
**”پادشاه دیوانه”**
بنام خدا، سلام ، صادق دهکردی هستم و دو دهه تحقیق درباره انسانهای موفق و کتب موفقیت میکنم و بعد از تولید هزاران محتوای آموزشی، این بار با یک دوره آموزشی قدرتمند، بر گرفته از نکات طلایی هزاران کتاب، مقاله و قوانین مشترک افراد مشهور و موفق جهان در کنار شما هستم. کافی است یک سال هر کتاب و دوره موفقیتی را کنار بگذارید ، البته به جز آموزش های حوزه تخصصی خودتان و با این دوره همراه شوید و بعد از یک سال تبدیل به هر کسی که دوست دارید در این جهان خاکی تبدیل شوید، این تنها قولی است که باید بدهید تا نتیجه بگیرید.
آیا تا به حال حس کردهای که با بقیه فرق داری؟ یک ندای آرام درونت زمزمه میکند که قوانین این دنیا برای تو ساخته نشدهاند؟ اگر جوابت مثبت است، تو تنها نیستی. تو یک بیگانهای در دنیای آدمهای معمولی. به دنیای خودت خوش آمدی. به دنیای **پادشاهان دیوانه**.
این فقط یک دوره نیست، یک “مکتب فکری” است. به مکتب استاد دهکردی خوش آمدید.
**[توصیف درد مشترک]**
ما در جهانی زندگی میکنیم که به ما یاد دادهاند “منطقی” باشیم. به ما گفتهاند که برای رسیدن به هر چیزی باید سخت بجنگیم، از مسیرهای تکراری برویم و رویاهایمان را در چارچوب “ممکنها” قرار دهیم. به ما یاد دادهاند که به علم، کتابها و دانش بیرونی تکیه کنیم.اما یک درصد از انسانها… شاید هم کمتر… این قوانین را بازی نمیکنند.آنها نه تنها بازی را عوض میکنند، بلکه خالق بازی خودشان هستند.
**[معرفی راه حل “دیوانهوار”]**
یک “پادشاه دیوانه” کیست؟او شبیه کودکی است که هنوز باورهای منفی دنیا رویش ننشسته و معتقد است هر چیزی ممکن است.او شبیه پیامبری است که راهکارها را نه از کتابها، بلکه از یک نیروی برتر دریافت میکند.
او شبیه کارآفرین برتر جهان است که ایدههایی “دیوانهوار” به ذهنش میرسد و آنها را با چنان ایمانی عملی میکند که تمام دنیا را شگفتزده میکند.یک پادشاه دیوانه، به قدرتهای خداگونهای که در درونش نهفته است، **ایمان** دارد. او میداند که خودش **خالق زندگی خودش** است. او دانش مورد نیازش را “جذب” میکند، نه اینکه فقط آن را “جمع” کند.
**[ترسیم چشمانداز]**
او مسیر رسالتش را پیدا کرده. و وقتی با شجاعت، ایمان، باور و اشتیاق در آن مسیر قدم برمیدارد، یک معجزه رخ میدهد:خداوند و کائنات، درها را برایش باز میکنند.شرایط ایدهآل را برایش مهیا میکنند.و انسانهای درست را در مسیرش ظاهر میکنند.این یک رویا نیست. این یک قانون است. قانون پادشاهی.
**[دعوت به ماجراجویی]**
در دوره **”پادشاه دیوانه: با خدا باش و پادشاهی کن”**، ما قرار نیست به تو دانش اضافه کنیم.قرار است قفلهایی را باز کنیم که دانش حقیقی و کاربردی، خودش به سمت تو جذب شود.ما رازها و تکنیکهای آن یک درصد برتر را فاش خواهیم کرد.اگر آمادهای که از دنیای منطق و محدودیت فراتر بروی…اگر آمادهای که به قدرت خداگونه درونت ایمان بیاوری و قلمرو پادشاهی خودت را بسازی…**این سفر، سفر توست. قدم اول را بردار.*

**جلسه (۰): معمار نامرئی**
(تصویر یک معمار که با چشمانی بسته و لبخندی بر لب، ماکت یک آسمانخراش باشکوه را در ذهن خود میبیند. سپس تصویر واقعی همان آسمانخراش را نشان میدهد که دقیقاً مطابق با تصور او ساخته شده است.)
“قبل از اینکه اولین آجر یک ساختمان گذاشته شود، آن ساختمان قبلاً یک بار به طور کامل ساخته شده است. کجا؟ در **ذهن معمارش**.
زندگی تو، ساختمان توست. و تو، معمار آن هستی. اما یک سوال حیاتی وجود دارد: نقشهای که هر روز، هر لحظه، در ذهن خود مرور میکни، نقشه چیست؟ آیا نقشه یک قصر باشکوه است یا نقشه یک خرابه؟
آدمهای معمولی، ناآگاهانه، هر روز در ذهن خود، فیلم شکستها، بدبختیها و نگرانیهای گذشته و آینده را بازپخش میکنند و بعد تعجب میکنند که چرا زندگیشان شبیه همان فیلم ترسناک است.
اما یک پادشاه دیوانه… او میداند که **تو به چیزی تبدیل میشوی که در تمام روز، مدام تصویرش را در ذهنت میبینی.** او یک معمار آگاه است.
امروز، تو یاد میگیری که چطور از یک ‘قربانی تصاویر ذهنی’، به یک ‘کارگردان آگاه’ برای فیلم زندگیات تبدیل شوی.”
*۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که فیلمهای قدیمی را بازپخش میکرد):**
“داستان ‘پریسا’ را بشنوید. او در یک ارائه کاری مهم، یک بار تپق زده بود و خجالت کشیده بود. این اتفاق، یک فیلم کوتاه در ذهن او شد. هر بار که قرار بود در جمعی صحبت کند، ناخودآگاه همان فیلم را در ذهنش بازپخش میکرد: تصویر خودش در حال لرزیدن، صدای خنده دیگران… او مدام به گذشتهی بدبخت خود فکر میکرد و آن را دوباره خلق میکرد. نتیجه؟ او به تدریج دچار اضطراب اجتماعی شد و از هر فرصتی برای صحبت در جمع فرار میکرد. او با بازپخش یک فیلم قدیمی، آینده خود را نابود کرد.”
**داستان لذت (پادشاهی که کارگردان فیلم آینده بود):**
“حالا به **جیم کری**، کمدین و بازیگر بزرگ، نگاه کنید. در دورانی که یک بازیگر ناشناخته و فقیر بود، او یک چک ۱۰ میلیون دلاری به نام خودش نوشت و تاریخ آن را برای سه سال بعد زد. او این چک را همیشه در کیف پولش نگه میداشت.
اما کار اصلی او، در ذهنش بود. او هر روز، هر لحظه، با چشمان باز، خودش را در حال دریافت آن چک، در حال بازی در فیلمهای بزرگ و در حال شنیدن صدای تشویق مردم **تصویرسازی** میکرد. او مدام تصویر ذهنی آینده خود را در ذهنش میدید.
این ‘راز’ بزرگ آدمهای موفق است. آنها در زمان حال، در ‘واقعیت آینده’ خود زندگی میکنند. دقیقاً سه سال بعد، جیم کری برای بازی در فیلم Dumb and Dumber، دستمزد ۱۰ میلیون دلاری دریافت کرد. او فیلمی که هر روز در ذهنش اکران میکرد را به واقعیت تبدیل کرد.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن ذهن تو یک زمین حاصلخیز است و تصاویر ذهنی تو، بذرهایی هستند که در آن میکاری.
اگر تو هر روز بذرهای خار و علف هرز (تصاویر شکست، فقر، بیماری) در این زمین بکاری، آیا میتوانی انتظار داشته باشی که گندم و میوههای شیرین برداشت کنی؟ هرگز.
یک پادشاه دیوانه، یک باغبان هوشمند است. او آگاهانه، هر روز، بهترین و مرغوبترین بذرها (تصاویر موفقیت، ثروت، سلامتی) را در زمین ذهنش میکارد. او میداند که اگر این کار را با استمرار انجام دهد، دیر یا زود، این بذرها جوانه زده و به درختان تنومندی در دنیای واقعی تبدیل خواهند شد.
**چشمان تو، چه باز و چه بسته، همیشه در حال کاشتن بذر هستند. مراقب باش چه چیزی میکاری.**”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این قانون ‘تصویرسازی ذهنی’، سنگ بنای موفقیت در تمام حوزههاست، از ورزش گرفته تا کسبوکار.
**ورزشکاران المپیک**، ساعتها وقت صرف ‘تمرین ذهنی’ میکنند. آنها بارها و بارها در ذهن خود، مسابقه را از ابتدا تا انتها، به صورت بینقص و با جزئیات کامل، مرور میکنند. وقتی روز مسابقه فرا میرسد، مغز و بدن آنها آنقدر با این تصویر آشناست که آن را به طور خودکار اجرا میکند.
**جک نیکلاوس**، اسطوره گلف، میگوید: ‘من هرگز ضربهای را در واقعیت نمیزنم، مگر اینکه قبل از آن، یک تصویر بسیار واضح، دقیق و رنگی از آن در ذهنم داشته باشم.’
**ناپلئون هیل** در کتاب ‘بیندیشید و ثروتمند شوید’، یک فصل کامل را به قدرت ‘تجسم خلاق’ اختصاص میدهد و آن را یکی از مراحل اصلی برای تبدیل آرزو به طلا میداند.
یک پادشاه دیوانه میداند که **جهان بیرون، آینهی جهان درون است.** برای تغییر تصویر در آینه، ابتدا باید تصویری که به آن نگاه میکند را تغییر دهد.”
**۵. دلگرمی**
“میدانم، شاید در ابتدا کنترل کردن افکار و تصاویر ذهنی سخت به نظر برسد. ذهن ما عادت کرده که مانند یک میمون مست، از شاخهای به شاخه دیگر بپرد و بیشتر روی شاخههای خشک و خطرناک (افکار منفی) توقف کند.
این یک مهارت است که نیاز به تمرین دارد. قرار نیست از روز اول، تمام روز را در تصاویر مثبت غرق باشی. فقط با چند دقیقه در روز شروع کن. هر بار که مچ ذهنت را در حال بازپخش یک فیلم منفی گرفتی، عصبانی نشو. فقط به آرامی بگو ‘کات!’ و آگاهانه، کانال را به فیلم مورد علاقهات تغییر بده. با هر بار انجام این کار، تو به عنوان کارگردان، قویتر میشوی.”
**۶. انرژی و انگیزه دادن**
“تو یک سینمای شخصی و سه بعدی در ذهن خودت داری! با بهترین کیفیت صدا و تصویر! و تو هم کارگردانی، هم نویسنده و هم تنها تماشاچی آن!
چرا فیلمهای تکراری و خستهکننده دیگران را تماشا میکنی؟ چرا فیلم ترسناک نگرانیها را پخش میکنی؟
از امروز، بزرگترین، حماسیترین و باشکوهترین فیلمی که میتوانی تصور کنی را بساز! فیلمی که در آن تو قهرمان، ثروتمند، شاد و موفق هستی. این فیلم را آنقدر تماشا کن تا دیالوگهایش را حفظ شوی. آنقدر تماشا کن تا باورش کنی.
**تو به چیزی تبدیل خواهی شد که بیشترین زمان را صرف تماشای آن در سینمای ذهنت کنی.** برو و یک شاهکار سینمایی از آیندهات بساز!”
