاه دیوانه)، تو هر روز، چند بار، چند قطره آب حیاتبخش دریافت میکни. نه آنقدر زیاد که غرق شوی، نه آنقدر کم که تشنه بمانی. همیشه مرطوب، تازه و پرانرژی هستی.
**تجسمهای کوتاه و روزانه، همان قطرههای آب حیاتبخشی هستند که ریشهی ایمان تو را همیشه زنده و پرانرژی نگه میدارند.**”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این اصل ‘تکرار کوتاه و مداوم’، بسیار قدرتمندتر از ‘تمرین طولانی و پراکنده’ است.
**ورزشکاران حرفهای**، به جای یک جلسه تمرین ۱۰ ساعته در هفته، هر روز ۱ تا ۲ ساعت تمرین میکنند. این استمرار، عضلات و مسیرهای عصبی آنها را میسازد.
در **یادگیری موسیقی یا زبان**، تمرین روزانه ۱۵ دقیقه، بسیار موثرتر از تمرین ۳ ساعته در آخر هفته است. مغز با تکرار روزانه یاد میگیرد.
در **سنتهای معنوی**، ‘ذکر’ یا تکرار نامهای خداوند، یک تمرین مداوم برای حفظ ارتباط با منبع است. این یک مراقبه طولانی نیست، بلکه یک یادآوری کوتاه و دائمی است.
یک پادشاه دیوانه میداند که قدرت، در **استمرار** است، نه در شدت. او با این تزریقهای یک دقیقهای، به ناخودآگاهش فرمان میدهد: ‘این هدف برای من واقعی، مهم و در حال وقوع است.’ و چون **وابسته نیست** و از مسیر لذت میبرد، به کائنات اجازه میدهد تا کارش را در پسزمینه انجام دهد.”
**۵. دلگرمی**
“شاید فکر کنی ‘یک دقیقه خیلی کم است! چطور ممکن است تاثیر داشته باشد؟’.
قدرت این تمرین، دقیقاً در همین کوتاهی آن است. چون آنقدر ساده و سریع است که ذهن مقاومتگر تو هیچ بهانهای برای انجام ندادنش ندارد. ‘وقت ندارم’ دیگر یک بهانه معتبر نیست.
مهم نیست چقدر روز شلوغی داری، تو همیشه میتوانی ۶۰ ثانیه برای اتصال به منبع قدرت الهیات پیدا کنی. این تمرین، سخت نیست. این یک زنگ تفریح لذتبخش برای روح تو در میان هیاهوی روز است.”
**۶. انرژی و انگیزه**
“تو یک کانال مستقیم به کارخانه خلقت کائنات داری! آیا میخواهی این کانال را باز نگه داری یا بگذاری گرد و غبار بگیرد؟
این تزریقهای یک دقیقهای، مانند باز کردن شیر آب این کانال است. با هر بار تجسم، تو در حال جاری کردن قدرت الهی در رگهای زندگیات هستی. تو در حال یادآوری کردن این حقیقت به خودت و به کل کائنات هستی که تو یک خالق قدرتمند و شریک خداوند هستی.
پس این فرصت را از دست نده! روزت را با این تزریقهای قدرت، شارژ کن و ببین که چطور از یک انسان معمولی، به یک ابرانسان با قدرتی خدایی تبدیل میشوی!”
**۷. توضیح علمی**
“هر بار که شما لحظهی رسیدن به هدف را با **احساس شدید** تجسم میکنید، مغز شما تفاوتی بین آن تجربه ذهنی و یک تجربه واقعی قائل نمیشود.
در هر دو حالت، مغز مسیرهای عصبی مشابهی را فعال کرده و همان هورمونها (دوپامین، سروتونین، اندورفین) را در بدن آزاد میکند.
با تکرار روزانه این ‘تزریق یک دقیقهای’، شما در حال ساختن و تقویت یک **’مدار عصبی موفقیت’** در مغز خود هستید. شما دارید مغز و بدن خود را به صورت بیوشیمیایی، برای پذیرش آن واقعیت جدید ‘آماده’ میکنید.
وقتی این مدار عصبی به اندازه کافی قوی شد، مغز به طور خودکار شما را به سمت افکار، اعمال و فرصتهایی هدایت میکند که با این واقعیت جدید هماهنگ باشند. این فرآیند، از نظر علمی، **’آمادهسازی عصبی برای آینده’ (Priming the brain for a future reality)** نامیده میشود.”
**۸. جملات بزرگان**
* **نویل گادارد:** “یک فرض، اگرچه غلط، اگر در آن پافشاری شود، به واقعیت تبدیل خواهد شد.” (تجسم روزانه، پافشاری بر فرض موفقیت است).
* **جو دیسپنزا:** “با تمرین روزانه، شما میتوانید مغز خود را از یک ‘آرشیو گذشته’ به یک ‘نقشه آینده’ تبدیل کنید.”
* **محمدعلی کلی:** “من بزرگترین هستم. این را حتی قبل از اینکه بدانم هستم، میگفتم.” (تکرار باور و تجسم برای ساختن واقعیت).
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای استاد شدن در هنر تزریق قدرت: **’آلارمهای الهی’**
۱. مهمترین هدف یا رسالتی که در حال حاضر دنبال میکنی را مشخص کن.
۲. بر روی گوشی یا ساعت هوشمند خود، **سه آلارم** برای سه زمان مختلف در روز تنظیم کن. (مثلاً: ۹ صبح، ۲ بعد از ظهر، ۸ شب). نام این آلارمها را بگذار: **”وقت شارژ الهی!”**.
۳. یک ‘فیلم ذهنی یک دقیقهای’ از لحظهی رسیدن به هدفت بساز. این فیلم باید واضح، رنگی و سرشار از احساس خوب باشد.
۴. هر بار که آلارم به صدا درآمد، هر کاری که داری را برای **فقط ۶۰ ثانیه** متوقف کن. (اگر در جلسه هستی، میتوانی به بهانه رفتن به دستشویی این کار را انجام دهی).
۵. در این ۶۰ ثانیه، این سه مرحله را اجرا کن:
* **تجسم (۲۰ ثانیه):** فیلم ذهنیات را با تمام جزئیات تماشا کن.
* **احساس و باور (۲۰ ثانیه):** حس شادی، غرور و آرامش رسیدن به هدف را در تمام بدنت جاری کن. عمیقاً باور کن که این اتفاق افتاده است.
* **شکرگزاری و رهاسازی (۲۰ ثانیه):** لبخند بزن، بگو “خدایا شکرت” و سپس با بیخیالی کامل، آن را رها کرده و به کار قبلیات برگرد.
۶. این تمرین را برای یک هفته بدون وقفه انجام بده و مراقب ‘اتفاقات خوب’ و ‘همزمانیهای معناداری’ باش که در زندگیات ظاهر میشوند. آنها را در دفترچهات یادداشت کن.
این تمرین ساده، قدرتمندترین راه برای هک کردن واقعیت و زندگی در فرکانس پادشاهی است.”

**جلسه ۴۰: مهاجرت، گذر از مرزهای ترس**
عالی! این جلسه چهلم، یک مفهوم بسیار عمیق و استعاری را به کار میگیرد: **مهاجرت**. این جلسه، پادشاه دیوانه را از یک حاکم ساکن، به یک **کاشف و فاتح سرزمینهای جدید** تبدیل میکند. این جلسه به زیبایی به جلسات “قطبنمای ترس”، “غلبه بر اهمالکاری” و “انعطافپذیری” متصل میشود و به آنها یک نام قدرتمند و یک چارچوب عملی میدهد.
بریم که این جلسه بسیار الهامبخش و شجاعانه را با هم طراحی کنیم. این جلسه به مخاطب ما یاد میدهد که رشد واقعی، نه در ماندن، بلکه در دل به دریا زدن و مهاجرت به سرزمینهای ناشناختهی ترس نهفته است.
(تصویر یک نقشه قدیمی که بخش بزرگی از آن سفید و ناشناخته است و روی آن نوشته شده: “اینجا اژدهاست”. سپس تصویر یک کشتی کوچک که با شجاعت به سمت همین منطقه ناشناخته حرکت میکند و به جای اژدها، جزایر سرسبز و پر از گنج را کشف میکند.)
“در نقشه زندگی هر یک از ما، سرزمینهای ناشناختهای وجود دارد. سرزمینهایی که از ورود به آنها وحشت داریم. اینها سرزمینهای ‘ترس’ ما هستند. ترس از شکست، ترس از قضاوت، ترس از سخنرانی، ترس از شروع یک کار جدید…
آدمهای معمولی، تمام عمر خود را در همان سرزمین آشنا و امن خود باقی میمانند. آنها از مرزهای ترس خود عبور نمیکنند و در نتیجه، هرگز گنجهای آن سوی مرز را کشف نمیکنند.
اما یک پادشاه دیوانه… او یک **مهاجر** است. او میداند که **هر چیزی که برایش ترس ایجاد میکند، یک دروازه است. یک مرز است که آن سوی آن، سرزمین موفقیت، رشد و پادشاهی بزرگتر او قرار دارد.** او با شجاعت، آرام آرام، به سمت این مرزها حرکت میکند و مهاجرت میکند.
امروز، تو یاد میگیری که چطور ویزای ورود به سرزمینهای موفقیت را دریافت کنی.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که در سرزمین امن خود ماند):**
“داستان ‘داریوش’ را بشنوید. او یک فروشنده بااستعداد بود، اما از تماس گرفتن با مشتریان بزرگ و مهم (یک سرزمین ترسناک) وحشت داشت. او همیشه در منطقه امن خود، یعنی فروش به مشتریان کوچک و آشنا، باقی میماند. هر بار که فکر تماس با یک شرکت بزرگ به ذهنش میرسید، قلبش تند میزد و صدایی در سرش میگفت: ‘تو را رد میکنند’، ‘خودت را کوچک نکن’. او هرگز از این مرز ترس عبور نکرد، هرگز ‘مهاجرت’ نکرد. نتیجه؟ درآمد و موفقیت او همیشه در یک سطح متوسط و معمولی باقی ماند و هرگز پتانسیل واقعی خود را کشف نکرد.”
**داستان لذت (پادشاهی که مهاجرت کرد):**
“حالا ‘یلدا’ را به یاد بیاورید، نویسندهای که از سخنرانی در جمع میترسید. ‘سخنرانی عمومی’ برای او، یک قاره ناشناخته و پر از اژدها بود.
اما او قانون مهاجرت را میدانست. او با یک **مهاجرت کوچک** شروع کرد. به جای سخنرانی برای صدها نفر، او برای ۵ نفر از دوستانش صحبت کرد. این اولین قدم او در آن سوی مرز بود. ترسناک بود، اما زنده ماند.
مهاجرت بعدی، صحبت در یک جمع ۲۰ نفره بود. سپس ۵۰ نفر. او آرام آرام، با شجاعت، قلمرو خود را در سرزمین ترس گسترش داد.
نتیجه چه بود؟ این مهاجرتها، او را به یک سخنران کاریزماتیک تبدیل کرد. او گنجهای آن سوی مرز را کشف کرد: اعتماد به نفس، نفوذ کلام، و فروش چند صد برابری کتابهایش. او با مهاجرت به دل ترسهایش، امپراطوری خود را ساخت.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن تو در یک قلعه امن و راحت زندگی میکنی. دیوارهای قلعه، همان ‘منطقه امن’ تو هستند. بیرون از قلعه، یک جنگل تاریک و مهآلود به نام ‘سرزمین ترس’ وجود دارد. تو از داستانهای قدیمی شنیدهای که در این جنگل، هیولاهای خطرناکی زندگی میکنند.
اما یک نقشه گنج قدیمی هم به تو رسیده که میگوید بزرگترین گنج عالم، در قلب همین جنگل پنهان شده است.
یک فرد معمولی، ترجیح میدهد تمام عمر در همان قلعه امن اما محدود باقی بماند.
اما تو، به عنوان یک پادشاه کاشف، میدانی که **رشد، بیرون از دیوارهای قلعه اتفاق میافتد.** تو مشعل شجاعتت را روشن میکни، دروازه را باز میکни و اولین قدم را به درون جنگل میگذاری.
**مهاجرت، یعنی خروج داوطلبانه از قلعهی امن، برای کشف گنجهای سرزمین ترس.**”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“تمام پیشرفتهای بزرگ بشری، نتیجهی یک ‘مهاجرت’ به دل ترس بوده است.
**کریستف کلمب** و دیگر مکتشفان بزرگ، به دل اقیانوسهای ناشناختهای زدند که همه فکر میکردند پر از هیولا و آبشارهای عظیم است. آنها به سرزمین ترس خود مهاجرت کردند و قارههای جدیدی را کشف کردند.
**دانشمندان و مخترعین** مانند ماری کوری یا توماس ادیسون، به دل ناشناختههای علم مهاجرت کردند. آنها با احتمال شکست، انفجار و مسمومیت روبرو بودند، اما ترس، آنها را متوقف نکرد. آنها با این مهاجرت، دنیای ما را برای همیشه تغییر دادند.
**کارآفرینان بزرگ**، از منطقه امن ‘کار کارمندی’ به سرزمین پرخطر و نامعلوم ‘کارآفرینی’ مهاجرت میکنند. این ترسناکترین مهاجرت برای بسیاری از افراد است، اما پاداش آن، استقلال و خلق پادشاهی خودشان است.
یک پادشاه دیوانه میداند که **مسیر ورود به موفقیت، همیشه از دل سرزمین ترس میگذرد.**”
**۵. دلگرمی**
“مهاجرت، ذاتاً ترسناک است. این یعنی ترک کردن آنچه میشناسی و روبرو شدن با آنچه نمیشناسی. احساس ترس، کاملاً طبیعی و حتی ضروری است.
اگر نمیترسی، یعنی هدفی که انتخاب کردهای به اندازه کافی بزرگ نیست و در همان منطقه امن خودت قرار دارد. **ترس، قطبنمایی است که به تو میگوید در مسیر درستی.**
لازم نیست یک قهرمان بیباک باشی. فقط کافی است **یک مهاجر شجاع** باشی. شجاعت به معنی نترسیدن نیست. شجاعت یعنی ترسیدن، اما به هر حال قدم برداشتن. با قدمهای کوچک و آرام شروع کن. هیچکس از تو انتظار ندارد که کل جنگل را در یک روز فتح کنی. فقط ۱۰ متر اول.”
**۶. انرژی و انگیزه **
“ترسهای تو، دروازههای تو هستند! آنها دیوارهای زندان تو نیستند، بلکه درهای ورودی به مراحل بعدی بازی زندگیات هستند.
از امروز، هر بار که احساس ترس کردی، به جای عقبنشینی، هیجانزده شو! بگو: **’آها! یک دروازه جدید پیدا کردم! ببینم پشت این در چه گنجی پنهان شده!’**
با ترسهایت دوست شو. آنها راهنمایان تو به سمت رشد هستند. آنها به تو نشان میدهند که دقیقاً کجا باید قدم بعدی را برداری. برو و سرزمینهای جدید را یکی پس از دیگری فتح کن. برو و مهاجرت کن!”
**۷. توضیح علمی**
“**منطقه امن (Comfort Zone)**، یک حالت روانشناختی است که در آن فرد احساس آشنایی، امنیت و کنترل دارد. هر چیزی خارج از این منطقه، **منطقه یادگیری (Learning Zone)** یا **منطقه ترس (Fear Zone)** نامیده میشود.
وقتی ما به این منطقه جدید قدم میگذاریم، مغز ما با ترشح **کورتیزول و آدرنالین**، به ما هشدار خطر میدهد. این همان احساس ترس است.
اما اگر ما بر این ترس اولیه غلبه کنیم و در آن منطقه جدید بمانیم و تمرین کنیم، مغز شروع به ساختن مسیرهای عصبی جدید میکند **(نوروپلاستیسیته)**. به تدریج، این منطقه جدید، به بخشی از منطقه امن ما تبدیل میشود.
**مهاجرت، فرآیند آگاهانه و تدریجی گسترش دادن منطقه امن، از طریق ورود شجاعانه به منطقه ترس و یادگیری است.** یک پادشاه دیوانه، همیشه در حال بزرگتر کردن قلعهی امن خود از طریق فتح سرزمینهای اطراف است.”
**۸. جملات بزرگان**
* **نیل دونالد والش:** “زندگی در انتهای منطقه امن شما آغاز میشود.”
* **آنایس نین:** “و روزی رسید که ریسک غنچه ماندن، دردناکتر از ریسک شکوفا شدن بود.”
* **فرانکلین روزولت:** “تنها چیزی که باید از آن بترسیم، خودِ ترس است.”
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای برداشتن اولین قدم در مهاجرت بزرگت: **’نقشه مهاجرت’**
۱. یک ترس مشخص که تو را از رسیدن به یک هدف مهم باز داشته است، انتخاب کن. (مثلاً: ترس از صحبت با رئیس برای افزایش حقوق، ترس از شروع یک کانال یوتیوب، ترس از سرمایهگذاری). این ‘سرزمین ترس’ توست.
۲. یک کاغذ بردار و بالای آن بنویس: **’برنامه فتح سرزمین [نام ترست]’**.
۳. حالا، این مهاجرت بزرگ را به **حداقل ۵ قدم بسیار کوچک و تدریجی** تقسیم کن. از آسانترین و کماسترسترین قدم شروع کن.
* *مثال برای ترس از کانال یوتیوب:*
* **قدم ۱ (مهاجرت کوچک):** فقط یک ویدیو یک دقیقهای با گوشی برای خودم ضبط کنم و آن را تماشا کنم. (به هیچکس نشان ندهم).
* **قدم ۲:** همان ویدیو را برای یک دوست بسیار صمیمی و قابل اعتماد بفرستم.
* **قدم ۳:** یک کانال یوتیوب بسازم، بدون اینکه هنوز ویدیویی در آن آپلود کنم.
* **قدم ۴:** اولین ویدیو را به صورت ‘خصوصی’ (Private) آپلود کنم.
* **قدم ۵:** همان ویدیو را به صورت ‘عمومی’ (Public) منتشر کنم.
۴. در این هفته، خودت را **فقط و فقط به انجام قدم اول** متعهد کن.
۵. بعد از انجام هر قدم، احساس موفقیت و شجاعتت را در دفترچهات یادداشت کن.
این تمرین به تو نشان میدهد که مهاجرت، یک پرش بزرگ و ترسناک نیست، بلکه مجموعهای از قدمهای کوچک و مدیریت شده است. تو میتوانی هر سرزمینی را، قدم به قدم، فتح کنی.”

**جلسه ۴۱: آینهی موفقیت**
عالی! این جلسه چهل و یکم، به یکی از سمیترین و مخربترین احساسات انسانی میپردازد و پادزهر قدرتمند آن را معرفی میکند: **حسادت در مقابل تحسین**. این جلسه به پادشاه دیوانه ما میآموزد که چگونه موفقیت دیگران را نه به عنوان یک تهدید، بلکه به عنوان یک **نقشه راه و یک منبع الهام** ببیند.
این جلسه به زیبایی به جلسات “معاملهگران مقدس انرژی”، “لیاقت” و “مسابقه با سایه خود” متصل میشود و آنها را کامل میکند.
(تصویر دو نفر که به یک قله بلند نگاه میکنند. نفر اول با چهرهای درهم، اخم کرده و با حسرت به قله و فردی که بالای آن ایستاده نگاه میکند. سپس تصویر روی نفر دوم زوم میکند که با لبخندی بزرگ، با هیجان برای فرد روی قله دست میزند و با تحسین به مسیر سخت و سنگی که او طی کرده نگاه میکند.)
“وقتی موفقیت کسی را میبینی که همان چیزی را دارد که تو میخواهی، دو راه بیشتر نداری. دو جاده که به دو سرنوشت کاملاً متفاوت ختم میشوند: جاده حسادت و جاده تحسین.
**حسادت** میگوید: ‘او شانس آورد’، ‘حق من بود’، ‘از او متنفرم’. این جاده، یک بیراهه سمی است که تو را از خواستههایت دورتر و دورتر میکند.
**تحسین** میگوید: ‘احسنت! چه فوقالعاده! اگر او توانسته، پس من هم میتوانم.’ این جاده، یک میانبر قدرتمند به سمت همان موفقیت است.
یک پادشاه دیوانه، هرگز در جاده تاریک حسادت قدم نمیگذارد. او میداند که موفقیت دیگران، آینهای است که آیندهی ممکنِ او را نشان میدهد. او با تحسین دیگران، در واقع در حال **سفارش دادن همان موفقیت** برای خودش است.
امروز، تو یاد میگیری که چگونه از آینهی موفقیت دیگران، برای روشن کردن مسیر خودت استفاده کنی.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که با حسادت، خودش را مسموم کرد):**
“داستان ‘مازیار’ را به یاد دارید؟ کارمندی که به همکار موفقش ‘شهریار’ حسادت میکرد. هر بار که شهریار موفقیتی کسب میکرد، مازیار به جای یاد گرفتن از او، درگیر افکار سمی میشد. این حسادت، فرکانس او را روی ‘کمبود’ و ‘عدم لیاقت’ تنظیم میکرد. او ناخودآگاه به کائنات پیام میداد: ‘موفقیت، چیز بدی است که باعث میشود من احساس بدی داشته باشم’. و کائنات هم با وفاداری، موفقیت را از او دور نگه میداشت. حسادت او، بزرگترین مانع پیشرفتش بود.”
**داستان لذت (پادشاهی که با تحسین، راه را پیدا کرد):**
“حالا ‘فرانک’ را ببینید. او هم در همان شرکت کار میکرد و رویای جایگاه شهریار را در سر داشت. اما وقتی شهریار موفق میشد، اولین کاری که فرانک میکرد، یک تحسین صادقانه بود. او پیش شهریار میرفت و میگفت: ‘فوقالعاده بود! بهت تبریک میگم. واقعاً از دیدن موفقیتت انرژی گرفتم.’
او سپس با غبطه (نه حسادت) به مسیر شهریار نگاه میکرد و از خودش میپرسید: ‘او چه کارهایی کرده که من نکردهام؟ چه مهارتهایی دارد که من باید یاد بگیرم؟’ او موفقیت شهریار را به عنوان یک **کلاس درس رایگان** میدید.
این انرژی مثبت تحسین، به کائنات پیام میداد: **’من عاشق موفقیت هستم! از اینها بیشتر میخواهم!’**. این فرکانس، فرصتهای جدیدی را سر راه فرانک قرار داد، باعث شد شهریار او را به عنوان یک متحد ببیند و به او کمک کند، و در نهایت، او نیز به همان سطح از موفقیت و حتی فراتر از آن رسید.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن تو در یک مسابقه کوهنوردی هستی. چند نفر جلوتر از تو، به قله نزدیکتر شدهاند.
**ذهنیت حسادت:** تو به آنها سنگ پرتاب میکنی تا سقوط کنند. با این کار، نه تنها انرژی خودت را هدر میدهی، بلکه به یک فرد منفور تبدیل میشوی و از مسیر اصلی باز میمانی.
**ذهنیت تحسین:** تو فریاد میزنی: ‘آفرین! ادامه بده!’. سپس با دقت به مسیری که آنها رفتهاند نگاه میکни. ‘آها! از آنجا رفت که سنگها ریزش کمتری داشت.’، ‘او از طنابش در آن قسمت استفاده کرد.’. تو از آنها به عنوان **راهنمایان پیشرو** استفاده میکنی. موفقیت آنها، مسیر را برای تو روشنتر و امنتر میکند.
یک پادشاه دیوانه میداند که در مسابقه با خودش، موفقیت دیگران یک تهدید نیست، بلکه یک **نقشه راهنما** است.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این قانون، یکی از رازهای شبکهسازی و رشد در میان افراد موفق است.
در **سیلیکون ولی**، فرهنگ ‘پرداخت به جلو’ (Pay it forward) وجود دارد. کارآفرینان موفق، با کمال میل به کارآفرینان جوانتر مشاوره میدهند و آنها را تحسین میکنند، چون میدانند که موفقیت کل اکوسیستم، به نفع همه است. آنها به جای حسادت، یکدیگر را بالا میکشند.
**ورزشکاران بزرگ** را ببینید. بعد از یک مسابقه سخت، اولین کاری که میکنند، تبریک گفتن و در آغوش کشیدن رقیبشان است. آنها به تلاش و مهارت حریف خود احترام میگذارند و او را تحسین میکنند. این روحیه ورزشی، همان روحیه پادشاهی است.
یک پادشاه دیوانه میداند که **کائنات، سرشار از فراوانی است.** موفقیت یک نفر، به معنای شکست یا کمبود برای دیگری نیست. یک شمع، با روشن کردن شمعی دیگر، چیزی از نور خود را از دست نمیدهد، بلکه باعث میشود محیط روشنتر شود.”
**۵. دلگرمی**
“احساس حسادت، یک احساس انسانی و بسیار رایج است. این بخشی از مکانیزم بقای ماست که مدام خودمان را با دیگران مقایسه کنیم. اگر گاهی این حس به سراغت آمد، وحشت نکن و خودت را سرزنش نکن.
فقط آگاه شو. به محض اینکه حسادت را در وجودت شناسایی کردی، به خودت بگو: ‘آها! این همون دزد انرژی معروف!’.
سپس آگاهانه، تمرین ‘تبدیل’ را انجام بده. یک نفس عمیق بکش و آگاهانه یک جمله تحسینآمیز در مورد آن فرد پیدا کن و در ذهنت بگو. ‘ماشاالله به پشتکارش’. ‘چه خوب که به خواستهاش رسید’. این تغییر آگاهانه از حسادت به تحسین، مثل عوض کردن یک کانال رادیویی پر از پارازیت، به یک کانال با موسیقی زیباست.”
**۶. انرژی و انگیزه **
“موفقیت دیگران را جشن بگیر! انگار که برای خودت اتفاق افتاده است!
وقتی دوستت ماشین جدید میخرد، طوری خوشحال شو که انگار خودت خریدهای. وقتی همکارت ترفیع میگیرد، از صمیم قلب به او تبریک بگو.
با این کار، تو داری به ضمیر ناخودآگاه و به کل کائنات یک پیام بسیار قدرتمند میفرستی: **’من آمادهی دریافت این نوع موفقیتها هستم و از آنها استقبال میکنم!’**
تو با تحسین دیگران، در حال دعوت کردن همان موفقیت به زندگی خودت هستی. برو و برای دیگران هورا بکش تا کائنات برای تو هورا بکشد!”
**۷. توضیح علمی**
“**حسادت**، همان مدارهای عصبی **درد و تهدید (آمیگدال)** را در مغز فعال میکند. این حس، بدن را در حالت استرس (ترشح کورتیزول) قرار میدهد، که خلاقیت را سرکوب و تمرکز را مختل میکند. حسادت به معنای واقعی کلمه، به مغز و بدن شما آسیب میرساند.
**تحسین و شادی برای دیگران (که نوعی از همدلی است)**، مدارهای عصبی **پاداش و ارتباط اجتماعی (سیستم اکسیتوسین و دوپامین)** را فعال میکند. این کار نه تنها به شما حس خوبی میدهد، بلکه مغز شما را در حالت **پذیرش، یادگیری و خلاقیت** قرار میدهد.
وقتی موفقیت کسی را تحسین میکنید، مغز شما آن را به عنوان یک ‘امکان مثبت و دستیافتنی’ کدگذاری میکند. اما وقتی حسادت میورزید، مغز آن را به عنوان یک ‘تهدید و عامل شکست’ کدگذاری میکند. انتخاب با شماست که کدام برنامه را روی مغزتان نصب کنید.”
**۸. جملات بزرگان**
* **باب پراکتور:** “حسادت، نادانی است. تقلید، خودکشی است.” (اشاره به اینکه باید مسیر خودت را بروی، اما از دیگران الهام بگیری).
* **یک ضربالمثل:** “کسی که برای موفقیت دیگران دست میزند، نشان میدهد که خودش نیز برای موفقیت آماده است.”
* **رومی:** “تو همانی که به جستجوی آنی.” (اگر به دنبال حسادت و کمبود باشی، همان را مییابی. اگر به دنبال الهام و فراوانی باشی، آن را خواهی یافت).
**۹.(تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای تبدیل شدن به یک استاد تحسین: **’شکارچی تحسین’**
۱. یک دفترچه بردار و اسمش را بگذار **’کتاب الهام من’**.
۲. برای یک هفته، هر روز آگاهانه به دنبال **حداقل یک مورد** از موفقیت دیگران بگرد که کمی حس حسادت را در تو قلقلک میدهد. این میتواند موفقیت یک دوست، یک همکار، یا حتی یک سلبریتی در اینستاگرام باشد.
۳. آن موفقیت را در دفترچهات یادداشت کن.
۴. حالا، خودت را مجبور کن که **حداقل سه جمله تحسینآمیز و صادقانه** در مورد آن فرد یا موفقیتش بنویسی. به جای تمرکز بر نتیجه، بر ‘مسیر’ و ‘ویژگیهای’ او تمرکز کن.
* *مثال:* ‘دوستم یک خانه زیبا خریده.’
* *تحسین ۱:* ‘ماشاالله به پشتکار و صبرش در پسانداز کردن.’
* *تحسین ۲:* ‘چه سلیقه زیبایی در انتخاب دکوراسیون دارد. این برای من الهامبخش است.’
* *تحسین ۳:* ‘چقدر عالی که به یکی از بزرگترین آرزوهایش رسید. دیدن خوشحالی او به من هم انرژی میدهد.’
۵. **اقدام شجاعانه:** اگر امکانش هست، این تحسین را به صورت مستقیم (در یک پیام یا حضوری) به خود آن فرد ابراز کن. ببین که این کار چه حس خوبی در تو و او ایجاد میکند.
این تمرین، عضله ‘تحسین’ تو را آنقدر قوی میکند که دیگر جایی برای علف هرز ‘حسادت’ در باغ ذهن تو باقی نخواهد ماند.”

**جلسه ۴۲: زبانی که قلبها را میگشاید**
عالی! این جلسه چهل و دوم، یک جلسه فوقالعاده کاربردی در مورد “هنر برقراری ارتباط” است و به پادشاه دیوانه ما، ابزارهایی را میدهد که با آنها میتواند به قلب و ذهن مردم نفوذ کند. این جلسه به زیبایی به جلسه “ندای رعدآسای پادشاه” (تبلیغ و فروش) متصل میشود و آن را بسیار عمیقتر و موثرتر میکند. این نشان میدهد که یک پادشاه، نه با زبان منطق خشک، بلکه با زبان “قلب” با مردمش سخن میگوید.
بریم که این جلسه بسیار جذاب و داستانمحور را با هم طراحی کنیم. این جلسه به ما یاد میدهد که چطور از یک “سخنران” به یک **”داستانگوی تاثیرگذار”** تبدیل شویم.
(تصویر یک استاد دانشگاه که با جدیت در حال توضیح فرمولهای پیچیده روی تخته سیاه است و دانشجویان خسته و بیحوصله به نظر میرسند. سپس تصویر کات میشود به یک قصهگوی پیر که دور آتش نشسته و با شور و حرارت داستانی را تعریف میکند و شنوندگان، با چشمانی گرد شده و مشتاق، به دهان او زل زدهاند.)
“تو میتوانی تمام دانش جهان را داشته باشی. میتوانی منطقیترین استدلالها را بیاوری. اما اگر نتوانی به زبان ‘قلب’ مردم صحبت کنی، پیام تو مانند یک کشتی زیبا در یک بطری شیشهای است؛ دیدنی، اما غیرقابل دسترس.
مغز انسان، برای درک دادهها و اطلاعات خشک طراحی نشده. مغز ما برای درک **داستان** سیمکشی شده است.
آدمهای معمولی با زبان ‘منطق’ با دیگران حرف میزنند.
اما یک پادشاه دیوانه… او با زبان باستانی و جادویی **’رنج و لذت’**، **’داستان’** و **’تمثیل’** سخن میگوید. او نه تنها ذهنها را قانع، بلکه قلبها را تسخیر میکند.
امروز، تو یاد میگیری که چطور با زبانی صحبت کنی که دیوارها را فرو میریزد و قلبها را میگشاید.”
**۲. چرا این زبان جادویی است؟**
اینجا به جای داستان رنج و لذت، خود ابزارها را با مثال توضیح میدهیم.
“یک پادشاه تاثیرگذار، از سه ابزار کلیدی در جعبه ابزار کلامی خود استفاده میکند:
**ابزار اول: اهرم رنج و لذت (The Pain & Pleasure Lever)**
“مردم برای فرار از یک ‘رنج’ قطعی، بسیار بیشتر از رسیدن به یک ‘لذت’ احتمالی تلاش میکنند. یک پادشاه این را میداند.
* **حرف معمولی (منطق):** ‘این دوره به شما کمک میکند تا به موفقیت مالی برسید.’ (صحبت از لذت)
* **حرف پادشاه (رنج و لذت):** ‘آیا از استرس دائمی بیپولی و حسرت خوردن برای چیزهایی که نمیتوانید داشته باشید، خسته نشدهاید؟ (اشاره به رنج). تصور کنید روزی را که با آرامش و بدون نگرانی از قیمتها، برای خود و عزیزانتان خرید میکنید. (اشاره به لذت). این دوره، پل عبور از آن رنج به این لذت است.’
پادشاه ابتدا ‘درد’ را به مخاطب یادآوری میکند تا او را برای پذیرش ‘درمان’، تشنه کند.”
**ابزار دوم: کالسکه داستان (The Story Carriage)**
“اطلاعات خشک، مانند یک مسافر پیاده است که به سختی به مقصد میرسد. اما داستان، یک کالسکه طلایی است که همان مسافر را با سرعت و راحتی به قلب مخاطب میرساند.
* **حرف معمولی (داده):** ‘بر اساس آمار، ۹۰ درصد استارتاپها در ۵ سال اول شکست میخورند.’
* **حرف پادشاه (داستان):** ‘اجازه بدید داستان دوستم ‘کاوه’ رو بگم. جوانی پر از شور و رویا که تمام پساندازش رو برای راهاندازی یک کافه گذاشت. اما چون اصول رو بلد نبود، بعد از دو سال، با چشمانی پر از اشک، مجبور شد در کافهاش رو برای همیشه ببنده… حالا بیایید ببینیم کاوه چه اشتباهاتی کرد که ما نباید تکرار کنیم.’
داستان، به دادهها، روح و احساس میبخشد و آنها را به یادماندنی میکند.”
**ابزار سوم: پل تمثیل (The Metaphor Bridge)**
“مفاهیم پیچیده و انتزاعی، مانند یک دره عمیق بین تو و مخاطبت هستند. تمثیل و مثال، پلی است که به مخاطب اجازه میدهد به راحتی از این دره عبور کرده و به دنیای مفهوم تو قدم بگذارد.
* **حرف معمولی (انتزاعی):** ‘شما باید با استمرار در انجام کارهای کوچک، به اهداف بزرگ برسید.’
* **حرف پادشاه (تمثیل):** ‘ساختن یک هدف بزرگ، مثل ساختن یک دیوار آجری است. شما به دیوار فکر نمیکنید. شما فقط روی گذاشتن یک آجر، به بهترین و بینقصترین شکل ممکن تمرکز میکنید. و روز بعد، آجر بعدی. به زودی، شما یک دیوار باشکوه خواهید داشت.’
تمثیل، پیچیدهترین مفاهیم را به تصاویری ساده و قابل فهم تبدیل میکند.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن پیام تو یک داروی شفابخش است.
میتوانی این دارو را به شکل یک قرص تلخ و بیرنگ (منطق خشک) به مردم بدهی. شاید عدهای از روی ناچاری آن را بخورند، اما اکثر آنها آن را پس میزنند.
یا میتوانی همان دارو را در یک کپسول ژلهای زیبا و رنگارنگ (داستان)، با طعم شیرین (لذت) و با یک لیوان آب گوارا (تمثیل) به مردم بدهی. همه با میل و رغبت آن را میپذیرند و از تو تشکر هم میکنند.
یک پادشاه دیوانه، یک داروساز ماهر است. او میداند که **نحوه ارائه پیام، به اندازه خود پیام اهمیت دارد.**”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این زبان، زبان تمام معلمان، رهبران و پیامبران بزرگ تاریخ است.
**عیسی مسیح** با ‘مَثَلها’ (Parables) با مردم سخن میگفت. داستان برزگر، داستان پسر گمشده… اینها داستانها و تمثیلهایی بودند که عمیقترین مفاهیم معنوی را به زبان ساده برای مردم عادی بیان میکردند.
**پیامبران الهی** در کتب آسمانی، مدام از داستان اقوام گذشته (داستان رنج و لذت) برای آموزش و تاثیرگذاری استفاده کردهاند.
**سخنرانان TED** که میلیونها نفر را در سراسر جهان تحت تاثیر قرار میدهند، استادان داستانگویی هستند. آنها هرگز یک سخنرانی را با آمار و ارقام خشک شروع نمیکنند؛ آنها با یک داستان شخصی، یک خاطره، یا یک سوال تکاندهنده شروع میکنند.
این زبان جهانی قلب است و هر کسی که آن را بیاموزد، میتواند دنیا را تحت تاثیر قرار دهد.”
**۵. دلگرمی**
“شاید فکر کنی ‘من داستانگوی خوبی نیستم’ یا ‘من خلاقیت لازم برای پیدا کردن تمثیل را ندارم’.
داستانگویی یک مهارت است، نه یک استعداد ذاتی. بهترین داستانها، داستانهای شخصی خود شما هستند. داستان شکستها، پیروزیها، ترسها و درسهای خودتان. شما منبع بیپایانی از داستانهای جذاب هستید.
برای پیدا کردن تمثیل هم، فقط کافی است از خودت بپرسی: **’این مفهوم، شبیه چه چیز دیگری در طبیعت یا زندگی روزمره است؟’** مغز شما به طور خودکار شروع به پیدا کردن الگوها و شباهتها خواهد کرد. با تمرین، در این کار استاد خواهی شد.”
**۶. انرژی و انگیزه**
“کلمات تو، قلمموی تو برای نقاشی کردن در ذهن دیگران است! آیا میخواهی یک نقاشی سیاه و سفید و خستهکننده بکشی، یا یک شاهکار رنگارنگ و پر از احساس؟
از امروز، با هر کلامت، یک داستان بگو. با هر پیامت، یک تصویر بساز. با هر استدلالت، یک احساس را بیدار کن.
تو قدرت این را داری که با کلماتت، دیگران را به خنده، به گریه، به فکر و از همه مهمتر، به **عمل** وادار کنی. برو و با زبان جادوییات، دنیا را مسحور کن!”
**۷. توضیح علمی**
“وقتی ما به دادهها و اطلاعات منطقی گوش میدهیم، فقط دو بخش از مغزمان فعال میشود: **ناحیه بروکا (مرکز پردازش زبان)** و **ناحیه ورنیکه (مرکز درک زبان)**.
اما وقتی ما به یک **داستان** گوش میدهیم، اتفاق شگفتانگیزی میافتد. مغز ما چنان درگیر میشود که **تمام بخشهایی که در صورت تجربه واقعی آن داستان فعال میشدند، روشن میشوند.** اگر داستان در مورد بوییدن گل باشد، قشر بویایی شما فعال میشود. اگر در مورد دویدن باشد، قشر حرکتی شما فعال میشود.
این پدیده که **’جفتشدگی عصبی’ (Neural Coupling)** نام دارد، باعث میشود مخاطب، پیام شما را نه به عنوان یک اطلاعات خارجی، بلکه به عنوان یک **’تجربه شخصی’** درک کند. به همین دلیل داستانها بسیار تاثیرگذارتر و به یادماندنیتر از منطق خشک هستند.”
**۸. جملات بزرگان**
* **مایا آنجلو:** “مردم حرفهای شما را فراموش خواهند کرد، کارهای شما را فراموش خواهند کرد، اما هرگز حسی که در آنها ایجاد کردهاید را فراموش نخواهند کرد.” (داستان، بهترین ابزار برای ایجاد حس است).
* **یک ضربالمثل سرخپوستی:** “کسی که داستانها را تعریف میکند، بر جهان حکومت میکند.”
* **رابرت مککی (استاد فیلمنامهنویسی):** “داستانگویی، قدرتمندترین راه برای وارد کردن ایدهها به ذهن دیگران است.”
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای تبدیل شدن به یک قصهگوی تاثیرگذار: **’جعبه ابزار داستان’**
۱. یک پیام، ایده یا درسی که میخواهی به کسی (فرزند، همکار، مشتری یا مخاطبان شبکههای اجتماعی) منتقل کنی را انتخاب کن.
۲. حالا، به جای بیان مستقیم آن، سعی کن برایش یک ‘بستهبندی’ جذاب با استفاده از سه ابزار این جلسه بسازی:
* **رنج و لذت:** یک سناریوی کوتاه بنویس که ‘درد’ ناشی از نادیده گرفتن این پیام و ‘لذت’ ناشی از به کار بستن آن را نشان دهد.
* **داستان:** یک خاطره یا داستان واقعی (از خودت یا دیگران) پیدا کن که این درس را به خوبی به تصویر بکشد.
* **تمثیل:** از خودت بپرس ‘این ایده شبیه چیست؟’ و سعی کن حداقل یک تمثیل یا مثال ساده برای آن پیدا کنی.
۳. حالا این سه ابزار را کنار هم بگذار و یک متن کوتاه و تاثیرگذار بنویس.
۴. **اقدام شجاعانه:** این پیام بستهبندی شده را با مخاطب مورد نظرت به اشتراک بگذار (در یک گفتگو، یک پست، یا یک ایمیل) و تاثیر آن را با حالت عادی مقایسه کن.
این تمرین به تو کمک میکند تا به جای ‘حرف زدن’، ‘ارتباط برقرار کردن’ را بیاموزی و این، زبان واقعی پادشاهان است.”