**۷. توضیح علمی**
“مغز ما تفاوتی بین یک **تجربه واقعی** و یک **تجربه vivid (زنده و با جزئیات) ذهنی** قائل نمیشود.
وقتی شما با تمام حواس خود، رسیدن به یک هدف را تجسم میکنید (صداها، بوها، احساسات)، مغز شما دقیقاً همان مسیرهای عصبی و همان مواد شیمیایی (دوپامین، سروتونین) را فعال و آزاد میکند که گویی آن اتفاق واقعاً رخ داده است.
این کار، یک **’حافظه از آینده’** در مغز شما میسازد. شما دارید به مغز و بدنتان یاد میدهید که ‘احساس’ آیندهی مطلوبتان چگونه است. با تکرار این تمرین، شما به صورت بیولوژیکی، بدن و ذهن خود را برای آن آینده ‘شرطی’ میکنید.
این فرآیند، **’آزمایش ذهنی’ (Mental Rehearsal)** نام دارد و به ‘سیستم فعالساز شبکهای’ (RAS) شما فرمان میدهد تا به دنبال هر چیزی در محیط بگردد که شما را به آن ‘حافظه آینده’ نزدیکتر کند.”
**۸. جملات بزرگان**
* **نویل گادارد:** “انسان، با عمل کردن بر اساس فرضیهای که دارد، آن را به واقعیت تبدیل میکند. فرض کن که آرزویت برآورده شده و بر اساس آن فرض، راه برو.”
* **محمدعلی کلی:** “قهرمانان در باشگاهها ساخته نمیشوند. قهرمانان از چیزی در اعماق وجودشان ساخته میشوند: یک آرزو، یک رویا، یک تصویر ذهنی.”
* **اپرا وینفری:** “شما همان چیزی را خلق میکنید که به آن باور دارید.” (و باور، از تکرار تصاویر ذهنی ساخته میشود).
**۹.(تمرین جلسه صفر)**
“و اما اولین و مهمترین تمرین تو در این سفر پادشاهی: **’ساخت تریلر فیلم آینده’**
این تمرین دقیقاً همان چیزی است که خودت به آن اشاره کردی و فوقالعاده قدرتمند است:
۱. **مرحله فیلمنامه:** لیستی از **۵ تا ۱۰ صحنه کلیدی** از زندگی ایدهآل آیندهات را بنویس. (مثلاً: ‘در حال امضای قرارداد رویاییام’، ‘در حال رانندگی با ماشین مورد علاقهام در یک جاده زیبا’، ‘در حال خندیدن با خانواده در یک سفر شگفتانگیز’، ‘در حال دیدن موجودی حساب بانکیام با یک عدد بزرگ’).
۲. **مرحله تولید (با کمک هوش مصنوعی):**
* یک عکس واضح و باکیفیت از چهره خودت را به یک ابزار هوش مصنوعی تولید تصویر (مانند Midjourney, Stable Diffusion, یا حتی اپهای موبایلی) بده.
* برای هر کدام از صحنههای فیلمنامهات، یک ‘پرامپت’ یا دستور دقیق به هوش مصنوعی بده تا تو را در آن صحنه بازسازی کند. (مثلاً: `a realistic photo of [توصیف خودت], signing a major contract in a modern, luxurious office, looking confident and successful`)
* بهترین تصاویر ساخته شده را ذخیره کن.
۳. **مرحله تدوین:**
* این تصاویر را به یک ابزار هوش مصنوعی ‘تصویر به ویدیو’ (مانند RunwayML, Pika Labs) بده و از هر کدام، یک کلیپ کوتاه چند ثانیهای با حرکات سینمایی آرام بساز.
* این کلیپهای کوتاه را با یک نرمافزار ساده ویرایش ویدیو (مثل CapCut یا Inshot) به هم بچسبان تا یک ‘تریلر’ ۱ تا ۲ دقیقهای از فیلم آیندهات ساخته شود.
۴. **مرحله صداگذاری:** یک موسیقی انگیزشی، حماسی و بدون کلام که به تو حس قدرت و امید میدهد را پیدا کن و روی این کلیپ قرار بده.
۵. **مرحله اکران روزانه:**
* این کلیپ نهایی، ‘تریلر پادشاهی’ توست. آن را در گوشی خود ذخیره کن.
* هر روز صبح (بعد از کوک کردن ساز روز) و هر شب قبل از خواب، این تریلر را با تمام وجود تماشا کن.
* در طول روز، مدام این صحنهها را در ذهن خود (حتی با چشمان باز) مرور کن. بگذار این تصاویر، غذای روزانه ذهن تو باشند.
این تمرین، نه یک سرگرمی، بلکه یک **ابزار مهندسی واقعیت** است. تو در حال ساختن یک ‘حافظه از آینده’ برای خودت هستی و به زودی خواهی دید که چطور دنیای بیرون، برای هماهنگ شدن با این فیلم، خود را از نو میچیند.”
نمونه ای از کلیپی که با این ترفند ساخته شده و تنها با هوش مصنوعی زیر میتوانید بسازید
https://grok.com
ابتدا تصویر فرد داده شده ، سپس پلانهای هر موقعیت را ساخته و در نهایت در قسمت تصور تک تک آنها را ارسال و با پرامپت به ویدیو های کوتاه تبدیل و دانلود کرده و سپس با اینشات به هم چسبانده و یک موزیک انگیزشی از داخل موزیکای آماده اینشات صداگذاری شده و در نهایت خروجی گرفته است👇

**جلسه ۱: بنزین پادشاهی تو**
**۱. راز این جلسه:**
“چی میشد اگر بهت میگفتم بزرگترین منبع انرژی تو برای رسیدن به رویاهات، در دهان دشمنان و مسخرهکنندگانت پنهان شده؟ چی میشد اگر میفهمیدی هر ‘هه!’ تمسخرآمیزی که میشنوی، یک بشکه بنزین سوپر برای موتور پادشاهی توئه؟
اکثر مردم با تمسخر خرد میشن… اما یک پادشاه دیوانه… با تمسخر **شعلهور** میشه.
امروز قراره یاد بگیری چطور سمّ تمسخر رو به قدرتمندترین اکسیر موفقیت تبدیل کنی.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که شکست خورد):**
“اجازه بدید داستان ‘آرش’ رو براتون بگم. آرش عاشق نجاری بود. اون طرحهای خلاقانهای برای ساخت میز و صندلی با چوبهای بازیافتی داشت. وقتی اولین طرحش رو با هیجان به دوستانش نشون داد، با قهقهههای بلند مواجه شد: ‘کی برای این آشغالها پول میده؟ برو یه کار درست و حسابی پیدا کن!’
صدای تمسخر اونقدر در گوشش پیچید که چکش رو زمین گذاشت. امروز آرش یک کارمند معمولیه، در یک ادارهی معمولی، با یک زندگی معمولی. رویای پادشاهیاش زیر آوار تمسخر دیگران دفن شد. آرش به اونها اجازه داد که فرمانروای سرنوشتش باشن.”
**داستان لذت (کسی که پادشاه دیوانه شد):**
“حالا بیایید به ‘سارا’ نگاه کنیم. سارا میخواست در شهر کوچکش یک کافه کتاب راه بندازه. همه بهش میگفتن: ‘مردم اینجا فقط قلیون میکشن، کسی کتاب نمیخونه! دیوونه شدی؟’
هر بار که سارا این جمله رو میشنید، یک لبخند مرموز میزد و زیر لب میگفت: ‘دقیقاً چون کسی این کارو نکرده، من انجامش میدم.’ تمسخر دیگران برای سارا مثل تاییدیه بود. تاییدیهای که نشون میداد ایدهاش اونقدر جدیده که آدمهای معمولی درکش نمیکنن.
امروز کافه کتاب سارا، پاتوق اصلی شهر شده. اون نه تنها یک کسبوکار ساخت، بلکه فرهنگ شهرش رو تغییر داد. اون پوزخندها، سوخت جتِ او برای پرواز بود. اون یک پادشاه دیوانه است.”
**۳. رویاپردازی**
“چشمهاتو برای یک لحظه ببند… اون رویای بزرگ و ‘دیوانهوارت’ رو به یاد بیار. همونی که جرأت نمیکنی بلند در موردش حرف بزنی. حالا تصور کن اون رو با چند نفر در میون گذاشتی. پوزخندها رو میبینی؟ صدای ‘نمیشه’، ‘تو نمیتونی’ رو میشنوی؟
حالا سناریو رو عوض کن. تصور کن با هر پوزخند، یک نور طلایی از دهان اونها خارج میشه و وارد قلب تو میشه. قلبت گرمتر و قویتر میشه. با هر تمسخر، یک پله زیر پات ظاهر میشه و تو رو بالاتر میبره. اونها دارن ناآگاهانه برای تو یک نردبان به سمت موفقیت میسازن. اونها کارگران رایگان پادشاهی تو هستن. این دنیا رو حس کن. دنیایی که در اون، تمسخر دیگران، تشویق خصوصی توئه. چشماتو باز کن. این دنیا، دنیای یک پادشاه دیوانه است.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“فکر میکنی این یک تئوری جدیده؟ تاریخ رو نگاه کن.
وقتی **نوح نبی** کشتی میساخت، در خشکی مطلق، آیا مسخرهاش نکردند؟ اما ایمان او به فرمان الهی، قویتر از هر تمسخری بود و او و پیروانش نجات یافتند.
وقتی **برادران رایت** گفتند میخواهند یک ماشین سنگینتر از هوا را به پرواز درآورند، آیا بزرگترین دانشمندان زمان به آنها نخندیدند؟
وقتی **ایلان ماسک** گفت موشکهایی میسازد که به زمین برمیگردند، آیا صنعت فضایی او را یک دیوانه خطاب نکرد؟
تمام این پادشاهان دیوانه یک راز مشترک داشتند: آنها فهمیده بودند که **تمسخر، نشانهی نوآوری است**. صدای تمسخر، قطبنمایی است که به تو میگوید در مسیر درست و بکری قدم گذاشتهای.”
**۵. دلگرمی**
“میدونم. شنیدن تمسخر درد داره. حس میکنی تنهایی. حس میکنی تمام دنیا مقابلت ایستاده. این کاملاً طبیعیه. تو انسان هستی. اما میخوام بدونی که این درد، دردِ رشده. مثل درد عضلات بعد از یک تمرین سنگین. این درد یعنی داری قویتر میشی. تو تنها نیستی. تمام پادشاهان تاریخ، قبل از تو این مسیر رو رفتن. من اینجا کنارتم تا بهت یادآوری کنم که این درد موقتیه، اما پادشاهی تو ابدی.”
**۶. انرژی و انگیزه **
“پس از امروز، وقتی کسی تو رو مسخره کرد، مشتهاتو گره کن، یک لبخند بزن و توی دلت فریاد بزن: **’سوخت رسید!’**
بگذار صدای اونها مثل غرش یک موتور قدرتمند در وجودت بپیچه! بگذار به تو یادآوری کنه که چقدر کارت بزرگه! تو یک اثر هنری خلق میکنی که اونها هنوز درک نمیکنن. بهشون حق بده! درک شاهکارها کار هر کسی نیست. برو و اونها رو شگفتزده کن!”
**۷. توضیح علمی**
“از نظر علمی، این پدیده ریشههای عمیقی داره. مغز ما برای بقا طراحی شده و بقا یعنی ‘عضو گروه بودن’. تمسخر شدن، در مغز باستانی ما به معنی ‘طرد شدن از قبیله’ و مرگ حتمی تعبیر میشه. برای همین اینقدر دردناکه.
اما کاری که ما در این جلسه میکنیم یک **’بازنویسی عصبی’ (Neuro-rewiring)** است. ما داریم آگاهانه یک مسیر عصبی جدید میسازیم. مسیری که در اون، سیگنال ‘تمسخر’ به جای فعال کردن مرکز ‘ترس و درد’ (آمیگدال)، مرکز ‘پاداش و انگیزه’ (سیستم دوپامینرژیک) رو فعال میکنه. ما داریم به مغزمون یاد میدیم که تمسخر رو به عنوان یک جایزه ببینه، نه یک تهدید. این یک هک ذهنی قدرتمنده.”
**۸. جملات بزرگان**
* **ناپلئون هیل:** “هر شکست، هر درد دل، هر تمسخر، دانهای از یک موفقیت معادل یا بزرگتر را در خود دارد.”
* **آلبرت انیشتین:** “اگر ایدهای در ابتدا مضحک به نظر نرسد، شانسی برای موفقیت ندارد.”
* **شعار سیلیکونولی:** “اگر از کارت خجالت نمیکشی، یعنی خیلی دیر آن را عرضه کردهای.” (این جمله اشاره به این داره که ایدههای نوآورانه در ابتدا ناقص و قابل تمسخر به نظر میرسند.)
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما اولین تمرین تو برای تبدیل شدن به یک پادشاه دیوانه: **’شکارچی تمسخر’**
برای هفته آینده، وظیفه تو اینه که آگاهانه دنبال تمسخر بگردی. نه اینکه کاری کنی که مسخره بشی، بلکه گوشهاتو تیز کنی برای شنیدنش.
۱. یک دفترچه بردار و اسمش رو بذار **’کتابخانه سوخت من’**.
۲. هر بار که در طول هفته با یک نظر منفی، یک پوزخند، یا یک تمسخر مستقیم یا غیرمستقیم در مورد خودت یا رویاهات مواجه شدی، اون رو دقیقاً در این دفترچه یادداشت کن.
۳. روبروی اون جمله، با خط درشت بنویس: **”ممنونم بابت سوخت!”**
۴. در پایان هفته، به این لیست نگاه کن و ببین چقدر سوخت رایگان برای پادشاهیات جمع کردی.
این تمرین به تو کمک میکنه تا از حالت قربانی خارج بشی و به جایگاه یک مشاهدهگر قدرتمند برسی. تو دیگه هدف تمسخر نیستی؛ تو شکارچی اون هستی.”

**جلسه ۲: گوش دادن به نجواهای دیوانهوار**
موضوع جلسه دوم فوقالعادهست و دقیقاً ادامه منطقی جلسه اوله. در جلسه اول یاد گرفتیم تمسخر بیرونی رو به سوخت تبدیل کنیم، حالا در جلسه دوم یاد میگیریم چطور با **بزرگترین مسخرهکننده عالم، یعنی منطق خودمون** روبرو بشیم و ایدههای “دیوانهوار” رو به عمل تبدیل کنیم.
این ساختار قدرتمند رو دوباره به کار میگیریم تا یک جلسه عمیق و تاثیرگذار و کاربردی ایجاد کنیم.
“تا حالا شده یک ایده ناگهانی مثل صاعقه به ذهنت بخوره؟ یک ایده عجیب، غیرمنطقی، شاید حتی خندهدار… و بلافاصله یک صدای دیگه توی سرت فریاد بزنه: **’ساکت شو! احمقانه است!’**
اون صدای اول، نجوای پادشاهی تو از سمت کائناته. اون صدای دوم، صدای زندانبان منطق توئه.
امروز قراره یاد بگیری چطور صدای زندانبان رو نادیده بگیری و با اون نجوای دیوانهوار، امپراطوری خودت رو بسازی. چون بزرگترین ایدههای تاریخ، در ابتدا چیزی جز یک شوخی مسخره نبودن.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که به منطقش باخت):**
“اجازه بدید داستان ‘پرهام’ رو بگم. پرهام یک حسابدار بود. یک روز وسط کار با اعداد و ارقام، یک ایده به ذهنش رسید: یک اپلیکیشن موبایل که به مردم کمک میکنه گیاهان آپارتمانیشون رو بر اساس نور خونه و شخصیتشون انتخاب کنن! هیجانزده شد، اما منطقش فوراً وارد شد: ‘تو که برنامهنویس نیستی. صدها اپلیکیشن گیاهی وجود داره. کی به شخصیت گیاه اهمیت میده؟ مسخرهست!’ پرهام به منطقش گوش داد و ایده رو در یک پوشه در ذهنش به اسم ‘ایدههای احمقانه’ بایگانی کرد. دو سال بعد، یک اپلیکیشن دقیقاً با همین ایده به اسم ‘Plant Match’ در دنیا وایرال شد و میلیونها دلار ارزش پیدا کرد. پرهام هنوز یک حسابداره، اما حالا با یک حسرت عمیق زندگی میکنه. منطقش، پادشاهیاش رو ازش دزدید.”
**داستان لذت (پادشاه دیوانهای که به نجوایش گوش داد):**
“حالا داستان ‘رویا’. رویا عاشق درست کردن شکلاتهای خانگی بود. یک شب خواب دید که داره شکلاتهایی با طعم قرمهسبزی درست میکنه! وقتی بیدار شد، اول خندید، بعد منطقش گفت: ‘تهوعآوره! کی همچین چیزی میخوره؟’ اما رویا از جلسه قبل یاد گرفته بود که تمسخر (حتی تمسخر منطق خودش) یک نشونهست. با خودش گفت: ‘شاید خود قرمهسبزی نه، ولی ترکیب طعمهای شور و شیرین و گیاهی در شکلات… چرا که نه؟’
اون شروع به آزمون و خطا کرد. شکلات با رزماری، با نمک دریایی، با فلفل… ایدهی اولیهی ‘مسخره’، اون رو به سمت یک دنیای کاملاً جدید از طعمها هدایت کرد. امروز برند شکلاتهای دستساز و خاصِ ‘رویا’ در تمام کافههای لاکچری شهر پیدا میشه. اون به نجوای دیوانهوارش اعتماد کرد و یک قلمرو جدید خلق کرد.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن تو یک گیرندهی رادیویی بسیار قدرتمند هستی. کائنات و منبع الهی، ۲۴ ساعته در حال ارسال سیگنالهاییه که حاوی ایدهها، راهحلها و نقشههای گنجه. این سیگنالها مثل نجواهای آرام به ذهن تو میرسن.
اما کنار تو، یک ‘نویز کنسلر’ خیلی قوی هم هست به اسم ‘منطق’. کار این نویز کنسلر اینه که هر فرکانسی که با ‘دادههای قبلی’ و ‘باورهای موجود’ همخوانی نداره رو حذف کنه. چون کارش حفظ وضع موجوده، نه خلق شگفتی.
یک پادشاه دیوانه یاد میگیره که چطور اون نویز کنسلر رو برای چند دقیقه در روز خاموش کنه. یاد میگیره که به اون ‘پارازیتهای خلاق’ گوش بده. چون میدونه که رسالتش، در یکی از همون فرکانسهای ‘غیرمنطقی’ پنهان شده.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“فکر میکنی ایدهی ‘چسبی که خوب نمیچسبه’ چقدر مسخرهست؟ دکتر اسپنسر سیلور در شرکت ۳M دقیقاً همین رو اختراع کرد. منطق میگفت این یک شکست کامله. اما یک همکار دیوانهتر از او، آرت فرای، از این چسب ضعیف برای چسباندن کاغذ یادداشت به کتاب سرود کلیساش استفاده کرد… و اینطور بود که **کاغذهای یادداشت چسبان (Post-it Notes)** متولد شدند. یک امپراطوری میلیارد دلاری از یک ایده کاملاً مسخره!
یا داستان **اینستاگرام** رو ببینید. کوین سیستروم در ابتدا یک اپلیکیشن پیچیده به اسم Burbn ساخته بود که کارهای زیادی میکرد. اما بعد به یک نجوای دیوانهوار گوش داد: ‘چی میشه اگه همه چیز رو حذف کنیم و فقط بخش عکسها و فیلترها رو نگه داریم؟’ منطق میگفت: ‘چرا باید اپلیکیشنت رو ناقص کنی؟’ اما اون به اون سادگیِ مسخره اعتماد کرد و نتیجهاش، انقلابی در دنیای شبکههای اجتماعی بود.
پادشاهان دیوانه میدانند که ایدهها در ابتدا کامل نیستند. آنها یک ‘بذر’ هستند. وظیفه تو کاشتن اون بذره، نه قضاوت کردنش.”
**۵. دلگرمی**
“میدونم چه حسی داره. وقتی یک ایده به ذهنت میرسه و منطقت اون رو به توپ میبنده، حس حماقت میکنی. حس میکنی شاید واقعاً دیوانه شدی. میخوام بهت بگم که این صدای منطق، دشمن تو نیست. اون یک نگهبان نگرانه که فقط میخواد تو رو از خطر ‘شکست’ و ‘تمسخر’ حفظ کنه. اون فقط ابزارهای قدیمی رو میشناسه. تو باید با مهربانی بهش بگی: ‘ممنونم که نگرانمی. ولی این بار، فرمان دست منه. اجازه بده امتحانش کنم.’ تو دیوانه نیستی، تو یک کاشفی در سرزمینهای ناشناخته.”
**۶. انرژی و انگیزه **
“از امروز، هر وقت ایدهای به ذهنت رسید که منطقت اون رو مسخره کرد، جشن بگیر! فریاد بزن: **’پیداش کردم!’** این نشونهی توئه! این بلیط بختآزمایی تو از طرف کائناته! منطق تو فقط چیزهایی رو تایید میکنه که قبلاً وجود داشته. اما تو اینجا نیستی که کپی کنی، تو اینجایی که **خلق کنی**! برو و اون ایدهی مسخره رو به شاهکار بعدی دنیا تبدیل کن!”
**۷. توضیح علمی**
“مغز ما دو نیمکره دارد. **نیمکره چپ**، منطقی، تحلیلگر و زبانمحور است. این جایگاه ‘پادشاه غاصب’ یا ‘زندانبان منطق’ است. **نیمکره راست**، خلاق، شهودی، کلنگر و تصویرمحور است. این گیرندهی ‘نجواهای دیوانهوار’ است. در سیستم آموزشی و زندگی روزمره، ما به شدت نیمکره چپ را تمرین میدهیم و نیمکره راست را سرکوب میکنیم.
کاری که یک پادشاه دیوانه میکند، ایجاد یک **’پل عصبی’ (Corpus Callosum Bridge)** آگاهانه بین این دو نیمکره است. او ایده خام و خلاق را از نیمکره راست میگیرد و به جای سرکوب، آن را به نیمکره چپ میدهد و میگوید: ‘خب، حالا برای عملی کردن این ایده دیوانهوار، یک نقشه منطقی طراحی کن.’ او از منطق به عنوان ‘ابزار اجرا’ استفاده میکند، نه به عنوان ‘قاضی ایده’.”