**جلسه ۴۳: کیمیای قارون**
فوقالعاده! این جلسه چهل و سوم، یکی از پارادوکسیکالترین، عمیقترین و شاید برای ذهن منطقی، دیوانهوارترین قوانین پادشاهی را آشکار میکند: **قانون ثروت قارون** یا **خلق فراوانی از دل احساس فراوانی**. این جلسه به پادشاه دیوانه ما میآموزد که چگونه در اوج “نداشتن” ظاهری، فرکانس “داشتن” را از خود ساطع کند و با این کیمیاگری، ثروت را به زندگی خود دعوت نماید.
این جلسه به زیبایی به جلسات “شکرگزاری”، “احساس لیاقت”، “قانون بیخیالی” و “کوک کردن ساز روز” متصل میشود و آنها را به یک سطح عملی و بسیار چالشبرانگیز در حوزه مالی ارتقا میدهد.
(تصویر یک فرد که در یک بیابان خشک و بیآب، زیر آفتاب سوزان، به جای ناله کردن و حسرت خوردن، با آرامش چشمانش را بسته و با لذت، نوشیدن یک لیوان آب خنک و گوارا را تصور میکند. ناگهان در دوردست، سراب یک واحه به یک واحه واقعی تبدیل میشود.)
“یک قانون بزرگ و پنهان در عالم هستی وجود دارد که کاملاً برخلاف منطق ما عمل میکند. منطق میگوید: ‘وقتی پولدار شدی، احساس ثروت کن’. منطق میگوید: ‘وقتی به خواستهات رسیدی، شاد باش’.
اما قانون کائنات دقیقاً برعکس است: **’احساس ثروت کن، تا پولدار شوی. شاد باش، تا خواستهات از راه برسد.’**
آدمهای معمولی، در هنگام تنگدستی، فرکانس فقر، نگرانی و کمبود را از خود ساطع میکنند و در نتیجه، فقر و کمبود بیشتری را جذب میکنند.
اما یک پادشاه دیوانه… او این کیمیای بزرگ را میداند. او از شعر حافظ الهام میگیرد: **’هان مشو نومید چون واقف نهای از سر غیب / باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور’**. او میداند که **’هنگام تنگدستی، در عیش و مستی’** کوشیدن، یک دیوانگی نیست، بلکه یک استراتژی کوانتومی دقیق برای خلق ثروت است.
امروز، تو فرمول تبدیل گدا به قارون را خواهی آموخت.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که در فرکانس فقر ماند):**
“داستان ‘جمشید’ را بشنوید. او شغلش را از دست داده بود و در تنگدستی به سر میبرد. هر روز صبح با استرس چکهای برگشتی و بدهیها از خواب بیدار میشد. تمام گفتگوهایش با دیگران، در مورد گرانی، مشکلات اقتصادی و بیپولی بود. او مدام در ‘احساس فقر’ زندگی میکرد. این فرکانس قدرتمند، مانند یک دیوار نامرئی، تمام فرصتهای شغلی و ایدههای ثروتساز را از او دور نگه میداشت. او در باتلاق فقر دست و پا میزد و با هر تقلا، بیشتر فرو میرفت.”
**داستان لذت (پادشاهی که کیمیاگری کرد):**
“حالا ‘منیژه’ را ببینید. او هم دقیقاً در همان شرایط بود. اما او یک کیمیاگر بود. او میدانست که برای تغییر شرایط بیرونی، باید ‘حالت درونی’ خود را تغییر دهد.
او آگاهانه تصمیم گرفت ‘در عیش بکوشد’. این به معنی خرج کردن بیرویه نبود. این به معنی **خلق احساس فراوانی با ابزارهای موجود** بود.
* او به جای تمرکز بر بدهیها، لیستی از تمام ثروتهای غیرمادیاش (سلامتی، دوستان خوب، هوای خوب) تهیه کرد و برایشان **شکرگزاری** کرد.
* او بهترین لباسش را پوشید، به یک پارک زیبا رفت و با لذت قدم زد، انگار که ثروتمندترین فرد جهان است (ایجاد **احساس لیاقت**).
* او با همان پول کمی که داشت، به جای خرید نان خالی با حس فقر، یک قهوه باکیفیت خرید و با **حس فراوانی** و لذت آن را نوشید.
او با این کارهای کوچک، فرکانس خود را از ‘فقر’ به ‘فراوانی’ تغییر داد. این فرکانس جدید، ذهن او را برای دیدن فرصتها باز کرد. یک ایده عالی برای یک کسبوکار خانگی به ذهنش رسید، ‘اتفاقی’ با یک مشتری قدیمی تماس گرفت که به او یک پروژه پیشنهاد داد… و آرام آرام، دنیای بیرون او شروع به هماهنگ شدن با دنیای درونی ثروتمندش کرد.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن تو یک ایستگاه رادیویی هستی. اگر بخواهی یک برنامه شاد و پرانرژی را از یک فرستنده دریافت کنی، باید گیرنده خودت را دقیقاً روی همان فرکانس تنظیم کنی. تو نمیتوانی روی فرکانس یک برنامه غمگین و پراسترس تنظیم شوی و انتظار داشته باشی موسیقی شاد بشنوی.
**ثروت، فراوانی و شادی**، روی یک فرکانس مشخص در کائنات در حال پخش شدن هستند. این فرکانس، همان **’احساس خوب’ و ‘احساس داشتن’** است.
**فقر، کمبود و نگرانی** نیز روی یک فرکانس دیگر در حال پخش هستند.
وقتی تو در تنگدستی، احساس نگرانی و کمبود میکни، در واقع گیرنده خودت را روی ‘رادیو فقر’ تنظیم کردهای.
‘در عیش کوشیدن’، یعنی اینکه آگاهانه، با شجاعت و ‘دیوانگی’، در اوج طوفان، فرکانس گیرندهات را به سمت ‘رادیو ثروت’ بچرخانی. این یک عمل ایمانی است که به کائنات اعلام میکند: **’من آماده دریافت برنامههای شاد تو هستم.’**”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این قانون، هستهی اصلی آموزههای تمام استادان بزرگ موفقیت و معنویت است.
**نویل گادارد** تمام فلسفهاش را بر اساس این اصل بنا کرده است: **’زندگی کردن از منظر پایان’ (Living in the End)**. این یعنی همین الان، احساس کسی را داشته باش که به خواستهاش رسیده است. اگر ثروت میخواهی، همین الان احساس ثروتمند بودن کن. این احساس، پل رسیدن به خود ثروت است.
در **کتاب مقدس** آمده است: ‘به هر که دارد، بیشتر داده خواهد شد… و از هر که ندارد، همان اندکی هم که دارد از او گرفته خواهد شد.’ این یک قانون بیرحمانه به نظر میرسد، اما یک قانون فرکانسی است. ‘داشتن’ در اینجا، به معنی ‘احساس داشتن’ و ‘احساس شکرگزاری’ است. کسی که احساس داشتن دارد، بیشتر جذب میکند. کسی که احساس نداشتن (کمبود) دارد، همان اندک داشتهاش را هم از دست میدهد.
یک پادشاه دیوانه میداند که ‘کیمیای هستی’ که قارون کند گدا را (و برعکس)، همین **تغییر آگاهانه فرکانس درونی** است.”
**۵. دلگرمی**
“میدانم، این دیوانهوارترین کار دنیا به نظر میرسد. وقتی اجارهخانهات عقب افتاده، چطور میتوانی ‘احساس’ ثروت کنی؟ این برخلاف تمام منطق و غریزه ماست.
نکته اینجاست: قرار نیست تو ‘تظاهر’ کنی. قرار است ‘خلق’ کنی. تو با ابزارهای کوچکی که در اختیار داری، لحظاتی از احساس فراوانی را **خلق** میکنی. یک پیادهروی در یک محله شیک و تحسین خانهها. گوش دادن به یک موسیقی کلاسیک باشکوه و تصور زندگی شاهانه. لذت بردن از یک میوه با تمام وجود.
این لحظات کوچک، مانند وزنههایی هستند که به تدریج عضله ‘احساس فراوانی’ تو را میسازند. با کارهای کوچک شروع کن تا ایمانت برای انجام کارهای بزرگتر ساخته شود.”
**۶. انرژی و انگیزه **
“تو یک شعبدهباز کوانتومی هستی! تو قدرت این را داری که از ‘هیچ’، ‘همه چیز’ را خلق کنی. ابزار تو چیست؟ **احساس تو.**
از امروز، با فقر و تنگدستی نجنگ. با آن برقص! به آن بخند! به آن نشان بده که نمیتواند فرکانس تو را تعیین کند. تو رئیس فرکانس خودت هستی!
در اوج مشکلات مالی، بهترین لباست را بپوش، به خودت عطر بزن و با سر بالا راه برو. به کائنات نشان بده که تو یک پادشاه هستی که موقتاً در یک شرایط چالشبرانگیز قرار گرفته، نه یک گدا. کائنات به انرژی پادشاهی تو پاسخ خواهد داد، نه به شرایط موقتیات. برو و کیمیاگری کن!”
**۷. توضیح علمی**
“**مغز ما یک ماشین بقاست و برای پیشبینی آینده بر اساس دادههای گذشته طراحی شده است.** وقتی شما در تنگدستی هستید (داده گذشته)، مغز به طور خودکار آیندهای مشابه را پیشبینی میکند و احساسات متناسب با آن (استرس، ناامیدی) را تولید میکند. این یک حلقه معیوب است.
**’در عیش کوشیدن’** یک **’الگوشکنی عصبی’ (Neurological Pattern Interrupt)** آگاهانه است. شما با ایجاد یک احساس که با دادههای گذشته ‘همخوانی’ ندارد (مثلاً احساس فراوانی در زمان بیپولی)، مغز را ‘گیج’ میکنید. شما به آن فرمان میدهید: ‘هی! دادههای گذشته دیگر معتبر نیستند. لطفاً یک آینده جدید بر اساس این احساس جدید بساز.’
این کار، مغز را مجبور میکند تا از حالت بقا خارج شده و وارد **حالت خلاقیت** شود. در این حالت، **سیستم فعالساز شبکهای (RAS)** شما شروع به جستجوی فرصتها و راهحلهایی میکند که با ‘احساس فراوانی’ شما هماهنگ باشند، فرصتهایی که قبلاً به دلیل تمرکز بر فقر، کاملاً از دید شما پنهان بودند.”
**۸. جملات بزرگان**
* **حافظ:** “ساقیا لطف نمودی قدحت پرمی کن / که به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد” (اشاره به اعتماد و سپردن کار به ساقی و لذت بردن در لحظه).
* **والاس واتلز (در کتاب علم ثروتمند شدن):** “شما باید طوری رفتار کنید که گویی از قبل ثروتمند هستید. این تنها راهی است که ثروت به سمت شما خواهد آمد.”
* **آبراهام هیکس:** “شما نمیتوانید با احساس فقر، به ثروت برسید. این خلاف قانون است.”
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای تبدیل شدن به یک کیمیاگر ثروت: **’پروژه قارون’**
۱. یک لیست از تمام نگرانیهای مالی و احساسات منفی مرتبط با پول که در حال حاضر داری را بنویس. (این ‘سرب’ توست).
۲. حالا، یک **’منوی فراوانی رایگان’** برای خودت طراحی کن. لیستی از کارهای ساده و رایگانی که به تو ‘احساس’ ثروت، فراوانی و لاکچری بودن میدهند.
* رفتن به لابی یک هتل بسیار شیک و نشستن برای چند دقیقه.
* بازدید از یک نمایشگاه ماشینهای لوکس و نشستن در آنها.
* قدم زدن در یک مرکز خرید گرانقیمت و تحسین اجناس باکیفیت (بدون نیت خرید).
* گوش دادن به یک اپرای باشکوه.
* مرتب کردن خانه و روشن کردن یک شمع معطر.
۳. برای این هفته، هر روز **حداقل یکی** از آیتمهای ‘منوی فراوانی’ خود را انجام بده.
۴. **مهم:** در حین انجام این کار، تمام تمرکزت را روی **جذب و تولید ‘احساس’ فراوانی، لیاقت و لذت** بگذار. با تمام وجود حس کن که تو به آنجا تعلق داری.
۵. هر بار که یک فکر نگرانی مالی به سراغت آمد، به جای جنگیدن، به آرامی به خودت بگو: ‘متشکرم بابت یادآوری، اما من در حال تنظیم فرکانسم روی حالت فراوانی هستم.’ و یکی از خاطرات لذتبخش تمرینت را به یاد بیاور.
این تمرین، به تدریج ترموستات مالی تو را از ‘فقر’ به ‘فراوانی’ تغییر میدهد و کائنات چارهای جز هماهنگ شدن با این تنظیمات جدید نخواهد داشت.”

**جلسه ۴۴: بهای بهشت**
فوقالعاده! این جلسه چهل و چهارم، به ستون فقرات فلسفهی عملگرایی “پادشاه دیوانه” میپردازد: **قانون بها**. این جلسه به طور قاطع، مرز بین رویاپردازان منفعل و خالقان قدرتمند را مشخص میکند و نشان میدهد که در کائنات، هیچ ناهار رایگانی وجود ندارد و بهشت موفقیت، یک قیمت مشخص دارد.
این جلسه به زیبایی به جلسات “مسئولیتپذیری رادیکال”، “غلبه بر اهمالکاری” و “یک هدف تا پایان عمر” متصل میشود و به آنها عمق و وزن بیشتری میبخشد.
(تصویر یک دروازه باشکوه و نورانی به سمت یک بهشت زیبا (موفقیت). در کنار دروازه، یک باجه عوارضی قرار دارد. مردم زیادی با بهانهها و آرزوهایشان در صف ایستادهاند، اما راهبند برایشان باز نمیشود. سپس فردی با آرامش جلو میآید، بدون حرف، یک سکه طلا (نماد بها) را در دستگاه میاندازد و راهبند بلافاصله برای او باز میشود.)
“یک قانون ساده و بیرحمانه بر تمام کائنات حاکم است: **بهشت را به بها میدهند، نه به بهانه.**
هر خواستهای، هر رویایی، هر هدفی، یک ‘بها’ یا قیمت مشخص دارد. آدمهای معمولی، تمام عمر خود را صرف پیدا کردن ‘بهانه’ برای نپرداختن این قیمت میکنند: ‘وقت ندارم’، ‘پول ندارم’، ‘شرایط مناسب نیست’، ‘از فردا…’. آنها امیدوارند که دروازه بهشت به روی بهانههایشان باز شود.
اما یک پادشاه دیوانه… او یک معاملهگر واقعبین است. او قبل از هر چیزی، میپرسد: **’بهای این خواسته چیست؟’** و سپس با لبخند و رضایت، آن بها را میپردازد. او میداند که این تنها راه عبور از دروازه است.
امروز، تو یاد میگیری که چطور از یک ‘بهانهجو’، به یک ‘پرداختکننده بها’ تبدیل شوی.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که فقط بهانه آورد):**
“داستان ‘سامان’ را بشنوید. او آرزو داشت نویسنده شود. اما:
* وقتی دوستانش برای تفریح بیرون میرفتند، او هم میرفت و میگفت: ‘باید روابط اجتماعیمو حفظ کنم’ (بهانه برای نپرداختن **بهای زمان**).
* وقتی باید در یک دوره نویسندگی سرمایهگذاری میکرد، میگفت: ‘فعلاً پولش نیست’ و به جای آن، آخرین مدل گوشی را میخرید (بهانه برای نپرداختن **بهای مالی**).
* وقتی باید با یک ناشر تماس میگرفت، میگفت: ‘هنوز به اندازه کافی خوب نیستم’ (بهانه برای نپرداختن **بهای شجاعت**).
سامان در دنیای بهانههایش زندگی میکرد و در حسرت نویسنده شدن پیر شد. او هرگز بهای بهشتش را نپرداخت.”
**داستان لذت (پادشاهی که بها را با جان و دل پرداخت):**
“حالا ‘نگین’ را ببینید. او هم همان آرزو را داشت. اما او یک پادشاه بود. او میدانست که برای رسیدن به این بهشت، باید بهایش را بپردازد.
* **بهای زمان:** او هر روز صبح، یک ساعت زودتر از خواب بیدار میشد تا بنویسد.
* **بهای آسایش:** او بسیاری از دعوتهای دوستانه را رد کرد تا روی داستانش کار کند و قید افراد بیهوده و منفی را زد.
* **بهای مالی:** او برای شرکت در بهترین کارگاههای نویسندگی، از خریدهای غیرضروریاش گذشت.
* **بهای غرور:** او نوشتههایش را برای نقد شدن به افراد متخصص نشان داد و با فروتنی، ایراداتش را پذیرفت.
نگین با پرداخت این بها، یک جمله معروف را زندگی کرد: **’او امروز کارهایی را انجام داد که دیگران حاضر به انجامش نبودند، تا فردا بتواند کارهایی را انجام دهد که دیگران قادر به انجامش نیستند.’** امروز، نگین یک نویسنده موفق و تحسینشده است که از بهشتی که خودش ساخته، لذت میبرد.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن زندگی یک باشگاه بدنسازی است و تو میخواهی به یک بدن ورزیده و زیبا (هدفت) برسی.
**بهانه:** تو میتوانی روی مبل بنشینی، به عکس ورزشکاران نگاه کنی و بگویی ‘اونها ژنتیکشون خوبه’ یا ‘وقت باشگاه رفتن ندارم’. این یعنی درخواست بدن ورزیده بدون پرداخت بها.
**بها:** تو بلند میشوی و به باشگاه میروی. وزنه زدن درد دارد (**بهای درد**). عرق میریزی (**بهای تلاش**). از خوردن غذاهای ناسالم پرهیز میکنی (**بهای لذت آنی**). به طور منظم و با برنامه تمرین میکни (**بهای نظم**).
هیچ راه میانبری وجود ندارد. بدن ورزیده، نتیجه مستقیم پرداخت بهای آن است. یک پادشاه دیوانه میداند که برای ساختن هر ‘عضله’ای در زندگی (عضله ثروت، عضله مهارت، عضله آرامش)، باید بهای تمرین و درد آن را بپردازد.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این قانون، در زندگی تمام افراد موفق و برجسته تاریخ، بدون استثنا، صدق میکند.
**مایکل جردن**، بزرگترین بسکتبالیست تاریخ، بهای موفقیتش را با هزاران ساعت تمرین بیشتر از بقیه پرداخت کرد. او بعد از تمرینات تیمی، ساعتها در سالن میماند و به تنهایی تمرین میکرد.
**ایلان ماسک**، بهای ساختن شرکتهای انقلابیاش را با هفتههای کاری ۱۰۰ ساعته، خوابیدن روی زمین کارخانه و ریسک کردن تمام داراییاش پرداخت کرده است.
**پیامبران و رهبران معنوی**، بهای رسیدن به حکمت و رهبری را با سالها انزوا، ریاضت، تحمل تمسخر و مخالفت مردم و گذشتن از لذتهای دنیوی پرداختند.
هیچکدام از این افراد با بهانه به جایی نرسیدند. آنها بهای بهشت خود را پیشاپیش و به طور کامل پرداختند.”
**۵. دلگرمی**
“پرداختن بها، سخت است. گذشتن از خواب، تفریح، پول و راحتی، دردناک است. مغز ما برای فرار از درد و حرکت به سمت لذت آنی طراحی شده است.
اگر در این مسیر احساس سختی و تنهایی کردی، این یک نشانه عالی است! این یعنی تو در حال پرداخت بها هستی. تو در حال انجام کاری هستی که ۹۹ درصد مردم حاضر به انجامش نیستند. این درد، دردِ رشد است. این درد، صدای ساخته شدن پادشاهی توست. آن را در آغوش بگیر، چون این بهای شیرین رسیدن به بهشت است.”
**۶. انرژی و انگیزه**
“از امروز، کلمه ‘بها’ را با عشق به کار ببر! به جای اینکه بگویی ‘مجبورم این کار سخت رو انجام بدم’، با افتخار بگو: **’دارم بهای رویام رو میپردازم!’**
هر سختی را به چشم یک سرمایهگذاری ببین. هر ساعتی که برای یادگیری میگذاری، هر ریالی که برای رشدت خرج میکни، هر ‘نه’ که به یک حواسپرتی میگویی… همه اینها سکههای طلایی هستند که تو در حساب بانکی آیندهات واریز میکنی.
کائنات یک حسابدار دقیق است. هیچ بهایی را فراموش نمیکند و پاداش آن را چند برابر به تو بازمیگرداند. برو و با شجاعت، صورتحساب بهشتت را پرداخت کن!”
**۷. توضیح علمی**
“این اصل مستقیماً با مفهوم **’به تعویق انداختن لذت’ (Delayed Gratification)** در روانشناسی و علوم اعصاب مرتبط است.
مطالعه معروف **’تست مارشمالو’** در دانشگاه استنفورد نشان داد کودکانی که میتوانستند در برابر وسوسه خوردن یک مارشمالو مقاومت کنند تا ۱۵ دقیقه بعد دو مارشمالو دریافت کنند (پرداخت بهای صبر)، در آینده در تمام زمینههای زندگی (تحصیلی، شغلی، سلامتی) بسیار موفقتر بودند.
توانایی به تعویق انداختن لذت آنی (دیدن تلویزیون، تفریح بیهوده) برای رسیدن به یک پاداش بزرگتر در آینده (هدفت)، یکی از قویترین پیشبینیکنندههای موفقیت است. این مهارت، توسط **قشر پیشپیشانی مغز (Prefrontal Cortex)**، که مرکز اراده و تصمیمگیری است، کنترل میشود.
هر بار که شما آگاهانه ‘بها’ را میپردازید و از یک لذت آنی میگذرید، در حال تقویت این بخش حیاتی از مغز خود هستید.”
**۸. جملات بزرگان**
* **جیم ران:** “انضباط، پل بین اهداف و دستاوردهاست.”
* **محمدعلی کلی:** “من از هر دقیقه تمرین متنفر بودم، اما به خودم میگفتم: ‘رنج بکش، و بقیه عمرت را مثل یک قهرمان زندگی کن’.”
* **ناپلئون هیل:** “نقطه شروع تمام دستاوردها، آرزو و خواسته است. اما برای رسیدن به آن، باید بهایی از جنس تلاش، پشتکار و ایمان پرداخت.”
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای تبدیل شدن به یک پرداختکننده شجاع: **’فاکتور بهشت’**
۱. مهمترین هدف یا رویایی که در حال حاضر داری را بالای یک کاغذ بنویس. این ‘بهشت’ توست.
۲. زیر آن، یک ‘فاکتور’ دقیق از تمام ‘بها’هایی که برای رسیدن به این بهشت باید بپردازی، صادر کن. با خودت کاملاً صادق و بیرحم باش.
* **بهای زمان:** (مثال: روزی ۲ ساعت تمرین، هفتهای ۱۰ ساعت مطالعه).
* **بهای مالی:** (مثال: هزینه کلاس، خرید تجهیزات، کاهش خریدهای غیرضروری).
* **بهای آسایش:** (مثال: بیدار شدن در ساعت ۵ صبح، نه گفتن به مهمانیهای آخر هفته).
* **بهای روابط:** (مثال: فاصله گرفتن از دوستان منفینگر و بیهوده).
* **بهای غرور:** (مثال: درخواست کمک، پذیرش انتقاد).
۳. این فاکتور را با دقت نگاه کن. آیا حاضر به پرداخت تمام این موارد هستی؟ اگر بله، با یک امضای بزرگ پای آن، تعهد خود را اعلام کن.
۴. **پرداخت اولین قسط:** بلافاصله بعد از امضا، **اولین و کوچکترین قسط** این فاکتور را پرداخت کن. (مثلاً: همین الان اولین کتاب مرتبط را دانلود کن، یا آلارم فردایت را روی ساعت ۵ تنظیم کن، یا به یکی از دوستان منفیات پیام بده که این هفته نمیتوانی او را ببینی).
این فاکتور، قرارداد تو با کائنات است. با پرداخت اولین قسط، تو به تمام هستی اعلام میکنی که در معامله خود جدی هستی.”

**جلسه ۴۵: خزانه پادشاه**
فوقالعاده! این جلسه چهل و پنجم، به یکی از بنیادیترین و در عین حال، اشتباه درک شدهترین جنبههای پادشاهی میپردازد: **رابطه با پول**. این جلسه به زیبایی نشان میدهد که نگرش یک پادشاه دیوانه به پول، نه بر اساس حرص و طمع (نگرش فقیرانه) و نه بر اساس انکار و بیاهمیتی (نگرش زاهدانه ریاکارانه) است، بلکه بر اساس **احترام، دوستی و مدیریت هوشمندانه** است.
این جلسه به زیبایی به جلسات “کیمیای قارون”، “احساس لیاقت” و “یک هدف تا پایان عمر” متصل میشود و به آنها یک ستون فقرات مالی و فلسفی قدرتمند میبخشد.
(تصویر یک پادشاه که با احترام و وقار، یک سکه طلا را در دست گرفته، به آن نگاه میکند و سپس با دقت آن را در یک صندوقچه زیبا و امن قرار میدهد، نه اینکه آن را با بیاهمیتی خرج کند یا با حرص پنهان نماید.)
“به ما یاد دادهاند که پول، چرک کف دست است. به ما گفتهاند که پولدارها، انسانهای بدی هستند. این باورهای سمی، بزرگترین دروغهایی است که برای دور نگه داشتن ما از قدرت خلق شدهاند.
یک پادشاه دیوانه میداند که **پول، یک انرژی است.** یک ابزار قدرتمند برای گسترش خیر و نیکی در جهان. او پول را نه میپرستد و نه از آن متنفر است. او با پول، **دوست** است. او به پول احترام میگذارد و در نتیجه، پول نیز عاشق او میشود و به سمتش جذب میگردد.
آدمهای معمولی یا بردهی پول هستند یا دشمن آن. اما یک پادشاه… فرمانروای آن است.
امروز، تو هنر مقدس ‘دوستی با پول’ را خواهی آموخت.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که دشمن پول بود):**
“داستان ‘پرویز’ را بشنوید. او درآمد خوبی داشت، اما ذهنش فقیر بود. او برای ‘چشم و همچشمی’ و نشان دادن خودش به دیگران، هر سال گوشیاش را عوض میکرد و ماشینش را ارتقا میداد. او با پول مانند یک دستمال کاغذی رفتار میکرد و به راحتی آن را برای چیزهای غیرضروری اسراف میکرد. او به پول بیاحترامی میکرد. نتیجه چه بود؟ با اینکه درآمدش خوب بود، همیشه بدهکار بود، استرس مالی داشت و هرگز نتوانست به استقلال واقعی برسد. پول، مانند یک دوست که به او بیاحترامی شده، همیشه از دستش فرار میکرد.”
**داستان لذت (پادشاهی که با پول دوست بود):**
“حالا ‘کیانا’ را ببینید. او شاید درآمد کمتری از پرویز داشت، اما ذهنش ثروتمند بود.
* او گوشیاش را تا زمانی که واقعاً خراب نمیشد، استفاده میکرد.
* او به جای خرجهای الکی، بخشی از درآمدش را به شدت **پسانداز و سرمایهگذاری** میکرد.
* او به هر چیزی که نماد پول بود (کیف پول، کارت بانکی، حتی یک سکه) احترام میگذاشت و آنها را تمیز و مرتب نگه میداشت.
* او به درجه **’قناعت’** رسیده بود؛ بالاترین سطح بینیازی. او برای شادی، نیازی به خریدن نداشت.
کیانا با پول دوست بود. او برای پول، یک خانهی امن و محترم (حساب سرمایهگذاری) ساخته بود. در نتیجه، پول هم عاشق ماندن و رشد کردن در کنار او بود. او با این دوستی، به آرامی و بدون استرس، به استقلال کامل مالی رسید.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن پول، یک دوست بسیار قدرتمند، وفادار و کمی خجالتی است.
اگر تو هر روز به این دوست بیاحترامی کنی، او را برای پز دادن به دیگران استفاده کنی، و خانهی نامرتب و ناامنی (حساب بانکی خالی) برایش فراهم کنی، آیا او پیش تو میماند؟ هرگز. او در اولین فرصت تو را ترک میکند.
اما اگر تو با او با احترام رفتار کنی، برایش برنامهریزی کنی (سرمایهگذاری)، به او نشان دهی که برای آیندهاش ارزش قائل هستی، و از او برای کارهای مهم و ارزشمند استفاده کنی، او نه تنها پیش تو میماند، بلکه تمام دوستان قدرتمند دیگرش (فرصتها، ایدهها، افراد ثروتمند) را هم به خانه تو دعوت میکند.
**جذب پول، نتیجه مستقیم رفتار محترمانهی تو با پولی است که همین الان داری.**”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این نگرش، راز ثروتمندان واقعی و خودساخته است، نه نوکیسههایی که فقط تظاهر به ثروت میکنند.
**وارن بافت**، یکی از بزرگترین سرمایهگذاران تاریخ، در یک خانه معمولی زندگی میکند که دهها سال پیش خریده است. او به تجملگرایی و چشم و همچشمی اعتقادی ندارد. او استاد ‘دوستی با پول’ و سرمایهگذاری آن برای رشد بیشتر است.
**بسیاری از آموزههای معنوی**، اسراف را به شدت نهی میکنند. این یک قانون اقتصادی صرف نیست. اسراف، یعنی بیاحترامی به نعمتی که خداوند داده است و این بیاحترامی، جریان نعمت را قطع میکند.
**قناعت** که در فرهنگ ما به اشتباه به معنی ‘فقیر بودن و راضی بودن’ ترجمه شده، در واقع به معنی **’بینیازی درونی’** است. یعنی شادی و احساس ارزشمندی تو، به عوامل بیرونی و خرید کردن وابسته نیست. این بالاترین درجه قدرت روحی است. یک پادشاه قانع، نیازی به نشان دادن خود به دیگران ندارد، چون پادشاهی او درونی و واقعی است. این همان نگاهی است که افراد با ذهنیت فقیر (که با تجملگرایی سعی در جبران کمبودهای درونی خود دارند) فاقد آن هستند.”
**۵. دلگرمی**
“تغییر رابطه با پول، یکی از سختترین کارهاست، چون عمیقاً با بقا و ارزش اجتماعی ما گره خورده است. فرهنگ مصرفگرایی و چشم و همچشمی، هر روز ما را بمباران میکند.
اگر تا امروز با پول دشمن بودهای، خودت را سرزنش نکن. این برنامهریزی جامعه بوده است. از امروز، با قدمهای کوچک، این دوستی را شروع کن. با مرتب کردن کیف پولت. با پسانداز کردن مبلغی هرچند ناچیز. با نخریدن یک وسیله غیرضروری و احساس قدرت کردن از این تصمیم. هر قدم کوچک، یک آجر در ساختن خزانهی پادشاهی توست.”
**۶. انرژی و انگیزه**
“تو مدیرعامل خزانهداری پادشاهی خودت هستی! هر تومان در حساب تو، یک سرباز است. آیا میخواهی سربازانت را برای جنگهای بیهوده (چشم و همچشمی) به کشتن بدهی، یا آنها را برای سرمایهگذاری و فتح سرزمینهای جدید (خلق ثروت بیشتر) اعزام کنی؟
با پول دوست شو! به او احترام بگذار! برایش خانه امن بساز! به او نشان بده که بهترین رئیس و بهترین دوست برایش هستی. آنگاه خواهی دید که چطور پول و ثروت، مانند سربازان وفادار، از تمام جهان برای خدمت به پادشاهی تو، به صف خواهند شد!”
**۷. توضیح علمی**
“**ذهنیت ثروتمند در مقابل ذهنیت فقیر**، یک مفهوم شناختهشده در روانشناسی موفقیت است.
**ذهنیت فقیر** بر ‘کمبود’ متمرکز است. این ذهنیت، پول را به عنوان یک منبع محدود میبیند که باید فوراً خرج شود، وگرنه از دست میرود. این ذهنیت، به دنبال رضایت آنی و تایید بیرونی است (تجملگرایی).
**ذهنیت ثروتمند** بر ‘فراوانی’ و ‘رشد’ متمرکز است. این ذهنیت، پول را به عنوان یک ‘بذر’ میبیند که باید کاشته شود (سرمایهگذاری) تا درختان بیشتری تولید کند. این ذهنیت، بر **’به تعویق انداختن لذت’ (Delayed Gratification)** برای رسیدن به یک هدف بزرگتر (استقلال مالی) استوار است.
تمرین قناعت و نخریدنهای غیرضروری، یک تمرین قدرتمند برای تقویت قشر پیشپیشانی مغز (مرکز اراده و تصمیمگیری بلندمدت) و غلبه بر سیستم لیمبیک (مرکز احساسات و لذت آنی) است.”
**۸. جملات بزرگان**
* **امام علی (ع):** “القَناعَهُ مالٌ لا یَنْفَدُ” (قناعت، ثروتی است که پایان نمیپذیرد).
* **بنجامین فرانکلین:** “مراقب هزینههای کوچک باش؛ یک سوراخ کوچک، یک کشتی بزرگ را غرق میکند.”
* **رابرت کیوساکی:** “ثروتمندان برای داراییها پول خرج میکنند، فقرا برای بدهیها، و طبقه متوسط برای چیزهایی که فکر میکنند دارایی است.”
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای شروع یک دوستی پایدار با پول: **’پیمان دوستی با ثروت’**
۱. **مراسم احترام:** کیف پول و کارتهای بانکی خود را تمیز و مرتب کن. اگر پولی در جیب یا کیف شما پراکنده است، آن را با احترام در جای مناسب قرار بده. این یک عمل نمادین برای نشان دادن احترام است.
۲. **تعیین مأموریت برای پول:** برای یک هفته، هر پولی که به دستت میرسد یا خرج میکни را یادداشت کن. اما به جای حسابداری ساده، برای هر تومان یک ‘مأموریت’ تعریف کن. “این ۱۰۰ هزار تومان مأموریت دارد به حساب سرمایهگذاری من برود و برایم سربازان جدید بیاورد.”، “این ۲۰ هزار تومان مأموریت دارد با خرید یک قهوه، به من حس خوب و انرژی بدهد.” این کار، تو را به یک مدیر استراتژیک برای پولت تبدیل میکند.
۳. **چالش قناعت:** برای یک هفته، خودت را متعهد کن که **هیچ خرید غیرضروری و هیجانی** انجام ندهی. قبل از هر خرید از خودت بپرس: ‘آیا واقعاً به این نیاز دارم یا فقط آن را میخواهم؟’ با هر ‘نه’ گفتن به یک خرید غیرضروری، به خودت امتیاز بده و احساس قدرت کن. تو در حال تمرین ‘بینیازی’ و قناعت هستی.
این تمرینها، اولین قدمهای تو برای ساختن یک رابطه سالم، محترمانه و رو به رشد با مهمترین متحدت در دنیای مادی، یعنی پول، است.”