**۸. جملات بزرگان**
* **استیو جابز:** “مردم اغلب نمیدانند چه میخواهند تا زمانی که شما آن را به آنها نشان دهید.” (اشاره به خلق نیازهای جدید با ایدههای غیرمنطقی)
* **جورج برنارد شاو:** “انسان منطقی خود را با دنیا تطبیق میدهد؛ انسان غیرمنطقی سعی میکند دنیا را با خود تطبیق دهد. بنابراین، تمام پیشرفتها به انسان غیرمنطقی بستگی دارد.”
* **پائولو کوئیلو:** “وقتی چیزی را از صمیم قلب بخواهی، تمام کائنات در جهت تحقق آن با تو همدست میشود.” (این خواستن، از همان نجواهای اولیه شروع میشود.)
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای ساختن پل بین دو نیمکره مغزت: **’دفترچه ایدههای مسخره’**
۱. یک دفترچه جدید تهیه کن. روی جلدش با خط بزرگ بنویس: **’ایدههای مسخرهی میلیاردی من’**.
۲. برای یک هفته، هر روز صبح بلافاصله بعد از بیدار شدن (زمانی که نیمکره راست فعالتر است) یا هر زمان دیگری، وظیفه داری **حداقل ۳ ایده ‘مسخره’** در این دفترچه بنویسی. ایدههایی که اولین واکنش منطقت به آنها ‘عمراً!’ یا ‘خندهداره!’ است. (مثال: رستوران با گارسونهای رباتیک، جورابهایی که خودشان جفتشان را پیدا میکنند، اپلیکیشن ترجمه زبان گربهها!)
۳. به هیچ وجه ایدهها را قضاوت نکن. فقط بنویس. این تمرین، ماهیچهی ‘دریافت ایده’ تو را تقویت میکند و به منطقت یاد میدهد که در مرحله اول ساکت باشد.
۴. در پایان هفته، به لیستت نگاه کن. شاید ۹۹٪ آنها واقعاً بیفایده باشند. اما آن ۱٪… آن ۱٪ میتواند بذر پادشاهی بعدی تو باشد.”

**جلسه ۳: کلید طلایی قلبها**
عالیه! موضوعاین جلسه فوقالعاده عمیق و هوشمندانهست. بعد از دو جلسه که روی دنیای درون و ایدههای خودمون کار کردیم، حالا داریم وارد تعامل با دنیای بیرون و **قوانین نانوشتهی پادشاهی در ارتباطات** میشیم.
اینکه یک “پادشاه دیوانه” حتی در اوج قدرت، با احترام و آرامش فرمانروایی میکنه، نشان از تسلط کامل او بر قوانین انسانی داره. بریم که این جلسه قدرتمند رو با تو دوست و همراه عزیزم در مکتبی که داریم در زندگیمون ایجاد می کنیم، بسازیم.
“قدرتمندترین اهرم جهان برای حرکت دادن انسانها چیست؟ پول؟ زور؟ تهدید؟هیچکدام.
قدرتمندترین اهرم، یک دکمهی مخفی و بسیار حساس در اعماق وجود هر انسانی است به نام: **سیستم تلافی**.
آدمهای معمولی ناآگاهانه این دکمه را فشار میدهند و دنیا را به میدان جنگ تبدیل میکنند. اما یک پادشاه دیوانه… او میداند که با این کلید طلایی میتواند سرسختترین قلبها را بگشاید و بزرگترین ارتشها را بدون شلیک یک گلوله، به متحدان وفادار خود تبدیل کند.
امروز، تو این کلید را به دست خواهی آورد.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که باخت):**
“بیایید ‘فرهاد’ را ببینیم، یک مدیر باهوش و سختکوش. وقتی یکی از کارمندانش اشتباهی کرد، فرهاد در جمع او را سرزنش کرد و با لحنی تند به او گفت چقدر بیدقت است. او فکر میکرد با این کار ‘حساب کار دست بقیه میآید’. اما او ناآگاهانه دکمه تلافی را فشار داد. آن کارمند از آن روز به بعد، دیگر هیچ ایدهی جدیدی نداد، کارش را فقط در حد وظیفه انجام میداد و ناخودآگاه، در برابر هر دستور فرهاد مقاومت میکرد. فرهاد با یک جمله، یک سرباز خلاق را به یک دشمن پنهان تبدیل کرد. او باخت، چون قانون تلافی را نمیدانست.”
**داستان لذت (پادشاه دیوانهای که برنده شد):**
“حالا ‘مریم’ را تصور کنید، رهبر یک تیم استارتاپی. یکی از اعضای تیمش یک اشتباه بزرگ مرتکب شد که نزدیک بود کل پروژه را به خطر بیندازد. مریم او را به اتاقش دعوت کرد، برایش یک فنجان چای ریخت و با لبخند گفت: ‘یادته اون باری که فلان ایدهی عالی رو دادی و همهمون رو نجات دادی؟ تو فوقالعادهای. حالا بیا ببینیم این اتفاق جدید چه درسی برای همهمون داره.’
او با این کار، نه تنها دکمه تلافی را فعال نکرد، بلکه **سیستم جبران مثبت** را روشن کرد. آن کارمند چنان احساس قدردانی و دِین کرد که شبانهروز کار کرد تا اشتباهش را جبران کند و وفادارترین عضو تیم مریم شد. مریم با یک فنجان چای و چند کلمه احترام، یک متحد قسمخورده ساخت. این یعنی پادشاهی.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن هر انسانی که با او روبرو میشوی، یک قلعهی نفوذناپذیر است با دیوارهای بلند. تو میتوانی با توپ و تانک (فریاد، انتقاد، زور) به دیوارهایش حمله کنی. شاید دیوارها ترک بردارند، اما قلعه هرگز فتح نمیشود و ساکنانش تا ابد از تو متنفر خواهند بود.
حالا سناریوی پادشاه دیوانه را ببین. تو به جای توپ، با یک **شاخه گل (احترام)**، یک **آواز (لبخند)** و یک **نامه محبتآمیز (قدردانی)** به دروازه قلعه نزدیک میشوی. نگهبانان قلعه (احساسات فرد) که همیشه منتظر حمله بودند، شگفتزده میشوند. آنها به جای فعال کردن سیستم دفاعی، دروازهها را برایت باز میکنند.
تو وارد قلعه میشوی، نه به عنوان یک مهاجم، بلکه به عنوان یک مهمان عزیز. حالا میتوانی هر پیامی که داری را به حاکم قلعه (منطق فرد) برسانی و او با گوش جان خواهد شنید. این هنر فتح بدون جنگ است.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این قانون جدید نیست، بلکه قانونی ازلی است.
**پیامبر اسلام (ص)** را ببینید. در اوج قدرت، زمانی که مکه را فتح کرد، به جای انتقام از کسانی که سالها او و یارانش را آزار داده بودند، فرمود: ‘امروز روز ملامت و سرزنش نیست. بروید که همه شما آزادید.’ او با این کار، سیستم تلافی منفی را خلع سلاح کرد و سیستم جبران مثبت را در قلب بزرگترین دشمنانش فعال کرد. آنها گروه گروه به او ایمان آوردند.
**نلسون ماندلا** بعد از ۲۷ سال زندان، به جای انتقام از سفیدپوستانی که او را زندانی کرده بودند، دولت آشتی ملی تشکیل داد. او میدانست که تلافی، فقط چرخه خشونت را ادامه میدهد. او با بخشش و احترام، یک ملت را از جنگ داخلی نجات داد.
یک پادشاه دیوانه میداند که **قدرت واقعی در بخشش و احترام است، نه در انتقام و تحقیر**.”
**۵. دلگرمی**
“میدانم سخت است. وقتی کسی به تو بیاحترامی میکند، اولین واکنش غریزی، حمله متقابل است. وقتی میخواهی از کسی انتقاد کنی، راحتترین کار، بیان مستقیم و تند آن است. آرامش و احترام در لحظات سخت، نیازمند تمرین است. این مثل یک عضله است که باید قوی شود. اگر گاهی شکست خوردی و واکنش تندی نشان دادی، خودت را سرزنش نکن. تو در حال یادگیری یک هنر باستانی هستی. فقط دوباره بلند شو، تاجت را صاف کن و این بار با احترام بیشتری فرمانروایی کن.”
**۶. انرژی و انگیزه **
“از امروز، تو یک دیپلمات در پادشاهی خودت هستی! هر کلمهی تو یک سفیر است. یا سفیر جنگ است یا سفیر صلح. انتخاب با توست! به هر تعاملی به چشم یک فرصت برای فتح یک قلب نگاه کن. با هر لبخند، با هر کلمهی محترمانه، تو در حال گسترش قلمرو نفوذ خودت هستی. تو در حال ساختن یک ارتش از متحدان هستی که با جان و دل برایت خواهند جنگید، فقط به این دلیل که تو به آنها احترام گذاشتهای. این هوشمندانهترین استراتژی پادشاهی است!”
**۷. توضیح علمی**
“از دیدگاه **نوروساینس (علوم اعصاب)**، وقتی به کسی بیاحترامی میکنیم یا از او به تندی انتقاد میکنیم، مستقیماً **آمیگدال (Amygdala)** مغز او را فعال میکنیم. آمیگدال مرکز پردازش ترس و تهدید است و واکنشهای جنگ یا گریز (Fight or Flight) را کلید میزند. در این حالت، بخش منطقی مغز **(قشر پیشپیشانی – Prefrontal Cortex)** تقریباً خاموش میشود. یعنی فرد دیگر به حرف شما گوش نمیدهد، فقط در حال دفاع یا آماده شدن برای حمله است.
اما وقتی با احترام، لبخند و قدردانی صحبت میکنیم، سیستم **اکسیتوسین (Oxytocin)** و **سروتونین (Serotonin)** را در مغز او فعال میکنیم. این هورمونها حس اعتماد، ارتباط و امنیت را ایجاد میکنند و قشر پیشپیشانی را فعال نگه میدارند. در این حالت، فرد پذیرای حرف شما، منطق شما و حتی انتقاد سازنده شما خواهد بود. شما با احترام، مغز او را هک میکنید!”
**۸. جملات بزرگان**
* **دیل کارنگی:** “شما میتوانید در دو ماه با علاقهمند شدن به دیگران، دوستان بیشتری پیدا کنید تا در دو سال با تلاش برای علاقهمند کردن دیگران به خودتان.” (اساس این علاقه، احترام است)
* **قانون طلایی ادیان:** “آنچه برای خود میپسندی، برای دیگران هم بپسند و آنچه برای خود نمیپسندی، برای دیگران هم مپسند.” (هیچکس بیاحترامی را برای خود نمیپسندد)
* **مایا آنجلو:** “مردم حرفهای شما را فراموش خواهند کرد، کارهای شما را فراموش خواهند کرد، اما هرگز حسی که در آنها ایجاد کردهاید را فراموش نخواهند کرد.”
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای تبدیل شدن به یک استاد در استفاده از کلید طلایی: **’ماموریت تحسین سهگانه’**
۱. برای یک هفته، تو ماموریت داری هر روز **حداقل به سه نفر** یک تحسین یا قدردانی صادقانه و مشخص ابراز کنی. (این کار سیستم جبران مثبت را در آنها فعال میکند).