**جلسه ۴۶: افق پادشاهی**
عالیه! این جلسه چهل و ششم، یک استراتژی فوقالعاده پیشرفته برای مدیریت زمان و انرژی است که پادشاه دیوانه را به یک “ارباب زمان” تبدیل میکند. این جلسه به زیبایی نشان میدهد که چگونه با نگاه کردن به آینده (هدف بعدی)، میتوان حال (سرعت فعلی) را به طرز شگفتانگیزی بهینه کرد. این جلسه به زیبایی به جلسات “یک هدف تا پایان عمر” و “غلبه بر اهمالکاری” متصل میشود و به آنها یک موتور توربوشارژ اضافه میکند.
بریم که این جلسه بسیار استراتژیک و ضد-تنبلی را با هم طراحی کنیم. این جلسه به مخاطب ما یاد میدهد که چطور زمان را فشرده کند و در یک سال، به اندازه ده سال دیگران نتیجه بگیرد.
(تصویر یک راننده مسابقات فرمول یک که در یک مسیر مستقیم با سرعت بالا در حال رانندگی است. اما چشمان او نه به مسیر مستقیم، بلکه به پیچ تندی که صدها متر جلوتر است، دوخته شده است.)
“یک راننده قهرمان، وقتی در مسیر مستقیم گاز میدهد، به جلوی ماشینش نگاه نمیکند. او به پیچ بعدی نگاه میکند. این نگاه به آینده، به او اجازه میدهد تا مسیرش را در زمان حال بهینه کند.
آدمهای معمولی، آنقدر غرق در هدف فعلی خود میشوند که وقتی به آن میرسند، دچار پوچی و سردرگمی میشوند. یا آنقدر برایش زمان میگذارند که کار، کش میآید و تمام انرژیشان را میگیرد.
اما یک پادشاه دیوانه… او یک راننده قهرمان است. او همیشه **هدفِ بعد از این هدف** را در افق دید خود دارد. این نگاه به افق، نه تنها او را از پوچی نجات میدهد، بلکه به او سرعتی باورنکردنی برای رسیدن به هدف فعلیاش میبخشد. او **قانون پارکینسون** را با تمام وجودش میشناسد.
امروز، تو یاد میگیری که چطور با نگاه به افق، زمان را در هم بشکنی.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که قربانی قانون پارکینسون شد):**
“داستان ‘سیاوش’ را بشنوید. او تصمیم گرفت یک کتاب بنویسد. برای خودش یک سال زمان در نظر گرفت. چه اتفاقی افتاد؟
* ماه اول گفت: ‘هنوز وقت زیاده’.
* ماه ششم، فقط دو فصل نوشته بود.
* ماه دهم، با استرس و شببیداری، سعی کرد بقیه کتاب را بنویسد.
کار او دقیقاً به اندازه همان یک سالی که در نظر گرفته بود، طول کشید و کیفیت نهاییاش هم به دلیل عجله در ماههای آخر، پایین آمد. او دچار ‘کهولت زمان’ شد. کار، منبسط شد تا تمام زمان موجود را پر کند.”
**داستان لذت (پادشاهی که زمان را فشرده کرد):**
“حالا ‘گیتا’ را ببینید. او هم میخواست همان کتاب را بنویسد. اما او یک پادشاه دیوانه بود. او دو کار کلیدی انجام داد:
۱. **هدف بعدی را تعیین کرد:** او یک بلیط سفر تفریحی غیرقابل استرداد برای ۳ ماه دیگر خرید و به خودش گفت: ‘این سفر، جشن پایان کتابم است.’
۲. **ضربالاجل دیوانهوار تعیین کرد:** او فقط ۳ ماه به خودش فرصت داد.
این ضربالاجل فشرده و وجود یک هدف جذاب بعدی، او را مجبور به **تمرکز مطلق** کرد. او تمام کارهای غیرضروری را حذف کرد. او دیگر وقتش را در شبکههای اجتماعی تلف نمیکرد. او با کیفیت و سرعت شگفتانگیزی مینوشت. نتیجه؟ کتاب او در ۳ ماه، با کیفیتی بسیار بالاتر از کتاب سیاوش، به پایان رسید. او با تعیین یک ضربالاجل کوتاه، قانون پارکینسون را به نفع خودش هک کرد.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن در حال چیدن یک دومینوی بزرگ هستی. هر قطعه دومینو، یک هدف است.
یک فرد معمولی، تمام تمرکزش را روی چیدن یک قطعه میگذارد. وقتی آن را هل میدهد و میافتد، برای مدتی خوشحال میشود، اما بعد میبیند که دیگر هیچ قطعهای برای افتادن وجود ندارد. او به پوچی میرسد.
اما تو، به عنوان یک پادشاه دومینوباز، یک استراتژی متفاوت داری. تو در حالی که داری روی قطعه اول کار میکنی، **همزمان در حال قرار دادن قطعه دوم و سوم در جای خودشان هستی**.
وقتی اولین قطعه را هل میدهی، نه تنها از افتادن آن لذت میبری، بلکه با هیجان منتظر افتادن قطعه بعدی هستی. این کار، یک زنجیرهی بیپایان از حرکت، انگیزه و موفقیت را در زندگی تو ایجاد میکند. تو هرگز متوقف نمیشوی، چون همیشه یک هدف جدید در افق دید تو وجود دارد.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این اصل ‘ضربالاجل فشرده’ و ‘نگاه به هدف بعدی’، راز موفقیت بسیاری از پروژههای بزرگ تاریخ است.
**قانون پارکینسون**، که توسط ‘سیریل نورثکوت پارکینسون’ در سال ۱۹۵۵ مطرح شد، یک اصل مدیریتی پذیرفته شده است. او مشاهده کرد که ‘کار، منبسط میشود تا تمام زمانی که برای آن در نظر گرفته شده را پر کند’. اگر برای یک جلسه ۱ ساعت وقت بگذارید، ۱ ساعت طول میکشد. اگر برای همان جلسه ۳۰ دقیقه وقت بگذارید، در ۳۰ دقیقه تمام میشود.
**پروژه آپولو و سفر به ماه:** جان اف کندی یک ضربالاجل دیوانهوار تعیین کرد: ‘رسیدن به ماه تا پایان این دهه’. این ضربالاجل، ناسا را مجبور کرد تا تمام منابع و تمرکز خود را به کار گیرد و در کمتر از ۱۰ سال، به هدفی دست یابد که شاید در حالت عادی ۲۰ یا ۳۰ سال طول میکشید.
**ایلان ماسک** استاد استفاده از این قانون است. او برای پروژههای اسپیسایکس و تسلا، ضربالاجلهای بسیار خوشبینانه و فشردهای تعیین میکند. با اینکه گاهی به آنها نمیرسد، اما این ضربالاجلها تیم او را مجبور به نوآوری با سرعتی میکند که در هیچ شرکت دیگری دیده نمیشود.”
**۵. دلگرمی**
“میدانم، تعیین یک ضربالاجل کوتاه ممکن است استرسزا به نظر برسد. شاید فکر کنی کیفیت فدای سرعت میشود.
این یک تصور اشتباه است. ضربالاجل کوتاه، تو را مجبور به کار کردن بیشتر نمیکند؛ تو را مجبور به **هوشمندانهتر کار کردن** میکند. تو مجبور میشوی تمام کارهای غیرضروری، جلسات بیهوده و حواسپرتیها را حذف کنی و فقط روی **۲۰ درصدی تمرکز کنی که ۸۰ درصد نتایج را ایجاد میکند (اصل پارتو).**
این به معنی عجله و شلختگی نیست. این به معنی **تمرکز لیزری و حذف اتلاف وقت** است. کیفیت و تسریع، میتوانند با هم اتفاق بیفتند اگر هوشمندانه عمل کنی.”
**۶. انرژی و انگیزه**
“تو یک ارباب زمان هستی! تو قدرت این را داری که زمان را فشرده یا منبسط کنی.
از امروز، با زمان دوست نشو، آن را به چالش بکش! برای اهدافت، ضربالاجلهایی تعیین کن که کمی تو را بترساند. این ترس، سوخت تو برای حرکت سریعتر است.
و همیشه، همیشه یک رویای بزرگتر در افق داشته باش. بگذار هدف فعلی تو، فقط یک پله برای رسیدن به هدف باشکوه بعدی باشد. این نگاه به آینده، به تو قدرتی بیپایان در زمان حال میدهد. برو و قانون پارکینسون را شکست بده!”
**۷. توضیح علمی**
“علاوه بر **قانون پارکینسون**، این پدیده با **اثر گولویتزر (Gollwitzer’s Effect)** یا **’نیتهای پیادهسازی’ (Implementation Intentions)** نیز مرتبط است. این نظریه میگوید وقتی شما نه تنها ‘هدف’ خود را مشخص میکنید (مثلاً ‘میخواهم کتاب بنویسم’)، بلکه ‘زمان، مکان و شرایط دقیق’ انجام آن را نیز تعیین میکنید (مثلاً ‘فردا ساعت ۹ صبح در کتابخانه به مدت ۲ ساعت خواهم نوشت’)، احتمال انجام آن کار به شدت افزایش مییابد. ضربالاجل، قدرتمندترین شکل از ‘نیت پیادهسازی’ است.
همچنین، **قانون یرکس-دادسون (Yerkes-Dodson Law)** نشان میدهد که عملکرد افراد با افزایش فشار روانی (استرس) تا یک ‘نقطه بهینه’ افزایش مییابد و پس از آن افت میکند. یک ضربالاجل خیلی طولانی، فشار کافی ایجاد نمیکند. یک ضربالاجل بسیار بسیار کوتاه و غیرممکن، فشار را از حد بهینه فراتر برده و باعث اضطراب و کاهش عملکرد میشود. یک پادشاه دیوانه، استاد پیدا کردن آن **نقطه بهینه فشار** برای حداکثر کردن عملکرد خود و تیمش است.”
**۸. جملات بزرگان**
* **سیریل نورثکوت پارکینسون:** “کار، منبسط میشود تا زمانی که برای تکمیل آن در دسترس است را پر کند.”
* **پیتر دراکر:** “هیچ چیز بیفایدهتر از انجام دادن موثر کاری نیست که اصلاً نباید انجام شود.” (ضربالاجل کوتاه شما را مجبور به حذف کارهای بیفایده میکند).
* **بیل گیتس:** “بیشتر مردم، آنچه را که میتوانند در یک سال انجام دهند، بیش از حد تخمین میزنند و آنچه را که میتوانند در ده سال انجام دهند، دست کم میگیرند.” (نگاه به هدف بعدی به شما دید ده ساله میدهد).
**۹ (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای تبدیل شدن به یک ارباب زمان: **’چالش فشردهسازی زمان’**
۱. یک هدف مهم و مشخص که حداقل یک ماه برای آن زمان نیاز داری را انتخاب کن.
۲. یک **ضربالاجل منطقی** برای آن تعیین کن. (مثلاً: ۳۰ روز).
۳. حالا، مانند یک پادشاه دیوانه، این ضربالاجل را **۳۰٪ کاهش بده**. (مثلاً: ۳۰ روز را به ۲۱ روز تبدیل کن). این ضربالاجل جدید و ‘دیوانهوار’ توست. آن را با خط درشت بالای یک کاغذ بنویس.
۴. **تعیین هدف بعدی:** یک پاداش یا هدف جذاب و هیجانانگیز برای خودت تعریف کن که **بلافاصله بعد از رسیدن به این هدف در روز ۲۱ام**، به آن خواهی پرداخت. (مثلاً: ‘یک سفر دو روزه’، ‘خرید آن گجتی که دوست دارم’، ‘شروع پروژه هیجانانگیز بعدی’).
۵. **حذف غیرضروریها:** لیستی از تمام کارهایی که برای رسیدن به این هدف ‘باید’ انجام دهی، تهیه کن. سپس با بیرحمی، تمام کارهایی که در آن ۸۰ درصد کماهمیت قرار دارند را خط بزن و تمام تمرکزت را روی ۲۰ درصد حیاتی بگذار.
این چالش، به تو نشان میدهد که چقدر از زمان و انرژی خود را به طور ناخودآگاه تلف میکردهای و چقدر قدرتمندتر از آن چیزی هستی که تصور میکردی.”

**جلسه ۴۷: به دام انداختن طوفان**
عالی! این جلسه چهل و هفتم، به اوج استراتژی و ذهنیت یک “پادشاه جنگجو” میپردازد. این جلسه نشان میدهد که یک پادشاه دیوانه، منتظر حمله دشمن نمیماند؛ او خودش، با یک استراتژی هوشمندانه، به دل قلمرو دشمن (تضادها و مشکلات) میزند تا او را غافلگیر کرده و از ضعفهایش به نفع خود استفاده کند. این جلسه، ذهنیت “ضدشکنندگی” (Antifragility) را به سطح بالاتری از عملگرایی میرساند.
این جلسه به زیبایی به جلسات “رقص با طوفانها” (ذهنیت حل مسئله)، “گذر از مرزهای ترس” (مهاجرت) و “افق پادشاهی” (قانون پارکینسون) متصل میشود و آنها را با یک روحیه تهاجمی و پیشگیرانه ترکیب میکند.
(تصویر یک ببر قدرتمند که در یک قفس گیر افتاده و با تمام وجود غرش میکند و سعی در شکستن میلهها دارد. سپس تصویر همان ببر را در جنگل نشان میدهد که آرام و بیخیال در حال چرت زدن است.)
“یک گربه خانگی را تصور کن. تا زمانی که غذا و جای گرم برایش فراهم است، او تنبل، آرام و بیخیال است. اما اگر همان گربه را در یک اتاق دربسته بدون غذا گیر بیندازی، چه اتفاقی میافتد؟ او به یک پلنگ کوچک تبدیل میشود. تمام غرایز بقا، هوش و خلاقیتش فوران میکند تا راهی برای فرار پیدا کند.
آدمهای معمولی، از ‘محدودیت’ و ‘تضاد’ فرار میکنند. آنها به دنبال راحتی و ‘خوب’ بودن هستند و در نتیجه، در همان سطح ‘خوب’ باقی میمانند و به تدریج تنبل و ضعیف میشوند.
اما یک پادشاه دیوانه… او میداند که **خلاقیت، در دل محدودیت زاده میشود.** او آگاهانه، خودش را در موقعیتهای چالشبرانگیز قرار میدهد. او خودش را به دل تضادها میاندازد، قبل از اینکه تضادها به سراغ او بیایند. او دست طوفان را از پشت میبندد.
امروز، تو یاد میگیری که چطور با خلق محدودیتهای هوشمندانه، پلنگ درون خودت را بیدار کنی.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که در ‘خوب’ ماند و له شد):**
“داستان شرکت ‘یاهو’ (Yahoo) را بشنوید. در اوایل دهه ۲۰۰۰، یاهو پادشاه بیرقیب اینترنت بود. همه چیز ‘خوب’ بود. آنها سودآور بودند، محبوب بودند و رقیب جدی نداشتند. این حس ‘خوب’ بودن، آنها را تنبل کرد. آنها به جای نوآوری و پیشبینی آینده، به موفقیتهای گذشتهشان تکیه کردند. آنها در منطقه امن خود ماندند.
ناگهان، تضادها از راه رسیدند: گوگل با جستجوی بهتر، فیسبوک با شبکهی اجتماعی جذابتر. اما دیگر دیر شده بود. یاهو آنقدر در راحتی ‘خوب’ بودن غرق شده بود که توانایی واکنش سریع را از دست داده بود. او زیر چرخهای جهانِ در حال تغییر، له شد. **’خوب’، دشمن ‘عالی’ بود.**”
**داستان لذت (پادشاهی که خودش را به دل تضاد انداخت):**
“حالا ‘اندی گروو’، مدیرعامل افسانهای شرکت ‘اینتل’ (Intel) را ببینید. در اوج موفقیت اینتل در تولید چیپهای حافظه، یک تضاد بزرگ پیش آمد: رقبای ژاپنی با قیمت بسیار پایینتر وارد بازار شدند. اینتل در آستانه ورشکستگی بود.
گروو به جای انکار مشکل، با تیمش جلسهای گذاشت و این سوال را پرسید: **’اگر ما اخراج میشدیم و هیئت مدیره یک مدیرعامل جدید استخدام میکرد، او چه کار میکرد؟’** پاسخ واضح بود: ‘او شرکت را از بازار چیپهای حافظه خارج میکرد.’
گروو گفت: ‘خب، پس بیایید خودمان از در بیرون برویم و دوباره وارد شویم و همین کار را بکنیم.’
او آگاهانه شرکت را به دل بزرگترین تضاد تاریخش انداخت: رها کردن کسبوکاری که آنها را به شهرت رسانده بود. این تصمیم سخت، خلاقیت آنها را فوران داد و باعث شد تمام تمرکز خود را روی ‘میکروپروسسورها’ بگذارند. تصمیمی که اینتل را به غول امروز دنیای تکنولوژی تبدیل کرد. او قبل از اینکه ورشکست شود، طوری رفتار کرد که انگار ورشکست شده است.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن تو یک قهرمان بوکس هستی.
در روش اول، تو فقط با حریفان ضعیف و تمرینی مبارزه میکنی. تو همیشه برنده میشوی و احساس ‘خوب’ی داری. اما عضلاتت رشد نمیکند و برای مسابقه قهرمانی جهان آماده نمیشوی.
در روش دوم (روش پادشاه دیوانه)، تو آگاهانه به دنبال بهترین حریفان تمرینی میگردی. تو خودت را به چالش میکشی. حتی اگر گاهی در تمرین شکست بخوری، مهم نیست. هر شکست، یک درس است. تو خودت را در ‘محدودیت’ و ‘تضاد’ مبارزه با یک حریف قوی قرار میدهی تا تمام ‘قابلیتهایت’ متجلی شود.
تو میدانی که **برای تبدیل شدن به یک قهرمان، باید با قهرمانان تمرین کنی.** یک پادشاه دیوانه، همیشه خودش، سرسختترین حریف تمرینی خودش است.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این استراتژی ‘خود را در محدودیت قرار دادن’، راز خلاقیت بسیاری از نوابغ است.
**هرنان کورتس**، فاتح اسپانیایی، وقتی با کشتیهایش به سواحل مکزیک رسید، برای اینکه راه بازگشتی برای سربازانش باقی نگذارد و آنها را مجبور به پیروزی کند، دستور داد: **’کشتیها را بسوزانید!’**. این محدودیت نهایی (نبودن راه فرار)، خلاقیت و جنگندگی سربازانش را به اوج رساند.
**بسیاری از نویسندگان بزرگ**، برای غلبه بر حواسپرتی، خودشان را در یک کلبه دورافتاده بدون اینترنت حبس میکنند. آنها آگاهانه یک ‘محدودیت’ ایجاد میکنند تا ‘خلاقیت’ آنها فوران کند.
یک پادشاه دیوانه با خودش طوری رفتار میکند که انگار **’ورشکست’** شده و زمان محدودی برای جبران دارد. این حس اضطرار، او را از تله ‘خوب بودن’ و ‘هنوز وقت هست’ نجات میدهد و او را مجبور به پیدا کردن راههای ‘عالی’ و سریع میکند.”
**۵. دلگرمی**
“میدانم، این ایده که خودت را عمداً در سختی و محدودیت قرار دهی، دیوانگی محض به نظر میرسد. غریزه ما به ما میگوید که به سمت راحتی فرار کنیم.
این کار نیازمند شجاعت و یک دید بلندمدت است. تو داری آگاهانه یک ‘واکسن’ به خودت تزریق میکنی. واکسن، مقدار ضعیفشدهای از خود ویروس است که سیستم ایمنی تو را برای مقابله با ویروس واقعی، قدرتمند میکند.
این تضادها و محدودیتهای خودساخته، واکسنهایی هستند که تو را در برابر مشکلات و بحرانهای واقعی زندگی، ضدضربه و رویینتن میکنند.”
**۶. انرژی و انگیزه**
“از منطقه امن خودت متنفر باش! ‘خوب’، بزرگترین دشمن ‘عالی’ است.
منتظر نشو تا دنیا تو را به چالش بکشد. خودت، خودت را به چالش بکش! منتظر نشو تا مشکلات از راه برسند، خودت به پیشواز آنها برو!
با خودت طوری رفتار کن که انگار آخرین فرصت توست. طوری تلاش کن که انگار چیزی برای از دست دادن نداری. این ذهنیت ‘پشت به دیوار’، از تو یک پلنگ میسازد. یک نیروی غیرقابل توقف. برو و با خلق محدودیت، بینهایت خلاقیت را آزاد کن!”
**۷. توضیح علمی**
“این پدیده با **’نظریه جریان’ (Flow Theory)** از میهای چیکسنتمیهایی مرتبط است. حالت ‘جریان’ یا ‘غرقگی’، یک حالت ذهنی است که در آن فرد کاملاً روی یک کار متمرکز شده و گذر زمان را حس نمیکند. این اوج عملکرد و خلاقیت است.
برای ورود به این حالت، دو شرط لازم است: ۱- کار باید برای فرد معنادار باشد. ۲- **چالش کار باید کمی بالاتر از سطح مهارت فعلی فرد باشد.**
* اگر چالش خیلی کمتر از مهارت باشد، فرد دچار **’بیحوصلگی’** میشود (حالت ‘خوب’ و راکد).
* اگر چالش خیلی بیشتر از مهارت باشد، فرد دچار **’اضطراب’** میشود.
یک پادشاه دیوانه، با ایجاد آگاهانه ‘محدودیت’ و ‘تضاد’، سطح چالش را دقیقاً در آن ‘نقطه شیرین’ (Sweet Spot) نگه میدارد که کمی بالاتر از مهارت فعلی اوست. این کار، او را دائماً در حالت ‘جریان’، رشد و خلاقیت حداکثری نگه میدارد.”
**۸. جملات بزرگان**
* **اندی گروو:** “فقط پارانوئیدها (کسانی که بدگمان و نگران آینده هستند) زنده میمانند.” (اشاره به پیشبینی دائمی مشکلات).
* **یک اصل طراحی:** “محدودیت، مادر تمام نوآوریهاست.”
* **جیم کالینز (در کتاب از خوب به عالی):** “خوب، دشمن عالی است. و این یکی از دلایلی است که چرا چیزهای عالی بسیار کم هستند.”
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای بیدار کردن پلنگ درونت: **’چالش کشتیهای سوخته’**
۱. یک هدف مهم که در حال انجام آن هستی را انتخاب کن.
۲. حالا، آگاهانه یک **’محدودیت دیوانهوار’** برای خودت ایجاد کن. این محدودیت میتواند زمانی، مالی یا منابعی باشد.
* **محدودیت زمانی:** ضربالاجل انجام آن را به نصف کاهش بده. (همان تمرین جلسه قبل، اما با شدت بیشتر).
* **محدودیت مالی:** تصور کن بودجهات برای این پروژه نصف شده است. حالا باید با خلاقیت، راههای ارزانتری پیدا کنی.
* **محدودیت منابع:** یکی از ابزارهای اصلی که به آن متکی هستی را برای مدتی کنار بگذار. (مثلاً: ‘چطور میتوانم بدون استفاده از تبلیغات پولی، مشتری جذب کنم؟’).
۳. خودت را در این موقعیت ‘ورشکستگی شبیهسازی شده’ قرار بده و از خودت بپرس: **’اگر تنها راه نجاتم، پیدا کردن یک راه حل خلاقانه در این شرایط بود، آن راه حل چه بود؟’**
۴. برای پاسخ به این سوال، طوفان فکری کن و تمام ایدههایی که به ذهنت میرسد را بنویس، هرچقدر هم که عجیب باشند.
۵. حداقل یکی از این ایدههای خلاقانه را در پروژه واقعی خودت به کار بگیر.
این تمرین به تو نشان میدهد که ذهن تو زیر فشار، چقدر میتواند خلاق و قدرتمند باشد و چگونه ‘خوب’ بودن، جلوی ‘عالی’ شدن تو را گرفته است.”

**جلسه ۴۸: رقص آهنربا**
عالی! این جلسه چهل و هشتم، به یکی از ظریفترین، قدرتمندترین و در عین حال سختفهمترین قوانین فیزیک کوانتومی و روانشناسی موفقیت میپردازد: **رقص دوگانهی اشتیاق و بیتفاوتی**. این جلسه، پادشاه دیوانه را به یک استاد تمامعیار در “مهندسی ارتعاش” تبدیل میکند. او یاد میگیرد که چه زمانی گاز را تا انتها فشار دهد (اشتیاق برای جذب) و چه زمانی با آرامش پایش را از روی گاز بردارد (بیتفاوتی برای نگهداری).
این جلسه به زیبایی به جلسات “تزریق قدرت الهی” (ایجاد احساس)، “رها کردن تیر از کمان” (عدم وابستگی) و “احساس لیاقت” متصل میشود و آنها را در یک چرخه کامل و پویا قرار میدهد.
(تصویر یک آهنربای بسیار قدرتمند که با نیروی اشتیاق میدرخشد و یک قطعه فلز را از فاصلهای دور به سمت خود میکشد. اما درست در لحظهای که فلز به آهنربا میرسد، آهنربا به طرز جادویی تغییر قطب میدهد و اگر هیجانزده شود، فلز را با شدت دفع میکند. اما اگر آرام و خنثی بماند، فلز به آرامی به آن میچسبد و بخشی از آن میشود.)
“در دنیای خلق واقعیت، دو قانون متضاد اما مکمل وجود دارد. ندانستن هر یک از این دو، منجر به شکست میشود.
**قانون اول: قانون اشتیاق.** برای جذب کردن یک خواسته، تو باید مانند یک آهنربای قدرتمند عمل کنی. تو باید با ‘اشتیاق’ سوزان، یک میدان مغناطیسی عظیم ایجاد کنی تا کائنات و قانون درهمتنیدگی کوانتومی را به کار واداری و مسیرها، افراد و شرایط را به سمت خودت بکشانی.
**قانون دوم: قانون بیتفاوتی.** اما یک راز بزرگ وجود دارد. به محض اینکه آن خواسته به تو ‘رسید’، تو باید قطب آهنربایت را عوض کنی. اگر در آن لحظه ‘ذوقمرگ’ شوی، تعجب کنی یا هیجانزده شوی، در واقع داری به کائنات پیام میدهی ‘من لایق این نبودم!’. این کار، یک میدان مغناطیسی همنام ایجاد کرده و مانند دو قطب همنام آهنربا، خواسته را از تو ‘دفع’ میکند.
یک پادشاه دیوانه، استاد این رقص ظریف است. او میداند چه زمانی با اشتیاق جذب کند و چه زمانی با بیتفاوتی و احساس لیاقت، آن را نگه دارد.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که با ذوقزدگی، خواستهاش را پس زد):**
“داستان ‘فرهاد’ را بشنوید. او ماهها با اشتیاق سوزان، تجسم و تلاش کرده بود تا یک قرارداد بزرگ با یک شرکت معتبر ببندد. بالاخره روز موعود رسید و مدیر شرکت برای امضای قرارداد با او تماس گرفت. فرهاد آنقدر هیجانزده و ‘ذوقزده’ شد که در مکالمه، بیش از حد مشتاق و کمی دستپاچه به نظر رسید. او مدام تشکر میکرد و میگفت ‘باورم نمیشه!’. این انرژی ‘باورم نمیشه’، به مدیرعامل این حس را منتقل کرد که شاید فرهاد به اندازه کافی حرفهای و باتجربه نیست. مدیرعامل به بهانهای امضای قرارداد را به تعویق انداخت و بعداً با شرکت دیگری قرارداد بست. ذوقزدگی فرهاد، سیگنال ‘عدم لیاقت’ را ارسال کرد و خواستهاش را در لحظه آخر از او گرفت.”
**داستان لذت (پادشاهی که با آرامش، پادشاهیاش را پذیرفت):**
“حالا ‘آناهیتا’ را ببینید. او هم برای یک موقعیت شغلی رویایی، ماهها با اشتیاق تلاش کرده بود. وقتی ایمیل قبولی در مصاحبه نهایی را دریافت کرد، چه کار کرد؟ آیا از خوشحالی فریاد زد؟ نه.
او لبخندی آرام و درونی زد و با خودش گفت: **’طبیعی بود. من لایقش بودم. این حق من بود.’**
او نه تعجب کرد و نه ذوقمرگ شد. او این موفقیت را نه به عنوان یک ‘معجزه’، بلکه به عنوان یک ‘نتیجه طبیعی’ برای تلاشها و لیاقت درونیاش پذیرفت. این آرامش و اعتماد به نفس، در روز اول کاری او نیز متجلی شد و باعث شد همکاران و مدیرانش از همان ابتدا، او را به عنوان یک فرد قدرتمند و لایق به رسمیت بشناسند. او با ‘بیتفاوتی’ و باور به لیاقت، خواستهاش را نه تنها به دست آورد، بلکه آن را **حفظ کرد** و رشد داد.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن تو پادشاه یک سرزمین هستی.
**مرحله جذب (اشتیاق):** تو میخواهی یک استان جدید را به قلمرو خود اضافه کنی. تو با اشتیاق، ارتش خود را آماده میکنی، نقشهها را بررسی میکنی و با تمام وجود برای فتح آن تلاش میکنی. این اشتیاق، موتور حرکت توست.
**مرحله دریافت (بیتفاوتی و لیاقت):** بالاخره آن استان فتح میشود و حاکم آن برای اعلام تسلیم، نزد تو میآید. در این لحظه، اگر تو شروع به پریدن و فریاد زدن کنی و بگویی ‘باورم نمیشه! ما موفق شدیم!’، حاکم آن استان و مردمش با خود فکر میکنند ‘این چه پادشاه ضعیفی است؟ انگار خودش هم باورش نمیشده که بتواند ما را شکست دهد!’. آنها به تو بیاعتماد میشوند و به زودی شورش خواهند کرد.
اما اگر تو با آرامش و صلابت بر تخت خود بنشینی و بگویی ‘انتظارش را داشتم. خوش آمدید به امپراطوری من.’، آنها در مقابل قدرت و لیاقت تو سر تعظیم فرود میآورند و به وفادارترین رعایای تو تبدیل میشوند.
**اشتیاق برای به دست آوردن است و آرامش برای نگه داشتن.**”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این قانون دوگانه، در داستانهای موفقیت و شکست، بارها و بارها تکرار شده است.
**بسیاری از برندگان لاتاری** (نمونه کلاسیک) را در نظر بگیرید. آنها با اشتیاق آرزوی برنده شدن را دارند. اما به محض اینکه برنده میشوند، آنقدر ‘ذوقزده’ و ‘متعجب’ میشوند که نشان میدهد هیچ آمادگی ذهنی و ‘لیاقتی’ برای مدیریت آن ثروت را نداشتهاند. نتیجه؟ اکثر آنها در کمتر از چند سال، تمام پول خود را از دست میدهند و به وضعیت قبل برمیگردند. میدان مغناطیسی ذوقزدگی آنها، ثروت را دفع کرده است.
در مقابل، **کارآفرینان سریالی** را ببینید. وقتی آنها یک شرکت را به موفقیت میرسانند و آن را میفروشند، تعجب نمیکنند. برای آنها این یک امر طبیعی است. آنها آرام هستند و بلافاصله به فکر پروژه بعدی میروند. این آرامش و باور به لیاقت، به آنها اجازه میدهد تا موفقیت را بارها و بارها تکرار کنند.
یک پادشاه دیوانه میداند که **اشتیاق، قانون جذب است و بیتفاوتی، قانون بقاست.**”
**۵. دلگرمی**
“کنترل کردن هیجان در لحظه موفقیت، بسیار سخت است. ما از کودکی یاد گرفتهایم که برای چیزهای خوب، شادی کنیم و هیجانزده شویم. این یک واکنش طبیعی است.
منظور از ‘بیتفاوتی’، بیاحساسی یا ناشکر بودن نیست. تو میتوانی از درون، یک شادی عمیق و آرام را حس کنی. تو میتوانی برای آن نعمت، عمیقاً **شکرگزار** باشی. اما تفاوت در ‘ابراز’ آن است.
‘ذوقزدگی’ یک هیجان بیرونی و کنترلنشده است که از حس ‘غافلگیری’ و ‘عدم باور’ میآید.
اما ‘آرامش و شکرگزاری’، یک احساس درونی و کنترلشده است که از حس ‘یقین’ و ‘لیاقت’ سرچشمه میگیرد. با تمرین، میتوانی این دو را از هم تشخیص دهی و دومی را انتخاب کنی.”
**۶. انرژی و انگیزه**
“تو آنقدر قدرتمند هستی که میتوانی قطبهای مغناطیسی کائنات را کنترل کنی!
با اشتیاق سوزانت، به کائنات فرمان ‘جذب’ بده! بگذار تمام جهان برای رساندن خواستهات به تو، به کار بیفتد.
و به محض اینکه آن را دریافت کردی، با آرامش و صلابت یک پادشاه، قطب را عوض کن! به کائنات نشان بده که این موفقیت، برای تو عجیب نیست. این حق طبیعی توست. این چیزی است که برایش ساخته شدهای.
این رقص ظریف، رقص قدرت توست. برو و با این رقص، نه تنها دنیا را به دست بیاور، بلکه آن را برای همیشه در دستانت نگه دار!”
**۷. توضیح علمی**
“این دوگانگی، با عملکرد سیستمهای عصبی مختلف قابل توضیح است:
۱. **مرحله اشتیاق (جذب):** وقتی شما با اشتیاق سوزان چیزی را میخواهید، **سیستم عصبی سمپاتیک** و **سیستم دوپامینرژیک (انگیزه)** به شدت فعال میشوند. این حالت، شما را به سمت ‘اقدام’ و ‘حرکت’ سوق میدهد. این یک انرژی ‘تهاجمی’ و ‘بیرونگرا’ برای جذب است.
۲. **مرحله بیتفاوتی (نگهداری):** وقتی خواسته به دست آمد، اگر شما با هیجانزدگی در همان حالت سمپاتیک باقی بمانید، مغز آن را به عنوان یک ‘استرس مثبت’ (Eustress) پردازش میکند که پایدار نیست و به زودی بدن به دنبال بازگشت به حالت تعادل میگردد (از دست دادن خواسته).
اما اگر آگاهانه به حالت **آرامش و لیاقت** بروید، **سیستم عصبی پاراسمپاتیک** را فعال میکنید. این حالت، حالت ‘آرامش، هضم و تثبیت’ است. شما به مغز و بدن خود اجازه میدهید تا این واقعیت جدید را به عنوان ‘نرمال’ و ‘پایدار’ بپذیرد و آن را در ساختار عصبی و بیوشیمیایی شما **تثبیت** کند. بیتفاوتی، در واقع فرآیند ‘ذخیره کردن’ (Saving) موفقیت در سیستم شماست.”
**۸. جملات بزرگان**
* **نویل گادارد:** “لحظهای که به آرزوی خود میرسید، دیگر آن را ‘نمیخواهید’. چون شما نمیتوانید چیزی را که ‘دارید’، بخواهید. این بیتفاوتی مقدس، نشانه ایمان شماست.”
* **یک اصل ذن:** “قبل از روشنایی: هیزم بشکن، آب بیاور. بعد از روشنایی: هیزم بشکن، آب بیاور.” (اشاره به حفظ آرامش و انجام کارهای عادی، حتی بعد از بزرگترین دستاورد معنوی).
* **ضربالمثل:** “وقتی به قله رسیدی، تازه اول راه است.” (اشاره به اینکه رسیدن به هدف، پایان کار نیست و باید برای حفظ و رشد آن تلاش کرد).
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای استاد شدن در رقص آهنربا: **’تمرین دو قطبی’**
۱. **بخش اول: تمرین اشتیاق:** یک خواسته کوچک که هنوز به آن نرسیدهای را انتخاب کن. (مثلاً: پیدا کردن یک جای پارک خوب، دریافت یک تماس از یک دوست). برای چند دقیقه، با تمام وجود و با اشتیاق سوزان، آن را بخواه. تجسم کن و برایش هیجان داشته باش. این تمرین، عضله ‘جذب’ تو را قوی میکند.
۲. **بخش دوم: تمرین بیتفاوتی:** یک موفقیت کوچک که اخیراً به دست آوردهای را به یاد بیاور. (مثلاً: تمام کردن یک پروژه، یک تحسین از رئیست، یک فروش خوب).
* حالا، به جای هیجانزده شدن دوباره، چشمانت را ببند و این سه جمله را با آرامش و قاطعیت به خودت بگو:
* “طبیعی بود. من انتظارش را داشتم.”
* “این نتیجه لیاقت و تلاش من بود.”
* “خدایا شکرت. مرحله بعدی چیست؟”
* سعی کن آن حس آرامش، عادی بودن و لیاقت را در تمام بدنت حس کنی. این تمرین، عضله ‘نگهداری’ تو را قوی میکند.
۳. این تمرین دوگانه را هر روز انجام بده. با این کار، به مغزت یاد میدهی که چگونه به طور هوشمندانه بین دو قطب قدرتمند ‘اشتیاق’ و ‘آرامش’ جابجا شود و این، کلید نهایی کیمیاگری واقعیت است.

**جلسه ۴۹: آینهی عیبنما**
عالی! این جلسه چهل و نهم، یک شیرجه عمیق به یکی از پیشرفتهترین و در عین حال چالشبرانگیزترین ابزارهای خودشناسی است. این جلسه، پادشاه دیوانه را از یک ناظر بیرونی، به یک **آینهبین درونی** تبدیل میکند. او میآموزد که جهان بیرون، و به خصوص دیگران، آینهی تمامنمای دنیای درونی و ناشناختهی خود او هستند.
این جلسه به زیبایی به جلسات “معاملهگران مقدس انرژی” (چرا غیبت میکنیم؟)، “مسئولیتپذیری رادیکال” و “باستانشناسی ذهن” متصل میشود و به آنها عمقی روانشناختی و عرفانی میبخشد.
(تصویر فردی که با عصبانیت به یک آینهی کثیف نگاه میکند و از لکههای روی آن شاکی است. او سعی میکند با دستمال، خودِ آینه را تمیز کند، اما لکهها پاک نمیشوند. سپس با کمی دقت متوجه میشود که آن لکهها، در واقع کثیفیهای روی صورت خودش هستند که در آینه منعکس شدهاند.)
“تا به حال شده که یک ویژگی در کسی، شما را به شدت عصبانی یا اذیت کند؟ تکبر یک همکار، تنبلی یک دوست، یا بیمسئولیتی یک عضو خانواده… ما با انگشت اتهام، آن عیب را در دیگری نشانه میگیریم و از آن گله میکنیم.
اما اگر به شما بگویم که آن عیب، متعلق به آن شخص نیست؟ اگر بگویم آن عیبی که تو را آزار میدهد، در واقع **بازتاب یک بخش تاریک و سرکوبشده از وجود خود توست** که در آینهی دیگران آن را میبینی؟
آدمهای معمولی، تمام عمرشان را صرف دستمال کشیدن به آینه میکنند.
اما یک پادشاه دیوانه… او میداند که برای پاک کردن تصویر، باید صورت خودش را بشوید.
امروز، تو راز بزرگ ‘آینهی عیبنما’ را کشف خواهی کرد.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که با آینه جنگید):**
“داستان ‘آرش’ را بشنوید. او از دست رئیسش که به نظرش فردی بسیار ‘کنترلگر’ بود، دیوانه شده بود. تمام فکر و ذکر آرش، انتقاد از این رفتار رئیسش بود. او در جمع دوستان غیبتش را میکرد و انرژی روانیاش هر روز تحلیل میرفت. او در حال جنگیدن با تصویر درون آینه بود. او نمیدانست که این ‘کنترلگری’ رئیسش، به این دلیل او را آزار میدهد که یا خودش در بخش دیگری از زندگی (مثلاً در رابطه با خانوادهاش) دقیقاً همین رفتار کنترلگرانه را دارد و از آن بیخبر است، یا اینکه آنقدر در زندگیاش بینظم و رهاست (قطب مخالف) که هرگونه نظمی او را به هم میریزد. جنگ او با رئیسش، در واقع جنگ با خودش بود و او در این جنگ، بازندهی همیشگی بود.”
**داستان لذت (پادشاهی که از آینه برای خودشناسی استفاده کرد):**
“حالا ‘سحر’ را ببینید. او هم متوجه شد که مدام از افراد ‘مغرور’ و ‘از خود راضی’ بدش میآید و این موضوع او را اذیت میکند. اما سحر، یک پادشاه دیوانه بود.
او به جای انتقاد، از خودش این سوال جادویی را پرسید: **’این غروری که در دیگران میبینم، کدام بخش از وجود مرا به من نشان میدهد؟’**
او با کمی تامل به دو نتیجه رسید: اول اینکه خودش به خاطر عزت نفس پایین، هرگز دستاوردهایش را بروز نمیدهد و از دیده شدن میترسد. دوم اینکه، ته دلش آرزو داشت کمی از آن اعتماد به نفس و ‘خود را قبول داشتن’ را داشته باشد.
او به جای تغییر دیگران، شروع به **تغییر خودش** کرد. او روی اعتماد به نفسش کار کرد و یاد گرفت که دستاوردهایش را با فروتنی اما با افتخار بیان کند. نتیجه شگفتانگیز بود: نه تنها زندگی خودش بهتر شد، بلکه به تدریج، ‘غرور’ دیگران دیگر برایش آزاردهنده نبود. او دیگر آن را به عنوان غرور نمیدید، بلکه به عنوان ‘اعتماد به نفس’ تحسینش میکرد. او با شستن صورتش، تصویر آینه را تغییر داد.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن ذهن تو یک پروژکتور سینماست. و دنیای بیرون و آدمهایش، یک پردهی سفید و بزرگ.
درون پروژکتور تو، فیلمهایی از تمام باورها، خاطرات و مهمتر از همه، **ویژگیهای سرکوبشده و پذیرفتهنشدهی تو** (سایهها) وجود دارد. پروژکتور، این فیلمها را روی پردهی سفید دیگران پخش میکند.
تو فکر میکنی در حال تماشای فیلم زندگی ‘دیگران’ هستی، اما در واقع، تو در حال تماشای فیلم ناخودآگاه ‘خودت’ هستی که روی آنها انداخته شده.
هر ویژگیای در دیگری که تو را ‘اذیت’ میکند، یک صحنه از فیلم درونی توست که نیاز به بازبینی و ویرایش دارد.
یک پادشاه دیوانه، سعی نمیکند پردهی سینما را پاره کند. او به اتاق پروژکتور میرود و **فیلم را عوض میکند.**”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این قانون آینه، یک اصل بنیادی در روانشناسی و عرفان است.
**کارل یونگ**، روانکاو بزرگ، این مفهوم را **’سایه’ (The Shadow)** مینامد. سایه، انبار تمام ویژگیهایی است که ما در خودمان انکار میکنیم (چه مثبت و چه منفی). ما این ویژگیها را به طور ناخودآگاه بر روی دیگران **فرافکنی (Projection)** میکنیم. عصبانیت ما از ‘خساست’ دیگری، ممکن است بازتاب خساست سرکوبشدهی خودمان یا ترس ما از فقر باشد.
در **عرفان شرقی و اسلامی**، این مفهوم به زیبایی بیان شده است. **مولانا** میفرماید: ‘ای بسا ظلمی که بینی در کسان / خوی تو باشد در ایشان ای فلان’. این یعنی بسیاری از بدیهایی که در دیگران میبینی، در واقع اخلاق و ویژگی خود توست که در آنها منعکس شده.
**یک ضربالمثل معروف** میگوید: ‘وقتی با انگشت به کسی اشاره میکни، سه انگشت دیگر به سمت خودت برگشته است.’ این تمثیل ساده، خلاصهی تمام این قانون پیچیده است.”
**۵. دلگرمی**
“پذیرش این قانون، یکی از شجاعانهترین قدمها در مسیر خودشناسی است. این کار دردناک است. هیچکس دوست ندارد بپذیرد که آن ویژگی منزجرکنندهای که در دیگری میبیند، در خودش هم وجود دارد.
مغز ما با تمام وجود در برابر این حقیقت مقاومت خواهد کرد. این طبیعی است.
نکته مهم این است: این به آن معنا نیست که رفتار بد دیگران، خوب است. دزدی، بد است. اما اگر ‘دزد بودن’ یک نفر خاص، شما را بیش از حد و به طور غیرعادی به هم میریزد، این یک ‘سرنخ’ است که باید به درون خودتان نگاه کنید. شاید شما در جایی دیگر، در حال ‘دزدیدن’ چیزی هستید (وقت، انرژی، آرامش دیگران) و از آن بیخبرید. با خودت مهربان باش. این یک اکتشاف است، نه یک محاکمه.”
**۶. انرژی و انگیزه **
“از امروز، هر انسانی که تو را اذیت میکند، یک ‘گوروی رایگان’ برای توست! یک مشاور گرانقیمت که بدون دریافت هیچ هزینهای، دارد عمیقترین نقاط ضعف تو را به تو نشان میدهد.
به جای عصبانی شدن از آنها، ازشان متشکر باش! در دلت بگو: **’ممنونم که این بخش از وجودم را به من نشان دادی. حالا میدانم روی چه چیزی باید کار کنم.’**
با این دیدگاه، دنیا دیگر پر از آدمهای آزاردهنده نیست. دنیا پر از آینههایی است که به تو در مسیر تبدیل شدن به بهترین نسخه از خودت، کمک میکنند. برو و از این آینهها برای درخشانتر کردن خودت استفاده کن!”
**۷. توضیح علمی**
“پدیده **’فرافکنی روانشناختی’ (Psychological Projection)** یک مکانیزم دفاعی ناخودآگاه است که در آن، فرد ویژگیها، احساسات یا انگیزههای نامطلوب خود را به شخص دیگری نسبت میدهد تا از اضطراب ناشی از پذیرش آنها در خود، فرار کند.
وقتی ما یک ویژگی را در خودمان سرکوب میکنیم (مثلاً حسادت)، ضمیر ناخودآگاه ما برای حفظ تصویر مثبت از ‘خود’، این ویژگی را در نزدیکترین فردی که کمی از آن را بروز میدهد، پیدا کرده و آن را هزاران برابر بزرگتر جلوه میدهد.
این کار، به ما اجازه میدهد تا با خیال راحت از آن فرد متنفر باشیم، بدون اینکه با حسادت درون خودمان روبرو شویم.
**’کار کردن روی خود’**، یعنی پذیرفتن آن ویژگی سرکوبشده (مثلاً اعتراف به اینکه ‘بله، من هم گاهی حسادت میکنم’)، که این کار نیاز به فرافکنی را از بین میبرد. در نتیجه، آن ویژگی در دیگران دیگر برای ما ‘آزاردهنده’ نخواهد بود.”
**۸. جملات بزرگان**
* **دبی فورد (در کتاب نیمه تاریک وجود):** “هر آنچه در دیگران دوست ندارید، بازتاب بخشی از خود شماست که آن را انکار میکنید. هر آنچه در دیگران دوست دارید، بازتاب بخشی از خود شماست که آن را زندگی میکنید.”
* **هرمان هسه:** “اگر از کسی متنفری، در واقع از چیزی در او متنفری که بخشی از خودت است. چیزی که بخشی از ما نباشد، ما را آشفته نمیکند.”
* **آنایس نین:** “ما چیزها را آنطور که هستند نمیبینیم؛ ما چیزها را آنطور که هستیم میبینیم.”
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای استاد شدن در هنر آینهبینی: **’پرسشنامه سایه’**
۱. یک ویژگی یا رفتار در یک شخص خاص که در حال حاضر شما را به شدت آزار میدهد، شناسایی و یادداشت کنید. (مثلاً: ‘همکارم خیلی شلخته و بینظم است’).
۲. در خلوت خود، با صداقت کامل، به این سه سوال پاسخ دهید و پاسخها را بنویسید:
* **سوال آینه مستقیم:** ‘من در کجای زندگیام، دقیقاً همینطور شلخته و بینظم هستم؟’ (شاید در مرتب کردن فایلهای کامپیوترم، یا در روابطم با دیگران).
* **سوال آینه معکوس:** ‘من در کجای زندگیام، بیش از حد و به طور وسواسگونه منظم هستم و نیاز به کمی شلختگی و رهایی دارم؟’ (شاید آن بینظمی، بازتاب نیاز سرکوبشدهی من به آزادی و بیقاعدگی است).
* **سوال ریشهیابی:** ‘این بینظمی، من را به یاد چه کسی یا چه خاطرهای از گذشتهام میاندازد که در آن احساس بدی داشتهام؟’
۳. به پاسخهای خود نگاه کنید. هدف، پیدا کردن ‘حقیقت’ در درون خودتان است.
۴. **اقدام اصلاحی:** به جای تلاش برای تغییر آن فرد، یک اقدام بسیار کوچک برای ایجاد تعادل در خودتان انجام دهید. (مثلاً: ‘امروز فقط ۵ دقیقه وقت میگذارم و دسکتاپ کامپیوترم را مرتب میکنم’ یا ‘امروز اجازه میدهم یک کار کوچک، بینقص انجام شود’).
این تمرین، قدرتمندترین ابزار برای تبدیل کردن بزرگترین دشمنان بیرونی، به بزرگترین معلمان درونی است.”
خب پادشاه عزیز اگر میخواهی یک استاد قدرتمند در زمینه روابط شوی پیشنهاد میکنم قسمت های رایگان دوره قدرتمند آیین رفاقت را در لینک زیر گوش کن👇
https://sadeghdehkordi.com/ayin-rafighat/

**جلسه ۵۰: کیمیاگری وارونه: از کوه، کاه بساز**
این یک جلسهی کلیدی است که دقیقاً با فلسفهی “پادشاه دیوانه” همخوانی دارد: پیدا کردن سادگی و جریان در دل پیچیدگیها.
بسیار خب، این جلسه، به مخاطب ما یک کیمیای ذهنی برای تبدیل بزرگترین موانع به سادهترین قدمها را میآموزد.
(تصویر یک فرد که با وحشت و اضطراب به یک کوه بسیار بلند و صعبالعبور نگاه میکند. سپس تصویر کات میشود به فرد دیگری که با آرامش و یک لبخند مرموز، یک کاه کوچک را از روی زمین برمیدارد و با فوت کردن، آن را به سمت قله کوه میفرستد و مسیری نورانی از پایین تا قله ایجاد میشود.)
“یک پروژه بزرگ، یک هدف ترسناک، یک مشکل پیچیده… اولین واکنش ذهن ما چیست؟ وحشت. ما به عظمت ‘کوهِ’ مشکل نگاه میکنیم و احساس ناتوانی و فلجشدگی میکنیم. ما ناخودآگاه، استاد ‘از کاه، کوه ساختن’ هستیم. این کار، بهترین بهانه برای اهمالکاری و تسلیم شدن است.
اما یک پادشاه دیوانه… او یک **کیمیاگر وارونه** است. او استاد **’از کوه، کاه ساختن’** است. او میداند که هر کاری، هرچقدر هم بزرگ، از قدمهای کوچک و ساده تشکیل شده. او از قانون ‘رزق’ اطلاع دارد و میداند که با ‘راحت گرفتن’ کارها، کائنات نیز مسیر را برایش راحت و هموار میکند.
امروز، تو یاد میگیری که چطور بزرگترین کوههای زندگیات را به تپهای از کاه تبدیل کنی.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که از کاه، کوه ساخت):**
“داستان ‘کامران’ را بشنوید. او تصمیم گرفت برای کسبوکارش یک وبسایت حرفهای راهاندازی کند. به محض اینکه به این موضوع فکر کرد، ذهنش شروع به کوهسازی کرد: ‘باید طراحی یاد بگیرم’، ‘هزینههاش خیلی زیاده’، ‘از کجا محتوا بیارم؟’، ‘اگه خوب نشه و مسخرهم کنن چی؟’. این کوه آنقدر در ذهنش بزرگ و ترسناک شد که او را فلج کرد. او هرگز سایت را راهاندازی نکرد و سالها یک فرصت بزرگ برای رشد کسبوکارش را از دست داد. او در پای کوهی که خودش ساخته بود، گیر افتاد.”
**داستان لذت (پادشاهی که از کوه، کاه ساخت):**
“حالا ‘شادی’ را ببینید. او هم همان هدف را داشت. اما او یک کیمیاگر وارونه بود. او در مقابل کوه ‘ساخت وبسایت’، این سوال جادویی را از خودش پرسید: **’سادهترین، راحتترین و مسخرهترین قدم اولی که الان میتونم بردارم چیه؟’**
پاسخ: ‘فقط انتخاب و خریدن اسم دامنه.’ او این کار را در عرض ۱۰ دقیقه با لذت انجام داد.
قدم بعدی چه بود؟ ‘فقط نصب کردن وردپرس با یک کلیک.’
قدم بعدی؟ ‘فقط انتخاب یک قالب آماده و رایگان.’
او با این روش، کوه بزرگ را به دهها ‘کاه’ کوچک و قابل مدیریت تقسیم کرد. هر قدم آنقدر ساده بود که مقاومتی در ذهنش ایجاد نمیکرد. با انجام هر قدم، اعتماد به نفسش بیشتر میشد و کوه، کوچک و کوچکتر به نظر میرسید. او با ‘راحت گرفتن’ کار، به کائنات نشان داد که آماده دریافت کمک است و ایدهها و راهحلهای بعدی به راحتی به ذهنش رسید. در نهایت، او با آرامش و بدون استرس، یک وبسایت زیبا ساخت. او با کیمیاگری، کوه را به کاه تبدیل کرد.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن هدف بزرگ تو، خوردن یک فیل است! نگاه کردن به جثهی عظیم فیل، تو را وحشتزده و ناامید میکند. ‘این غیرممکنه!’
یک فرد معمولی، سعی میکند کل فیل را یکجا قورت دهد و خفه میشود!
اما یک پادشاه دیوانه، با آرامش چاقو و چنگالش را برمیدارد و میگوید: **’یک فیل را چطور میخورند؟ لقمه به لقمه.’**
او فقط روی اولین لقمه تمرکز میکند. بعد لقمه بعدی. و بعدی. او به اندازهی فیل فکر نمیکند، فقط به اندازهی لقمهی بعدی فکر میکند. ‘راحت گرفتن’ و ‘از کوه کاه ساختن’، یعنی تمرکز بر لقمهی بعدی، نه بر اندازهی کل فیل. تو رزق و روزیات را لقمه به لقمه دریافت میکنی، نه یکجا.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این اصل سادگی و تقسیم کار، ستون فقرات تمام پروژههای موفق و آموزههای معنوی جهان است.
**لئوناردو داوینچی** میگوید: ‘سادگی، نهایت پیچیدگی است.’ نوابغ، مسائل پیچیده را به اجزای ساده تقسیم میکنند.
در **مهندسی نرمافزار**، متدولوژی **’Agile’** دقیقاً بر همین اصل استوار است. به جای تلاش برای ساختن یک نرمافزار کامل در دو سال، تیمها پروژه را به ‘اسپرینت’های دو هفتهای تقسیم میکنند و در هر اسپرینت، فقط یک قطعه کوچک و قابل استفاده از نرمافزار را تحویل میدهند. این کار، پیچیدگی را مدیریت و پیشرفت را تضمین میکند.
در **عرفان اسلامی**، رزق و روزی الهی به صورت تدریجی و مرحله به مرحله نازل میشود. خداوند در قرآن میفرماید: **’فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا’** (پس قطعا با هر سختی، آسانی است). یک پادشاه دیوانه این را اینگونه تفسیر میکند: **در دل هر سختی (کوه)، یک راه آسان (کاه) نهفته است.** وظیفه من پیدا کردن آن آسانی است و خداوند آن را به من نشان خواهد داد.”
**۵. دلگرمی**
“مغز ما عاشق پیچیدگی است. چون حل کردن یک مسئله ‘پیچیده’، به ایگوی ما حس دانایی و قدرت میدهد. گاهی ما ناخودآگاه کارها را سخت میکنیم تا از انجامشان احساس بهتری داشته باشیم.
‘راحت گرفتن’ کارها، نیازمند فروتنی و هوشمندی است. نیازمند این است که از ایگوی خود فاصله بگیری و به دنبال موثرترین راه باشی، نه لزوماً سختترین راه. اگر این روش در ابتدا برایت عجیب بود، طبیعی است. تو در حال یادگیری یک مهارت جدید علیه برنامهریزی قبلی ذهنت هستی.”
**۶. انرژی و انگیزه **
“تو یک متخصص سادهسازی هستی! یک استاد تبدیل کوهها به تپههای شنی!
از امروز، هر وقت با یک کار بزرگ و ترسناک روبرو شدی، به جای وحشت کردن، به آن به چشم یک معما و یک بازی نگاه کن. بازیِ **’چگونه این کوه را به کاه تبدیل کنم؟’**.
شعار تو این است: **’راحتش کن!’**
به دنیا نشان بده که هیچ مشکلی آنقدر بزرگ نیست که نتوان آن را به قدمهای کوچک و لذتبخش تقسیم کرد. با این دیدگاه، تو به جریان رزق و فراوانی کائنات متصل میشوی. برو و با این کیمیاگری وارونه، بزرگترین کوههای زندگی را فتح کن!”
**۷. توضیح علمی**
“وقتی مغز با یک وظیفه بزرگ و مبهم (کوه) روبرو میشود، **آمیگدال (مرکز ترس)** فعال شده و سیگنال خطر ارسال میکند. این منجر به استرس و **’فلج تحلیلی’ (Analysis Paralysis)** میشود. مغز برای فرار از این حس بد، به اهمالکاری پناه میبرد.
اما وقتی شما همان وظیفه را به یک قدم بسیار کوچک، مشخص و ساده (کاه) تبدیل میکنید، آمیگدال فعال نمیشود. **قشر پیشپیشانی (مرکز برنامهریزی و اراده)** کنترل را به دست میگیرد.
مهمتر اینکه، با انجام آن قدم کوچک، مغز شما یک دوز **دوپامین (هورمون پاداش)** دریافت میکند. این حس خوب، شما را برای برداشتن قدم بعدی مشتاق میکند. ‘از کوه کاه ساختن’، در واقع یک استراتژی علمی برای هک کردن سیستم پاداش مغز و ایجاد یک **حلقه بازخورد مثبت** است.”
**۸. جملات بزرگان**
* **هنری فورد:** “هیچ کاری به خصوص سخت نیست، اگر آن را به کارهای کوچک تقسیم کنی.”
* **کنفوسیوس:** “مردی که کوه را جابجا کرد، همان کسی بود که شروع به برداشتن سنگریزههای کوچک کرد.”
* **یک ضربالمثل فارسی:** “سنگ بزرگ، علامت نزدن است.” (یک پادشاه دیوانه، سنگهای بزرگ را به سنگریزههای قابل پرتاب تبدیل میکند).
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای تبدیل شدن به یک کیمیاگر وارونه: **’عملیات کاهسازی’**
۱. بزرگترین و ترسناکترین ‘کوهی’ که در حال حاضر در زندگیات وجود دارد و از آن فرار میکنی را انتخاب کن. (نوشتن پایاننامه، شروع یک کسبوکار، یک مکالمه سخت).
۲. بالای یک کاغذ، نام این کوه را بنویس.
۳. حالا، این سوال جادویی را با تمام وجود از خودت بپرس:
**’اولین قدمِ ممکن، که آنقدر مسخره و خندهدار ساده است که انجام ندادنش سختتر از انجام دادنش است، چیست؟’**
(مثلاً: برای نوشتن کتاب: ‘فقط باز کردن یک فایل ورد جدید و نوشتن عنوان’. برای ورزش: ‘فقط پوشیدن لباس ورزشی و نشستن روی مبل!’).
۴. آن قدم ‘کاه’ مانند را پیدا کن و **بلافاصله (با قانون ۵ ثانیه)** آن را انجام بده.
۵. بعد از انجام آن، به احساس خودت توجه کن. آیا کوه کمی کوچکتر به نظر نمیرسد؟ این حس خوب، پاداش تو و سوخت تو برای برداشتن کاه بعدی است.”

**جلسه ۵۱: جشنهای کوچک پادشاهی**
عالی! این جلسه پنجاه و یکم، یک جلسه بسیار شاد، انگیزهبخش و از نظر روانشناسی، حیاتی است. این جلسه به پادشاه دیوانه ما میآموزد که چگونه با استفاده از یکی از قدرتمندترین ابزارهای تربیت ذهن، یعنی **پاداش**، ناخودآگاه و کودک درون خود را به وفادارترین و مشتاقترین سربازان در مسیر رسیدن به اهداف تبدیل کند.
این جلسه به زیبایی به جلسات “همپیمان بازیگوش” (کودک درون)، “ایجاد لذت برای ذهن” و “حکاکی بر سنگ سرنوشت” متصل میشود و به آنها یک مکانیزم عملی و قدرتمند برای تضمین استمرار میبخشد.
(تصویر یک مربی که بعد از اینکه یک دلفین یک حرکت کوچک و درست را انجام میدهد، بلافاصله یک ماهی به عنوان پاداش به او میدهد. دلفین با خوشحالی ماهی را میگیرد و برای حرکت بعدی مشتاقتر به نظر میرسد.)
“چطور به یک حیوان وحشی، کارهای شگفتانگیز یاد میدهند؟ با هر حرکت درست، هرچقدر هم کوچک، یک پاداش فوری به او میدهند. مغز حیوان یاد میگیرد: حرکت درست = لذت.
حالا ما با ذهن خودمان چطور رفتار میکنیم؟ یک قدم کوچک در مسیر هدف برمیداریم و بلافاصله به خودمان میگوییم: ‘این که چیزی نبود! هنوز کلی راه مونده!’ ما نه تنها پاداشی نمیدهیم، بلکه خودمان را تنبیه میکنیم و بعد تعجب میکنیم که چرا ذهن و کودک درونمان برای قدم بعدی با ما همکاری نمیکند.
یک پادشاه دیوانه میداند که ذهنش، قدرتمندترین ‘حیوان’ رامنشدنی دنیاست. و او بهترین مربی برای این حیوان است. او هنر ‘پاداشهای فوری’ را بلد است.
امروز، تو یاد میگیری که چطور با جشنهای کوچک، بزرگترین پیروزیها را خلق کنی.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که خودش را از پاداش محروم کرد):**
“داستان ‘کیان’ را بشنوید. او تصمیم گرفت برای سلامتیاش، هر روز ورزش کند. روز اول، با سختی زیاد، ۱۵ دقیقه ورزش کرد. بعد از آن به جای خوشحالی، به خودش گفت: ‘فقط ۱۵ دقیقه؟ این که ورزش حساب نمیشه! باید حداقل یک ساعت ورزش میکردم.’ او هیچ پاداشی برای این قدم اول در نظر نگرفت. کودک درون و ناخودآگاه او این پیام را دریافت کرد: ‘تلاش کردن = سرزنش و ناکافی بودن’. نتیجه؟ روز دوم، پیدا کردن انگیزه برای ورزش سختتر بود و روز سوم، او به کلی ورزش را رها کرد.”
**داستان لذت (پادشاهی که برای هر قدم جشن میگرفت):**
“حالا ‘نازنین’ را ببینید. او هم همان هدف را داشت. روز اول، ۱۵ دقیقه ورزش کرد. بلافاصله بعد از آن، یک **جشن کوچک پادشاهی** برای خودش برگزار کرد. او یک فنجان دمنوش مورد علاقهاش را با لذت نوشید و به خودش گفت: ‘آفرین به من! قدم اول رو عالی برداشتم.’
کودک درون و ناخودآگاه او این پیام را دریافت کرد: **’ورزش کردن = لذت و تحسین’.**
نتیجه؟ روز دوم، او با اشتیاق بیشتری برای ورزش کردن بیدار شد تا بتواند دوباره آن حس خوب و آن پاداش را تجربه کند. او با این جشنهای کوچک روزانه، عادت ورزش را به راحتی در زندگیاش نهادینه کرد و به هدف سلامتی خود رسید. او فهمیده بود که برای ساختن یک عادت، باید آن را به یک تجربه لذتبخش تبدیل کند.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن ناخودآگاه تو، یک سرباز بسیار وفادار اما ساده است. او مفاهیم پیچیده مثل ‘موفقیت درازمدت’ را نمیفهمد. او فقط یک چیز را میفهمد: آیا کاری که الان انجام دادم، مورد تایید پادشاه (تو) قرار گرفت یا نه؟
وقتی تو یک قدم کوچک در مسیر هدفت برمیداری و خودت را سرزنش میکنی، سرباز وفادار تو گیج میشود. ‘من که دستور پادشاه را اجرا کردم، پس چرا تنبیه شدم؟’
اما وقتی بعد از همان قدم کوچک، به او یک مدال افتخار (یک پاداش) میدهی و او را تحسین میکنی، او با تمام وجود خوشحال میشود و برای دریافت مدال بعدی، با اشتیاق و قدرتی دوچندان، آمادهی اجرای فرمان بعدی تو میشود.
**پاداشهای کوچک، مدالهای افتخاری هستند که تو به وفادارترین سرباز خودت اهدا میکنی.**”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این اصل ‘تقویت مثبت’، سنگ بنای تمام سیستمهای آموزشی و انگیزشی موفق در جهان است.
**بازیهای ویدیویی (Gamification):** چرا بازیها اینقدر اعتیادآور هستند؟ چون آنها استاد پاداشهای فوری هستند. با کشتن هر دشمن کوچک، شما امتیاز، سکه یا یک آیتم جدید میگیرید. این پاداشهای کوچک و مداوم، مغز شما را غرق در دوپامین کرده و شما را برای ادامه بازی، تشنه نگه میدارد. یک پادشاه دیوانه، زندگیاش را ‘بازیوار’ میکند.
**آموزش به حیوانات:** همانطور که در ابتدا گفتیم، تمام مربیان حرفهای حیوانات، از سگ و دلفین گرفته تا فیل و اسب، از سیستم ‘پاداش فوری’ برای آموزش پیچیدهترین حرکات استفاده میکنند. این یک قانون بیولوژیکی است.
**تربیت کودک:** وقتی یک کودک اولین قدم لرزان خود را برمیدارد، والدینش با تشویق و هورا، او را بمباران میکنند. این پاداش، به کودک انگیزه میدهد تا دوباره و دوباره تلاش کند. ما در بزرگسالی، این مهمترین اصل تربیتی را در مورد خودمان فراموش میکنیم.”
**۵. دلگرمی**
“شاید فکر کنی ‘این کارها لوسبازی است’ یا ‘برای پاداش دادن به خودم باید کار بزرگی انجام دهم’. این صدای منتقد درونی کمالگرای توست.
یک پاداش، لزوماً نباید بزرگ یا گرانقیمت باشد. لذت بردن از یک آهنگ، تماشای یک ویدیوی خندهدار، یک حمام آب گرم، یا حتی فقط چند دقیقه استراحت و تحسین خود، میتواند یک پاداش فوقالعاده موثر باشد.
مهم، خودِ پاداش نیست. مهم، **ایجاد پیوند عصبی بین ‘تلاش’ و ‘لذت’** در مغز شماست. تو در حال هک کردن سیستم انگیزشی خودت هستی و این، نهایت هوشمندی است، نه لوسبازی.”
**۶. انرژی و انگیزه **
“تو لایق تشویق هستی! تو لایق جشن گرفتن هستی!
از امروز، به یک ‘شکارچی پیروزیهای کوچک’ تبدیل شو. هر کار کوچکی که در راستای هدفت انجام دادی را ببین، به رسمیت بشناس و برایش جشن بگیر!
با این کار، تو به کودک درونت میگویی: ‘من تو را میبینم. من قدر تلاشت را میدانم.’
این قدردانی، آنچنان انگیزهای در وجودت شعلهور میکند که هیچ مانعی نمیتواند جلوی تو را بگیرد. برو و برای هر قدمت، یک جشن پادشاهی برپا کن!”
**۷. توضیح علمی**
“مغز ما با یک مکانیزم قدرتمند به نام **’حلقه پاداش دوپامین’ (Dopamine Reward Loop)** کار میکند. این حلقه به این صورت است:
۱. **سرنخ (Cue):** یک نشانه برای انجام کار (مثلاً دیدن کتاب درسی).
۲. **روتین (Routine):** انجام خودِ کار (مثلاً ۲۰ دقیقه مطالعه).
۳. **پاداش (Reward):** دریافت یک حس خوب یا یک جایزه.
وقتی پاداش دریافت میشود، مغز **دوپامین** ترشح میکند. دوپامین، هورمون ‘انگیزه’ و ‘لذت’ است. این ترشح دوپامین، یک میل شدید در مغز برای تکرار دوبارهی آن روتین در آینده ایجاد میکند تا دوباره همان پاداش را دریافت کند. اینگونه است که عادتها ساخته میشوند.
وقتی شما آگاهانه بعد از یک کار سخت، به خودتان پاداش میدهید، در واقع در حال **هک کردن و ساختن عمدی یک حلقه عادت مثبت** برای آن کار هستید. شما به مغزتان رشوه میدهید تا کاری را که برایش سخت است، با لذت انجام دهد.”
**۸. جملات بزرگان**
* **بی. جی. فاگ (استاد تغییر رفتار در دانشگاه استنفورد):** “هیچ رفتاری بدون جشن گرفتن، به عادت تبدیل نمیشود. وقتی جشن میگیرید، شما یک احساس مثبت را به رفتاری که انجام دادهاید، هک میکنید.”
* **تونی رابینز:** “مردم کاری را که باید انجام دهند، انجام نمیدهند، بلکه کاری را انجام میدهند که احساس خوبی به آنها میدهد. کار شما این است که انجام کارهایی که باید انجام دهید را به کاری که حس خوبی میدهد، تبدیل کنید.”
* **یک اصل موفقیت:** “روی پیشرفت تمرکز کن، نه روی کمال.” (و هر پیشرفتی، هرچقدر هم کوچک، شایسته جشن گرفتن است).
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای تبدیل شدن به بهترین مربی کودک درونتان: **’صندوقچه گنج پادشاهی’**
۱. یک هدف مهم که در حال کار روی آن هستی را انتخاب کن.
۲. آن هدف را به **کوچکترین قدمهای ممکن** تقسیم کن. (مثلاً ‘نوشتن کتاب’ تبدیل میشود به ‘نوشتن یک پاراگراف’).
۳. یک **’منوی پاداش’** برای خودت تهیه کن. لیستی از حداقل ۱۰ جایزه کوچک، سریع و لذتبخش که میتوانی بلافاصله بعد از انجام هر قدم کوچک به خودت بدهی. (مثلاً: ‘۵ دقیقه گوش دادن به موسیقی’، ‘یک عدد میوه خوشمزه’، ‘چک کردن اینستاگرام برای ۳ دقیقه’، ‘یک جمله تحسینآمیز به خود گفتن’).
۴. **قانون اصلی:** برای این هفته، به ازای هر قدم کوچکی که در مسیر هدفت برمیداری، **بلافاصله** یکی از پاداشهای منوی خودت را انتخاب کن و به خودت هدیه بده. بدون تاخیر!
۵. در حین دریافت پاداش، کاملاً در آن لحظه لذتبخش حضور داشته باش و به خودت بابت آن قدم کوچک، تبریک بگو.
این تمرین، رابطه تو را با خودت و اهدافت برای همیشه تغییر خواهد داد و مسیر موفقیت را به یک بازی لذتبخش و پر از جشنهای کوچک تبدیل خواهد کرد.”

**جلسه ۵۲: نامههایی از آینده**
عالی! این جلسه پنجاه و دوم، یک جلسه فوقالعاده قدرتمند و متحولکننده است که به یکی از بزرگترین ترسهای بشری، یعنی **شکست**، حملهور میشود و آن را به یکی از بزرگترین متحدان پادشاه تبدیل میکند. این جلسه، ذهنیت “ضدشکنندگی” (Antifragility) را به اوج خود میرساند.
این جلسه به زیبایی به جلسات “باستانشناسی ذهن” (یادگیری از نتایج بد)، “ذهنیت حل مسئله” و “از تمسخر تا ستایش” متصل میشود و به آنها عمق و معنای جدیدی میبخشد.
(تصویر یک فرد که در یک مسابقه، زمین خورده و زانویش زخمی شده است. او به جای گریه کردن، با کنجکاوی به زخم خود نگاه میکند و از داخل زخم، یک الماس کوچک درخشان بیرون میآورد.)
“کلمه ‘شکست’ را در ذهن خود تصور کنید. چه احساسی به شما دست میدهد؟ درد، شرمندگی، ناامیدی، پایان راه… این برنامهریزی جامعه برای ما بوده است. به ما یاد دادهاند که از شکست فرار کنیم.
اما اگر به شما بگویم که هر شکست، یک دروغ بزرگ است؟ اگر بگویم هر شکست، در واقع یک **’نامه از آینده’** است؟ نامهای که توسط بهترین نسخهی آیندهی شما نوشته شده و حاوی یک درس حیاتی، یک کد تقلب یا یک نقشه برای رسیدن به مرحله بعدی بازی است.
آدمهای معمولی، این نامهها را نخوانده پاره میکنند و دور میاندازند.
اما یک پادشاه دیوانه… او هر شکست را مانند یک نامهی عاشقانه از آینده، با اشتیاق باز میکند، میخواند و از درسهایش برای پیروزی نهایی استفاده میکند.
امروز، تو یاد میگیری که چطور خوانندهی این نامههای جادویی باشی.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که نامهها را پاره کرد):**
“داستان ‘فرید’ را بشنوید. او اولین کمپین تبلیغاتی آنلاین خود را با هیجان راهاندازی کرد، اما هیچ فروشی نداشت. یک شکست کامل. این اولین نامه او از آینده بود. اما فرید به جای خواندن آن، آن را پاره کرد. او با عصبانیت گفت: ‘تبلیغات آنلاین کار نمیکند! این یک کلاهبرداری است!’. او درسهای ارزشمندی که در این شکست نهفته بود (شاید متن تبلیغ بد بود، شاید جامعه هدف اشتباه بود، شاید قیمتگذاری مشکل داشت) را نادیده گرفت و برای همیشه از دنیای تبلیغات آنلاین خداحافظی کرد. او با نادیده گرفتن یک درس، خودش را از یک امپراطوری بزرگ محروم کرد.”
**داستان لذت (پادشاهی که نامهها را با دقت خواند):**
“حالا به داستان **توماس ادیسون**، پادشاه شکستها، نگاه کنیم. او برای اختراع لامپ، هزاران بار ‘شکست’ خورد. اما او هرگز آنها را شکست نمینامید. هر آزمایش ناموفق، برای او یک ‘نامه از آینده’ بود.
* **نامه اول:** ‘این ماده برای رشته لامپ مناسب نیست.’ – ادیسون: ‘عالیه! یک راه غلط رو حذف کردم. بریم سراغ بعدی.’
* **نامه پانصدم:** ‘این خلاء به اندازه کافی قوی نیست.’ – ادیسون: ‘جالب شد! پس باید روی بهبود پمپ خلاء کار کنم.’
او هر شکست را یک **’داده’ (Data)** ارزشمند میدید که او را یک قدم به راهحل نهایی نزدیکتر میکرد. او شکستها را بهترین دوست و مشاور خود میدانست. در نهایت، با جمعآوری درسهای هزاران نامه، او موفق به روشن کردن جهان شد. او بزرگترین کلکسیونر نامههای آینده بود.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن در حال بازی یک بازی ویدیویی ماجراجویی هستی. در مسیرت به یک غول مرحله (Boss) میرسی و در اولین تلاش، شکست میخوری و میمیری. آیا کنترلر را پرت میکنی و بازی را برای همیشه کنار میگذاری؟
هرگز! تو با هیجان بیشتری به بازی برمیگردی! چرا؟ چون حالا چیزهای جدیدی یاد گرفتهای. تو الگوی حمله غول را دیدهای. نقطهی ضعفش را پیدا کردهای. میدانی که چه زمانی باید جاخالی بدهی و چه زمانی حمله کنی.
آن ‘شکست’ اول، در واقع یک **جلسه آموزشی رایگان** بود. یک دمو از مرحلهای که باید رد کنی.
یک پادشاه دیوانه، به زندگی به چشم همین بازی نگاه میکند. هر شکست، فقط یک فرصت برای یادگیری الگوی حمله غول بعدی و پیدا کردن نقطه ضعف اوست.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این ذهنیت ‘شکست به عنوان دوست’، ویژگی مشترک تمام افراد ضدشکننده (Antifragile) و موفق جهان است.
**مایکل جردن**، بزرگترین بسکتبالیست تاریخ، میگوید: ‘من در دوران حرفهایام بیش از ۹۰۰۰ پرتاب را از دست دادهام. در حدود ۳۰۰ بازی شکست خوردهام. ۲۶ بار، پرتاب پیروزیبخش تیم در لحظه آخر به من سپرده شد و من آن را از دست دادم. من بارها و بارها و بارها در زندگیام شکست خوردهام. و دقیقاً به همین دلیل است که من موفق شدهام.’
**سارا بلیکلی**، موسس شرکت اسپانکس (Spanx) و جوانترین میلیاردر خودساخته زن، میگوید پدرش هر هفته از او و برادرش میپرسید: ‘این هفته در چه کاری شکست خوردید؟’. اگر آنها شکستی نداشتند، پدرشان ناراحت میشد! او به آنها یاد داد که شکست نخوردن، به معنی تلاش نکردن برای کارهای بزرگ و خارج از منطقه امن است.
یک پادشاه دیوانه میداند که **تنها شکست واقعی، تلاش نکردن است.**”
**۵. دلگرمی**
“احساس درد بعد از شکست، کاملاً طبیعی است. هیچکس از زمین خوردن لذت نمیبرد. به خودت اجازه بده که برای مدتی کوتاه ناراحت باشی، عصبانی شوی یا ناامید. این احساسات را سرکوب نکن.
اما کلید در اینجاست: **در این احساسات باقی نمان.**
بعد از اینکه طوفان احساسی اولیه فروکش کرد، کلاه کارآگاهی خودت را بر سر بگذار و با کنجکاوی و بدون سرزنش، به سراغ نامهی آیندهات برو و از خودت بپرس: **’این شکست، چه درس ارزشمندی برای من داشت؟ نامهی این هفته چه چیزی میخواست به من بگوید؟’**”
**۶. انرژی و انگیزه **
“از امروز، عاشق شکستهایت شو! آنها را در آغوش بگیر! آنها را جشن بگیر!
هر شکست، یک مدال افتخار است که نشان میدهد تو آنقدر شجاع بودهای که کاری را امتحان کنی که دیگران جرئتش را نداشتند.
شکستهای تو، پلههای نردبان موفقیت تو هستند. هر چه بیشتر شکست بخوری، نردبانت بلندتر میشود و به ارتفاعات بالاتری دست پیدا میکنی.
پس نترس! برو بیرون و شکست بخور! شکستهای بزرگ و باشکوه بخور! چون هر شکست باشکوه، مقدمهی یک پیروزی باشکوهتر است. برو و بهترین دوستت را ملاقات کن!”
**۷. توضیح علمی**
“وقتی ما شکست میخوریم، مغز ما یک سیگنال **’خطای پیشبینی’ (Prediction Error)** صادر میکند. این یعنی نتیجهای که در دنیای واقعی رخ داده، با نتیجهای که مغز ما پیشبینی کرده بود، متفاوت است.
در یک ذهنیت ثابت (Fixed Mindset)، این سیگنال خطا به عنوان یک ‘تهدید’ برای هویت و تواناییهای فرد تفسیر میشود و منجر به استرس و اجتناب میشود.
اما در یک **ذهنیت رشد (Growth Mindset)**، این سیگنال خطا، به عنوان یک **فرصت طلایی برای یادگیری** تفسیر میشود. این سیگنال، باعث ترشح انتقالدهندههای عصبی مانند **استیلکولین و نوراپینفرین** میشود که مغز را در حالت ‘توجه بالا’ و ‘آمادگی برای یادگیری’ قرار میدهد.
در واقع، مغز ما از نظر بیولوژیکی، برای یادگیری از طریق شکست، بهینه شده است. یک پادشاه دیوانه، این مکانیزم طبیعی مغزش را فعال کرده و از آن به نفع خود استفاده میکند.”
**۸. جملات بزرگان**
* **توماس ادیسون:** “من شکست نخوردهام. من فقط ۱۰,۰۰۰ راه پیدا کردهام که کار نمیکنند.”
* **هنری فورد:** “شکست، صرفاً فرصتی است برای شروع دوباره، این بار هوشمندانهتر.”
* **وینستون چرچیل:** “موفقیت، توانایی رفتن از شکستی به شکست دیگر، بدون از دست دادن اشتیاق است.”
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای تبدیل شدن به بهترین دوست شکستهایتان: **’کالبدشکافی شکست’**
۱. یک شکست اخیر یا یک شکست بزرگ و به یادماندنی از گذشتهتان را انتخاب کنید.
۲. یک کاغذ بردارید و بالای آن بنویسید: **’نامه گرانبهای من از آینده’**.
۳. حالا، با دید یک کارآگاه بیطرف و کنجکاو، به این سوالات پاسخ دهید:
* **درس فنی چه بود؟** (چه مهارت یا دانشی را باید بیشتر یاد بگیرم؟ کدام بخش از نقشه من اشتباه بود؟)
* **درس ذهنی چه بود؟** (این شکست، کدام باور منفی یا ضعف درونی من را آشکار کرد؟ آیا مغرور بودم؟ آیا بیصبر بودم؟ آیا به اندازه کافی تحقیق نکرده بودم؟)
* **درس فرصت چه بود؟** (این شکست، چه درِ جدید یا مسیر جایگزینی را به روی من باز کرد که قبلاً به آن فکر نکرده بودم؟)
۴. پس از پاسخ دادن به این سوالات، در پایین صفحه بنویسید:
**”از این شکست عزیز، برای این درسهای ارزشمند سپاسگزارم. اکنون من قویتر و هوشمندتر هستم.”**
۵. این ‘کالبدشکافی’ را برای هر شکست مهمی در زندگیتان انجام دهید.
این تمرین، دیدگاه شما را از ‘قربانی شکست’ به ‘دانشجوی ممتاز کلاس شکست’ تغییر میدهد و به شما نشان میدهد که بزرگترین گنجهای شما، در خرابههای شکستهای گذشتهتان پنهان شدهاند.”