* به همکارت: “ممنون که دیروز در اون پروژه کمکم کردی، واقعاً کارت عالی بود.”
* به نانوا: “نان شما همیشه بهترین نان محله است، ممنونم.”
* به یکی از اعضای خانواده: “قدر این رو میدونم که همیشه به حرفهام گوش میدی.”
۲. **یک چالش اضافه:** در این هفته، یک موقعیت پیدا کن که باید از کسی انتقاد کنی یا نظر مخالفی را بگویی. قبل از آن، آگاهانه از **’تکنیک ساندویچ’** استفاده کن:
* **نان اول (تحسین):** یک نکته مثبت واقعی در مورد آن فرد یا کارش بگو.
* **محتویات (انتقاد):** انتقادت را با احترام و با تمرکز بر ‘رفتار’ و نه ‘شخصیت’ فرد بگو. (مثلاً: “فقط اگر این بخش از گزارش رو با جزئیات بیشتری بنویسی عالی میشه.”)
* **نان دوم (تشویق):** با یک جمله مثبت و دلگرمکننده تمام کن. (“مطمئنم نتیجه نهایی کارت فوقالعاده میشه.”)
۳. احساس خودت و واکنش طرف مقابل را در هر دو مورد در دفترچهات یادداشت کن.
ببین چطور دنیا در مقابل تو نرمتر و مهربانتر میشود.”

**جلسه ۴: رقص با طوفانها**
عالیه! بی نظیره این جلسه چهارم، یک نقطه عطف کلیدی در مسیر “پادشاه دیوانه” است. تا اینجا یاد گرفتیم تمسخر رو به سوخت تبدیل کنیم، به ایدههای دیوانهوار گوش بدیم و با دیگران هوشمندانه تعامل کنیم. حالا وقتشه که با خودِ **”زندگی”** روبرو بشیم.
این ذهنیت که “مسائل” نه تنها بد نیستن، بلکه فرصتهایی برای رشد و دریافت پاداش هستن، یک تفکر کاملاً شاهانه است. بریم که این جلسه فوقالعاده رو با هم در مکتب زندگیمون اجرا کنیم.
“زندگی شما یک بازی ویدیویی است. یک بازی بزرگ، حماسی و بینهایت. آدمهای معمولی وقتی با یک غول یا یک مانع (یک ‘مسئله’) روبرو میشن، کنترلر رو پرت میکنن و از بازی خارج میشن.
اما یک پادشاه دیوانه… میدونه که **ذات بازی، همین غولها و موانع هستن**. اون میدونه که پشت هر مسئله، یک صندوقچه گنج، یک امتیاز تجربه (XP) و یک کلید برای ورود به مرحله بعد پنهان شده.
امروز قراره یاد بگیری که چطور از ‘مسائل’ نترسی، بلکه برای روبرو شدن باهاشون هیجانزده بشی. قراره یاد بگیری که یک ‘حلّال مسائل’ افسانهای باشی.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که در مسائل غرق شد):**
“داستان ‘نیما’ رو بشنوید. نیما یک فروشگاه آنلاین لباس راه انداخت. همه چیز خوب بود تا اینکه اولین مسئله بزرگ پیش اومد: شرکت حمل و نقل قراردادش رو لغو کرد. نیما وحشت کرد. تمام روز رو به شکایت کردن گذروند: ‘چرا من؟ این انصاف نیست! حالا چه خاکی به سرم بریزم؟’ اون اونقدر در انرژی ‘چرا این اتفاق افتاد؟’ غرق شد که هیچ راه حلی به ذهنش نرسید. چند هفته بعد، فروشگاهش رو بست. یک مسئله، که میتونست یک سکوی پرتاب باشه، تبدیل به سنگ قبری برای رویای او شد.”
**داستان لذت (پادشاه دیوانهای که از مسائل پل ساخت):**
“حالا ‘شیوا’ رو ببینید. اون هم یک فروشگاه آنلاین داشت، ولی در کار فروش گیاهان خاص. دقیقاً همین مسئله برای او هم پیش اومد. شرکت حمل و نقل قراردادش رو لغو کرد. واکنش شیوا چه بود؟ یک لبخند زد و گفت: **’جالب شد! ببینیم این مسئله چه هدیهای برام داره.’**
او به جای شکایت، این سوال رو از خودش پرسید: ‘چطور میتونم این تهدید رو به یک فرصت تبدیل کنم؟’ این سوال، شهودش رو فعال کرد. یک ایده به ذهنش رسید: ‘ارسال تخصصی گیاهان با بستهبندی ویژه توسط پیکهای محلی خودم!’
او با چند نفر صحبت کرد، یک سیستم ارسال محلی راه انداخت. نه تنها مسئلهاش حل شد، بلکه کیفیت ارسالش اونقدر بالا رفت (گیاهان سالمتر میرسیدند) که به یک مزیت رقابتی برای برندش تبدیل شد. مشتریان حاضر بودند پول بیشتری بدهند برای اینکه گیاهشان را یک ‘متخصص’ تحویل دهد، نه یک شرکت حمل و نقل عمومی. شیوا با یک مسئله، پادشاهیاش را بزرگتر کرد.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن تو یک آهنگر زبردست هستی و زندگی، کورهی آتش توست. آدمهای معمولی، فلز گداختهی ‘مسائل’ رو که از کوره بیرون میاد، به چشم یک خطر میبینن و ازش فرار میکنن.
اما تو، به عنوان یک پادشاه آهنگر، با دیدن فلز گداخته لبخند میزنی. چون میدونی این یک فرصته. پتک **’ذهنیت حل مسئله’** رو برمیداری و شروع به ضربه زدن میکنی. با هر ضربه، اون فلز بیشکل، به یک شمشیر برّان، یک سپر محکم، یا یک تاج زیبا تبدیل میشه.
‘مسائل’، مواد خام پادشاهی تو هستن. بدون فلز گداخته، آهنگر هیچ شاهکاری نمیتونه خلق کنه. پس هر بار که زندگی یک قطعه فلز داغ به سمتت پرت میکنه، خوشحال شو. چون مواد اولیه برای ساختن یک شاهکار جدید بهت رسیده.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این ذهنیت، راز تمام نوآوران و رهبران بزرگ تاریخه.
**حضرت یوسف (ع)** را در نظر بگیرید. هر ‘مسئله’ در زندگی او (افتادن در چاه، برده شدن، زندانی شدن) در ظاهر یک فاجعه بود. اما او در هر مرحله، به جای ناامیدی، به خداوند توکل کرد و روی حل مسئله تمرکز کرد. تعبیر خواب در زندان، او را به دربار عزیز مصر رساند و توانایی مدیریت بحران قحطی (بزرگترین مسئله)، او را حاکم مصر کرد. هر مسئله، یک پله برای رسیدن به اوج بود.
**توماس ادیسون** برای اختراع لامپ، هزاران بار شکست خورد. وقتی یک خبرنگار از او پرسید: ‘چه حسی دارید از اینکه هزار بار شکست خوردید؟’، ادیسون پاسخ داد: ‘من شکست نخوردم. من فقط هزار راه پیدا کردم که به ساخت لامپ منجر نمیشوند.’ او هر ‘شکست’ را یک ‘داده’ و یک قدم به سمت حل مسئله میدید. این ذهنیت، دنیا را روشن کرد.”
**۵. دلگرمی**
“میدونم. وقتی وسط یک مسئله بزرگ هستی، وقتی صورتحسابها تلنبار شدن، وقتی روابطت به هم ریخته، سخته که بهش به چشم یک ‘فرصت’ نگاه کنی. حس غرق شدن کاملاً طبیعیه. اما میخوام بهت یک راز رو بگم: **کائنات هرگز مسئلهای سر راهت قرار نمیده که ابزار حل کردنش رو از قبل در وجود تو قرار نداده باشه.** اون مسئله فقط اومده تا تو رو مجبور کنه اون ابزار رو پیدا کنی و ازش استفاده کنی. پس تو برای این چالش، از قبل مجهز شدی. فقط باید به جعبه ابزار درونت اعتماد کنی.”
**۶. انرژی و انگیزه**
“پس از امروز، ورد زبان تو اینه: **’مسئله؟ عالیه! عاشقشم!’**
هر مشکلی که پیش میاد، یک تمرین در باشگاه بدنسازی ذهن توئه. هر چی وزنه سنگینتر باشه، عضلهی ‘حل مسئله’ تو قویتر میشه! تو اینجا نیستی که یک زندگی صاف و بدون چالش داشته باشی. تو اینجایی که به یک قهرمان در بازی زندگی تبدیل بشی! و قهرمانها، با حل کردن چالشهای بزرگ ساخته میشن. پس برو جلو و به بزرگترین غول مرحله حمله کن! گنج منتظر توئه!”
**۷. توضیح علمی**
“وقتی با یک مسئله روبرو میشویم، مغز ما به طور طبیعی وارد حالت ‘استرس’ میشود و هورمون **کورتیزول** ترشح میکند. کورتیزول زیاد، تفکر خلاق و منطقی را مختل میکند (این حالت ‘مغزِ خزندهی’ ماست). این دلیل فلج شدن ما در برابر مشکلات است.
اما وقتی آگاهانه ذهنیت خود را به ‘حل مسئله’ تغییر میدهیم و میگوییم ‘جالبه، این یک پازله’، مغز را از حالت تهدید خارج کرده و وارد حالت ‘چالش’ میکنیم. در این حالت، به جای کورتیزول، ترکیبی از **دوپامین** (انگیزه برای پاداش)، **نوراپینفرین** (افزایش تمرکز) و **استیلکولین** ترشح میشود. این کوکتل شیمیایی، وضعیت بهینه مغز برای یادگیری و حل خلاقانه مسائل است.
پادشاه دیوانه با تغییر ‘باور’ خود، ‘شیمی مغز’ خود را به نفع خودش تغییر میدهد. او شهودش را فعال میکند و ناگهان راهحلها، افراد و شرایط لازم به ذهنش خطور میکنند یا در مسیرش ظاهر میشوند.”
**۸. جملات بزرگان**
* **رایان هالیدی (فیلسوف رواقی مدرن):** “مانع، همان مسیر است.” (The Obstacle Is the Way)
* **آلبرت انیشتین:** “ما نمیتوانیم مسائل را با همان سطح تفکری که آنها را ایجاد کردهایم، حل کنیم.” (این یعنی هر مسئلهای ما را به سطح بالاتری از تفکر وادار میکند)
* **تونی رابینز:** “کیفیت زندگی شما، به کیفیت مسائلی که انتخاب میکنید حل کنید، بستگی دارد.”
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای تبدیل شدن به یک استاد حل مسائل: **’دفترچه گنج مسائل’**
۱. یک دفترچه جدید تهیه کن. روی آن بنویس: **’گنجهای من’**.
۲. در این هفته، **حداقل یک مسئله** بزرگ یا کوچک که در زندگیات وجود دارد را انتخاب کن. (مثلاً: کمبود وقت، یک بحث حل نشده با یک دوست، یک مشکل فنی در کارت).
۳. در بالای صفحه، مسئله را ننویس. به جایش آن را به یک **’سوال قدرتمند’** تبدیل کن.