**جلسه ۵۳: رونمایی از حقیقت**
فوقالعاده! این یک موضوع بینهایت قدرتمند، عمیق و شجاعانه است. این جلسه، آخرین و سختترین پرده را از روی بزرگترین دشمن پادشاهی، یعنی “ایگوی شکننده”، کنار میزند. این جلسه، یک آینهی تمامعیار در برابر مخاطب قرار میدهد و به او میآموزد که چگونه دردناکترین انتقادها را به بزرگترین فرصتها برای رشد تبدیل کند.
(تصویر یک شمشیرزن که یک تیر زهرآگین به سمتش شلیک میشود. او دو انتخاب دارد: تیر را با سپر دفع کند یا اجازه دهد به بازویش بخورد. اما او کار سومی میکند: با آرامش تیر را در هوا میگیرد، نوک آن را بررسی میکند و با لبخند میگوید: “آها! این همان زهری است که باید پادزهرش را بسازم.”)
“یک انتقاد تند، یک نصیحت ناخواسته، یک حرف آزاردهنده… اینها مانند تیرهایی هستند که به سمت ما شلیک میشوند. اگر این تیر به سپری از حقیقت و اعتماد به نفس برخورد کند، کمانه میکند و هیچ اثری ندارد. اما اگر به گوشت نرمِ یک زخم پنهان، یک عیب انکار شده، یا یک باور منفی بخورد، دردی جانکاه ایجاد میکند.
آدمهای معمولی، از درد تیر فریاد میزنند و به تیرانداز ناسزا میگویند.
اما یک پادشاه دیوانه… او درد را به عنوان یک **سیگنال** میبیند. او میداند دردی که حس میکند، از خودِ تیر نیست؛ از زخمی است که از قبل در وجودش داشته. او از تیرانداز متشکر میشود که جای دقیق زخم را به او نشان داده است.
امروز، در آخرین پردهی این نمایش، تو یاد میگیری که هرگز از هیچ حرفی نرنجی، بلکه از هر حرفی، درسی برای ساختن پادزهر استخراج کنی.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که با تیرانداز جنگید):**
“داستان ‘نیما’ را بشنوید. او یک سخنران تازهکار بود. بعد از اولین سخنرانیاش، یکی از حضار به او گفت: ‘حرفهایت خوب بود، اما خیلی یکنواخت و خستهکننده صحبت میکни.’ نیما به شدت به هم ریخت و عصبانی شد. به دوستش گفت: ‘این آدم چیزی از سخنرانی نمیفهمه! غرض داشت!’. او هفتهها درگیر این بود که ثابت کند آن فرد اشتباه کرده است. او با تیرانداز جنگید، اما هرگز به زخمش (که همان عدم تسلط بر فن بیان بود) نگاه نکرد. در نتیجه، سخنرانیهای بعدی او نیز همانطور یکنواخت باقی ماند و هرگز به یک سخنران تاثیرگذار تبدیل نشد.”
**داستان لذت (پادشاهی که از تیر، نقشه استخراج کرد):**
“حالا ‘سارا’ را ببینید. او هم یک کارآفرین است. در یک جلسه، شریکش به او گفت: ‘تو بیش از حد کمالگرا هستی و این سرعت تیم رو کم کرده.’ اولین واکنش سارا، یک گُرگرفتگی و حس عصبانیت بود. **(سیگنال!)**
اما او یک پادشاه دیوانه بود. او به جای دفاع، سکوت کرد و از خودش پرسید: **’چرا اینقدر بهم برخورد؟’** او با شجاعت به درونش نگاه کرد و زخم را پیدا کرد: او همیشه از اینکه ‘به اندازه کافی خوب نباشد’ میترسید و این ترس، او را به کمالگرایی وسواسی کشانده بود. ناخودآگاه او داشت از این باور دفاع میکرد.
او نزد شریکش رفت و گفت: ‘ممنونم که اینو بهم گفتی. حق با توئه. بیا با هم راهی پیدا کنیم که هم کیفیت رو حفظ کنیم و هم سرعت رو.’ او با پذیرش حرفی که به او برخورده بود، نه تنها خودش را از یک باور منفی رها کرد، بلکه تیمش را نیز قویتر کرد. او از زهر، پادزهر ساخت.”
**۳. ( تمثیلها)**
“بیایید به دو تمثیل قدرتمندی که در این سفر آموختیم، برگردیم:
**تمثیل معتاد:** اگر به کسی که هر روز مواد مصرف میکند اما خودش را ‘مصرفکننده تفریحی’ میداند، بگویید ‘تو معتادی’، او به شدت عصبانی میشود، انکار میکند و به شما حمله میکند. چرا؟ چون حرف شما، دقیقاً به حقیقت تلخی که او در حال انکار آن است، ضربه زده. ناخودآگاه او با تمام وجود از این هویت دروغین دفاع میکند. درد او، از کلمه ‘معتاد’ نیست؛ از ‘حقیقت اعتیاد’ است.
**تمثیل استاد دانشگاه:** حالا اگر به یک استاد تمام فیزیک کوانتوم که صدها مقاله علمی دارد، بگویید ‘تو بیسوادی’، او چه کار میکند؟ او قهقهه میزند! حرف شما آنقدر با حقیقت درونی او فاصله دارد که برایش یک جوک خندهدار است. هیچ زخمی در وجود او نیست که این تیر بتواند به آن بخورد.
از امروز، هرگاه حرفی شما را عصبانی کرد، از خودتان بپرسید: **’آیا من در این لحظه، معتاد هستم یا استاد دانشگاه؟’**”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این قانون ‘واکنش احساسی به عنوان آینهی حقیقت’، یک اصل عمیق روانشناختی و عرفانی است.
در **روانشناسی،** این مفهوم به **’دفاعهای ایگو’ (Ego Defenses)** معروف است. وقتی ‘ایگو’ یا همان هویت ذهنی ما توسط یک حقیقت ناخوشایند تهدید میشود، با مکانیزمهایی مانند **انکار، فرافکنی، و خشم** از خود دفاع میکند. عصبانیت شما، فریاد ایگوی در حال دفاع شماست.
در **فلسفه رواقی**، به ما آموخته میشود که ما از خودِ اتفاقات ناراحت نمیشویم، بلکه از ‘قضاوت’ خودمان در مورد آن اتفاقات ناراحت میشویم. وقتی از یک انتقاد میرنجیم، به این دلیل است که در اعماق وجودمان، این ‘قضاوت’ را داریم که ‘شاید حق با او باشد’. یک پادشاه رواقی، به جای رنجیدن، آن قضاوت درونی را مورد بررسی قرار میدهد.
یک پادشاه دیوانه میداند که **جهان بیرون، فقط بازتابدهندهی جنگها یا صلح درونی خود اوست.**”
**۵. دلگرمی**
“این سختترین درس این دوره است. شجاعت میخواهد که بپذیری عصبانیتت، نشانهی ضعفت است. شجاعت میخواهد که به جای حمله به دیگری، به درون خودت نگاه کنی.
در ابتدا، مقاومت خواهی کرد. مغز تو تمام تلاشش را میکند تا تو را قانع کند که ‘حق با توست’ و ‘دیگری مقصر است’. این طبیعی است.
فقط یک چیز را به خاطر بسپار: **هدف، اثبات حقانیت تو نیست. هدف، رشد توست.** و رشد، همیشه در جایی اتفاق میافتد که تو حاضر میشوی با حقیقتهای ناخوشایند در مورد خودت روبرو شوی. با خودت مهربان باش. این یک سفر اکتشافی است، نه یک محاکمه.”
**۶. انرژی و انگیزه**
“از امروز، منتقدان تو، بزرگترین مربیان تو هستند! هر کسی که تو را عصبانی میکند، در واقع دارد یک چراغ قوه قدرتمند روی یکی از تاریکترین نقاط وجودت میاندازد و میگوید: ‘اینجا رو تمیز کن!’
به جای پرداخت پولهای هنگفت به مشاور و مربی، تو مشاوران رایگان زیادی در اطرافت داری که هر روز نقاط ضعف تو را به تو هدیه میدهند!
پس از این هدیههای دردناک، استقبال کن! آنها کلیدهای ورود تو به مراحل بعدی پادشاهیات هستند. برو و از منتقدانت برای ساختن یک پادشاهی بینقص، تشکر کن!”
**۷. توضیح علمی**
“وقتی یک باور عمیق در ناخودآگاه ما وجود دارد (مثلاً: ‘من به اندازه کافی باهوش نیستم’)، مغز شبکهای از مسیرهای عصبی برای حمایت از این باور میسازد.
وقتی کسی به شما میگوید ‘این کارت خیلی هوشمندانه نبود’، این اطلاعات بیرونی مستقیماً با آن شبکه عصبی درونی برخورد میکند. مغز این برخورد را یک **’تهدید شناختی’ (Cognitive Threat)** تلقی میکند.
در پاسخ به این تهدید، **آمیگدال (مرکز ترس و هیجان)** فعال شده و بدن را با آدرنالین و کورتیزول پر میکند. این همان حس عصبانیت، گُرگرفتگی و تمایل به دفاع یا حمله است. شما در حال تجربه یک **’ربایش آمیگدال’ (Amygdala Hijack)** هستید.
در مقابل، اگر باوری در تضاد با آن انتقاد در شما وجود نداشته باشد (مثل مثال استاد دانشگاه)، قشر پیشپیشانی مغز (مرکز منطق) به راحتی اطلاعات را پردازش کرده و آن را به عنوان یک داده ‘بیربط’ یا ‘اشتباه’ طبقهبندی میکند، بدون اینکه آمیگدال را فعال کند.”
**۸. جملات بزرگان**
* **کارل یونگ:** “هر چیزی که ما را در مورد دیگران آزار میدهد، میتواند ما را به درکی از خودمان برساند.”
* **سقراط:** “زندگی بررسی نشده، ارزش زیستن ندارد.” (و بررسی واکنشهای خودمان، مهمترین بخش این بررسی است).
* **اکهارت تله:** “آگاهی، بزرگترین عامل برای تغییر است. آگاه شدن از واکنشهای خود، اولین قدم برای رهایی از آنهاست.”
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما آخرین تمرین تو در این سفر، تمرینی برای تمام عمرت: **’دفترچه آینههای سخنگو’**
۱. یک دفترچه زیبا تهیه کن و نام آن را **’آینههای من’** بگذار.
۲. برای یک ماه آینده، هر زمان که حرف یا رفتار کسی باعث شد احساس عصبانیت، رنجش یا حالت دفاعی شدید در تو ایجاد شود، آن موقعیت را در این دفترچه ثبت کن.
۳. برای هر موقعیت، این سه سوال کلیدی را از خودت بپرس و با صداقت به آنها پاسخ بده:
* **سوال اول (شناسایی تیر):** دقیقاً کدام جمله یا کلمه بود که ماشه را در ذهن من چکاند؟
* **سوال دوم (پیدا کردن زخم):** این حرف، کدام باور منفی یا ترس پنهان را در مورد خودم زنده کرد؟ (مثلاً: ترس از بیارزش بودن، ترس از طرد شدن، باور به اینکه به اندازه کافی خوب نیستم).
* **سوال سوم (ساختن پادزهر):** برای شفای این زخم، چه باور جدیدی را باید جایگزین کنم و چه اقدام کوچکی میتوانم امروز برای تقویت آن باور جدید انجام دهم?
۴. این دفترچه، محرمانهترین و ارزشمندترین کتاب راهنمای رشد شخصی تو خواهد بود. این آینهای است که هر روز شفافتر میشود و تو را به خود واقعیات نزدیکتر میکند.
تبریک میگویم، پادشاه دیوانه. تو اکنون نه تنها قوانین پادشاهی را میدانی، بلکه ابزار نهایی برای خودشناسی و رشد ابدی را نیز در دست داری. سفر واقعی، همیشه ادامه دارد.”

**جلسه ۵۴ (جلسه پایانی): پیمانِ ناظر**
فوقالعاده! این جلسه پنجاه و چهارم، یک پایانبندی باشکوه، عمیق و کاملاً درخور نام “پادشاه دیوانه” است. این جلسه، آخرین پرده از این نمایش حماسی است و به شما، آخرین و سنگینترین مسئولیت را واگذار میکند: **مسئولیت آگاهی**. این جلسه، فارغالتحصیلی نهایی از مدرسه پادشاهی و ورود به دنیای واقعی به عنوان یک خالق آگاه است.
بریم که این جلسه پایانی، تکاندهنده و فراموشنشدنی را با هم طراحی کنیم. این جلسه، یک “پیمان” است، نه یک درس.
(تصویر یک ذرهبین که بر روی یک صفحه سفید زوم کرده و هیچ چیزی دیده نمیشود. سپس ذرهبین کنار میرود و میبینیم که آن صفحه سفید، بخشی از بال یک پروانه زیبا بوده است. یک صدای عمیق و آرام میگوید: “تا زمانی که نگاه نمیکردی، میتوانست هر چیزی باشد…”)
“تبریک میگویم، پادشاه. تو به پایان این دوره آموزشی رسیدهای. اما این پایان آموزش نیست؛ این **آغاز امتحان** است. امتحانی که تا آخرین لحظه عمرت ادامه خواهد داشت.
تا دیروز، تو در دنیایی از ‘اتفاقات’ زندگی میکردی. اما از امروز، با این آگاهی جدید، تو دیگر بخشی از آن دنیا نیستی. تو از ‘بدن جامعه’ جدا شدهای. تو دیگر یک ‘ذره’ در بازی نیستی؛ تو ‘ناظری’ هستی که با نگاهش، رفتار بازی را تغییر میدهد.
در فیزیک کوانتوم، یک ذره تا زمانی که به آن نگاه نشود، یک ‘موج’ از بینهایت احتمال است. اما به محض اینکه ‘ناظری’ به آن نگاه کند، ذره مجبور به انتخاب میشود و به یک ‘واقعیت’ تبدیل میگردد.
تو آن ناظر هستی. این آگاهی، یک شمشیر دو لب به تو داده است.
امروز، تو پیمان استفاده از این شمشیر را امضا خواهی کرد.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که با لبهی دیگر شمشیر، خودش را زخمی کرد):**
“داستان ‘بهرام’ را بشنوید. او قانون تمرکز را یاد گرفت: ‘به هرچه توجه کنی، گسترش مییابد’. او بدهی داشت و با تمام وجود، شروع به تمرکز بر روی این موضوع کرد. اما تمرکز او این بود: ‘من نمیخواهم بدهکار باشم’، ‘من از این بدهی متنفرم’. او با نگاه کردن مداوم به ‘بدهی’، داشت آن را به عنوان یک ‘واقعیت’ در دنیای کوانتومی خود تثبیت میکرد. او به جای مشاهده ‘فراوانی’، در حال مشاهده ‘کمبود’ بود. نتیجه؟ کائنات، که فقط به ‘مشاهده’ او پاسخ میدهد، شرایطی را برایش فراهم کرد که بدهیهایش بیشتر و بیشتر شود. او با شمشیر آگاهی، ناخواسته خودش را زخمی کرد.”
**داستان لذت (پادشاهی که هنر مشاهده را آموخت):**
“حالا ‘آتوسا’ را ببینید. او هم قوانین را آموخته بود. یک بحران بزرگ مالی در کسبوکارش پیش آمد. اما او، به عنوان یک ‘ناظر’ آگاه، یک انتخاب هوشمندانه کرد. او از ‘مشاهده’ کردن خودِ مشکل، امتناع کرد.
او چشمانش را بست و به جای دیدن حساب خالی، شروع به **مشاهدهی راهحل** کرد. او از خود پرسید: ‘چه فرصتی در دل این بحران نهفته است؟’ او تمام توجه و نگاهش را به ‘مشاهدهی’ مشتریان جدید، ایدههای خلاقانه و رونق دوباره کسبوکارش معطوف کرد. او دیگر دنیا را به صورت ‘ماده’ نمیدید؛ او همه چیز را به صورت **’انرژی’ و ‘احتمال’** میدید که منتظر ‘نگاه’ او بودند.
نتیجه چه بود؟ جهان، به ‘نگاه’ او پاسخ داد. یک ایده درخشان که هزینهها را نصف میکرد به ذهنش رسید. یک مشتری قدیمی با یک سفارش بزرگ بازگشت. او با تغییر ‘نقطه نگاهش’، واقعیتش را تغییر داد. او یک کیمیاگر کوانتومی بود.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن به تو یک کنترل از راه دور جادویی دادهاند که میتواند کانالهای تلویزیون واقعیت را عوض کند.
تا دیروز، تو فکر میکردی فقط یک تماشاچی هستی و کنترلی روی برنامهها نداری. اگر یک فیلم ترسناک (یک اتفاق بد) پخش میشد، تو میترسیدی و رنج میکشیدی.
اما حالا، تو میدانی که **کنترل در دست توست**. تو میدانی که با فشار یک دکمه (تغییر تمرکز و نگاه)، میتوانی کانال را از ‘اخبار فاجعه’ به ‘کمدی موقعیت’ یا ‘مستند موفقیت’ تغییر دهی.
این آگاهی، یک قدرت عظیم است. اما یک مسئولیت بزرگ هم به همراه دارد. تو دیگر نمیتوانی از برنامهای که در حال تماشای آن هستی، گله کنی. چون تو خودت انتخاب کردهای که روی آن کانال بمانی. **تو دیگر نمیتوانی بگویی ‘چرا این اتفاق افتاد؟’، بلکه باید بپرسی ‘چرا من در حال مشاهدهی این اتفاق هستم؟’**”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این مسئولیت ناشی از آگاهی، یک اصل معنوی و فلسفی عمیق است.
در بسیاری از **سنتهای عرفانی**، یک ‘عارف’ یا ‘سالک’ پس از رسیدن به مراحل بالای آگاهی، دیگر مانند یک فرد عادی قضاوت نمیشود. کوچکترین لغزش او، پیامدهای بزرگتری دارد، چون او ‘میداند’. او از بدن جامعه جدا شده و قوانین برای او متفاوت عمل میکنند.
این **شمشیر دولبه** در تمام اساطیر وجود دارد. شمشیری که هم میتواند اژدها را بکشد و هم اگر با بیدقتی استفاده شود، صاحبش را زخمی کند. دانش قوانین کائنات، همان شمشیر است. میتوانی با آن دنیایت را خلق کنی، یا ناخواسته با تمرکز بر ترسهایت، همانها را در زندگیات متجلی سازی.
**جهان، از لحظهای که تو شروع به یادگیری قوانینش کردی، شروع به امتحان گرفتن از تو کرده است.** هر چالش، هر تضاد، یک سوال در برگه امتحانی توست. کائنات میخواهد ببیند آیا واقعاً درس را یاد گرفتهای یا فقط آن را حفظ کردهای.”
**۵. دلگرمی**
“این آگاهی جدید، ممکن است در ابتدا سنگین و حتی ترسناک باشد. اینکه بدانی هر لحظه در حال خلق واقعیت خودت هستی، مسئولیت بزرگی است. تو دیگر نمیتوانی به راحتی عصبانی شوی، ناامید شوی یا غیبت کنی، چون میدانی که در حال کاشتن بذرهای سمی در باغ خودت هستی.
این طبیعی است که گاهی بلغزی. این طبیعی است که گاهی با لبهی دیگر شمشیر، خودت را زخمی کنی. خودت را سرزنش نکن. تو در حال یادگیری استفاده از قدرتمندترین ابزار کائنات هستی.
مهم این است که بعد از هر لغزش، سریعاً آگاه شوی، از خودت بپرسی ‘چه چیزی را مشاهده میکردم؟’ و دوباره آگاهانه، نگاهت را به سمتی که میخواهی، معطوف کنی. این یک تمرین مادامالعمر است.”
**۶. انرژی و انگیزه**
“تو دیگر یک بردهی سرنوشت نیستی. تو دیگر یک قربانی اتفاقات نیستی. تو به بالاترین مقام ممکن در این جهان ارتقا پیدا کردهای: مقام **’ناظر آگاه’** و **’شریک خلقت’**.
این شمشیر را با افتخار در دست بگیر! این مسئولیت را با عشق بپذیر! تو دیگر در تاریکی راه نمیروی. تو خود، به یک منبع نور تبدیل شدهای.
هر روز، هر لحظه، از خودت بپرس: **’امروز انتخاب میکنم چه واقعیتی را مشاهده کنم؟’**
جهان منتظر فرمان نگاه توست. برو و یک شاهکار خلق کن. برو و پادشاهی کن!”
**۷. توضیح علمی**
“بیایید به **آزمایش دو شکاف (Double-Slit Experiment)** برگردیم. این آزمایش، ستون فقرات فیزیک کوانتوم و شاید تکاندهندهترین کشف علمی تاریخ است.
وقتی الکترونها (ذرات ماده) به سمت دو شکاف شلیک میشوند و **هیچ ناظری آنها را مشاهده نمیکند**، آنها مانند یک ‘موج’ رفتار کرده و از هر دو شکاف همزمان عبور میکنند و یک الگوی موجی ایجاد میکنند (حالت بینهایت احتمال).
اما به محض اینکه یک **دستگاه آشکارساز (ناظر)** قرار داده میشود تا بفهمد الکترون از کدام شکاف عبور کرده، رفتار الکترون کاملاً تغییر میکند. او دیگر موج نیست. او به یک **’ذره’** تبدیل میشود، یک انتخاب میکند و فقط از یک شکاف عبور میکند (یک واقعیت مشخص).
**آگاهی و مشاهدهی تو، همان دستگاه آشکارساز است.** دنیای تو، میدانی از احتمالات بینهایت است. تمرکز، توجه و نگاه تو، آن چیزی است که یک احتمال را از دل این میدان بیرون میکشد و آن را به واقعیت مادی زندگی تو تبدیل میکند. تو با نگاهت، در حال فروپاشی تابع موج احتمالات هستی.”
**۸. جملات بزرگان**
* **ورنر هایزنبرگ (از بنیانگذاران فیزیک کوانتوم):** “آنچه ما مشاهده میکنیم، خودِ طبیعت نیست، بلکه طبیعتی است که در معرض روش پرسشگری ما قرار گرفته است.”
* **نویل گادارد:** “دنیا، چیزی جز خودِ به بیرون رانده شدهی شما نیست.” (The world is yourself pushed out).
* **دیدار شمس و مولانا:** شمس از مولانا پرسید: “بایزید بسطامی برتر بود یا پیامبر اسلام؟” مولانا گفت: “محمد (ص) برتر بود.” شمس پرسید: “پس چرا محمد (ص) گفت ‘ما عرفناک حق معرفتک’ (تو را آنچنان که شایسته است نشناختیم) اما بایزید گفت ‘سبحانی ما اعظم شأنی’ (منزه و پاکم، چه شأن و مقام والایی دارم)؟” این سوال، تمام دنیای مولانا را فرو ریخت و او را به یک ‘ناظر’ جدید تبدیل کرد.
**۹. (پیمان نهایی)**
“این آخرین تمرین تو در این دوره و اولین تمرین تو برای باقی عمرت است.
یک صفحه کاغذ بردار و بالای آن بنویس: **’پیماننامه ناظر’**.
سپس این متن را با دست خط خودت بنویس:
**’من، [نام خودت]، از این لحظه، میپذیرم که دیگر یک شهروند عادی در جهان نیستم. من آگاه شدهام که یک ‘ناظر’ هستم و با هر فکر، هر احساس و هر نگاه خود، در حال خلق واقعیت زندگیام میباشم.**
**من مسئولیت کامل این شمشیر دولبه را بر عهده میگیرم.**
**من متعهد میشوم که آگاهانه انتخاب کنم چه چیزی را ‘مشاهده’ کنم. من انتخاب میکنم که راهحلها را مشاهده کنم، نه مشکلات را. فراوانی را مشاهده کنم، نه کمبود را. عشق را مشاهده کنم، نه ترس را.**
**و هرگاه در امتحان زندگی لغزیدم و ناخواسته، واقعیتی ناخوشایند را مشاهده و خلق کردم، خود را سرزنش نخواهم کرد. بلکه با قدرت یک پادشاه، دوباره آگاه خواهم شد، نگاهم را تنظیم خواهم کرد و واقعیتی جدید را مشاهده خواهم نمود.**
**این، پیمان من به عنوان یک پادشاه دیوانه و یک ناظر آگاه است.’**
**امضا: [امضای تو]**
**تاریخ: [تاریخ امروز]**
این پیماننامه را در جایی قرار بده که همیشه ببینی. این شناسنامه جدید توست. شناسنامهی ورود تو به دنیای خلق آگاهانه.
**دوره به پایان رسید. اما پادشاهی تو، تازه آغاز شده است.**”

**آپدیت ۱: افسانه نظم**
فوقالعاده! این موضوع برای اولین آپدیت دوره، یک انتخاب جسورانه و کاملاً در راستای روح “پادشاه دیوانه” است. این جلسه، یکی از مقدسترین گاوهای توسعه فردی مدرن، یعنی “نظم کلیشهای”، را به چالش میکشد و آن را از نو تعریف میکند.
این جلسه به زیبایی به جلسات “شکستن الواح مقدس”، “یک هدف تا پایان عمر” و “مسابقه با سایه خود” متصل میشود و به آنها عمق بیشتری میبخشد.
بریم که این جلسه ساختارشکن و قدرتمند را با هم در زندگی ات طراحی کنیم. این جلسه به مخاطب ما اجازه میدهد تا از زندان “بایدها”ی اجتماعی رها شود و نظم شخصی و منحصر به فرد خودش را خلق کند.
(تصویر یک ساعت که عقربههایش به جای چرخیدن، در حال رقصیدن و تغییر شکل هستند. سپس تصویر یک قطبنما که عقربهاش به جای شمال، به سمت یک قلب درخشان اشاره میکند.)
“به شما گفتهاند: ‘سحرخیز باش تا کامروا شوی’. به شما گفتهاند: ‘باید منظم و مرتب باشی’. به شما یک چکلیست از ‘بایدهای’ موفقیت دادهاند: مدیتیشن در ساعت ۵ صبح، تخت مرتب، میز کار تمیز…
اما اگر به شما بگویم اینها همه یک افسانه است؟ یک قالب خوشرنگ که سعی دارند تمام پادشاهان را در آن جای دهند؟
آدمهای معمولی سعی میکنند خود را در این قالبهای تنگ و ناراحت جا دهند و وقتی نمیتوانند، خود را بیاراده و شکستخورده میدانند.
اما یک پادشاه دیوانه… او این قالب را میشکند. او میداند که **یک نوع نظم برای همه وجود ندارد.** او نظم را در زندگیاش بازتعریف میکند. نظم او، نه اطاعت از یک چکلیست عمومی، بلکه **وفاداری مطلق به ریتم درونی و رسالت شخصیاش** است.
امروز، تو از زندان ‘نظم اجتماعی’ آزاد خواهی شد.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که قربانی نظم کلیشهای شد):**
“داستان ‘آیدا’ را بشنوید. او یک گرافیست خلاق و شبکار بود. بهترین ایدهها از ساعت ۱۰ شب به بعد به ذهنش میرسید. اما او در تمام کتابهای موفقیت خوانده بود که ‘باید’ ساعت ۵ صبح بیدار شود. او با تمام وجود تلاش کرد. هر روز با خستگی و سردرد بیدار میشد، بهرهوریاش در طول روز به شدت پایین بود و شبها دیگر انرژی خلاقیت نداشت. او سعی میکرد خودش را در قالب یک ‘فرد موفق سحرخیز’ جا دهد، اما در این فرآیند، منحصر به فردترین ویژگیاش، یعنی ‘خلاقیت شبانه’ را از دست میداد. او با پیروی از یک نظم بیرونی، نظم درونی خودش را نابود کرد.”
**داستان لذت (پادشاهی که نظم خودش را خلق کرد):**
“حالا به زندگی نوابغ نگاه کنید. آنها نظم داشتند، اما نظم خودشان را.
* **آلبرت انیشتین** گاهی تا ۱۲ ساعت میخوابید. چرا؟ چون مغزش برای پردازش نظریههای پیچیده، به آن نیاز داشت. نظم او، **وفاداری به نیاز مغزش** بود.
* **توماس ادیسون** بسیار کم میخوابید و شبها تا صبح در آزمایشگاهش کار میکرد. چرا؟ چون درگیر اشتیاق سوزان یک ایده بود. نظم او، **وفاداری به شعله اشتیاقش** بود.
* **بسیاری از کارآفرینان بزرگ** به خاطر تمرکز دیوانهوار روی کارشان، از طرف خانواده مورد انتقاد قرار میگیرند که ‘چرا همیشه سرت تو کاره؟’. نظم آنها، **وفاداری به رسالتشان** است.
این پادشاهان، منظم بودند، اما برای **برنامه و اهداف خودشان**، نه برای راضی کردن جامعه یا چکلیستهای موفقیت. نظم آنها از درون میجوشید، نه از بیرون تحمیل میشد.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن تو یک آهنگساز هستی و زندگیات، یک سمفونی بینظیر.
یک آهنگساز ناشی، سعی میکند از روی نتهای یک آهنگ معروف دیگر کپی کند. شاید آهنگش ‘درست’ به نظر برسد، اما هرگز اصیل و شنیدنی نخواهد بود.
اما تو، به عنوان یک پادشاه آهنگساز، به **ریتم درونی** خودت گوش میدهی. شاید ریتم تو، یک والس آرام در نیمهشب باشد. شاید یک راک پرانرژی در طلوع آفتاب.
‘نظم’ تو، نواختن هر روزهی همان ریتم منحصر به فرد خودت است. تو به دنبال تایید استادان موسیقی دیگر نیستی. تو خودت، استاد سمفونی زندگی خودت هستی. دنیا تشنهی شنیدن آهنگ توست، نه یک کپی از آهنگ دیگران.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این اصل ‘نظم درونی به جای نظم بیرونی’، مشخصهی تمام افراد اصیل و تاثیرگذار است.
**پابلو پیکاسو**، استودیوی بههمریخته و نامنظمی داشت که از نظر یک فرد وسواسی، فاجعه بود. اما آن ‘بینظمی’، بخشی از فرآیند خلاقیت او بود. نظم او در بوم نقاشیاش متجلی میشد، نه در چیدمان اتاقش.
**انوره دو بالزاک**، نویسنده بزرگ فرانسوی، شبها مینوشت و روزها میخوابید و برای بیدار ماندن، دهها فنجان قهوه مینوشید. این سبک زندگی از نظر جامعه ‘ناسالم’ بود، اما این همان نظمی بود که به او اجازه داد تا شاهکارهایش را خلق کند.
یک پادشاه دیوانه میداند که **هدف، خودِ نظم نیست. هدف، رسیدن به نتیجه است.** نظم، فقط یک ابزار است و هر پادشاهی، ابزار منحصر به فرد خودش را میسازد. اگر سحرخیزی برای تو جواب میدهد، عالی است. اگر شبکاری برایت جواب میدهد، آن هم عالی است. **مهم، وفاداری به سیستمی است که برای تو بهترین نتیجه را میآفریند.**”
**۵. دلگرمی**
“اگر شما یک فرد شبکار هستید در دنیایی که سحرخیزی را میستاید، اگر شما ذهن خلاق و بههمریختهای دارید در دنیایی که نظم و ترتیب را ارزش میداند، ممکن است احساس کنید ‘اشکالی’ در شما وجود دارد.
هیچ اشکالی در شما نیست! شما فقط ریتم متفاوتی دارید. دنیا به تمام ریتمها نیاز دارد. به جای تلاش برای تغییر ریتم درونیتان، آن را در آغوش بگیرید، به آن افتخار کنید و زندگیتان را حول آن طراحی کنید. تو یک نسخهی کپی نیستی. تو یک شاهکار اصل هستی.”
**۶. انرژی و انگیزه **
“قالبها را بشکن! چکلیستها را پاره کن!
از امروز، به جای پرسیدن ‘یک فرد موفق چه کار میکند؟’، از خودت بپرس: **’من برای موفقیت، باید چه کار کنم؟’**
نظم خودت را تعریف کن. ریتم خودت را پیدا کن. قوانین پادشاهی خودت را بنویس.
وقتی تو با اصالت و بر اساس ریتم درونی خودت زندگی میکنی، آنچنان انرژی و کاریزمایی از خود ساطع میکنی که دیگران نیز به رقص تو جذب خواهند شد. برو و با ریتم منحصر به فرد خودت، جهان را به رقص وادار!”
**۷. توضیح علمی**
“از نظر بیولوژیکی، انسانها دارای **کرونوتایپهای (Chronotypes)** متفاوتی هستند. کرونوتایپ، تمایل طبیعی بدن شما برای خوابیدن و بیدار شدن در زمانهای خاص است.
* **چکاوکها (Larks):** افرادی که به طور طبیعی سحرخیز هستند و در صبح بیشترین انرژی را دارند.
* **جغدها (Owls):** افرادی که به طور طبیعی شبها انرژی و تمرکز بیشتری دارند و صبحها برایشان سخت است.
* **مرغهای مگسخوار (Hummingbirds):** گروه بینابینی.
جامعه مدرن، به شدت به نفع ‘چکاوکها’ طراحی شده است (ساعت کاری ۹ تا ۵). این باعث میشود ‘جغدها’ احساس کنند تنبل یا بیانضباط هستند، در حالی که این فقط تفاوت بیولوژیکی آنهاست.
یک پادشاه دیوانه، کرونوتایپ خودش را میشناسد و به جای جنگیدن با آن، سیستم کاری و زندگیاش را با آن هماهنگ میکند. ‘نظم’ او، یک **نظم بیولوژیکی** است، نه یک نظم اجتماعی.”
**۸. جملات بزرگان**
* **اسکار وایلد:** “خودت باش؛ بقیه قبلاً گرفته شدهاند.”
* **باکمینستر فولر:** “هرگز سعی نکن چیزی را با جنگیدن با واقعیت موجود تغییر دهی. برای تغییر چیزی، یک مدل جدید بساز که مدل موجود را منسوخ کند.” (یک مدل جدید از نظم برای خودت بساز).
* **یک ضربالمثل ذن:** “اگر افسردهای، در گذشته زندگی میکنی. اگر مضطربی، در آینده زندگی میکنی. اگر در آرامشی، در حال زندگی میکни.” (و آرامش، از زندگی بر اساس ریتم طبیعی خودت میآید).
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای کشف و تعریف نظم شخصیات: **’طراحی ریتم پادشاهی’**
۱. **مرحله کشف:** برای سه روز آینده، بدون قضاوت، فقط مشاهده و یادداشت کن. در چه ساعاتی از روز بیشترین انرژی را داری؟ در چه ساعاتی خلاقیتت بیشتر است؟ در چه ساعاتی نیاز به استراحت داری؟ الگوی طبیعی خواب تو چگونه است؟
۲. **مرحله طراحی:** بر اساس دادههایی که جمع کردهای، یک ‘روز ایدهآل’ برای خودت طراحی کن. یک برنامه که بر اساس ریتم طبیعی انرژی تو چیده شده، نه بر اساس ‘باید’های اجتماعی.
* مهمترین و سختترین کارهایت را در ‘ساعات اوج’ انرژی خودت قرار بده (چه صبح باشد، چه بعد از ظهر، چه نیمهشب).
* کارهای روتین و سادهتر را برای ساعات کمانرژی بگذار.
* زمان مشخصی برای ‘بازی و تفریح’ (جلسه ۳۶) و ‘استراحت’ در نظر بگیر.
۳. **مرحله تست:** برای یک روز در این هفته (مثلاً آخر هفته)، سعی کن دقیقاً بر اساس این ‘برنامه ایدهآل’ زندگی کنی.
۴. **احساس خود را بسنج:** در پایان آن روز، چه حسی داشتی؟ آیا پرانرژیتر بودی؟ آیا خروجی بیشتری داشتی؟
این تمرین، اولین قدم برای رهایی از دیکتاتورین ظم بیرونی و خلق یک دموکراسی هماهنگ با نیازهای درونی پادشاهی توست.”

**آپدیت ۲: فضیلت مقدس خودخواهی**
فوقالعاده! این موضوع برای آپدیت دوم، یک انتخاب بسیار جسورانه، عمیق و کاملاً در راستای فلسفه “پادشاه دیوانه” است. این جلسه به یکی از بزرگترین سوءتفاهمها در مورد افراد موفق میپردازد و مفهوم “خودخواهی” را از یک ویژگی منفی، به یک **فضیلت معنوی و استراتژیک** بازتعریف میکند.
این جلسه به زیبایی به جلسات “مسئولیتپذیری رادیکال”، “قانون آینه”، “شنیدن همگان، اطاعت از هیچکس” و “پیمان ناظر” متصل میشود و آنها را در یک چارچوب قدرتمند از “عشق به خود” و “احترام به قوانین کائنات” قرار میدهد.
(تصویر یک مهماندار هواپیما که در حال آموزش نکات ایمنی است و با لبخند و قاطعیت میگوید: “قبل از کمک به دیگران، ابتدا ماسک اکسیژن خود را بگذارید.” سپس تصویر یک فرد را نشان میدهد که با گذاشتن ماسک خودش، با انرژی و توانایی کامل در حال کمک کردن به چندین نفر دیگر است.)
“به ما یاد دادهاند که ‘خودخواهی’ یک گناه است. به ما گفتهاند ‘دیگران را بر خودت مقدم بدار’. به ما آموختهاند که برای افراد ‘بیچاره’ دلسوزی کنیم. اینها همه درسهایی از مکتب ‘ذهنیت قربانی’ است.
اما یک پادشاه دیوانه… او این قوانین را واژگون میکند. او میداند که **خودخواهی مقدس، یعنی دوست داشتن خود، بزرگترین شکل عشق به خداوند و کائنات است.** او میداند که دلسوزی برای دیگران، یعنی ایراد گرفتن از نظم دقیق الهی.
چرا افراد موفق و ثروتمند در چشم دیگران ‘خودخواه’ به نظر میرسند؟ چون آنها با نگاه خدایی به جهان مینگرند.
امروز، تو یاد میگیری که چطور با ‘خودخواه’ بودن، به بهترین خدمتگزار برای خودت و جهان تبدیل شوی.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که با دلسوزی، هر دو را غرق کرد):**
“داستان ‘رویا’ را بشنوید. او قلبی مهربان داشت. دوستش ‘سارا’ همیشه از بیپولی و مشکلاتش ناله میکرد. رویا هر بار برای او دلسوزی میکرد، به او پول قرض میداد و ساعتها به غصههایش گوش میداد. او سعی میکرد ناجی سارا باشد. نتیجه چه بود؟
* **برای سارا:** او هرگز مسئولیت زندگیاش را بر عهده نگرفت، چون همیشه یک ‘ناجی’ داشت. او در فرکانس قربانی باقی ماند.
* **برای رویا:** انرژی، زمان و پولش صرف حل کردن مشکلات کسی شد که نمیخواست تغییر کند. او خودش خسته، بیپول و ناامید شد.
دلسوزی رویا، مانند این بود که فردی که شنا بلد نیست، برای نجات یک غریق به آب بپرد. هر دو با هم غرق شدند.”
**داستان لذت (پادشاهی که با ‘خودخواهی’، الهامبخش شد):**
“حالا ‘آریا’ را ببینید. دوست او ‘بهرام’ هم دقیقاً همان شرایط سارا را داشت. اما آریا یک پادشاه بود. او به بهرام گفت: ‘من تو را دوست دارم و به قدرت درونت برای تغییر زندگیات ایمان دارم. من نمیتوانم مشکلاتت را حل کنم، اما میتوانم به تو نشان دهم که چگونه خودم مشکلاتم را حل کردم.’
آریا به جای دلسوزی و پول دادن، روی **رشد خودش** تمرکز کرد. او موفقتر، شادتر و ثروتمندتر شد. او به یک فانوس دریایی درخشان تبدیل شد.
بهرام، با دیدن موفقیت آریا، به جای تکیه بر او، از او **الهام** گرفت. از آریا خواست که راه را به او نشان دهد. آریا به جای دادن ماهی، به او ماهیگیری یاد داد.
‘خودخواهی’ آریا در تمرکز بر رشد خودش، بزرگترین خدمت به دوستش بود. او با گذاشتن ماسک اکسیژن خودش، توانست به دیگران هم اکسیژن برساند.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن جهان یک بازی بزرگ و عادلانه است که توسط یک طراح بینقص (خداوند) ساخته شده. در این بازی، هر بازیکنی دقیقاً در مرحلهای قرار دارد که با توجه به ‘فرکانس’ و ‘مهارت’هایش، شایسته آن است.
**دلسوزی**، یعنی اینکه تو به عنوان یک بازیکن، به طراح بازی بگویی: ‘تو اشتباه کردهای! این بازیکن نباید در این مرحله سخت باشد. این عادلانه نیست.’ این یعنی توهین به طراحی بینقص بازی.
**خودخواهی مقدس**، یعنی اینکه تو به عنوان یک بازیکن، تمام تمرکزت را روی ‘قویتر کردن کاراکتر خودت’ بگذاری. آنقدر قوی شوی که بتوانی مراحل سخت را به دیگران آموزش دهی. تو با قضاوت نکردن جایگاه دیگران و تمرکز بر جایگاه خودت، به قانون بازی احترام میگذاری.
یک پادشاه دیوانه، هرگز در کار طراح بازی دخالت نمیکند. او فقط سعی میکند بهترین بازیکن ممکن باشد.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این نگاه خدایی، ریشه در عمیقترین مفاهیم معنوی دارد.
یک پادشاه دیوانه میداند که:
* **هر کسی در جای درست خودش قرار دارد:** این نتیجه مستقیم فرکانسها و انتخابهای خود اوست (قانون مسئولیتپذیری رادیکال). شکایت از جایگاه کسی، یعنی انکار قدرت انتخاب او.
* **او قضاوت نمیکند، چون خدا هم قضاوت نمیکند:** او میداند که در آن دنیا (یا در دادگاه وجدان)، انسانها خودشان، خودشان را قضاوت میکنند. تمام اعضا و جوارحشان و تمام اتفاقات زندگیشان، علیه یا به نفع آنها شهادت خواهند داد. پس من که هستم که در این دنیا قضاوتی بکنم؟
* **دلسوزی، شرک است:** افراد معمولی که همیشه به دنبال ناجی هستند، شرک میورزند چون قدرت را به بیرون از خودشان میدهند. وقتی تو برایشان دلسوزی میکنی و نقش ناجی را بازی میکنی، در واقع در حال تایید کردن ‘شرک’ آنها و ضعیف نگه داشتنشان هستی. یک پادشاه، دیگران را به قدرت درونی خودشان و ارتباط مستقیم با خدا ارجاع میدهد.
* **خودخواهی، یعنی دوست داشتن خود:** و دوست داشتن خود، پیشنیاز دوست داشتن دیگران و خدمت به جهان است. تو نمیتوانی از یک فنجان خالی، به کسی آب بدهی. ‘خودخواهی مقدس’ یعنی اول فنجان خودت را پر کنی تا بتوانی از سرریز آن، جهان را سیراب کنی.”
**۵. دلگرمی**
“میدانم، این مفاهیم بسیار ساختارشکن هستند. ما از کودکی برای ‘فداکاری’ و ‘دلسوزی’ تشویق شدهایم. ‘خودخواه’ نامیدن کسی، بزرگترین توهین بوده است.
تغییر این پارادایم، نیازمند شجاعت است. در این مسیر، ممکن است دیگران شما را ‘سنگدل’ یا ‘بیتفاوت’ بنامند. به خصوص کسانی که عادت کرده بودند از انرژی شما تغذیه کنند.
این بخشی از بهایی است که برای پادشاهی میپردازی. به یاد داشته باش: تو آنها را نادیده نمیگیری، تو فقط به قدرت درونی آنها برای تغییر، احترام میگذاری. این بالاترین سطح عشق و احترام به یک انسان دیگر است.”
**۶. انرژی و انگیزه **
“ماسک اکسیژنت را بزن! با تمام وجود!
روی خودت سرمایهگذاری کن. خودت را دوست بدار. فنجانت را لبریز کن. این خودخواهانهترین و در عین حال، سخاوتمندانهترین کاری است که میتوانی برای جهان انجام دهی.
وقتی تو به یک خورشید درخشان تبدیل شوی، سیارات به طور طبیعی به دور تو خواهند چرخید. تو نیازی به کشیدن آنها نداری. فقط بدرخش!
از امروز، ‘خودخواه’ بودن را به عنوان یک نشان افتخار بر سینه خود بزن. تو یک خودخواه مقدس هستی! برو و با این خودخواهی، دنیا را روشن کن.”
**۷. توضیح علمی**
“پدیدهای در روانشناسی به نام **’مثلث کارپمن’ یا ‘مثلث درام’ (Karpman Drama Triangle)** وجود دارد. این مثلث سه نقش دارد:
۱. **قربانی (The Victim):** (‘من بیچارهام، به من کمک کنید’).
۲. **ناجی (The Rescuer):** (‘نگران نباش، من نجاتت میدهم’).
۳. **آزارگر (The Persecutor):** (‘اینها همه تقصیر توست’).
افراد با ذهنیت معمولی، مدام در حال جابجایی بین این سه نقش هستند. ‘دلسوزی’ کردن، شما را در نقش ‘ناجی’ قرار میدهد. این نقش، به طور موقت به ایگوی شما حس خوبی میدهد (‘من یک قهرمانم’)، اما در نهایت، هم ‘قربانی’ را در ضعف خود نگه میدارد و هم خودِ ‘ناجی’ را خسته و فرسوده میکند و اغلب در نهایت به نقش ‘آزارگر’ تبدیل میشود (‘این همه برایت کار کردم، تو لیاقت نداری!’).
یک پادشاه دیوانه، آگاهانه از ورود به این مثلث سمی **امتناع** میکند. او نه قربانی است، نه ناجی و نه آزارگر. او یک **’خالق’ (Creator)** است که خارج از این بازی قرار دارد و دیگران را نیز به خروج از آن و به عهده گرفتن نقش خالق در زندگی خودشان دعوت میکند.”
**۸. جملات بزرگان**
* **اوشو:** “اول خودت را دوست بدار. آنگاه عشق از تو به دیگران سرریز خواهد کرد. تو نمیتوانی چیزی را که نداری، به دیگران بدهی.”
* **یک اصل معنوی:** “بهترین راه برای کمک به فقرا، این است که خودت یکی از آنها نباشی.”
* **آین رند (فیلسوف عینیتگرا):** “کوچکترین اقلیت روی زمین، ‘فرد’ است. هر کس که حقوق فرد را انکار کند، نمیتواند ادعای دفاع از اقلیتها را داشته باشد.” (اشاره به اولویت حق فرد بر خود).
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای تمرین فضیلت مقدس خودخواهی: **’رژیم دلسوزی’**
۱. **شناسایی:** یک فرد یا یک موقعیت در زندگیات که به طور مداوم برایش ‘دلسوزی’ میکنی و در نقش ‘ناجی’ فرو میروی را شناسایی کن.
۲. **رژیم غذایی:** برای یک هفته، خودت را به یک ‘رژیم دلسوزی’ دعوت کن. در این هفته، آگاهانه از دادن راهحل مستقیم، پول قرض دادن، یا گوش دادن طولانیمدت به نالههای تکراری آن فرد، **خودداری** کن.
۳. **جایگزینی:** به جای این کارها، از تکنیک ‘خودخواهی مقدس’ استفاده کن.
* وقتی او شروع به گله کرد، با احترام بگو: “من به قدرت تو برای حل این مشکل ایمان دارم. فکر میکنی اولین قدمی که خودت میتوانی برداری چیست؟” (ارجاع به قدرت درونی او).
* زمانی را که قبلاً صرف گوش دادن به نالههای او میکردی، صرف **یکی از اهداف رشد شخصی خودت** کن (ورزش، مطالعه، کار روی پروژهات).
۴. در دفترچهات، احساس خودت را در طول این هفته یادداشت کن. آیا احساس گناه میکنی؟ یا برعکس، آیا احساس سبکی، انرژی بیشتر و قدرت میکنی؟
این تمرین سخت، به تو یاد میدهد که چطور مرزهای سا
لمی ایجاد کنی و از یک ‘ناجی’ خسته، به یک ‘رهبر الهامبخش’ تبدیل شوی.”

**آپدیت ۳: امضای الهی بر نقصهای تو**
فوقالعاده! این موضوع برای آپدیت سوم، یک جلسه بسیار عمیق، شفابخش و کاملاً در راستای فلسفه “پادشاه دیوانه” است. این جلسه به ریشهی اصلیترین مانع بر سر راه احساس لیاقت میپردازد: **عدم پذیرش خود**. این جلسه به زیبایی نشان میدهد که کمالگرایی و جستجوی عیب، مسیری به سوی تباهی است، در حالی که پذیرش کامل خود (با تمام نقصها و ویژگیها)، دروازهای به سوی قدرت و موفقیت بیپایان است.
این جلسه به زیبایی به جلسات “فضیلت مقدس خودخواهی”، “احساس لیاقت”، “آینه عیبنما” و “پیمان ناظر” متصل میشود و به آنها عمق بیشتری میبخشد.
(تصویر یک گلدان سفالی ژاپنی که ترک خورده است، اما استاد سفالگر با دقت، تمام ترکها را با پودر طلا پر کرده و آن را به یک اثر هنری بینهایت زیباتر و ارزشمندتر از یک گلدان سالم تبدیل کرده است – هنر کینتسوگی.)
“جامعه به ما یک استاندارد غیرواقعی از ‘کمال’ را فروخته است. ظاهری بینقص، شخصیتی بیعیب، رفتاری بیاشتباه… و ما، با نگاه کردن به این تصاویر دروغین، تمام عمر خود را صرف پیدا کردن ‘ایراد’ در خودمان میکنیم. ما از صدایمان، از قدمان، از خجالتی بودنمان، از زود عصبانی شدنمان… متنفریم. ما خودمان را همانطور که هستیم، دوست نداریم.
آدمهای معمولی، در حال جنگ دائمی با خودشان هستند. آنها با هر ایرادگیری، به کائنات پیام میدهند: ‘من ناقصم، من لایق نیستم’. و کائنات هم با وفاداری، این عدم لیاقت را در زندگیشان متجلی میکند.
اما یک پادشاه دیوانه… او میداند که هر ‘نقص’ ظاهری، **امضای منحصر به فرد الهی** بر وجود اوست. او خودش را نه ‘با وجود’ نقصهایش، بلکه **’به خاطر’** نقصهایش دوست دارد. او میداند که کمال، در پذیرش کامل همین ‘ناکامل’ بودن است.
امروز، تو هنر مقدس ‘کینتسوگی’ روح را خواهی آموخت.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که در جستجوی کمال، خودش را گم کرد):**
“داستان ‘روژین’ را بشنوید. او دختری باهوش و مهربان بود، اما از صدای کمی زیر و بچگانهاش متنفر بود. او همیشه سعی میکرد با صدای بم و جدی صحبت کند. از خندههای بلند و از هیجانزده شدنش خجالت میکشید. او در تلاش بود تا تصویر یک ‘زن کامل و باوقار’ را از خود ارائه دهد. نتیجه چه بود؟ او به یک فرد مصنوعی، بیروح و غیرقابل دسترس تبدیل شد. انرژی واقعی او سرکوب شده بود و مردم نمیتوانستند با او ارتباط برقرار کنند. او با انکار بخشی از وجودش، کل وجودش را بیاعتبار کرده بود.”
**داستان لذت (پادشاهی که نقصهایش را به قدرت تبدیل کرد):**
“حالا به افراد موفق و تاثیرگذار تاریخ نگاه کنید. آنها کامل نبودند؛ آنها **کامل خودشان بودند.**
* **اپرا وینفری**، با تمام سختیها و زخمهای دوران کودکیاش، به جای پنهان کردن آنها، از آنها برای ایجاد همدلی عمیق با میلیونها نفر استفاده کرد. زخمهای او، به بزرگترین منبع قدرت او تبدیل شد.
* **آل پاچینو**، با قد نسبتاً کوتاهش، هرگز اجازه نداد این ‘نقص’ ظاهری، مانع از تبدیل شدن او به یکی از غولهای بازیگری تاریخ شود. او آنقدر بر هنر و کاریزمای خود تمرکز کرد که قدش کاملاً بیاهمیت شد.
* یک پادشاه دیوانه میداند که او **جانشین خدا** روی زمین است. آیا خداوند در خلقت خود اشتباه میکند؟ هرگز. پس هر ویژگیای که در او وجود دارد، از ظاهر گرفته تا خصوصیات اخلاقی، دلیلی الهی دارد و برای پیمودن رسالت منحصر به فرد او، لازم است. او با این نگاه، خودش را مقدس و کامل میداند. **عاشق خودش بودن**، برای او یک عمل ایمانی است. او مرزهای خودباوری را گذرانده و به ‘خود-پرستی’ مقدس رسیده است.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن تو یک الماس خام و نتراشیده هستی.
یک فرد معمولی، به رگهها، ناخالصیها و زوایای نامتقارن الماس نگاه میکند و میگوید: ‘این سنگ بیارزش است. پر از ایراد است.’
اما یک پادشاه جواهرشناس، میداند که دقیقاً همین ‘ناخالصیها’ و ‘زوایای’ منحصر به فرد است که وقتی تراش بخورد، به آن الماس، درخشش و شخصیت بیهمتایی میبخشد که آن را از تمام الماسهای دیگر متمایز میکند. اگر تمام الماسها کاملاً یکسان و بینقص بودند، دنیا چقدر خستهکننده بود!
‘نقصهای’ تو، همان چیزی است که تو را ‘تو’ میکند. آنها اثر انگشت روح تو هستند. آنها را در آغوش بگیر، چون آنها منبع اصلی درخشش تو هستند.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این اصل ‘پذیرش کامل خود’، در عمیقترین آموزههای روانشناسی و معنوی ریشه دارد.
در **روانشناسی گشتالت**، تاکید بر پذیرش و تجربه کامل ‘تمامیت’ وجود فرد است، بدون قضاوت. هدف، یکپارچه کردن تمام بخشهای وجودی (چه خوب و چه بد) برای رسیدن به یک کل هماهنگ است.
**هنر ژاپنی کینتسوگی (Kintsugi)**، هنر تعمیر سفالهای شکسته با طلای مذاب است. فلسفه پشت این هنر این است که شکستگیها و ترکها، بخشی از تاریخ یک شیء هستند و به جای پنهان کردن، باید آنها را با طلا برجسته کرد و جشن گرفت. آن شیء شکسته، حالا بسیار زیباتر و ارزشمندتر از نسخه سالم اولیه خود است. یک پادشاه دیوانه، با زخمها و نقصهایش، همین کار را میکند.
**خداوند قضاوت نمیکند.** یک پادشاه دیوانه میداند که سیستم قضاوت الهی، مانند دادگاههای انسانی نیست. در آن دنیا، این خود ما هستیم که با دیدن حقیقت کامل اعمال و نیاتمان، خود را قضاوت میکنیم. پس چرا ما در این دنیا، خودمان را پیشاپیش محاکمه و محکوم کنیم؟ یک پادشاه، قضاوت را به طور کامل متوقف میکند، هم در مورد دیگران و هم مهمتر از آن، در مورد خودش.”
**۵. دلگرمی**
“دوست نداشتن خود، یک عادت عمیق و ریشهدار است که از کودکی در ما شکل گرفته. تغییر آن یک شبه ممکن نیست.
وقتی دوباره خودت را در حال ایراد گرفتن از ظاهرت، رفتارت یا شخصیتت یافتی، با خودت نجنگ. فقط آگاه شو و با مهربانی به آن صدای منتقد درونت بگو: ‘متشکرم بابت نظرت. اما من انتخاب میکنم که خودم را همینطور که هستم، دوست داشته باشم. من یک شاهکار در حال تکامل هستم.’
این گفتگو با خود، تمرینی برای جایگزین کردن صدای منتقد با صدای یک ‘دوست عاشق’ است.”
**۶. انرژی و انگیزه **
“تو کامل هستی! همین الان، در همین لحظه، با تمام ویژگیهایت، کامل و مقدسی. تو یک فکر تصادفی در ذهن کائنات نیستی. تو یک شاهکار طراحی شده با دقتی بینهایت هستی.
از امروز، در آینه نگاه کن و به جای پیدا کردن ایراد، به دنبال پیدا کردن امضای الهی باش! به آن خال روی صورتت، به آن خصلت خجالتیات، به آن صدای خاصت… به همه آنها به چشم یک هدیه منحصر به فرد نگاه کن.
وقتی تو عاشق خودت شوی، تمام کائنات عاشق تو خواهد شد. وقتی تو خودت را کامل بدانی، جهان نیز کمال را در زندگیات متجلی خواهد کرد. برو و عاشق این شاهکار بینظیری شو که نامش ‘تو’ است!”
**۷. توضیح علمی**
“**خود-انتقادگری مزمن (Chronic Self-Criticism)**، به طور مستقیم سیستم عصبی سمپاتیک (جنگ یا گریز) را فعال نگه میدارد. این کار، بدن را مملو از هورمون استرس، **کورتیزول**، میکند. کورتیزول بالا، منجر به التهاب، تضعیف سیستم ایمنی، کاهش تمرکز و افزایش اضطراب و افسردگی میشود. در این حالت، مغز در حالت ‘بقا’ قرار دارد و نمیتواند خلاق باشد یا فرصتها را ببیند.
در مقابل، **خود-شفقتی (Self-Compassion)** و پذیرش خود، **سیستم عصبی پاراسمپاتیک** را فعال میکند و باعث ترشح **اکسیتوسین** (هورمون عشق و پیوند) و **اندورفین** میشود. این حالت، استرس را کاهش میدهد، حس امنیت و آرامش ایجاد میکند و به **قشر پیشپیشانی مغز** اجازه میدهد تا در بهترین حالت خود برای حل مسئله، یادگیری و خلاقیت کار کند.
‘دوست داشتن خود’ یک مفهوم رمانتیک نیست؛ یک ضرورت بیوشیمیایی برای عملکرد بهینه مغز و بدن است.”
**۸. جملات بزرگان**
* **چارلی چاپلین (در شعر معروف ‘وقتی خودم را دوست داشتم’):** “وقتی واقعاً خودم را دوست داشتم، فهمیدم که در هر شرایطی، من در جای درست، در زمان درست و در موقعیت درستی قرار دارم. و آنگاه توانستم آرام بگیرم.”
* **اسکار وایلد:** “دوست داشتن خود، آغاز یک عاشقانه مادامالعمر است.”
* **کمالالدین اصفهانی:** “در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست / مست از می و میخواران از نرگس مستش مست / در نعل سمند او، شکل مه نو پیدا / وز قد بلند او، بالای صنوبر پست” (اشاره به دیدن کمال مطلق در معشوق، حتی در جزئیات). یک پادشاه، این نگاه را به خودش دارد.
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای شروع این عاشقانه مادامالعمر با خودت: **’آشتی با آینه’**
۱. یک ویژگی ظاهری یا شخصیتی که همیشه از آن بدت میآمده و سعی در پنهان کردن یا تغییرش داشتهای را انتخاب کن. (صدایت، قدت، یک عادت خاص، خجالتی بودنت، و…).
۲. هر روز صبح، برای یک هفته، جلوی آینه بایست. به جای ایراد گرفتن، آگاهانه روی همان ویژگی تمرکز کن.
۳. حالا، این سه کار را انجام بده:
* **پذیرش:** با صدای بلند بگو: ‘من [این ویژگی] خودم را همانطور که هست، میپذیرم.’
* **یافتن مزیت:** سعی کن حداقل یک مزیت یا جنبه مثبت برای آن ویژگی پیدا کنی. هرچقدر هم دور از ذهن. (مثلاً: ‘صدای زیر من، باعث میشود مهربانتر به نظر برسم.’ یا ‘خجالتی بودنم باعث میشود شنونده بهتری باشم.’).
* **اظهار عشق:** به چشمان خودت در آینه نگاه کن و بگو: **’با تمام اینها، من عاشق تو هستم. تو یک شاهکار کاملی.’**
۴. این تمرین ممکن است در ابتدا بسیار سخت و مصنوعی باشد. اما با تکرار، تو در حال بازنویسی عمیقترین برنامههای ناخودآگاهت و ساختن قدرتمندترین باور پادشاهی، یعنی ‘باور به کمال خود’، هستی.”

**آپدیت ۴: قانون ذرهبین**
فوقالعاده! این موضوع برای آپدیت چهارم، یکی از کلیدیترین و غیرقابل انکارترین اصول موفقیت است: **قدرت تمرکز لیزری**. این جلسه به زیبایی نشان میدهد که تفاوت بین یک فرد معمولی و یک اسطوره، نه در استعداد، بلکه در توانایی هدایت تمام انرژی ذهنی و فیزیکی به سمت **یک نقطه واحد** است.
این جلسه به زیبایی به جلسات “حکمرانی بر یک اقلیم” (یک هدف تا پایان عمر) و “بهای بهشت” متصل میشود و به آنها یک بعد عملی و بسیار شدید میبخشد.
(تصویر یک ذرهبین که نور خورشید را روی یک نقطه از یک تکه چوب متمرکز کرده است. در ابتدا هیچ اتفاقی نمیافتد، اما با ادامه تمرکز، کمکم دود بلند میشود و سپس چوب شعلهور میگردد.)
“انسان، چیزی نیست جز **تمرکزش**. تمام قدرت تو، تمام نبوغ تو، تمام پتانسیل الهی تو، در یک نقطه نهفته است: نقطهای که تمرکزت را روی آن قرار میدهی.
مسیر خلق واقعیت، یک مسیر مشخص است:
**توجه**، **تفکر** را میآفریند.
**تفکر**، **تصویر ذهنی و احساس** را میسازد.
و **ادامه پیدا کردن اینها**، یعنی **تمرکز**.
و تمرکز مستمر در طول زمان، **خلق میکند**.
آدمهای معمولی، تمرکزشان مانند یک لامپ حبابی است؛ نور را به همه جا پخش میکند، اما هیچجا را روشن نمیکند.
اما یک پادشاه دیوانه… تمرکز او مانند یک **پرتو لیزر** است. او تمام انرژیاش را روی یک نقطه متمرکز میکند و با آن، سختترین موانع را میشکافد.
امروز، تو یاد میگیری که چطور از یک لامپ حبابی، به یک لیزر قدرتمند تبدیل شوی.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که تمرکزش را تقسیم کرد):**
“داستان ‘آرمین’ را بشنوید. او میخواست همزمان یک کارآفرین اینترنتی، یک بدنساز حرفهای و یک نوازنده گیتار شود. او هر روز کمی وقت برای هر سه کار میگذاشت. صبحها کمی ورزش میکرد، بعد از ظهر کمی روی کسبوکارش کار میکرد و شبها کمی گیتار مینواخت. بعد از چند سال، نتیجه چه بود؟
او بدنی ‘معمولی’ داشت، نه بدن یک قهرمان. کسبوکارش ‘در حد بخور و نمیر’ بود، نه یک امپراطوری. و گیتار را ‘در حد چند آکورد ساده’ مینواخت، نه مانند یک استاد.
انرژی او ۵۰-۵۰ تقسیم نشده بود؛ بلکه به توان رسیده و بسیار کمتر شده بود. او با تلاش برای بودن در سه مسیر، در هیچ مسیری به مقصد نرسید. تمرکز پراکندهاش، او را به یک متخصص ‘متوسط بودن’ تبدیل کرد.”
**داستان لذت (پادشاهانی که با لیزر تمرکز، تاریخ را ساختند):**
“حالا به اسطورهها نگاه کنید. راز آنها چه بود؟ **تمرکز دیوانهوار.**
* **ماری کوری**، که دو جایزه نوبل در دو رشته مختلف برد، آنقدر روی تحقیقاتش متمرکز بود که حتی غذا خوردن را فراموش میکرد! غذایش پشت در آزمایشگاه فاسد میشد، چون دنیای بیرون برایش وجود نداشت. تمرکز او، رادیواکتیویته را کشف کرد.
* **مایکل جردن**، بزرگترین بسکتبالیست تاریخ، با توپ بسکتبالش میخوابید و آن را با خود به حمام میبرد! او در هر لحظه، در حال ‘زندگی کردن’ بسکتبال بود. تمرکز او، جاذبه زمین را به چالش کشید.
* **مایکل فلپس**، پرافتخارترین ورزشکار المپیک، در اوج دوران تمریناتش، تنها ۲۰ دقیقه به یک مهمانی جشن تولد رفت. او میدانست که هر دقیقه حواسپرتی، او را از مدال طلا دورتر میکند. تمرکز او، رکوردهای جهانی را شکست.
اینها نمونههای افراطی هستند. من نمیگویم تمام زندگیتان را تعطیل کنید. اما این **تصمیم با خودتان است.** هرچقدر تمرکزتان را از یک هدف به اهداف دیگر تمایل دهید، قدرت لیزر شما کمتر و کمتر میشود. بسیاری از سیاستمداران بزرگ یا نوابغ تاریخ، حتی ازدواج هم نکردند تا تمام انرژی و تمرکزشان را فقط صرف یک رسالت کنند.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن رسالت تو، یک درخت تنومند و باشکوه است که میخواهی آن را پرورش دهی. انرژی و زمان تو، آب است.
اگر هر روز، تمام سطل آب خود را پای همین یک درخت بریزی، ریشههایش عمیق و تنهاش قطور میشود و به زودی به یک غول سر به فلک کشیده تبدیل خواهد شد.
اما اگر تو ده درخت مختلف در نقاط مختلف باغ بکاری و هر روز، سطل آبت را بین همه آنها تقسیم کنی، چه اتفاقی میافتد؟ به هر درخت، فقط چند قطره آب میرسد. هیچکدام ریشهی عمیقی پیدا نمیکنند و همه آنها ضعیف، نحیف و مستعد خشک شدن در اولین گرما باقی میمانند.
یک پادشاه دیوانه میداند که برای داشتن یک درخت باشکوه، باید با بیرحمی، از پرورش درختان دیگر صرفنظر کند. **تمرکز، هنر ‘نه’ گفتن است.**”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“**قانون ۱۰,۰۰۰ ساعت** که توسط مالکوم گلدول مطرح شد، یک اصل علمی برای این پدیده است. این قانون میگوید برای رسیدن به سطح استادی و کلاس جهانی در هر حوزهی پیچیدهای، حدود ۱۰,۰۰۰ ساعت **تمرین هدفمند و متمرکز** لازم است.
این یعنی اگر شما روزی ۸ ساعت و ۵ روز در هفته، فقط روی یک مهارت کار کنید، حدود ۵ سال طول میکشد تا به این عدد برسید.
حالا تصور کنید کسی تمرکزش را بین ۳ مهارت مختلف تقسیم کند. او برای رسیدن به سطح استادی در هر کدام، به ۱۵ سال زمان نیاز دارد! و به احتمال زیاد، قبل از آن خسته و ناامید خواهد شد.
افراد برتر جهان، این قانون را به صورت غریزی یا آگاهانه درک کردهاند. آنها میدانند که تنها راه برای نفر اول شدن، سرمایهگذاری تمام ‘ساعتهای’ زندگیشان روی یک هدف واحد است.”
**۵. دلگرمی**
“در دنیای مدرن که پر از حواسپرتیهای جذاب است، حفظ تمرکز یک ابرقدرت است. اینستاگرام، اخبار، سریالها… همه اینها دزدهای تمرکز هستند.
حفظ تمرکز، یک نبرد روزانه است. اگر گاهی حواست پرت شد، خودت را سرزنش نکن. فقط آگاه شو و دوباره لیزر تمرکزت را به سمت هدف اصلیات برگردان.
لازم نیست مثل ماری کوری غذا خوردن را فراموش کنی. اما باید آگاهانه انتخاب کنی. باید از خودت بپرسی: ‘آیا این یک ساعت گشتن در اینستاگرام، من را به رسالتم نزدیکتر میکند یا دورتر؟’ انتخاب با توست. و هر انتخابی، بهایی دارد.”
*۶. انرژی و انگیزه **
“تو چه چیزی را میخواهی؟ میخواهی در صد چیز ‘خوب’ باشی یا در یک چیز، ‘افسانهای’؟
انتخاب کن! آن یک چیز را پیدا کن. آن یک رسالت که قلبت را به آتش میکشد. و سپس، تمام پلهای پشت سرت را خراب کن. تمام مسیرهای فرعی را مسدود کن. تمام انرژی، تمام فکر و تمام وجودت را مانند یک رودخانه خروشان، فقط به سمت همان یک اقیانوس هدایت کن.
دنیا به افراد متوسط نیازی ندارد. دنیا تشنهی اسطورههاست. و اسطورهها، با تمرکز دیوانهوار ساخته میشوند. برو و با لیزر تمرکزت، تاریخ را بساز!”
**۷. توضیح علمی**
“از نظر علوم اعصاب، **تمرکز عمیق (Deep Work)**، فرآیندی است که در آن شما برای یک مدت زمان طولانی و بدون حواسپرتی، روی یک کار پیچیده کار میکنید.
در این حالت، مغز شما شروع به تقویت و **’میلینسازی’ (Myelination)** مسیرهای عصبی مرتبط با آن مهارت میکند. میلین، یک غلاف چربی است که دور آکسونهای عصبی را میپوشاند و سرعت انتقال سیگنالهای الکتریکی را تا ۱۰۰ برابر افزایش میدهد.
هرچه شما بیشتر روی یک کار تمرکز کنید، غلاف میلین آن مسیرهای عصبی ضخیمتر میشود و آن مهارت، برای شما سریعتر، آسانتر و خودکارتر میگردد.
‘از این شاخه به آن شاخه پریدن’، یعنی ساختن دهها مسیر عصبی ضعیف و بدون میلین.
**تمرکز لیزری**، یعنی ساختن یک ‘بزرگراه عصبی’ هشت بانده و فوق سریع در مغز شما برای یک مهارت خاص. این تفاوت بیولوژیکی بین یک آماتور و یک استاد است.”
**۸. جملات بزرگان**
* **بروس لی:** “من از کسی که ده هزار ضربه را یک بار تمرین کرده نمیترسم. من از کسی میترسم که یک ضربه را ده هزار بار تمرین کرده است.”
* **اپرا وینفری:** “راز موفقیت این است که هیچ رازی وجود ندارد. این فقط نتیجهی آمادگی، کار سخت و یادگیری از شکست است.” (و تمام اینها نیازمند تمرکز است).
* **الکساندر گراهام بل:** “تمام افکارت را روی کاری که در حال انجام آن هستی، متمرکز کن. پرتوهای خورشید تا زمانی که متمرکز نشوند، نمیسوزانند.”
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای تبدیل شدن به یک استاد تمرکز: **’رژیم غذایی حواسپرتی’**
۱. **شناسایی دزدها:** برای یک روز، آگاهانه تمام ‘دزدهای تمرکز’ خود را یادداشت کن. (چک کردن بیدلیل گوشی، نوتیفیکیشنها، وبگردی بیهدف، گفتگوهای غیرضروری).
۲. **انتخاب هدف واحد:** برای این هفته، **یک و تنها یک** هدف اصلی و مهم را برای خودت مشخص کن. (مهمترین کاری که اگر انجام دهی، بیشترین تاثیر را در زندگیات دارد).
۳. **بلوک زمانی مقدس:** هر روز، یک ‘بلوک زمانی’ ۹۰ دقیقهای را در تقویم خود مشخص کن. این ‘بلوک مقدس’ توست که در آن فقط و فقط روی همان یک هدف کار خواهی کرد.
۴. **ایزوله کردن:** در طول این ۹۰ دقیقه، تمام دزدهای تمرکز را بیرحمانه حذف کن. گوشی را در اتاق دیگر بگذار یا خاموش کن. اینترنت را قطع کن. در اتاق را ببند و به همه اعلام کن که در این ۹۰ دقیقه در دسترس نیستی.
۵. **تکرار و ارزیابی:** این کار را هر روز برای یک هفته انجام بده. در پایان هفته، به حجم و کیفیت کاری که در این بلوکهای زمانی متمرکز انجام دادهای، نگاه کن. نتیجه شما را شگفتزده خواهد کرد.
این تمرین به تو نشان میدهد که تو کمبود ‘زمان’نداری؛ تو کمبود ‘تمرکز’ داری. با پس گرفتن تمرکزت، تو زمان را خلق خواهی کرد.”