* به جای “من وقت ندارم”، بنویس: **”چطور میتوانم حداقل روزی ۱ ساعت زمان برای خودم خلق کنم؟”**
* به جای “با دوستم دعوام شده”، بنویس: **”چطور میتوانم این رابطه را به بهترین شکل ممکن ترمیم کنم یا به پایان برسانم؟”**
۴. زیر این سوال، هر راه حل “دیوانهواری” که به ذهنت میرسد را بنویس. بدون قضاوت. (از شهودت کمک بگیر)
۵. در طول هفته، به دنبال نشانهها بگرد. آیا فردی مرتبط با راهحلها با تو تماس میگیرد؟ آیا مقالهای مرتبط با آن میبینی؟ اینها کائنات هستند که به سوال قدرتمند تو پاسخ میدهند.
۶. در پایان هفته، **حداقل یک قدم کوچک** برای اجرای یکی از راهحلها بردار.
این تمرین، ذهن تو را از حالت ‘قربانی مسئله’ به حالت ‘فرماندهی حل مسئله’ تغییر میدهد و به تو نشان میدهد که همیشه یک راه وجود دارد.”

**جلسه ۵: قطبنمای ترس**
فوقالعادهست! این موضوع یکی از عمیقترین و در عین حال سختترین مفاهیم توسعه مکتب مونه، اینکه بزرگترین گنج ما دقیقاً پشت دیواری پنهان شده که از آن فرار میکنیم. این یک مفهوم کاملاً در سطح “پادشاه دیوانه” است.
بسیار خب، بریم که این جلسه میتواند زندگی ات را زیر و رو کنه.
(صدای یک ضربان قلب تند و سپس یک صدای آرام و قاطع که میگوید: “همینجاست.”)
“اگر بهت بگم یک قطبنمای جادویی در درونت داری که همیشه، بدون خطا، مسیر گنج رو بهت نشون میده، باورت میشه؟
این قطبنما، پول یا یک وسیله فیزیکی نیست. این قطبنما، یک **احساس** است. احساسی که اکثر مردم ازش فرار میکنن: **احساس مقاومت و میل به تفره رفتن.**
آدمهای معمولی فکر میکنند این احساس یعنی ‘این کار رو نکن’. اما یک پادشاه دیوانه میدونه که این احساس، یک فلش نئونی غولپیکره که داره به سمت بزرگترین نقطه رشد و موفقیتش اشاره میکنه.
امروز قراره یاد بگیری چطور قطبنمای ترست رو بخونی و به جای فرار ازش، مستقیم به سمتش حرکت کنی.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که از قطبنما فرار کرد):**
“داستان ‘امیر’ رو یادتونه؟ همون که از مسخره شدن میترسید. بیایید عمیقتر بشیم. امیر ماهها بود که میخواست به یک مربی کسبوکار زنگ بزنه. هر بار که شماره رو میگرفت، قلبش تند میزد، عرق میکرد و با خودش میگفت: ‘حالا فردا… هنوز آماده نیستم.’ اون ‘تفره رفتن’ رو به حساب ‘آماده نبودن’ میذاشت. اون نمیدونست که همین مقاومت شدید، فریاد روحش بود که ‘مسیر از اینجاست!’. امیر هیچوقت اون تلفن رو نزد. کسبوکارش هرگز از یک سطح مشخص بالاتر نرفت. او در منطقهی امن خودش باقی ماند و گنجی که فقط به اندازهی یک تماس تلفنی باهاش فاصله داشت رو برای همیشه از دست داد.”
**داستان لذت (پادشاه دیوانهای که به سمت ترسش دوید):**
“حالا ‘یلدا’ رو ببینید. یلدا یک نویسنده بااستعداد بود، اما از صحبت در جمع وحشت داشت. هر بار که بهش پیشنهاد سخنرانی میشد، تمام وجودش مقاومت میکرد. اما یلدا قانون ‘قطبنمای ترس’ رو بلد بود. اون میدونست که این مقاومت شدید، یک نشونهست.
با خودش گفت: ‘بزرگترین ترس من، بزرگترین فرصت منه.’
اولین بار در یک جمع کوچک صحبت کرد. صداش میلرزید، دستاش عرق کرده بود. افتضاح بود! اما زنده موند. بار دوم کمی بهتر بود. بار دهم، روی صحنه میدرخشید.
اون سخنرانیها باعث شد کتابهاش هزاران برابر بیشتر فروش بره و پیامش به گوش میلیونها نفر برسه. اون فهمید که ‘راحتی’ واقعی، نه در فرار از ترس، بلکه در **فتح کردن** اونه. اون با دویدن به سمت چیزی که ازش تفره میرفت، پادشاهی کلماتش رو جهانی کرد.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن در یک جنگل تاریک ایستادهای و به دنبال یک قلعهی نورانی پر از گنج هستی. در مقابل تو دو مسیر وجود داره.
مسیر اول، یک جادهی صاف، روشن و آسفالته است. قدم زدن در اون راحته. اما این جاده به صورت یک دایره ساخته شده و تو رو همیشه به نقطهی شروع برمیگردونه. این **’جادهی راحتی’** یا **’منطقهی امن’** توئه.
مسیر دوم، یک راه باریک، تاریک و مهآلوده که از دل جنگل انبوه میگذره. یک اژدهای ترسناک هم جلوی ورودیاش خوابیده. نگاه کردن بهش هم تنت رو میلرزونه. این **’مسیر مقاومت’** توئه.
آدمهای معمولی تمام عمرشون رو در اون جادهی دایرهای قدم میزنن. اما تو، پادشاه دیوانه، میدونی که قلعهی نورانی گنج، دقیقاً پشت اون اژدهای ترسناکه. تو میدونی که اون ترس، خودِ دروازهست. تو نفس عمیقی میکشی و به سمت اژدها قدم برمیداری.”
**۴. ابزار انتقال: تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این قانون در زندگی تمام قهرمانان تکرار شده.
**حضرت موسی (ع)** که در تکلم لکنت داشت، مامور شد تا در مقابل فرعون، قدرتمندترین و سخنورترین پادشاه زمان، بایستد و او را به خدا دعوت کند. بزرگترین نقطهی ضعف و ترس او، تبدیل به بزرگترین ماموریت زندگیاش شد.
**دموستن (Demosthenes)**، بزرگترین خطیب یونان باستان، در جوانی لکنت زبان شدید داشت. او به جای فرار، سنگریزه در دهانش میگذاشت و در کنار دریای خروشان تمرین سخنرانی میکرد تا بر ترس و ضعفش غلبه کند. کاری که بیشترین مقاومت را در او ایجاد میکرد، او را به یک افسانه تبدیل کرد.
**هرکول** در اساطیر یونان، برای جاودانه شدن باید ۱۲ ‘خوان’ یا کار غیرممکن را انجام میداد. هر خوان، کاری بود که بیشترین مقاومت و ترس را ایجاد میکرد. موفقیت او در فرار از این خوانها نبود، بلکه در انجام دادن تک تک آنها بود.”
**۵. دلگرمی**
“کاملاً درک میکنم. حس تفره رفتن و تنبلی خیلی واقعیه. مغزت هزاران دلیل منطقی میاره که چرا ‘الان’ وقت مناسبی برای انجام اون کار سخت نیست. ‘خستهای’، ‘آماده نیستی’، ‘باید بیشتر تحقیق کنی’… اینها همش ترفندهای نگهبان منطقهی امن توئه تا تو رو از روبرو شدن با اژدها منصرف کنه. اشکالی نداره. این نگهبان فقط نگرانه. تو نباید باهاش بجنگی. فقط باید ازش تشکر کنی و بگی: ‘ممنونم که به فکرمی، ولی من باید برم. گنج منتظرمه.’ این مقاومت یعنی داری کار درستی رو انجام میدی.”
**۶. انرژی و انگیزه**
“از این به بعد، هر وقت حس کردی داری از کاری تفره میری، هر وقت برای انجام کاری تنبلی کردی، به جای سرزنش خودت، جشن بگیر! به خودت بگو: **’آها! پیداش کردم! مسیر گنج همینه!’**
لیست کارهایی که ازشون فرار میکنی، در واقع نقشهی گنج توئه! اون تماس تلفنی سخت، اون مکالمهی دشوار، شروع اون پروژه بزرگ… اینها دروازههای ورود به مرحلهی بعدی پادشاهی تو هستن. پس برو جلو و در رو باز کن!”
**۷. توضیح علمی**
“مغز ما یک ماشین پیشبینی و بهینهسازی انرژی است. کار اصلیاش حفظ بقا با کمترین هزینه انرژیه. به همین دلیل، هر کار جدید، ناآشنا و چالشبرانگیز که نتیجهاش نامشخص است، از نظر مغز یک ‘ریسک’ و ‘اتلاف انرژی’ محسوب میشود. در نتیجه، مغز با ایجاد احساس **’مقاومت’**، **’تنبلی’** و **’میل به تعویق انداختن’ (Procrastination)** سعی میکند شما را در مسیرهای عصبی آشنا و کمهزینه نگه دارد (منطقه امن).
اما رشد، یادگیری و موفقیت دقیقاً در ایجاد مسیرهای عصبی **جدید** اتفاق میافتد. این فرآیند که **’نوروپلاستیسیته’ (Neuroplasticity)** نام دارد، نیازمند انرژی و خروج از منطقه امن است.
بنابراین، آن احساس مقاومت، در واقع سیگنال بیولوژیکی مغز شماست که میگوید: **’هشدار! در حال ورود به منطقه ساخت مسیر عصبی جدید هستی!’** و این دقیقاً همان جایی است که جادو اتفاق میافتد.”
**۸. جملات بزرگان**
* **استیون پرسفیلد (در کتاب جنگ هنرمند):** “هرچقدر یک کار یا فراخوان برای رشد روح ما مهمتر باشد، ما مقاومت بیشتری برای انجام آن حس خواهیم کرد.”
* **کارل یونگ:** “آنچه در برابرش مقاومت میکنی، پایدار میماند.” (و برعکس: آنچه با آن روبرو میشوی، تسخیر میشود.)
* **یک ضربالمثل قدیمی:** “غاری که از ورود به آن میترسی، همان گنجی را در خود دارد که به دنبالش هستی.”
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای تبدیل شدن به یک کاشف شجاع: **’شکار اژدها’**
۱. یک کاغذ بردار و بالای آن بنویس: **’لیست اژدهای من’**.
۲. با خودت کاملاً صادق باش و لیستی از کارهایی که مدتی است از انجامشان تفره میروی، تنبلی میکنی یا میترسی را بنویس. (مثلاً: زنگ زدن به یک مشتری مهم، شروع کردن ورزش، نوشتن اولین صفحه کتابت، یک مکالمه جدی با شریک زندگیات). این لیست، نقشهی گنج توست.
۳. حالا، از بین این لیست، **کوچکترین و ترسناکترین اژدها** را انتخاب کن. کاری که هم ازش میترسی و هم انجام دادنش نسبتاً ساده است.
۴. یک قانون برای خودت بگذار: **’قانون ۵ دقیقهای’**. به خودت قول بده که فقط برای ۵ دقیقه آن کار را انجام خواهی داد. فقط ۵ دقیقه! (مثلاً: فقط ۵ دقیقه روی اولین صفحه کتابت کار میکنی، یا فقط ۵ دقیقه در خانه ورزش میکنی).
۵. بعد از ۵ دقیقه، اگر خواستی میتوانی متوقف شوی. اما جادوی این قانون این است که معمولاً سختترین قدم، همان قدم اول است و بعد از ۵ دقیقه، احتمالاً ادامه خواهی داد.