**آپدیت ۵: سرود فراوانی**
فوقالعاده! این موضوع برای آپدیت پنجم، یکی از بنیادیترین، قدرتمندترین و ضروریترین شیفتهای پارادایمی است که یک پادشاه دیوانه باید در خود ایجاد کند. این جلسه، به جنگ مستقیم با بزرگترین ویروس ذهنی بشریت میرود: **ذهنیت کمبود**. این جلسه به زیبایی نشان میدهد که چگونه جامعه، رسانهها و حتی علوم مختلف، ناآگاهانه ما را در یک زندان نامرئی از ترس و کمبود حبس کردهاند.
این جلسه به زیبایی به جلسات “کیمیای قارون”، “خزانه پادشاه” و “کیمیاگری وارونه” متصل میشود و به آنها یک پشتوانه فلسفی و کیهانی عمیق میبخشد.
(تصویر یک فرد که با یک عینک دودی بسیار تیره به یک باغ پر از گل و میوه نگاه میکند و همه چیز را خاکستری و مرده میبیند. سپس او عینک را برمیدارد و ناگهان دنیایی از رنگهای زنده، فراوانی و زیبایی در مقابل چشمانش آشکار میشود.)
“از کودکی، از اجدادمان، یک عینک تیره و غبارآلود به ما به ارث رسیده است: **عینک کمبود**. ما یاد گرفتهایم که از طریق این عینک به دنیا نگاه کنیم. یاد گرفتهایم که منابع محدودند، فرصتها کمیابند، عشق جیرهبندی شده و سلامتی شکننده است. این طرز فکر، خلاقیت ما را خفه کرده و ما را در یک مسابقه بیرحمانه برای ‘قاپیدن’ تکههای کوچک کیک زندگی قرار داده است.
اما اگر به شما بگویم که این همه، یک دروغ بزرگ است؟ اگر بگویم کائنات، یک اقیانوس بیکران از فراوانی است و ما با این عینک کمبود، فقط قطرههای شور آن را میبینیم؟
یک پادشاه دیوانه، با شجاعت این عینک موروثی را میشکند. او میداند که هدف خداوند و جهت حرکت جهان، **رشد و شدن و فراوانی** است. او آگاهانه انتخاب میکند که ‘علم فراوانی’ را بیاموزد و سرود آن را هر روز بخواند.
امروز، تو یاد میگیری که چطور عینک کمبود را برای همیشه از چشمانت برداری.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که زندانی عینک کمبود بود):**
“داستان ‘بهرام’ را بشنوید. او هر روز زندگیاش را با ‘اخبار کمبود’ شروع میکرد:
* **علم اقتصاد:** به اخبار گرانی و تورم گوش میداد و از ترس، پولش را در بانک حبس میکرد و از سرمایهگذاری میترسید.
* **علم پزشکی:** مقالات مربوط به بیماریهای جدید را میخواند و با کوچکترین علامتی، دچار اضطراب میشد و به سمت دارو فرار میکرد.
* **علم روابط:** داستانهای خیانت و طلاق را در شبکههای اجتماعی دنبال میکرد و به همه بدبین بود و از ایجاد یک رابطه عمیق میترسید.
زندگی بهرام، بازتاب دقیق اخباری بود که دنبال میکرد: پر از ترس مالی، نگرانی از بیماری و تنهایی. او با تمرکز بر کمبود، کمبود بیشتری را در زندگیاش خلق میکرد.”
**داستان لذت (پادشاهی که دنبال اخبار فراوانی بود):**
“حالا ‘آتوسا’ را ببینید. او آگاهانه تصمیم گرفت که رژیم غذایی ذهنش را تغییر دهد و به دنبال **’اخبار فراوانی’** بگردد.
* **علم فراوانی اقتصاد:** او داستانهای کارآفرینانی را میخواند که از صفر به ثروت رسیدهاند. او به دنبال فرصتهای جدید سرمایهگذاری میگشت.
* **علم فراوانی سلامتی:** او زندگی ورزشکاران و افرادی را دنبال میکرد که در سن بالا، سرشار از انرژی و سلامتی هستند. او روی پیشگیری و تقویت بدن تمرکز میکرد.
* **علم فراوانی روابط:** او داستانهای زوجهای عاشقی را میخواند که سالهاست با خوشبختی کنار هم زندگی میکنند.
آتوسا با این کار، ‘سیستم فعالساز شبکهای’ (RAS) مغزش را برای دیدن فراوانی برنامهریزی کرد. در نتیجه، ذهنش پر از ایده، بدنش پر از انرژی و قلبش پر از امید شد. او با تمرکز بر فراوانی، در راستای جریان رشد جهان قرار گرفت و فراوانی را به زندگی خود جذب کرد.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن تو یک کشاورز هستی و دو نوع بذر در اختیار داری: بذر ‘کمبود’ و بذر ‘فراوانی’.
رسانهها، اخبار و سیستمهای اجتماعی، هر روز مشت مشت بذر ‘کمبود’ را به سمت زمین ذهن تو پرتاب میکنند. اگر حواست نباشد، تمام زمین تو پر از علفهای هرز ترس، نگرانی و حسادت خواهد شد.
اما یک پادشاه دیوانه، یک نگهبان آگاه برای زمینش است. او یک سپر ‘آگاهی’ در دست دارد و جلوی ورود بذرهای کمبود را میگیرد. و مهمتر از آن، او هر روز آگاهانه، با دستان خودش، بذرهای ‘فراوانی’ را در زمینش میکارد. او داستانهای موفقیت را میخواند، برای نعمتهایش شکرگزاری میکند و به آیندهای پر از رشد فکر میکند.
**تو نمیتوانی جلوی باران بذرهای کمبود را بگیری، اما میتوانی تصمیم بگیری که کدام بذرها در زمین تو ریشه کنند.**”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این اصل، هستهی اصلی کتاب جاودانه **’علم ثروتمend شدن’ نوشته والاس واتلز** است. او میگوید:
‘یک ماده بیشکل و متفکر وجود دارد که تمام کائنات از آن ساخته شده است. این ماده، به طور طبیعی تمایل به رشد، گسترش و بیان بیشتر زندگی دارد. وقتی شما با ذهنیت فراوانی فکر میکنید، در واقع خود را با این تمایل طبیعی کائنات هماهنگ میکنید و قدرت خلاق آن را به سمت خودتان هدایت مینمایید.’
**خداوند** جهان را خلق کرد و این فرآیند تمام نشد. او هر لحظه در حال **گسترش و ‘شدن’** آن است. از یک دانه، یک جنگل میسازد. از یک سلول، یک انسان میسازد. ذات کائنات، ‘فراوانی’ است، نه ‘کمبود’.
وقتی تو با ذهنیت کمبود زندگی میکنی، در واقع داری برخلاف جریان رودخانه هستی شنا میکنی. خسته و ناکام میشوی.
اما وقتی ذهنیت فراوانی را انتخاب میکنی، خودت را در مسیر جریان قدرتمند رودخانه قرار میدهی و به راحتی و با سرعت به سمت اقیانوس موفقیت حرکت میکنی.”
**۵. دلگرمی**
“ذهنیت کمبود، مانند زبان مادری ماست. ما با آن بزرگ شدهایم. تغییر آن، مانند یادگیری یک زبان کاملاً جدید است. در ابتدا سخت است. کلمات را اشتباه تلفظ میکni. گاهی ناخودآگاه به زبان مادریات برمیگردی.
این یک فرآیند است. با خودت صبور باش. هر بار که مچ خودت را در حال فکر کردن با ‘ذهنیت کمبود’ گرفتی، خودت را تنبیه نکن. فقط لبخند بزن و آگاهانه، آن فکر را به زبان جدید ‘فراوانی’ ترجمه کن. (‘پول کمه’ تبدیل میشود به ‘چطور میتونم پول بیشتری خلق کنم؟’). این تمرین، به تدریج زبان اصلی ذهن تو را تغییر خواهد داد.”
*۶.. انرژی و انگیزه**
“عینک تیره را بشکن! از زندان کمبود فرار کن!
تو در جهانی زندگی میکنی که هر روز بزرگتر، ثروتمندتر و پر از فرصتهای بیشتر میشود. این یک حقیقت کیهانی است!
اخبار دروغین کمبود را خاموش کن و به تنها خبر واقعی کائنات گوش بده: **’همه چیز در حال رشد است و همه چیز به اندازه کافی برای همه وجود دارد.’**
فرکانس خودت را با فرکانس رشد جهان هماهنگ کن. سرود فراوانی را بخوان. با این کار، تو نه تنها زندگی خودت را متحول میکنی، بلکه به یک کانال برای جاری شدن فراوانی بیشتر در کل جهان تبدیل میشوی. برو و در این جشن بزرگ هستی، شرکت کن!”
**۷. توضیح علمی**
“**سوگیری منفی (Negativity Bias)** که قبلاً در موردش صحبت کردیم، دلیل بیولوژیکی ذهنیت کمبود است. مغز ما برای بقا، به تهدیدها و اخبار منفی (کمبود غذا، حمله حیوانات) بسیار بیشتر از فرصتها و اخبار مثبت توجه میکند. رسانهها و سیستمهای خبری، با دانستن این موضوع، از این سوگیری برای جلب توجه ما سوءاستفاده میکنند.
برای غلبه بر این برنامهریزی باستانی، ما نیاز به یک **’تلاش آگاهانه’** داریم. ما باید به طور عمدی، مغزمان را وادار کنیم تا به دنبال شواهد ‘فراوانی’ بگردد. این کار، مانند یک تمرین ورزشی برای مغز است.
با تمرین مداوم، شما در حال ساختن مسیرهای عصبی جدیدی هستید که به ‘مثبتاندیشی واقعبینانه’ و ‘جستجوی فرصت’ عادت میکنند. شما در حال بازنویسی کد منبع سیستمعامل بقای خود و ارتقای آن به یک **سیستمعامل رشد و فراوانی** هستید.”
**۸. جملات بزرگان**
* **والاس واتلز:** “استفاده از اراده برای مجبور کردن خود به ماندن در مسیر ثروت، وقتی ظاهر امور نشان از فقر میدهد، نیازمند قدرت است. اما کسی که این قدرت را به کار گیرد، به یک استاد ذهن تبدیل میشود.”
* **باکمینستر فولر:** “هیچ بحران انرژی، غذا یا منابع دیگری وجود ندارد. تنها بحرانی که وجود دارد، بحران جهل و نادانی است.”
* **جو دیسپنزا:** “شما نمیتوانید با احساس کمبود، فراوانی خلق کنید. شما باید با احساس فراوانی، فراوانی خلق کنید.”
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای شکستن عینک کمبود و نصب عینک فراوانی: **’رژیم غذایی خبری و شکار فراوانی’**
۱. **رژیم غذایی خبری (پاکسازی):** برای یک هفته کامل، خودت را از تمام منابع ‘اخبار کمبود’ منع کن. اخبار تلویزیون، روزنامهها، سایتهای خبری منفی، و صفحات مجازی که مدام در حال ناله کردن از گرانی و مشکلات هستند را به طور کامل قطع کن. این یک سمزدایی ذهنی است.
۲. **شکار فراوانی (تغذیه):** در همان هفته، هر روز آگاهانه **حداقل ۳ ‘خبر فراوانی’** پیدا کن و در دفترچهات یادداشت کن.
* **فراوانی مالی:** داستان یک کارآفرین موفق، معرفی یک تکنولوژی جدید که ثروت خلق میکند، یک شرکت که در حال رشد است.
* **فراوانی سلامتی:** داستان فردی که بر یک بیماری غلبه کرده، معرفی یک روش ورزشی جدید، یک تحقیق علمی در مورد طول عمر.
* **فراوانی روابط:** داستان یک زوج خوشبخت، یک عمل خیرخواهانه و انساندوستانه، یک جامعه که با هم متحد شدهاند.
۳. در پایان هر روز، این سه خبر فراوانی را مرور کن و حس خوب ناشی از آنها را در وجودت تقویت کن.
این تمرین دوگانه (پاکسازی و تغذیه)، به سرعت فیلتر ذهنی شما را از ‘کمبود’ به ‘فراوانی’ تغییر میدهد و به شما نشان میدهد که دنیای واقعی، بسیار ثروتمندترو پر از فرصتتر از آن چیزی است که رسانهها به شما نشان میدهند.”

**آپدیت ۶: جادهی آسفالتنشده**
فوقالعاده! این یک موضوع بسیار پیشرفته، عمیق و کاملاً ساختارشکن است. این جلسه، پادشاه دیوانه را به یک “استراتژیست معنوی” تبدیل میکند که میتواند در میان هیاهوی جهان، مسیر منحصر به فرد و درست خود را تشخیص دهد. این جلسه، جوهرهی “دیوانگی” در نام دوره را به تصویر میکشد.
این جلسه به زیبایی به جلسات “افسانه نظم”، “شنیدن همگان، اطاعت از هیچکس” و “گذر از مرزهای ترس” متصل میشود و به آنها یک دیدگاه عملی برای مسیریابی در دنیای مدرن میدهد.
(تصویر یک بزرگراه هشت بانده که مملو از ماشینها در یک ترافیک سنگین است و همه به یک سمت حرکت میکنند. در کنار بزرگراه، یک جاده خاکی باریک و مهآلود به سمت یک جنگل مرموز و زیبا وجود دارد که هیچکس وارد آن نمیشود.)
“چه میشد اگر به تو میگفتم شلوغترین و پرطرفدارترین جاده، مسیری مستقیم به سوی ‘ناکجاآباد’ است؟ چه میشد اگر میفهمیدی مسیر درست، همان جادهی خاکی، تنها و ترسناکی است که همه از آن فرار میکنند؟
جامعه، رسانهها و اخبار، هر روز یک ‘تب’ جدید ایجاد میکنند: تب بورس، تب طلا، تب هوش مصنوعی، تب ارز دیجیتال… و اکثریت مردم، از ترس جا نماندن و از روی **احساس کمبود**، گلهوار به سمت این جادههای شلوغ هجوم میبرند. آنها فکر میکنند امنیت در همراهی با جمعیت است.
اما یک پادشاه دیوانه… او به صدای ترافیک گوش نمیدهد. او به صدای قطبنمای درونش گوش میدهد. او میداند که مسیرهای بزرگ، همیشه از جادههای خلوت و آسفالتنشده آغاز میشوند.
امروز، تو یاد میگیری که چطور از ترافیک mediocracy (معمولی بودن) خارج شوی و وارد جادهی شخصی پادشاهیات شوی.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که در ترافیک ماند):**
“داستان ‘کامران’ را بشنوید. او یک کارمند با پسانداز اندک بود. ناگهان ‘تب’ ارزهای دیجیتال و بازیهایی مثل همستر فراگیر شد. تمام دوستان و آشنایانش در مورد سودهای یک شبه صحبت میکردند. کامران دچار FOMO (ترس از دست دادن) شد. احساس کمبود به او میگفت: ‘این تنها شانس تو برای پولدار شدنه! اگر نجنبی، بدبخت میشی!’. او تمام پساندازش را وارد این بازی کرد، بدون اینکه تحقیقی کند یا به الهامات درونیاش گوش دهد. در ابتدا کمی سود کرد، اما چند وقت بعد، حباب ترکید و او تمام سرمایهاش را از دست داد. او در شلوغترین جاده، همراه با میلیونها نفر دیگر، از صخره به پایین پرت شد.”
**داستان لذت (پادشاهی که جادهی خودش را ساخت):**
“حالا ‘شیرین’ را ببینید. در همان زمان که همه درگیر ارز دیجیتال بودند، یک ایده ‘غیر منطقی’ و آرام به ذهن او رسید: ساختن محصولات دستساز چرمی با طراحیهای خاص و فروش آنها در یک وبسایت کوچک.
* **منطق میگفت:** ‘بازار پر از محصولات چرمی است. این کار سخت و زمانبر است.’
* **دوستانش میگفتند:** ‘وقتت را تلف نکن! بیا پولت را در همستر بگذار تا یک شبه پولدار شوی.’
اما شیرین به الهام درونیاش اعتماد کرد. او مسیری را رفت که هیچکس نمیرفت. مسیری که دیگران جراتش را نداشتند. او با **صبر و تکامل**، مهارتش را هر روز بهتر کرد. در ابتدا فروش کمی داشت، اما به تدریج، به خاطر اصالت و کیفیت کارش، به یک برند معتبر تبدیل شد. امروز، او یک کسبوکار پایدار و سودآور دارد، در حالی که بسیاری از دوستانش هنوز در حال حسرت خوردن برای پول از دست رفته در تبهای زودگذر هستند. او مسیر ایلان ماسکی خودش را رفت.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن در یک فروشگاه بزرگ و شلوغ هستی. یک بلندگو با هیجان اعلام میکند: ‘تخفیف ویژه! فقط برای ۱۰ دقیقه! همه به سمت درب شماره ۵ هجوم ببرید!’. تمام جمعیت، دیوانهوار به سمت درب شماره ۵ میدوند و همدیگر را هل میدهند.
یک فرد معمولی، با ترس از دست دادن، همراه با جمعیت میدود.
اما تو، به عنوان یک پادشاه دیوانه، یک لحظه مکث میکنی. به ندای درونت گوش میدهی که آرام به تو میگوید: ‘به درب شماره ۳ برو.’
درب شماره ۳، خلوت، تاریک و بدون هیچ تابلویی است. اما تو به ندای درونت اعتماد میکنی. وقتی در را باز میکنی، به جای یک تخفیف شلوغ، وارد یک باغ خصوصی پر از گنجهای دستنخورده میشوی که فقط برای تو آماده شده است.
**مسیر درست، همیشه خلوتترین مسیر است.**”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این قانون، یک حقیقت تلخ اما قدرتمند در تمام تاریخ است.
**خداوند** در کلامش بارها اشاره کرده که ‘أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْقِلُونَ’ (بیشترشان نمیاندیشند) یا ‘أَکْثَرُهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ’ (بیشترشان ایمان نمیآورند). این یک کد است: راهی که اکثریت میروند، راه تفکر و ایمان عمیق نیست. بهشت (موفقیت حقیقی)، جایگاه اقلیت است.
**وارن بافت**، اسطورهی سرمایهگذاری، فلسفهاش را بر این اصل بنا کرده: **’وقتی دیگران حریص هستند، ترسو باش و وقتی دیگران ترسو هستند، حریص باش.’** او همیشه برخلاف جریان حرکت میکند.
**هنرمندان بزرگ** مانند ونگوگ، در زمان خودشان توسط اکثریت جامعه طرد شدند، چون سبکشان با سلیقهی عمومی متفاوت بود. اما آنها به مسیر الهامبخش و غیرمنطقی خود ادامه دادند و امروز، شاهکارهایشان میلیاردها دلار ارزش دارد.
یک پادشاه دیوانه میداند که **تایید اکثریت، زنگ خطر است، نه نشانهی موفقیت.**”
**۵. دلگرمی**
“رفتن در مسیری که هیچکس تو را تایید نمیکند، به شدت تنها و ترسناک است. غریزهی بقای ما فریاد میزند که به گله برگردیم. ممکن است نزدیکترین افراد به تو، تو را دیوانه خطاب کنند.
این درد، بخشی از بهای پادشاهی است. به یاد داشته باش: تو تنها نیستی. تو با قدرتمندترین راهنمای عالم، یعنی **الهام درونی و هدایت الهی** خودت، همراه هستی. او بهترین نقشه را دارد. فقط باید آنقدر شجاع باشی که به راهنماییهایش عمل کنی، حتی اگر غیرمنطقی به نظر برسند.”
**۶. انرژی و انگیزه **
“از هیاهوی جمعیت نترس! از سکوت مسیرت لذت ببر!
هر زمان دیدی که تمام دنیا در حال دویدن به یک سمت است، تو بایست، یک نفس عمیق بکش و به سمت مخالف حرکت کن.
آنها به دنبال سودهای سریع و هیجانهای زودگذر هستند. تو به دنبال ساختن یک امپراطوری جاودانه هستی.
بگذار آنها در ترافیک موفقیتهای تقلبی گیر کنند. تو در جادهی خلوت و آسفالتنشدهی خودت، با سرعت به سمت یک افق بیکران در حال حرکتی. برو و پیشگام باش!”
**۷. توضیح علمی**
“این پدیده با دو مفهوم قدرتمند روانشناسی قابل توضیح است:
۱. **اثبات اجتماعی (Social Proof):** این یک سوگیری شناختی است که در آن، افراد فرض میکنند که اعمال دیگران، رفتار صحیح در یک موقعیت معین را منعکس میکند. مغز ما برای صرفهجویی در انرژی، ترجیح میدهد از جمعیت پیروی کند تا اینکه خودش تحقیق و تحلیل کند. ‘تب’های اجتماعی، نتیجهی این سوگیری هستند.
۲. **تفکر گروهی (Groupthink):** این پدیدهای است که در آن، تمایل به هماهنگی و توافق در یک گروه، منجر به تصمیمگیریهای غیرمنطقی یا ناکارآمد میشود. افراد از بیان ایدههای مخالف (که ممکن است درست باشند) میترسند تا از گروه طرد نشوند.
یک پادشاه دیوانه، آگاهانه بر این دو سوگیری غلبه میکند. او با تقویت **تفکر انتقادی** و **اعتماد به شهود**، خودش را از فشار روانی گروه رها میکند و میتواند تصمیماتی بگیرد که دیگران قادر به دیدن آنها نیستند.”
**۸. جملات بزرگان**
* **رابرت فراست (در شعر راهی که نرفتهام):** “دو راه در جنگل از هم جدا میشد، و من— / من آن راهی را برگزیدم که کمتر از آن عبور شده بود، / و تمام تفاوتها، از همانجا آغاز شد.”
* **استیو جابز:** “گرسنه بمان، دیوانه بمان.” (Stay hungry, stay foolish) – یعنی هرگز از وضعیت موجود راضی نشو و همیشه جرأت انجام کارهای غیرمنطقی را داشته باش.
* **مارک تواین:** “هر زمان که خود را در سمت اکثریت یافتی، وقت آن است که مکث کنی و تامل نمایی.”
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای تقویت عضله حرکت برخلاف جریان: **’نقشهی راه مخالف’**
۱. یک حوزه در زندگیات (شغل، سرمایهگذاری، روابط) که در آن احساس میکنی در حال پیروی از ‘جریان عمومی’ هستی را انتخاب کن.
۲. **شناسایی مسیر اکثریت:** در یک کاغذ، بنویس که ‘اکثریت’ مردم در این حوزه چه کار میکنند؟ چه باورهای رایجی دارند؟ چه تبها و هیجانهایی وجود دارد؟ (مثلاً: ‘همه باید کارمند شوند’، ‘همه در این ارز دیجیتال سرمایهگذاری میکنند’).
۳. **کشف مسیر اقلیت:** حالا، این سوالات ‘دیوانهوار’ را از خودت بپرس و پاسخها را بنویس:
* “راه کاملاً **مخالف** این مسیر چیست؟”
* “اگر این باور رایج، یک دروغ بزرگ باشد، حقیقت چه میتواند باشد؟”
* “ترسناکترین، غیرمنطقیترین، اما **هیجانانگیزترین** کاری که در این حوزه میتوانم انجام دهم چیست؟”
۴. به پاسخهایت نگاه کن. اینها سرنخهایی از ‘جادهی آسفالتنشده’ تو هستند.
۵. **اقدام کوچک:** لازم نیست امروز کل مسیر را بروی. فقط **یک قدم بسیار کوچک** در این جاده جدید بردار. (مثلاً: به جای پیروی از یک تحلیلگر معروف، نیم ساعت وقت بگذار و تحلیل شخصی خودت را بنویس. یا یک ساعت روی ایده کسبوکار ‘غیرمنطقی’ خودت کار کن).
این تمرین به تو کمک میکند تا از حالت ‘دنبالهرو’ خارج شوی و طعم شیرین ‘پیشگام’ بودن را بچشی.”

**آپدیت ۷: تنها حساب بانکی معتبر**
فوقالعاده! این آپدیت هفتم، یکی از بنیادیترین، قدرتمندترین و در عین حال سختترین اصول پادشاهی را بیان میکند: **ایمان رادیکال به خدا و رها کردن اتکا به انسانها**. این جلسه، پادشاه دیوانه را به اوج استقلال درونی و توکل میرساند و او را از بزرگترین منبع ناامیدی، یعنی انتظار از دیگران، رها میکند.
این جلسه به زیبایی به جلسات “تنها منبع قدرت”، “جهش نهایی” و “فضیلت مقدس خودخواهی” متصل میشود و آنها را در یک اصل عملی و بینهایت قدرتمند خلاصه میکند.
(تصویر یک فرد که در حال ساختن یک پل بر روی یک دره عمیق است. او یک سر پل را به یک صخره عظیم و استوار (خدا) متصل کرده و سر دیگر را به شاخههای نازک و پوسیده چندین درخت مختلف (انسانها). ناگهان تمام شاخهها میشکنند و پل فرو میریزد. سپس تصویر همان فرد را نشان میدهد که این بار هر دو سر پل را به همان صخره عظیم متصل کرده و با اطمینان کامل از روی آن عبور میکند.)
“ما یاد گرفتهایم که برای ساختن پلهای موفقیت، به دیگران تکیه کنیم. روی قول رئیسمان حساب میکنیم. روی حمایت دوستمان. روی وفاداری شریکمان. ما پایههای پل خود را بر روی زمین لرزان احساسات و منافع انسانها بنا میکنیم و بعد تعجب میکنیم که چرا در حساسترین لحظات، همه چیز فرو میریزد.
آدمهای معمولی، تمام عمر در حال بازسازی پلهای شکستهی خود هستند.
اما یک پادشاه دیوانه… او این قانون بزرگ را میداند: **روی هیچ انسانی حساب نکن، فقط روی خدا حساب کن.** او میداند که انسانها در جایی، به راحتی تو را زمین میزنند، نه از روی بدخواهی، بلکه از روی ضعف و طبیعت انسانیشان. تنها حساب بانکی که هرگز ورشکست نمیشود، تنها صخرهای که هرگز نمیلرزد، خداست.
امروز، تو یاد میگیری که چطور پل خود را بر روی ابدیت بنا کنی.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که به انسانها تکیه کرد):**
“داستان ‘آرش’ را بشنوید. او یک ایده عالی برای یک استارتاپ داشت. بهترین دوستش، ‘سینا’، قول داد که روی پروژه او سرمایهگذاری کند. آرش روی این قول حساب کرد. کارش را رها کرد و شروع به کار روی ایده کرد. اما چند ماه بعد، سینا با مشکلات مالی روبرو شد و نتوانست به قولش عمل کند. آرش احساس کرد از پشت خنجر خورده. او ورشکسته، ناامید و سرخورده شد. او تمام آیندهاش را بر اساس قول یک انسان دیگر ساخته بود و آن بنا فرو ریخت.”
**داستان لذت (پادشاهی که فقط به خدا تکیه کرد):**
“حالا به داستان تمام پادشاهان دیوانه تاریخ نگاه کنید. آنها یک راز مشترک داشتند:
* **یوسف نبی:** برادرانش او را در چاه انداختند. عزیز مصر که به او اعتماد کرده بود، او را به زندان انداخت. تمام تکیهگاههای انسانیاش فرو ریخت. اما او حسابش را جای دیگری باز کرده بود. او فقط روی خدا حساب کرد. در اوج ناامیدی و در تاریکی زندان، اوضاع بدتر شد، اما او به قول خدا ایمان داشت. و پایان آن ایمان، پادشاهی بر مصر بود.
* **ایلان ماسک:** در ابتدای راه اسپیسایکس، سه پرتاب اول موشکهایش با شکست مواجه شد و شرکت در آستانه ورشکستگی کامل بود. تمام ‘متخصصان’ او را مسخره میکردند و هیچ دولتی حاضر به حمایت از او نبود. تمام تکیهگاههای انسانی او را رها کردند. اما او روی یک چیز حساب کرده بود: قوانین فیزیک (قوانین خدا) و باور خودش. او ادامه داد. و پایان آن ایمان، انقلابی در صنعت فضایی بود.
این پادشاهان میدانستند که مردم آنها را هدایت نمیکنند؛ این **خداست که آنها را هدایت میکند**، حتی اگر مسیر از دل چاه و آتش بگذرد.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن در حال بالا رفتن از یک صخره بسیار بلند هستی. تو با یک طناب حمایت میشوی.
در سناریوی اول، سر دیگر طناب تو به دست صد نفر از دوستان و آشنایانت گره خورده است. شاید در ابتدا احساس امنیت کنی. اما هر کدام از این افراد، زندگی، مشکلات و منافع خودشان را دارند. یکی ممکن است خسته شود، دیگری حواسش پرت شود، و سومی ممکن است از موفقیت تو بترسد و طناب را شل کند. تو در هر لحظه، وابسته به تصمیم و حال صد نفر دیگر هستی. این نهایت استرس و عدم قطعیت است.
در سناریوی دوم (روش پادشاه دیوانه)، طناب تو مستقیماً به قله کوه، به یک قلاب فولادی که در دل سنگ ابدی حک شده (خدا)، متصل است. تو دیگر نگران هیچ چیز نیستی. با تمام قدرت و تمرکز، فقط روی بالا رفتن تمرکز میکنی. شاید در مسیر، دستت زخمی شود (مشکلات)، شاید طوفان شود (شرایط بدتر شود)، اما تو میدانی که طنابت هرگز، هرگز پاره نخواهد شد.
**روی قلاب حساب کن، نه روی دستها.**”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این استراتژی، فقط یک ایده معنوی نیست؛ یک استراتژی کسبوکار بینهایت هوشمندانه است.
* **اوبر (Uber):** آنها برای ساختن بزرگترین شرکت تاکسیرانی جهان، روی رانندگان تاکسی حساب نکردند؛ آنها روی یک قانون (تکنولوژی و نیاز مردم) حساب کردند.
* **ایربیانبی (Airbnb):** آنها روی هتلها حساب نکردند؛ آنها روی یک قانون (تمایل مردم به اشتراکگذاری و تجربه اصیل) حساب کردند.
* **آمازون (Amazon):** آنها روی کتابفروشیهای فیزیکی حساب نکردند؛ آنها روی قانون ‘راحتی مشتری’ حساب کردند.
این شرکتها به مردم به عنوان ابزار نگاه نکردند. آنها روی ‘قوانین الهی’ کسبوکار و نیازهای انسانی تمرکز کردند و سپس **خداوند، مردم (هم راننده، هم مسافر، هم میزبان، هم مهمان) را به سمت آنها هدایت کرد.**”
**۵. دلگرمی**
“میدانم، این درس بسیار سخت است. ما موجوداتی اجتماعی هستیم و به طور غریزی به دنبال حمایت و تایید دیگرانیم. رها کردن اتکا به انسانها، به خصوص نزدیکان، میتواند حس تنهایی عمیقی ایجاد کند.
این به معنی بیاعتمادی مطلق یا قطع رابطه با انسانها نیست. تو میتوانی انسانها را دوست داشته باشی، با آنها همکاری کنی و از مصاحبتشان لذت ببری. اما **حساب باز کردن**، یک چیز دیگر است. حساب باز کردن یعنی گره زدن سرنوشت خود به تصمیم و عمل دیگری.
یک پادشاه دیوانه، با همه مهربان و در تعامل است، اما تنها تکیهگاهش، صخرهی ایمان به خداست. این کار، اتفاقاً روابط او با دیگران را سالمتر میکند، چون دیگر از آنها ‘انتظاری’ ندارد و میتواند بدون وابستگی، آنها را دوست داشته باشد.”
**۶. انرژی و انگیزه**
“قلادههایت را پاره کن! زنجیرهای وابستگی به تایید و قول دیگران را بشکن!
تو نیازی به اجازه هیچکس نداری. تو نیازی به حمایت هیچکس نداری. تو نیازی به پول هیچکس نداری.
تو فقط به یک چیز نیاز داری: **ایمان صد در صد به تنها منبع قدرت عالم.**
وقتی روی او حساب کنی، او تمام جهان را برای خدمت به تو بسیج میکند. او از جایی که گمان نمیبری، برایت رزق میفرستد. او افرادی را سر راهت قرار میدهد که حتی فکرش را هم نمیکردی.
پس با شجاعت در مسیرت قدم بردار. شاید اوضاع بدتر شود. شاید وارد چاه یا زندان شوی. اینها همه بخشی از نقشه بزرگ او برای رساندن تو به پادشاهی است. به فرآیند اعتماد کن. چون **پایان ایمان، همیشه زیباست.**”
**۷. توضیح علمی**
“**وابستگی عاطفی و مالی (Codependency)**، یک الگوی رفتاری ناسالم است که در آن، فرد احساس ارزشمندی و امنیت خود را به فرد یا شرایط بیرونی گره میزند. این حالت، باعث ترشح مداوم هورمونهای استرس میشود، زیرا فرد دائماً در ترس از دست دادن آن تکیهگاه بیرونی به سر میبرد.
**’حساب کردن فقط روی خدا’**، از نظر روانشناسی، یعنی رسیدن به **استقلال عاطفی و درونی کامل (Emotional & Internal Independence)**. این یعنی مرکز کنترل (Locus of Control) شما کاملاً به درون منتقل شده است. شما دیگر برای احساس امنیت و ارزشمندی، به هیچ عامل خارجیای وابسته نیستید.
این حالت، مغز را در وضعیت **آرامش، خلاقیت و انعطافپذیری حداکثری (حالت آلفا)** قرار میدهد. چون دیگر ترسی از ‘از دست دادن حمایت دیگران’ وجود ندارد، شما با شجاعت کامل، قادر به تصمیمگیریهای بزرگ، ریسکهای حسابشده و حرکت در مسیرهای غیرمتعارف میشوید.”
**۸. جملات بزرگان**
* **امام علی (ع):** “اِحتَجْ إِلى مَن شِئتَ تَکُنْ أسیرَهُ، وَاستَغنِ عَمَّن شِئتَ تَکُنْ نَظیرَهُ، وَأحسِنْ إِلى مَن شِئتَ تَکُنْ أمیرَهُ” (به هر که خواهی محتاج شو تا اسیر او شوی، و از هر که خواهی بینیاز شو تا مانند او شوی، و به هر که خواهی نیکی کن تا امیر و فرمانروای او شوی).
* **رالف والدو امرسون:** “به خودت تکیه کن؛ هر قلبی به آن ریسمان آهنین میلرزد.”
* **یک اصل رواقی:** “شادی واقعی، لذت بردن از زمان حال، بدون وابستگی مضطربانه به آینده است.”
**۹.(تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای باز کردن حساب بانکی اصلیتان: **’ممیزی وابستگی’**
۱. یک کاغذ بردارید و در بالای آن بنویسید: **’پایههای لرزان پل من’**.
۲. با صداقت کامل، لیستی از تمام افراد یا شرایطی که در حال حاضر برای موفقیت، شادی یا امنیت خود روی آنها ‘حساب’ کردهاید را بنویسید. (مثلاً: ‘حساب کردهام که رئیسم ترفیعم دهد’، ‘حساب کردهام که دوستم پولش را به من قرض دهد’، ‘حساب کردهام که همسرم مرا خوشحال کند’).
۳. جلوی هر مورد، بنویسید که اگر آن فرد یا شرایط فردا ناپدید شود، چه اتفاقی برای شما میافتد و چه احساسی خواهید داشت.
۴. حالا، یک کاغذ دیگر بردارید و بالای آن بنویسید: **’انتقال حساب به صخره ابدی’**.
۵. برای هر مورد از لیست قبلی، یک ‘جمله توکل’ جدید بنویسید که در آن، مسئولیت را از آن فرد گرفته و به خدا و خودتان واگذار میکنید.
* *به جای:* ‘موفقیت من به ترفیع رئیسم بستگی دارد.’
* *بنویسید:* **’من روی تواناییهای خودم و هدایت الهی برای رسیدن به پیشرفت شغلی حساب میکنم، چه در این شرکت و چه در جای دیگر.’**
۶. در این هفته، هر بار که وسوسه شدید روی کسی حساب کنید، به این جملات جدید خود نگاه کنید و به خودتان یادآوری کنید که تنها حساب بانکی معتبر شما کجاست.
این تمرین، به شما کمک میکند تا پایههای لرزان زندگیتان را شناسایی کرده و آگاهانه شروع به ساختن بنای خود بر روی تنها تکیهگاه امن عالم کنید.”

**آپدیت ۸: کیمیاگری تجربه**
فوقالعاده! این آپدیت هشتم، یک تفکیک بسیار هوشمندانه و حیاتی را ارائه میدهد که بسیاری از افراد موفق به صورت ناخودآگاه از آن استفاده میکنند، اما کمتر کسی آن را به این وضوح بیان کرده است: **تفاوت بین “تجربه نامیرا” (قوانین و اصول) و “تجربه میرا” (نظرات و باورهای شخصی)**.
این جلسه به پادشاه دیوانه ما یک فیلتر قدرتمند برای پردازش اطلاعات میدهد. او یاد میگیرد که چه چیزی را باید کورکورانه بپذیرد و روی آن بسازد، و چه چیزی را باید با احتیاط بررسی کرده و حتی به چالش بکشد. این جلسه به زیبایی به جلسات “شنیدن همگان، اطاعت از هیچکس” و “جاده آسفالتنشده” متصل میشود.
(تصویر یک معمار که در حال ساختن یک آسمانخراش است. او برای ساختن فونداسیون، از کتابهای قطور و قدیمی مهندسی عمران (تجربه نامیرا) با احترام استفاده میکند. اما برای طراحی نمای ساختمان، تمام آن کتابها را کنار گذاشته و با خلاقیت و دیدگاه شخصی خودش، یک نمای بینظیر و مدرن خلق میکند (خلق تجربه میرا).)
“یک نصیحت معروف به ما میگوید: ‘از تجربههای دیگران استفاده کن تا چرخ را دوباره اختراع نکنی.’ این نصیحت، هم میتواند کلید موفقیت شما باشد و هم زنجیر اسارت شما. چرا؟ چون **تجربه دو گونه است.**
آدمهای معمولی، هر دو نوع تجربه را با هم مخلوط میکنند. آنها نظرات شخصی و محدود دیگران را به عنوان قوانین جهان میپذیرند و در نتیجه، در زندان باورهای دیگران زندگی میکنند.
اما یک پادشاه دیوانه… او یک کیمیاگر تجربه است. او میداند چگونه ‘طلای’ اصول اثباتشده را از ‘سرب’ باورهای شخصی جدا کند. او میداند چه زمانی باید یک شاگرد متواضع باشد و چه زمانی یک شورشی خلاق.
امروز، تو هنر تفکیک و استفاده هوشمندانه از تجربه را خواهی آموخت.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که تجربه میرا را قانون دانست):**
“داستان ‘پریسا’ را بشنوید. او میخواست یک فروشگاه آنلاین لباسهای خاص راه بیندازد. پدرش که یک بازاری سنتی بود، با تجربه ۴۰ سالهاش به او گفت: ‘دخترم، من تجربه دارم! در ایران، تا جنس را از نزدیک نبینند، نمیخرند. این کار شکست میخوره.’ پریسا این ‘تجربه میرا’ و شخصی پدرش را به عنوان یک ‘قانون نامیرا’ پذیرفت و از رویایش دست کشید. او نمیدانست که تجربه پدرش، بر اساس باورها و ابزارهای زمان خودش شکل گرفته بود. چند سال بعد، دیجیکالا و هزاران فروشگاه آنلاین دیگر، با گسترش ‘قانون نامیرای’ اعتماد و راحتی خرید، ثابت کردند که تجربه پدرش منسوخ شده بود.”
**داستان لذت (پادشاهی که کیمیاگری کرد):**
“حالا به **ایلان ماسک** نگاه کنید. او یک کیمیاگر تجربهی بینظیر است.
* **استفاده از تجربه نامیرا:** آیا او سعی کرد از صفر، قوانین فیزیک و آیرودینامیک را اختراع کند؟ هرگز. او با تواضع، بر روی شانههای غولهایی مانند نیوتن و دانشمندان ناسا ایستاد. او قوانین اثباتشده و جهانشمول را پذیرفت و آنها را **گسترش داد**.
* **به چالش کشیدن تجربه میرا:** اما وقتی ‘متخصصان’ صنعت هوافضا به او گفتند: ‘ما تجربه داریم! ساختن موشکهای قابل استفاده مجدد، غیرممکن و غیراقتصادی است.’، او به این ‘تجربه میرا’ (که بر اساس باورهای محدود آن زمان بود) پوزخند زد. او میدانست که این یک نظر شخصی است، نه یک قانون فیزیک. او با باورهای خودش، این تجربه را به چالش کشید و چرخ را نه، بلکه ‘روش استفاده از چرخ’ را دوباره اختراع کرد.
او با احترام به اصول نامیرا و به چالش کشیدن باورهای میرا، تاریخ را تغییر داد.”
**۳. رویاپردازی (تفکیک دو نوع تجربه)**
“یک پادشاه دیوانه، همیشه قبل از پذیرش یک ‘تجربه’، این دو سوال را از خودش میپرسد:
**۱. آیا این یک ‘تجربه نامیرا’ است؟ (قانون جهانشمول)**
“اینها اصول و قوانینی هستند که در طول تاریخ و در فرهنگهای مختلف ثابت شدهاند. مانند قوانین فیزیک، ریاضیات، یا اصول بنیادین روانشناسی انسان.
* *مثال:* قانون جاذبه، اصل عرضه و تقاضا، قانون ۱۰ هزار ساعت تمرکز، قانون اثر مرکب.
* **وظیفه پادشاه:** این قوانین را با تواضع بپذیر، آنها را عمیقاً بیاموز و به جای اختراع دوباره، آنها را **گسترش بده و بهینه کن** (مثل ایلان ماسک که خودرو را از نو اختراع نکرد، بلکه آن را الکتریکی و هوشمند کرد).”
**۲. آیا این یک ‘تجربه میرا’ است؟ (باور و نظر شخصی)**
“اینها نتایجی هستند که یک فرد بر اساس باورها، ترسها، دانش محدود و شرایط زمان خودش به دست آورده است. اینها ‘حقیقت’ نیستند، فقط ‘حقیقت آن شخص’ هستند.
* *مثال:* ‘با فلانیها معامله نکن، دزد هستند.’ (تجربه شخصی یک نفر با یک نفر دیگر). ‘این بازار خراب است، واردش نشو.’ (نظر کسی که شاید با استراتژی اشتباه شکست خورده). ‘این رشته تحصیلی پولساز است.’ (باوری که شاید ۱۰ سال پیش درست بوده، اما امروز نه).
* **وظیفه پادشاه:** به این نظرات با احترام گوش بده، اما هرگز آنها را به عنوان یک قانون نپذیر. آنها را با باورها، شهود و تحقیقات خودت بسنج. آماده باش که آنها را کاملاً به چالش بکشی و **تجربه جدید و منحصر به فرد خودت را خلق کنی.**”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“تاریخ پر از نمونههایی است که پیشرفت، نتیجهی مستقیم تفکیک این دو نوع تجربه بوده است.
* **علم پزشکی:** پزشکان قرون وسطی ‘تجربه’ داشتند که حجامت و خونگیری بهترین درمان است. این یک تجربه میرا بود. اما دانشمندانی مانند لویی پاستور، با کشف ‘قانون نامیرای’ میکروبها، آن تجربه را منسوخ کردند.
* **ورزش:** برای دههها، ‘تجربه’ مربیان میگفت که دوندگان نمیتوانند یک مایل را زیر ۴ دقیقه بدوند. این یک باور محدودکننده بود. وقتی **راجر بنیستر** در سال ۱۹۵۴ این باور را شکست، ناگهان دهها دونده دیگر نیز موفق به انجام آن شدند. او ثابت کرد که آن ‘تجربه’، یک دیوار ذهنی بود، نه یک محدودیت فیزیکی.
یک پادشاه دیوانه میداند که بسیاری از ‘تجربههای’ رایج در جامعه، فقط دیوارهای ذهنی هستند که منتظرند یک نفر با شجاعت از آنها عبور کند.”
**۵. دلگرمی**
“تشخیص این دو نوع تجربه از هم، همیشه آسان نیست. به خصوص وقتی که یک فرد موفق و باتجربه، ‘تجربه میرا’ی خود را در لباس یک ‘قانون نامیرا’ به شما ارائه میدهد. (‘من ۲۰ سال در این بازار بودهام، به تو میگویم که این کار نمیکند!’).
در این مواقع، به قطبنمای درونی خود رجوع کن. آیا این حرف، در تو حس ‘محدودیت’ و ‘ترس’ ایجاد میکند یا حس ‘وضوح’ و ‘حکمت’؟ آیا با رسالت و الهامات درونی تو همخوانی دارد؟
به یاد داشته باش: تو مسئول خلق تجربه خودت هستی. لازم نیست در داستان تجربه دیگران زندگی کنی.”
**۶. انرژی و انگیزه **
“تو یک دانشمند و یک هنرمند هستی!
به عنوان یک دانشمند، با تواضع بر روی شانههای غولهای گذشته بایست و از قوانین نامیرای آنها استفاده کن.
و به عنوان یک هنرمند، با شجاعت تمام بومهای نقاشی شدهی دیگران را کنار بگذار و شاهکار منحصر به فرد خودت را، بر اساس باور و دیدگاه خودت، خلق کن.
از ‘تجربههای’ دیگران نترس. آنها را به چالش بکش. آنها را بهتر کن. آنها را منسوخ کن. برو و با کیمیاگری تجربه، قوانین جدیدی برای این جهان بنویس!”
**۷. توضیح علمی**
“مغز ما برای صرفهجویی در انرژی، عاشق استفاده از **’مدلهای ذهنی’ (Mental Models)** و **’میانبرهای شناختی’ (Heuristics)** است. ‘تجربههای دیگران’ یکی از این میانبرهاست. ما به جای تحلیل کامل یک موقعیت، به سادگی از نتیجهگیری دیگران استفاده میکنیم.
* **تجربه نامیرا (قوانین):** اینها مدلهای ذهنی بسیار معتبر و آزمایششده هستند که استفاده از آنها هوشمندانه است. (مثل قانون عرضه و تقاضا).
* **تجربه میرا (باورها):** اینها مدلهای ذهنی شخصی و اغلب تاریخ مصرف گذشتهای هستند که ممکن است پر از **’سوگیریهای شناختی’ (Cognitive Biases)** باشند (مثل سوگیری تایید، سوگیری در دسترس بودن). پذیرش کورکورانه آنها، یعنی پذیرش سوگیریهای ذهنی دیگران.
یک پادشاه دیوانه، یک **’متفکر انتقادی’ (Critical Thinker)** است. او قبل از پذیرش هر مدل ذهنی، آن را ارزیابی میکند، اعتبارش را میسنجد و تصمیم میگیرد که آیا آن را در سیستم عامل ذهنی خود نصب کند یا نه.”
**۸. جملات بزرگان**
* **آیزاک نیوتن:** “اگر من توانستهام دوردستها را ببینم، به خاطر این است که بر روی شانههای غولها ایستادهام.” (احترام به تجربه نامیرا).
* **هنری فورد:** “اگر از مردم میپرسیدم چه میخواهند، آنها میگفتند اسبهای سریعتر.” (به چالش کشیدن تجربه میرا).
* **پیکاسو:** “هنرمندان خوب کپی میکنند، هنرمندان بزرگ میدزدند.” (این به معنی دزدیدن ایده نیست، بلکه به معنی درک عمیق اصول (تجربه نامیرا) و سپس خلق یک اثر کاملاً جدید و شخصی است).
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای تبدیل شدن به یک کیمیاگر تجربه: **’فیلتر تجربه’**
۱. یک نصیحت یا ‘تجربه’ مهم که اخیراً از کسی دریافت کردهای و روی تصمیمگیری تو تاثیر گذاشته را انتخاب کن. (مثلاً: ‘الان وقت خرید خانه نیست’، ‘این شغل امنیت ندارد’).
۲. این نصیحت را از ‘فیلتر تجربه’ عبور بده. روی یک کاغذ، به این دو سوال پاسخ بده:
* **سوال ۱ (بررسی نوع):** آیا این یک قانون جهانشمول و نامیرا است (مثل یک اصل اقتصادی اثباتشده) یا یک باور و تجربه شخصی و میرا (بر اساس ترسها و شرایط آن فرد)؟
* **سوال ۲ (بررسی منبع):** این فرد، این تجربه را بر اساس چه باورها، چه ترسها و در چه زمانی کسب کرده است؟ آیا شرایط او با شرایط امروز من یکسان است؟
۳. **تصمیمگیری پادشاه:** حالا بر اساس پاسخهایت، تصمیم بگیر. آیا این تجربه را به عنوان یک ‘قانون’ میپذیری؟ یا به عنوان یک ‘داده’ در نظر میگیری و با شهود و تحقیق خودت، تصمیم نهایی را میگیری؟
۴. تصمیم نهایی خود را بنویس و دلیل آن را توضیح بده.
این تمرین به تو یاد میدهد که چگونه از یک ‘پذیرنده منفعل’ اطلاعات،به یک ‘پردازشگر فعال’ و یک ‘تصمیمگیرنده هوشمند’ تبدیل شوی.”

**آپدیت ۹: تاج بینیازی**
عالی! این موضوع برای آپدیت نهم، یک مفهوم بسیار عمیق، عرفانی و قدرتمند است که به اوج فلسفه “پادشاه دیوانه” میپردازد. این جلسه، تفاوت بین “حرص برای داشتن” و “بینیازی از داشتن” را آشکار میکند و نشان میدهد که بالاترین سطح ثروت، نه در انباشت، بلکه در **قناعت و بینیازی درونی** نهفته است.
این جلسه به زیبایی به جلسات “خزانه پادشاه”، “احساس لیاقت”، “قانون بیخیالی” و “جلسه صفر (معمار نامرئی)” متصل میشود و آنها را به یک سطح کاملاً جدید از پختگی و حکمت ارتقا میدهد.
(تصویر دو پادشاه. پادشاه اول، با تاجی سنگین و پر از جواهرات، با نگرانی و حرص به کوهی از طلا نگاه میکند و مدام در حال شمردن آن است. پادشاه دوم، با یک لباس ساده و تاجی بسیار ساده اما نورانی، با آرامش و لبخندی بر لب، در یک باغ زیبا قدم میزند و از یک میوه ساده لذت میبرد.)
“به ما یاد دادهاند که اوج ثروت، داشتن قصرها، ماشینهای لوکس و لباسهای برند است. ما یاد گرفتهایم که با ‘داشتن’ بیشتر، ارزشمندتر میشویم. این بزرگترین دام ‘ذهنیت فقر’ است. این همان عقدهای است که افراد را وادار به تجملگرایی و نشان دادن خود به دیگران میکند.
اما یک پادشاه دیوانه… او میداند که اینها همه اسباببازیهای کودکانه است. او به دنبال یک تاج سنگین نیست؛ او به دنبال **تاج بینیازی** است. او میداند که **قناعت، بالاترین درجه ثروت است.** او میداند که وقتی چیزی را آنقدر تجربه کردی که برایت ‘عادی’ شد، دیگر عقدهی آن را نداری، و دقیقاً در همان لحظه، آن چیز برای همیشه در زندگیات جاری میشود.
امروز، تو یاد میگیری که چطور از ‘بینیازی به ثروت برسی’.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که در عقدهی ‘داشتن’ گیر کرد):**
“داستان ‘شهریار’ را بشنوید. او از خانوادهای متوسط بود و همیشه عقدهی ماشینهای لوکس را داشت. او با تلاش زیاد، اولین ماشین گرانقیمت خود را خرید. برای چند هفته، غرق در لذت و پز دادن به دیگران بود. اما به زودی، آن ماشین برایش ‘عادی’ شد. او برای تجربه دوباره همان هیجان، به دنبال خرید یک ماشین گرانتر رفت. او در یک چرخه بیپایان از ‘عقده، خرید، عادی شدن، و عقدهی جدید’ گیر افتاد. او بردهی نیاز به تایید دیگران و هیجانات زودگذر بود و هرگز به آرامش و رضایت درونی نرسید.”
**داستان لذت (پادشاهی که به درجه قناعت رسید):**
“حالا به داستان ‘فرزانگان تاریخ’ نگاه کنید:
* **بودا**، یک شاهزاده بود که در اوج ثروت و تجمل زندگی میکرد. او آنقدر ثروت را ‘تجربه’ کرد که برایش عادی و بیمعنا شد. او آن را **رها کرد** تا به دنبال ثروت واقعی، یعنی ‘روشنایی’ و ‘بینیازی’ برود.
* **وارن بافت و بیل گیتس**، دو تن از ثروتمندترین مردان جهان، زندگی بسیار سادهای دارند. با خانهها و ماشینهای معمولی. چرا؟ چون آنها آنقدر ثروت را تجربه کردهاند که دیگر نیازی به ‘نشان دادن’ آن به دیگران ندارند. آنها از عقدهی پول عبور کردهاند. آنها به درجه قناعت رسیدهاند. آنها میدانند که نظر دیگران برایشان اهمیتی ندارد.
* یک پادشاه دیوانه میداند که **تجملگرایی، فریاد بلند یک ذهن فقیر است** که میخواهد بگوید ‘من هم هستم!’. اما یک ذهن ثروتمند، نیازی به فریاد زدن ندارد. حضورش به خودی خود، گویاست.”
**۳. رویاپردازی (دو راه رسیدن به قناعت)**
“برای رسیدن به ‘قناعت’ و رها شدن از عقدهی یک خواسته، دو مسیر وجود دارد:
**مسیر اول: تجربهی فیزیکی (راه بودا)**
“اینکه آنقدر در دنیای واقعی چیزی را داشته باشی و تجربه کنی که برایت عادی شود. این مسیر برای همه ممکن نیست و زمانبر است.”
**مسیر دوم: تجربهی ذهنی (راه پادشاه دیوانه)**
“این مسیر، یک میانبر کوانتومی است. اگر چیزی را نداری و میخواهی از عقدهی آن رها شوی، باید **هزاران بار در ذهنت آن را تجربه کنی.**
* میخواهی از عقدهی یک ماشین لوکس رها شوی؟ هر روز، با تمام جزئیات، خودت را در حال رانندگی با آن **تجسم** کن. بوی چرم صندلیها، صدای موتور، حس فرمان در دستانت… آنقدر این فیلم را در سینمای ذهنت پخش کن تا حالت از آن به هم بخورد! آنقدر که برایت ‘عادی’ و ‘تکراری’ شود.
* این همان **تمرین جلسه صفر** است، اما با یک نیت جدید. در جلسه صفر، ما برای ‘جذب کردن’ تجسم میکردیم. اینجا، ما برای **’رها کردن و عادیسازی’** تجسم میکنیم.
* وقتی چیزی در ذهن تو عادی شد، دیگر آن بار احساسی سنگین و آن ‘عقده’ را ندارد. تو به بینیازی میرسی. و طبق قانون پارادوکسیکال کائنات، دقیقاً در همان لحظهی بینیازی، آن خواسته به راحتی وارد زندگیات میشود و چون دیگر برایت اتفاق عجیبی نیست، **ماندگار** میشود.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این اصل، در شعر زیبای **پروین اعتصامی** به اوج خود میرسد:
**’من از بینیازی به ثروت رسیدم / که از بینیاز، غنیتر ندیدم’**
این یعنی ثروت واقعی، نه در داشتن حساب بانکی پر، بلکه در داشتن یک ذهن ‘بینیاز’ است. آنگاه حساب بانکی به طور خودکار پر خواهد شد.
در **روانشناسی**، این پدیده به **’سازگاری لذتجویانه’ (Hedonic Adaptation)** معروف است. مغز ما به سرعت به شرایط جدید (چه خوب و چه بد) عادت میکند و به یک سطح پایه از شادی برمیگردد. خرید یک ماشین جدید، فقط برای مدت کوتاهی ما را شادتر میکند. یک پادشاه دیوانه، این را میداند. او به جای دنبال کردن هیجانات زودگذر، به دنبال یک ‘آرامش و رضایت پایدار’ است که از درون میجوشد، نه از بیرون.”
**۵. دلگرمی**
“رها کردن آرزوی تجمل و چشم و همچشمی، مانند ترک کردن یک اعتیاد است. جامعه هر روز در حال تزریق این ویروس به ذهن ماست.
اگر گاهی وسوسه شدی که چیزی را فقط برای ‘نشان دادن’ بخری، به خودت سخت نگیر. فقط آگاه شو و از خودت بپرس: ‘آیا من این را برای نیاز واقعیام میخواهم، یا برای پر کردن یک حفره درونی و جلب توجه دیگران؟’
این سوال ساده، قدرت ایگوی نیازمند را از آن میگیرد. قناعت، یک سفر است، نه یک مقصد. هر روز فرصتی برای تمرین آن است.”
**۶. انرژی و انگیزه **
“تو برای تحت تاثیر قرار دادن دیگران به این دنیا نیامدهای! تو برای بیان کردن شکوه الهی وجود خودت به این دنیا آمدهای!
از بند اسارت ‘نظر دیگران’ خودت را رها کن. از زندان ‘تجملگرایی’ فرار کن.
ثروت واقعی، آزادی است. آزادی از نیاز به تایید. آزادی از ترس از نداشتن. آزادی از عقدهها.
این بالاترین درجه پادشاهی است. به جای تلاش برای خریدن چیزهای بیشتر، برای خریدن ‘آزادی’ خودت تلاش کن. برو و با قناعت، ثروتمندترین پادشاه عالم شو!”
**۷. توضیح علمی**
“**عقده یا کمپلکس (Complex)**، در روانشناسی یونگ، یک هستهی احساسی در ضمیر ناخودآگاه است که رفتار ما را کنترل میکند. ‘عقدهی حقارت’ یا ‘عقدهی دیده شدن’، فرد را به سمت رفتارهای جبرانی مانند تجملگرایی سوق میدهد.
**تجسم مکرر و vivid (زنده)**، یک روش درمانی در روانشناسی شناختی-رفتاری است که به نام **’مواجهه درمانی در خیال’ (Imaginal Exposure)** شناخته میشود. وقتی فرد بارها و بارها با موقعیت استرسزا یا خواستهی شدید خود در یک محیط امن (ذهن) روبرو میشود، واکنش احساسی مغز به آن محرک به تدریج **’حساسیتزدایی’ (Desensitization)** میشود.
یعنی آن موضوع دیگر آن بار هیجانی شدید را ندارد و ‘عادی’ میشود. یک پادشاه دیوانه، از این تکنیک علمی برای خنثی کردن عقدههای خود و رسیدن به حالت ‘بینیازی’ و ‘قناعت’ استفاده میکند.”
**۸. جملات بزرگان**
* **دیوژن (فیلسوف کلبی):** “ثروتمندترین فرد کسی است که به کمترینها راضی است، زیرا قناعت، ثروت طبیعت است.”
* **اپیکور:** “اگر میخواهی کسی را ثروتمend کنی، پولش را زیاد نکن، بلکه خواستههایش را کم کن.”
* **امام علی (ع):** “هیچ گنجی، بینیازکنندهتر از قناعت نیست.”
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای رسیدن به تاج بینیازی: **’تمرین اشباع ذهنی’**
۱. یک خواسته مادی که ‘عقده’ آن را دارید و فکر میکنید با داشتنش بسیار خوشحال خواهید شد را انتخاب کنید. (یک ماشین خاص، یک خانه خاص، یک ساعت گرانقیمت).
۲. **تکرار تمرین جلسه صفر با نیت جدید:** هر روز، برای یک هفته، **حداقل سه بار** (صبح، ظهر، شب)، چشمان خود را ببندید و برای چند دقیقه، با تمام جزئیات، خودتان را در حال داشتن و استفاده کردن از آن خواسته تجسم کنید.
* آن را لمس کنید، بو کنید، صدایش را بشنوید.
* خودتان را در حال نشان دادن آن به دوستانتان ببینید. تحسین آنها را بشنوید.
* خودتان را ببینید که بعد از چند ماه، آن خواسته دیگر برایتان هیجانانگیز نیست و به یک وسیله عادی در زندگیتان تبدیل شده است.
۳. هدف از این تمرین، این است که آنقدر این فیلم را در ذهنتان پخش کنید تا از آن خسته شوید و برایتان عادی شود.
۴. در پایان هفته، به احساس خود نسبت به آن خواسته توجه کنید. آیا هنوز همان اشتیاق سوزان اولیه را دارید، یا کمی ‘بیتفاوت’ و ‘بینیاز’ شدهاید؟
این تمرین قدرتمند، عقدههای شما را در ذهن خنثی میکند و شما را از اسارت خواستههایتان آزاد میسازد. آنگاه، آن خواستهها یا به راحتی به سراغتان میآیند، یا دیگر برایتان اهمیتی نخواهند داشت. در هر دو صورت، شما پیروز میدان هستید.”

**آپدیت ۱۰: شنیدن نجوای بیصدا**
فوقالعاده! این آپدیت دهم، یکی از عمیقترین، کاربردیترین و ضروریترین جلسات برای هر پادشاهی است که میخواهد در مسیر معنوی خود حرکت کند. این جلسه به یک سوال ابدی و حیاتی پاسخ میدهد: **چگونه صدای خدا را از صدای شیطان تشخیص دهیم؟** این جلسه، مخاطب را به یک “شنوندهی آگاه” و یک “مفسر الهامات” تبدیل میکند.
این جلسه به زیبایی به جلسات “فریب دادن فریبکار”، “پیمان ناظر”، “سوالات درست” و “دوستی با دوست نامرئی” متصل میشود و به آنها یک راهنمای عملی برای تشخیص و عمل میدهد.
(تصویر یک رادیوی قدیمی که در حال دریافت دو فرکانس همزمان است. یکی از فرکانسها، یک موسیقی آرام، شفاف و دلنشین است (صدای خدا). فرکانس دیگر، یک صدای پر از پارازیت، نویز و زمزمههای نگرانکننده است (صدای شیطان). دستی با آرامش و دقت، پیچ تنظیم را میچرخاند تا صدای پارازیت را حذف و فقط صدای موسیقی شفاف را بشنود.)
“در ایستگاه رادیویی ذهن تو، دو فرکانس همیشه در حال پخش است. یکی، صدای خداست. دیگری، صدای شیطان. خداوند خود میفرماید که شیطان مدام در میان کلام الهی، حرف میزند تا تو را گمراه کند.
آدمهای معمولی، این دو فرکانس را با هم مخلوط میشنوند. آنها نمیتوانند پارازیت را از موسیقی تشخیص دهند و در نتیجه، در سردرگمی، ترس و شک زندگی میکنند.
اما یک پادشاه دیوانه… او یک مهندس صوت ماهر برای روح خودش است. او یاد گرفته است که چگونه با دقت، پیچ تنظیم را بچرخاند و تفاوت ظریف بین این دو صدا را تشخیص دهد.
امروز، تو یاد میگیری که چگونه در میان هیاهوی شیطان، نجوای بیصدای خدا را بشنوی.”
**۲. داستانهای رنج و لذت (ویژگیهای دو صدا)**
اینجا به جای داستان، مستقیماً ویژگیهای دو صدا را با مثال مقایسه میکنیم تا مخاطب ابزار تشخیص را یاد بگیرد.
**الف) صدای شیطان (نجواگر پر هیاهو):**
* **ویژگی اصلی:** همیشه با یک **احساس منفی** همراه است: شک، ترس، غم، ناامیدی، اضطراب، عجله.
* **لحن:** قضاوتی، سرزنشگر، منتقد، مسخرهکننده. (‘تو نمیتونی’، ‘اگه شکست بخوری چی؟’، ‘دیر شده’، ‘این احمقانهست’).
* **هدف:** طبق کلام خدا، هدف نجواهای شیطان فقط یک چیز است: **”تا مومنان را غمگین کند.”** هر فکری که حس تو را بد میکند، از اوست.
* **زمان:** معمولاً **بعد از** الهام الهی میآید تا آن را خراب کند. یا تو را در گذشته (حسرت و سرزنش) یا در آینده (ترس و نگرانی) نگه میدارد.
**ب) صدای خدا (الهام آرام و خنثی):**
* **ویژگی اصلی:** یک کلام یا یک ایدهی **خنثی، آرام و بیقضاوت** است. مانند یک دادهی اطلاعاتی که به ذهن تو میرسد.
* **لحن:** ساده، مستقیم، و اغلب با زبان خودت. انگار یک فکر عادی است. (‘با فلانی تماس بگیر’، ‘این کتاب را بخوان’، ‘به این مسیر برو’).
* **احساس همراه:** **بعد از** دریافت الهام و فکر کردن به آن، یک حس **آرامش، قدرت، ایمان و امید** در تو ایجاد میشود. حس ‘درست بودن’.
* **منطق:** اغلب در ابتدا **غیرمنطقی** به نظر میرسد. برخلاف تمام تجربیات و دادههای قبلی توست. (مثل مسیرهایی که ایلان ماسک رفت).
* **زمان:** همیشه در **لحظه حال** است. یک راهکار برای قدم بعدی. ممکن است پاسخ سوالت همان لحظه نیاید، بلکه چند ساعت یا چند روز بعد، در یک لحظه غیرمنتظره (مثلاً در حین دوش گرفتن) به ذهنت خطور کند.
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن در یک جنگل مهآلود (زندگی) در حال مسیریابی هستی.
**الهام خدا**، مانند یک قطبنمای جادویی است که عقربهاش برای یک لحظه کوتاه و بیصدا، به یک مسیر مخفی در جنگل اشاره میکند. هیچ صدایی ندارد، فقط یک اشارهی آرام. اگر به آن اشاره اعتماد کنی و حرکت کنی، حس ماجراجویی و امید تمام وجودت را میگیرد.
**نجوای شیطان**، صدای دوستان ترسویت است که در گوش تو فریاد میزنند: ‘اونجا نرو! خطرناکه! ما راه مطمئن رو بلدیم! گم میشی!’. صدایشان بلند، پر از ترس و پر از دلیل و منطق برای نرفتن است.
یک پادشاه دیوانه، یاد میگیرد که به اشارهی بیصدای قطبنما بیشتر از فریادهای ترسوی همراهانش اعتماد کند.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این فرآیند ‘دریافت الهام قدم به قدم’، روش تمام پیشگامان است.
* **بازیهای کامپیوتری:** آیا در ابتدای مرحله اول، تمام نقشه و تمام اسلحههای مرحله آخر را به شما میدهند؟ هرگز. شما در هر مرحله، وسیلهای را پیدا میکنی که دقیقاً برای چالش همان مرحله یا مرحلهی بعدی لازم است. کائنات هم دقیقاً همینطور کار میکند.
* **هدایت پیامبران:** خداوند تمام مسیر را یکجا به پیامبرانش نشان نداد. وحی، به صورت **تدریجی و قدم به قدم** نازل میشد. هر آیه، راهنمای همان لحظه و قدم بعدی بود.
* **فرآیند خلق:** یک مخترع، در ابتدا فقط یک ‘جرقه’ یا الهام اولیه دارد. او نمیداند محصول نهایی دقیقاً چه شکلی خواهد بود. او قدم اول را برمیدارد. در مسیر، با یک مشکل روبرو میشود (نتیجه بد). این مشکل، به او درس لازم برای قدم بعدی را میدهد. آن ‘نتیجه بد’، خودش یک الهام و یک راهنما از طرف خدا بود.
یک پادشاه دیوانه، انتظار ندارد تمام نقشه را از ابتدا داشته باشد. او فقط نور کافی برای برداشتن قدم بعدی را درخواست میکند و به آن اعتماد میکند.”
**۵. دلگرمی**
“تشخیص این دو صدا، یک مهارت است و مانند هر مهارتی، نیاز به **تمرین، تکرار و آزمون و خطا** دارد. شاید ماهها و سالها طول بکشد تا بتوانی به راحتی و با اطمینان، این دو را از هم تفکیک کنی.
در ابتدا ممکن است اشتباه کنی. ممکن است یک نجوای شیطانی را با الهام الهی اشتباه بگیری و نتیجه بدی ببینی. **این بخشی از فرآیند یادگیری است!** خودت را سرزنش نکن. همان نتیجه بد، یک درس ارزشمند برای توست تا در آینده، صدای شیطان را بهتر بشناسی. این سفر، یک سفر مادامالعمر برای شناختن خودت و خدای درونت است.”
**۶. انرژی و انگیزه **
“تو یک گیرندهی مستقیم وحی شخصی خودت هستی! تو یک خط تلفن اختصاصی و بدون اشغالی به مرکز فرماندهی کائنات داری!
این بزرگترین امتیاز و قدرت توست. پس از آن استفاده کن!
مدام با خدا در ارتباط باش. سوال بپرس. به پاسخها گوش بده. عمل کن. نتیجه را ببین. و این چرخه را تکرار کن.
هرچه بیشتر این کار را انجام دهی، این خط تلفن قویتر و صدای خدا برایت واضحتر میشود، تا جایی که دیگر صدای پارازیتهای شیطان را به سختی خواهی شنید. برو و به بهترین مشاور عالم، متصل شو!”
**۷. توضیح علمی**
“**الهام الهی** را میتوان با عملکرد **’شبکه حالت پیشفرض’ (Default Mode Network – DMN)** مغز مرتبط دانست. این شبکه زمانی فعال میشود که ما در حال انجام کار خاصی نیستیم (حالت آرامش، دوش گرفتن، پیادهروی). در این حالت، مغز شروع به برقراری ارتباطات جدید بین اطلاعات ذخیره شده میکند و اینجاست که ایدههای خلاقانه و ‘شهودی’ ناگهان ظاهر میشوند. اینها اغلب آرام، سریع و بدون بار احساسی هستند.
**نجوای شیطان** را میتوان با فعالیت بیش از حد **’آمیگدال’ (مرکز ترس)** و **’قشر کمربندی قدامی’ (مرکز نشخوار فکری و نگرانی)** مرتبط دانست. این بخشها، افکار تکراری، نگرانکننده و پر از سناریوهای منفی تولید میکنند تا ما را در منطقه امن نگه دارند.
تمرین ‘حس خوب’ و ‘سوال خوب’، در واقع تلاشی آگاهانه برای آرام کردن آمیگدال و فعال کردن بخشهای خلاق و شهودی مغز است.”
**۸. جملات بزرگان**
* **قرآن کریم، سوره مجادله، آیه ۱۰:** “إِنَّمَا النَّجْوَىٰ مِنَ الشَّیْطَانِ لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا…” (نجوا تنها از سوی شیطان است تا کسانی را که ایمان آوردهاند، غمگین سازد…).
* **انیشتین:** “ذهن شهودی یک هدیه مقدس است و ذهن منطقی یک خدمتکار وفادار. ما جامعهای ساختهایم که به خدمتکار افتخار میکند و هدیه را فراموش کرده است.”
* **رومی:** “پاسخها را در بیرون جستجو مکن، زیرا همه در درون تو هستند. در سکوت خود، به آنها گوش بسپار.”
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای تقویت مهارت شنیدن نجوای بیصدا: **’دفترچه الهامات و نتایج’**
۱. یک دفترچه جدید تهیه کن و آن را **’گزارش روزانه به فرماندهی’** نامگذاری کن.
۲. **بخش اول: سوالات.** هر روز صبح، حداقل یک سوال مهم که در مورد مسیرت داری را در این دفترچه بنویس. (مثلاً: ‘اولین قدم برای افزایش درآمدم چیست؟’).
۳. **بخش دوم: ثبت الهامات.** در طول روز، با گوشهای باز منتظر پاسخ باش. هر ایده، فکر ناگهانی، یا حس درونی که به ذهنت میرسد (هرچقدر هم غیرمنطقی) را در این بخش با تاریخ و ساعت یادداشت کن. جلوی آن، ‘احساس اولیهات’ به آن الهام را بنویس (خنثی، آرام، هیجانانگیز؟).
۴. **بخش سوم: ثبت نجواها.** هر فکر منفی، شک، ترس یا ناامیدی که بعد از آن الهام به سراغت آمد را نیز در این بخش بنویس.
۵. **بخش چهارم: اقدام و نتیجه.** بر اساس آن الهام اولیه (نه نجواهای بعدی)، یک **اقدام کوچک** انجام بده. سپس نتیجه آن اقدام (چه خوب و چه بد) را در دفترچه ثبت کن.
۶. **مهم:** در پایان هفته، این دفترچه را مرور کن. الگوها را پیدا کن. ببین الهامات واقعی چه حسی داشتند و نجواهای شیطان چه شکلی بودند. ببین نتایج عمل کردن به الهامات چه بود.
این دفترچه، کتاب راهنمای شخصی تو برای شناخت زبان خدا در زندگیات خواهد بود. با تکرار این تمرین،تو به تدریج در تشخیص این دو فرکانس، یک استاد خواهی شد.”

**آپدیت ۱۱: امضای شخصی تو پای نامه خدا**
فوقالعاده! این آپدیت یازدهم، یک جلسه بسیار عمیق، شخصی و روشنگرانه است که به قلب یکی از اساسیترین و در عین حال، مناقشهبرانگیزترین مفاهیم معنوی میزند: **عبادت و نماز**. این جلسه، پادشاه دیوانه را از یک “مقلد مذهبی” به یک **”عارف متصل”** تبدیل میکند و به او یاد میدهد که جوهره عبادت، نه در فرم، بلکه در “احساس و اتصال” نهفته است.
این جلسه به زیبایی به جلسات “دوستی با دوست نامرئی”، “شنیدن نجوای بیصدا” و “کوک کردن ساز روز” متصل میشود و به آنها یک بعد عملی و بسیار شخصی از ارتباط با خداوند میبخشد.
(تصویر یک طوطی رنگارنگ که در یک قفس طلا، به زیبایی کلمات یک شعر عاشقانه را تکرار میکند، اما چشمانش خالی و بیروح است. سپس تصویر کات میشود به یک فرد عادی با لباسهای ساده که در سکوت، با چشمانی بسته و لبخندی سرشار از عشق، به یک گل نگاه میکند و اشک از چشمانش جاری است.)
“از کودکی به ما یک فرم ثابت برای ‘حرف زدن با خدا’ یاد دادهاند. یک سری کلمات، یک سری حرکات، در زمانهای مشخص. به ما گفتهاند این ‘نماز’ است و اگر آن را انجام دهی، عبادت کردهای.
اما آیا یک طوطی که زیباترین کلمات را تکرار میکند، اما معنای آن را نمیفهمد، در حال گفتگو است؟ آیا یک ربات که دقیقترین حرکات را انجام میدهد، در حال ابراز عشق است؟
آدمهای معمولی، در ‘فرم’ عبادت گیر کردهاند و از ‘روح’ آن غافلند. آنها نگران این هستند که آیا نمازشان ‘قبول’ است یا نه.
اما یک پادشاه دیوانه… او میداند که **عبادت، فرم نیست؛ احساس است.** او میداند که نماز واقعی، هر عملی است که تو را به یاد خدا بیندازد، حست را خوب کند و تو را به شکرگزاری وادارد. او به دنبال ‘نماز مورد قبول’ نیست؛ او به دنبال **’نماز شخصی’** خودش است.
امروز، تو یاد میگیری که چگونه از هنر طوطیوار فراتر روی و امضای شخصی خودت را پای نامه گفتگو با خدا بزنی.”
**۲. ابزار انتقال: داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که در فرم گیر کرد):**
“داستان ‘پروانه’ را بشنوید. او هر روز پنج بار نماز میخواند. با دقت تمام کلمات عربی را ادا میکرد و حرکات را انجام میداد. اما در تمام طول نماز، ذهنش درگیر مشکلات کاری، لیست خرید و نگرانیهای فردا بود. بعد از هر نماز، او همان فرد پراسترس و نگران قبلی بود. نماز او، یک عادت مکانیکی بود، نه یک اتصال قلبی. او نگران ‘درست خواندن’ بود، نه ‘حس کردن’. در نتیجه، عباداتش هیچ تاثیری در فرکانس و کیفیت زندگیاش نداشت. او یک طوطی متدین بود.”
**داستان لذت (پادشاهی که روح عبادت را پیدا کرد):**
“حالا به پادشاهان دیوانه تاریخ نگاه کنید. آنها هر کدام نماز شخصی خود را داشتند.
* **مولانا جلالالدین:** نماز او، ‘سماع’ بود. چرخیدن و رقصیدن با ریتم کائنات، که او را از خود بیخود میکرد و به خدا متصل میساخت. آیا این در قالبهای رایج میگنجید؟ نه. اما آیا او را به یاد خدا میانداخت و حسش را عالی میکرد؟ قطعاً.
* **یک دانشمند مانند انیشتین:** نماز او، غرق شدن در زیبایی و نظم معادلات ریاضی بود. او با دیدن هوش بینهایت پشت قوانین فیزیک، به یاد خدا میافتاد و احساس شگفتی و شکرگزاری میکرد.
* **یک هنرمند:** نماز او، خلق یک اثر هنری با تمام وجود است.
* **یک ورزشکار:** نماز او، دویدن در طبیعت و حس کردن قدرت بدنش به عنوان یک هدیه الهی است.
یک پادشاه دیوانه میداند: **اگر نمازی که میخوانی، تو را به یاد خدا میاندازد، حست را خوب میکند و قلبت را پر از شکرگزاری میکند، آن نماز قبول است.** و اگر با قدم زدن در پارک، گوش دادن به یک موسیقی یا در آغوش کشیدن فرزندت به این حس میرسی، تو در تمام این لحظات، در حال خواندن حقیقیترین نمازها هستی.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن میخواهی با عزیزترین فرد زندگیات (معشوقت، والدینت) صحبت کنی.
در روش اول (عبادت طوطیوار)، تو یک نامه از پیش نوشته شده و به زبانی که نمیفهمی را برمیداری و هر روز در ساعتهای مشخصی، آن را برای او میخوانی. بدون هیچ احساسی، فقط تکرار کلمات. آیا این یک ‘رابطه’ است؟
در روش دوم (عبادت پادشاهی)، تو هر زمان که دلت تنگ میشود، هر زمان که نیاز به مشورت داری، هر زمان که خوشحالی، گوشی را برمیداری یا به کنارش میروی و با زبان خودت، با احساس خودت، با او حرف میزنی. گاهی تشکر میکنی، گاهی درد دل میکنی، گاهی فقط در سکوت کنارش مینشینی. این یک **رابطهی زنده، پویا و واقعی** است.
یک پادشاه دیوانه، با خدا ‘رابطه’ دارد، نه ‘مراسم’. او میداند که هیچ طریق ثابتی برای نماز در هیچ کتاب آسمانی ذکر نشده، چون خداوند میخواسته که هر فرزندی، با زبان منحصر به فرد خودش با او سخن بگوید.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این اصل ‘عبادت شخصی’ و ‘درک معنا’، یک حقیقت جهانی است.
**هیچ پیامبری، نماز پیامبر قبل از خود را تکرار نمیکرد.** هر کدام، شریعت و روش ارتباطی منحصر به فرد خود را از طرف خداوند دریافت میکردند. این بزرگترین نشانه است که ‘فرم’ عبادت، متغیر و وابسته به زمان و شرایط است، اما ‘روح’ آن (یاد خدا و اتصال) ثابت است.
در **تمام دنیا**، مردم با زبان مادری خودشان دعا میکنند و با خدا ارتباط برقرار میکنند. چرا باید فکر کنیم خداوند فقط یک زبان خاص را میفهمد؟ او خالق تمام زبانهاست، و مهمتر از آن، او به زبان ‘قلب’ و ‘احساس’ گوش میدهد، نه زبان ‘کلمات’.
**علم عصبشناسی** نشان داده است که وقتی افراد به زبانی که نمیفهمند دعا یا مدیتیشن میکنند، فقط بخشهای مربوط به حافظه و تکرار در مغزشان فعال میشود. اما وقتی با درک کامل و با احساس عمیق این کار را انجام میدهند، **قشر پیشپیشانی (مرکز خودآگاهی) و سیستم لیمبیک (مرکز احساسات)** همزمان فعال میشوند و یک تجربه بسیار عمیقتر و تاثیرگذارتر خلق میکنند.”
**۵. دلگرمی**
“اگر تا امروز از نماز خواندن فراری بودهای چون آن را یک عمل خشک و بیروح میدیدی، یا اگر نماز میخواندی اما از آن لذت نمیبردی و احساس گناه میکردی، خودت را ببخش. تو مقصر نیستی. به ما هرگز ‘فلسفه’ و ‘روح’ عبادت را یاد ندادهاند.
خبر خوب این است که تو از امروز میتوانی ‘نماز شخصی’ خودت را طراحی کنی. نمازی که از انجامش لذت ببری. نمازی که تو را به منبع قدرت متصل کند. این یک سفر اکتشافی زیبا برای پیدا کردن زبان مشترک بین تو و خدای درونت است.”
**۶. انرژی و انگیزه**
“تو نیازی به واسطه نداری! تو نیازی به فرمهای پیچیده نداری! تو نیازی به تکرار کلماتی که نمیفهمی نداری!
قدرتمندترین عبادتگاه جهان، قلب توست. و زیباترین زبان عبادت، زبان احساس توست.
از امروز، هر کاری که با حضور قلب، با حس خوب و با نیت اتصال به خدا انجام میدهی را ‘نماز’ خودت بنام. آشپزی کردن با عشق، نماز توست. نوشتن یک کد برنامهنویسی با تمرکز، نماز توست. گوش دادن به یک موسیقی حماسی، نماز توست.
برو و تمام زندگیات را به یک عبادت زیبا و بیپایان تبدیل کن!”
**۷. توضیح علمی (تکرار شده از جلسات قبل با زاویه جدید)**
“همانطور که گفتیم، **حالت آلفا و تتا** مغزی، دروازه اتصال به ضمیر ناخودآگاه و هوش برتر است.
‘نماز طوطیوار’ و مکانیکی، مغز را در حالت **بتا (بیداری و فعالیت روزمره)** نگه میدارد.
اما هر عملی که شما را در **لحظه حال** غرق کند، حواس شما را متمرکز کند و به شما **احساس آرامش، شگفتی یا شکرگزاری** بدهد (چه نماز با درک معنا، چه مدیتیشن، چه قدم زدن در طبیعت)، به طور خودکار امواج مغزی شما را به سمت آلفا و تتا هدایت میکند.
**’قبول بودن’ نماز، از نظر علمی، یعنی توانایی آن عمل در تغییر امواج مغزی شما از حالت استرس و پراکندگی به حالت آرامش و اتصال.**” حتی خداوند فرموده با یاد خدا است که دلها آرامش میگیرد.
**۸. جملات بزرگان**
* **حافظ:** “در خرابات مغان نور خدا میبینم / این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم” (اشاره به یافتن خدا در مکانها و حالتهای غیرمتعارف).
* **گاندی:** “دعا، درخواست کردن نیست. دعا، تسلیم کردن خود به چیزی است که نتیجهی آن، چیزی بزرگتر از خودمان است.”
* **امام صادق (ع):** “به طولانی بودن رکوع و سجود افراد نگاه نکنید، زیرا این چیزی است که به آن عادت کردهاند… بلکه به راستگویی و امانتداری آنها نگاه کنید.” (اشاره به اینکه روح و نتیجه عمل، مهمتر از فرم آن است).
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای کشف و طراحی نماز شخصیات: **’کاتالوگ عبادت من’**
۱. **بازنگری عبادت فعلی:** اگر در حال حاضر یک فرم عبادی (مثل نماز) را انجام میدهی، برای یک هفته، آگاهانه آن را با درک کامل معنا و با تمرکز بر ‘احساس’ انجام بده. اگر از آن حس خوب و اتصال دریافت کردی، آن را با قدرت ادامه بده.
۲. **کشف عبادتهای جدید:** یک لیست از حداقل ۵ فعالیتی که وقتی آنها را انجام میدهی، گذر زمان را حس نمیکنی، احساست خوب میشود و به یاد عظمت و زیبایی جهان میافتی، تهیه کن. (مثلاً: گوش دادن به یک قطعه موسیقی خاص، تماشای ستارگان، نقاشی کردن، بازی با یک کودک، پیادهروی در سکوت).
۳. **برنامهریزی عبادت:** در این هفته، هر روز **حداقل ۱۰ دقیقه** را به یکی از این ‘عبادتهای شخصی’ خود اختصاص بده. نام آن را در تقویمت بنویس: **’جلسه اتصال من’**.
۴. در حین انجام آن، تمام تمرکزت را بر روی خودِ عمل و احساس خوبی که در تو ایجاد میکند بگذار. در انتها، یک شکرگزاری کوتاه از خداوند برای آن لحظه زیبا به جای بیاور.
۵. در دفترچهات، بنویس که کدام یک از این عبادتها، بیشترین حس اتصال و آرامش را به تو داده است.
این تمرین به تو کمک میکند تا بفهمی که عبادت، یک وظیفه خشک و خستهکننده نیست، بلکه یک ‘زنگ تفریح’ برای روح و یک ‘قرار ملاقات عاشقانه’ با بهترین دوست توست.”
همراه گرامی، آپدیت ها در صورت لزوم ادامه میابند
بازدیدها: 0