این تمرین به تو یاد میدهد که چطور اژدهای ترس را به یک مارمولک کوچک تبدیل کنی و اولین قدم را برای فتح گنج برداری.”

**جلسه ۶: شکستن الواح مقدس**
عالیه! این جلسه ششم، روح “دیوانگی” و “نوآوری” پادشاه ما رو به اوج میرسونه. این دقیقاً همان جایی است که پادشاه دیوانه، فقط یک حاکم نیست، بلکه یک **انقلابی** و یک **بهینهساز بزرگ** است. او قوانین کهنه را نمیپذیرد، بلکه آنها را بازنویسی میکند.
بریم که این جلسه فوقالعاده پرانرژی و ساختارشکن را با هم در زندگیمون طراخی کنیم. این جلسه به ما جسارت زیر سوال بردن “همه چیز” را میدهد.
(صدای شکستن شیشه یا سنگ با یک ضربه محکم و سپس سکوت)
“به شما گفتهاند: ‘راهش همینه’. به شما گفتهاند: ‘همیشه همینطور بوده’. به شما یک سری قوانین نانوشته، الگوهای قدیمی و تابوهای مقدس دادهاند و گفتهاند حق سوال پرسیدن نداری.
اما یک پادشاه دیوانه… با احترام به گذشته، یک پتک برمیدارد و این الواح مقدس را خرد میکند. نه برای نابودی، بلکه برای ساختن چیزی بهتر. او مدام از خودش میپرسد: **’چطور میشه این کار رو راحتتر، سریعتر، کمهزینهتر و لذتبخشتر انجام داد؟’**
امروز، تو اون پتک رو به دست میگیری. امروز یاد میگیری که یک ‘قانونشکن مقدس’ باشی.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که به الگوها چسبید):**
“به داستان شرکت ‘کداک’ (Kodak) فکر کنید. آنها پادشاهان بیرقیب دنیای عکاسی بودند. قانون مقدسشان این بود: ‘مردم عاشق چاپ کردن عکسهاشون هستن.’ حتی وقتی یکی از مهندسان خودشان اولین دوربین دیجیتال را در سال ۱۹۷۵ اختراع کرد، مدیران آن را رد کردند. چرا؟ چون این ایده، الگوی سودآوری آنها (فروش فیلم و کاغذ عکس) را تهدید میکرد. آنها به ‘راهش همینه’ چسبیدند و از پرسیدن سوال ‘چطور میشه عکاسی رو راحتتر و سریعتر کرد؟’ سر باز زدند. نتیجه؟ کداک، این غول بزرگ، ورشکست شد و موزهای از گذشته شد. آنها قربانی تابوهای خودشان شدند.”
**داستان لذت (پادشاه دیوانهای که الگوها را شکست):**
“حالا ‘اوبر’ (Uber) را ببینید. الگوی مقدس حمل و نقل این بود: ‘برای گرفتن ماشین، باید کنار خیابان بایستی، دست تکان بدهی، یا به یک آژانس زنگ بزنی.’ یک الگوی پر از دردسر و عدم قطعیت.
تراویس کالانیک و گرت کمپ، دو پادشاه دیوانه، از خودشان پرسیدند: **’چطور میشه این کار رو راحتتر، سریعتر و لذتبخشتر کرد؟’**
جواب: ‘چی میشه اگه با فشار یک دکمه روی موبایل، نزدیکترین ماشین بیاد دنبالت و هزینه هم اتوماتیک پرداخت بشه؟’
این ایده، تمام صنعت تاکسیرانی جهان را به چالش کشید. آنها تمام الواح مقدس این صنعت را شکستند: نیاز به پول نقد، نیاز به ایستادن در خیابان، نیاز به مالکیت خودرو برای راننده. آنها با پرسیدن یک سوال ساده، یک امپراطوری جهانی ساختند.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن زندگی تو یک نرمافزار کامپیوتری است. وقتی به دنیا میآیی، یک نسخه پیشفرض از این نرمافزار روی تو نصب میشود که توسط خانواده، جامعه و فرهنگ نوشته شده. این نرمافزار پر از کدهای قدیمی، باگها و محدودیتهاییه که بهشون میگیم ‘الگوها و تابوها’. (مثلاً: ‘باید فلان رشته رو بخونی تا موفق بشی’، ‘کار خوب یعنی کار کارمندی’، ‘بعد از فلان سن دیگه برای شروع دیره’).
آدمهای معمولی تمام عمر با همین نرمافزار هنگ کرده و کند کار میکنند.
اما تو، پادشاه دیوانه، یک هکر هستی. تو به کدهای منبع (Source Code) زندگیات دسترسی پیدا میکنی. با پتک سوال **’چطور بهتر؟’**، کدهای قدیمی را پاک میکنی و کدهای جدید خودت را مینویسی. کدهایی برای سرعت بیشتر، لذت بیشتر و آزادی بیشتر. تو کاربر نیستی، تو توسعهدهندهی نرمافزار زندگی خودت هستی.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این روحیه ساختارشکنی، موتور تمام انقلابهای بزرگ بشری بوده.
**مارتین لوتر** را در نظر بگیرید. او الگوی مقدس کلیسای کاتولیک در قرون وسطی را به چالش کشید و پرسید: ‘چرا مردم نتوانند خودشان کتاب مقدس را بخوانند و با خدا ارتباط برقرار کنند؟’ این سوال ‘چطور راحتتر و مستقیمتر؟’، کل اروپای مسیحی را برای همیشه تغییر داد و نهضت پروتستانیسم را به وجود آورد.
**هنری فورد** الگوی ‘ساخت دستی و گرانقیمت خودرو’ را شکست. او پرسید: ‘چطور میشه خودرو رو اونقدر ارزون ساخت که کارگران خودم هم بتونن بخرنش؟’ این سوال به خلق ‘خط تولید انبوه’ منجر شد، انقلابی که نه تنها صنعت خودروسازی، بلکه کل صنعت تولید جهان را دگرگون کرد.
این پادشاهان، مقدسترین ‘روشهای انجام کار’ زمان خود را به چالش کشیدند و دنیای جدیدی ساختند.”
**۵. دلگرمی**
“میدونم، زیر سوال بردن چیزهایی که همه قبول دارن، ترسناکه. به تو برچسب ‘عجیب’، ‘یاغی’ یا حتی ‘احمق’ میزنن. وقتی میپرسی ‘چرا باید ۸ ساعت در روز کار کنیم؟’ یا ‘چرا باید حتماً ازدواج کنیم؟’، دیگران احساس خطر میکنن، چون تو داری پایههای دنیای اونها رو میلرزونی. این مقاومت طبیعیه. تو نیازی به تایید اونها نداری. تو یک کاشفی و کاشفان همیشه در ابتدا تنها هستن. این تنهایی، بهای ساختن یک دنیای بهتره.”
**۶. انرژی و انگیزه **
“از امروز، تو یک ‘کارآگاه کنجکاو’ هستی! به هر چیزی که برچسب ‘همینه که هست’ خورده، مشکوک شو! از هر ‘قانونی’ بپرس: ‘چه کسی این قانون رو نوشته و به نفع کی بوده؟’
هر بار که کاری رو به روشی سخت و خستهکننده انجام دادی، متوقف شو و با هیجان از خودت بپرس: **’بازی شروع شد! چطور میتونم این رو ۱۰ برابر راحتتر و لذتبخشتر کنم؟’**
این سوال، عصای جادویی توئه! باهاش میتونی کوهها رو جابجا کنی و اقیانوسها رو بشکافی. برو و قوانین بازی رو دوباره بنویس!”
**۷. توضیح علمی**
“مغز ما به شدت به **’میانبرهای ذهنی’ (Heuristics)** و الگوهای تکراری وابسته است. این کار باعث صرفهجویی در انرژی میشود. وقتی مغز یک راه برای انجام کاری پیدا میکند (مثلاً مسیر رفتن به سر کار)، آن را به یک ‘عادت’ تبدیل کرده و دیگر در موردش فکر نمیکند. این همان ‘الگو’ یا ‘تابو’ است.
پرسیدن سوال **’چطور بهتر؟’**، مغز را از حالت ‘خلبان خودکار’ (Autopilot) خارج کرده و **قشر پیشپیشانی (Prefrontal Cortex)**، یعنی بخش حل مسئله و تفکر خلاق مغز را فعال میکند. این کار آگاهانه، مسیرهای عصبی قدیمی و ناکارآمد را تضعیف کرده و به مغز اجازه میدهد تا مسیرهای جدید، بهینهتر و کوتاهتر را بسازد.
در واقع، تو با این سوال، مغزت را مجبور به یک **’آپدیت نرمافزاری’** میکنی و از نسخه ۱.۰ به نسخه ۲.۰ ارتقا پیدا میکنی.”
**۸. جملات بزرگان**
* **پابلو پیکاسو:** “یاد بگیر قوانین را مثل یک حرفهای دنبال کنی، تا بتوانی آنها را مثل یک هنرمند بشکنی.”
* **گریس هاپر (از پیشگامان علوم کامپیوتر):** “خطرناکترین عبارت در زبان، این است: ‘ما همیشه این کار را همینطور انجام دادهایم’.”
* **ریچارد برانسون:** “پیچیدگی دشمن شماست. هر احمقی میتواند چیزی را پیچیده کند. این هنر است که چیزی را ساده کنی.”
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای تبدیل شدن به یک قانونشکن مقدس: **’بازرسی پادشاهی’**
۱. یک حوزه از زندگیات که در آن احساس نارضایتی، خستگی یا ناکارآمدی میکنی را انتخاب کن. (مثلاً: روش کار کردنت، رژیم غذاییات، روش مدیریت مالیات، روابطت).
۲. یک کاغذ بردار و تمام ‘قوانین’ و ‘الگوهای’ نانوشتهای که در آن حوزه داری را لیست کن. با خودت صادق باش. (مثلاً: ‘باید به همه ایمیلها فوراً جواب بدم’، ‘برای سالم بودن باید سالاد بدمزه بخورم’، ‘پسانداز یعنی لذت نبردن از پول’).
۳. حالا کنار هر کدام از این قوانین، این سوال جادویی را بنویس:
**”چطور میتوانم این کار را ۱۰ برابر راحتتر، سریعتر، کمهزینهتر یا لذتبخشتر کنم؟”**
۴. برای هر سوال، حداقل یک راه حل ‘دیوانهوار’ بنویس. بدون سانسور! (مثلاً: ‘ایمیلها رو فقط روزی دو بار چک کنم’، ‘یک سس خوشمزه و سالم برای سالاد اختراع کنم’، ‘یک سیستم پسانداز اتوماتیک درست کنم و بقیه پول رو با خیال راحت خرج کنم’).
۵. در این هفته، **حداقل یکی از این قوانین جدید** را در زندگیات پیاده کن.
این تمرین به تو نشان میدهد که تو قربانی قوانین نیستی، بلکه معمار آنها هستی. برو و پادشاهی خودت را بهینهسازی کن.”

**جلسه ۷: آبیاری بذرهای طلایی**
عالیه! این جلسه هفتم به یکی از قدرتمندترین قوانین کائنات میپردازه: **قانون توجه و تمرکز**. اینکه یک پادشاه دیوانه، آگاهانه انتخاب میکنه که توجهش رو کجا سرمایهگذاری کنه، یک استراتژی شاهانه برای خلق آگاهانه واقعیته.
این جلسه بهت یاد میده که چطور از یک “قربانی اتفاقات” به یک “باغبان آگاه” برای پرورش اتفاقات خوب تبدیل بشی. بریم که این جلسه زیبا و عمیق رو با هم در زندگیت بسازیم.
(صدای یک قطره آب که در یک برکه آرام میافتد و موجهای زیبایی ایجاد میکند)
“فرض کن ذهن تو یک باغ است. هر روز، صدها بذر مختلف در این باغ کاشته میشود: بذرهای اتفاقات خوب (یک لبخند، یک تماس غیرمنتظره، یک موفقیت کوچک) و بذرهای علفهای هرز (یک انتقاد، یک ترافیک، یک خبر بد).
آدمهای معمولی، تمام آب و کود (توجه و انرژی ذهنی) خود را پای علفهای هرز میریزند و بعد تعجب میکنند که چرا باغ زندگیشان پر از خار و خاشاک است.
اما یک پادشاه دیوانه… او یک باغبان ماهر است. او میداند که **هر بذری را که آبیاری کنی، رشد میکند.** او آگاهانه انتخاب میکند که تمام توجهش را روی بذرهای طلایی متمرکز کند.
امروز، تو هنر باغبانی ذهن را خواهی آموخت.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که علفهای هرز را آبیاری کرد):**
“داستان ‘شهاب’ را بشنوید. شهاب بعد از روزِ کاریه فوقالعادهای که داشت. با یک معامله خوب، یک تحسین از رئیس، و یک ناهار عالی با دوستش که تمام شد. اما در راه برگشت به خانه، یک راننده جلوی او پیچید و به آینه ماشینش زد. یک اتفاق بد در مقابل دهها اتفاق خوب. شهاب به خانه رسید و تمام شب را صرف تعریف کردن آن تصادف، فکر کردن به آن و عصبانیت از آن راننده کرد. او تمام آب توجهش را پای آن علف هرز کوچک ریخت. فردا صبح با خستگی و بدخلقی از خواب بیدار شد و روز بد دیگری را برای خودش خلق کرد. او قانون تمرکز را نمیدانست.”
**داستان لذت (پادشاه دیوانهای که بذر طلایی را آبیاری کرد):**
“حالا ‘آوا’ را ببینید. روز آوا هم شبیه شهاب بود، با این تفاوت که اتفاق خوب او، پیدا کردن یک جای پارک عالی جلوی در خانهاش بود! یک اتفاق کوچک و به ظاهر بیاهمیت. اما آوا، یک پادشاه دیوانه است.
او تمام شب، هر وقت ذهنش آزاد میشد، به آن لحظه فکر میکرد. به آن حس راحتی، به آن حس خوششانسی. با خودش میگفت: ‘کائنات چقدر هوامو داره! همیشه همه چیز برای من به راحتی جور میشه.’ او آن بذر طلایی کوچک را با آب ‘توجه و قدردانی’ غرقاب کرد.
نتیجه؟ روز بعد، یک مشتری بزرگ به طور غیرمنتظرهای با او تماس گرفت. هفته بعد، یک فرصت شغلی عالی به او پیشنهاد شد. او با آبیاری یک اتفاق خوب کوچک، یک پتانسیل انرژی مثبت خلق کرد که اتفاقات خوب بزرگتری را به سمت باغ زندگیاش جذب کرد.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن تو یک کارگردان سینما هستی و زندگی روزمرهات، فیلمی است که در حال ساخت آن هستی. هر روز، صحنههای مختلفی فیلمبرداری میشود.
آدمهای معمولی، در اتاق تدوین، مدام صحنههای اکشن پر از تنش و درام (اتفاقات بد) را تکرار، بازبینی و روی آنها زوم میکنند. نتیجهاش یک فیلم پراسترس و غمگین است که هیچکس از دیدنش لذت نمیبرد.
اما تو، به عنوان یک پادشاه کارگردان، آگاهانه تصمیم میگیری که صحنههای زیبا، لحظات کمدی، و سکانسهای موفقیتآمیز را در تدوین نهایی برجسته کنی. تو روی آن لبخند، آن مهربانی، آن موفقیت کوچک زوم میکنی، برایش موسیقی زیبا انتخاب میکنی و آن را بارها و بارها در فیلمت نشان میدهی.
در نهایت، تو یک شاهکار الهامبخش و پر از حس خوب خلق میکنی که نه تنها خودت از دیدنش لذت میبری، بلکه دیگران را هم برای دیدن فیلم زندگی تو مشتاق میکند.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این قانون، هستهی اصلی بسیاری از آموزههای معنوی و فلسفی جهان است.
در **قرآن کریم** بارها به شکرگزاری تاکید شده: ‘لَئِن شَکَرتُم لَأَزیدَنَّکُم’ (اگر شکرگزاری کنید، قطعاً [نعمت] شما را زیاد میکنم). شکرگزاری چیست؟ جز تمرکز آگاهانه بر داشتهها و اتفاقات خوب؟ این یک فرمان الهی برای فعال کردن قانون فراوانی است.
**بودا** میگوید: ‘ما همان میشویم که به آن میاندیشیم.’ این جمله ساده، تمام قانون تمرکز را در خود خلاصه کرده است. اندیشیدن مداوم به یک چیز، یعنی آبیاری کردن بذر آن در باغ ذهن.
در **روانشناسی مثبتگرا**، مفهومی به نام ‘لذت بردن آگاهانه’ (Savoring) وجود دارد که دقیقاً به همین موضوع اشاره دارد: توانایی طولانیتر کردن و عمیقتر کردن احساسات مثبت ناشی از یک اتفاق خوب، از طریق توجه و تمرکز. این کار باعث افزایش پایدار سطح شادی و رضایت از زندگی میشود.”
**۵. دلگرمی**
“میدانم، مغز ما به طور طبیعی تمایل دارد به اتفاقات منفی بچسبد. این یک مکانیزم بقای باستانی است که به آن **’سوگیری منفی’ (Negativity Bias)** میگویند. مغز ما برای اینکه ما را از خطر حفظ کند، به تهدیدها وزن بیشتری میدهد تا به فرصتها. پس اگر میبینی ذهنت ناخودآگاه به سمت اتفاقات بد کشیده میشود، خودت را سرزنش نکن. تو معیوب نیستی، فقط مغزت دارد کار پیشفرضش را انجام میدهد. وظیفه تو به عنوان پادشاه، این است که آگاهانه افسار این اسب سرکش را به دست بگیری و مسیرش را به سمت چمنزارهای سرسبز هدایت کنی.”
**۶. انرژی و انگیزه **
“از امروز، تو یک ‘شکارچی لحظات طلایی’ هستی! چشمانت را تیز کن تا کوچکترین اتفاقات خوب را شکار کنی. یک تماس از یک دوست قدیمی؟ یک بذر طلایی! یک فنجان قهوه خوشطعم؟ یک بذر طلایی! پیدا کردن پول در جیب لباس قدیمیات؟ یک بذر طلایی!
اینها را رها نکن! آنها را در ذهنت بچرخان، مزهمزه کن، و با تمام وجود حسشان کن. تو داری به کائنات سیگنال میفرستی: **’از اینا بیشتر میخوام!’** و کائنات، همیشه به قدرتمندترین سیگنال تو پاسخ میدهد. برو و باغ خودت را پر از طلا کن!”
**۷. توضیح علمی**
“این پدیده به طور مستقیم با مفهومی به نام **’سیستم فعالساز شبکهای’ (Reticular Activating System – RAS)** در مغز در ارتباط است. RAS فیلتر مغز شماست. از بین میلیونها بیت اطلاعاتی که هر لحظه به حواس شما وارد میشود، RAS تصمیم میگیرد که به کدامها توجه کنید.
وقتی شما آگاهانه روی یک اتفاق خوب تمرکز میکنید و آن را برای خودتان ‘مهم’ تعریف میکنید، در واقع در حال برنامهریزی مجدد RAS خود هستید. شما به فیلتر مغزتان فرمان میدهید: ‘از این به بعد، به دنبال چیزهایی از این جنس بگرد.’
به همین دلیل است که وقتی تصمیم به خرید یک ماشین قرمز میگیرید، ناگهان همه جا ماشین قرمز میبینید. ماشینهای قرمز همیشه آنجا بودهاند، اما حالا RAS شما برای دیدن آنها تنظیم شده است.
یک پادشاه دیوانه، RAS خود را برای دیدن فرصتها، موفقیتها و اتفاقات خوب تنظیم میکند و در نتیجه، دنیای او پر از همین چیزها میشود.”
**۸. جملات بزرگان**
* **اپرا وینفری:** “هرچقدر بیشتر شکرگزار باشید و خوبیها را تحسین کنید، چیزهای بیشتری در زندگیتان برای تحسین و شکرگزاری پیدا خواهید کرد.”
* **هنری دیوید ثورو:** “مسئله این نیست که به چه چیزی نگاه میکنی، بلکه این است که چه چیزی را میبینی.”
* **جیم ران:** “شما میانگین پنج نفری هستید که بیشترین وقت را با آنها میگذرانید.” (این قانون در مورد افکار هم صدق میکند: شما میانگین پنج فکری هستید که بیشترین توجه را به آنها میکنید.)
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای تبدیل شدن به یک باغبان استاد: **’ژورنال سه گنج روزانه’**
۱. یک دفترچه زیبا تهیه کن و کنار تختخوابت بگذار. اسمش را بگذار **’کتاب گنجهای من’**.
۲. هر شب، قبل از خواب، **سه اتفاق خوب** که در طول روز برایت افتاده را در آن یادداشت کن. مهم نیست چقدر کوچک باشند. (مثلاً: ‘راننده اتوبوس بهم لبخند زد’، ‘آهنگ مورد علاقهم از رادیو پخش شد’، ‘یک پاراگراف عالی برای پروژهم نوشتم’).
۳. برای هر کدام، فقط به نوشتن اکتفا نکن. یک یا دو جمله بنویس که **چرا** این اتفاق خوب بود و **چه حسی** در تو ایجاد کرد. (مثلاً: ‘اینکه راننده لبخند زد بهم حس دیده شدن و انسانیت داد.’)
۴. بعد از نوشتن، چشمهایت را ببند و برای یک دقیقه، دوباره آن حس خوب را در تمام وجودت زنده کن. آن بذر طلایی را با تمام وجود آبیاری کن.
این تمرین ساده، در عرض چند هفته، فیلتر مغز تو (RAS) را بازنویسی میکند و تو را به یک آهنربای قدرتمند برای جذب اتفاقات خوب تبدیل خواهد کرد.”

**جلسه ۸: رها کردن تیر از کمان**
فوقالعاده! این جلسه هشتم، یکی از پارادوکسیکالترین، عمیقترین و در عین حال قدرتمندترین مفاهیم معنوی و کوانتومی رو هدف گرفته: **هنر خواستن بدون وابستگی**. این مفهوم، مرز بین یک “آرزومند معمولی” و یک “خالق آگاه” رو مشخص میکنه.
این جلسه بهت یاد میده چطور بذری که در جلسه قبل کاشتی رو به حال خودش رها کنی تا کائنات کارش رو انجام بده، بدون اینکه مدام خاک رو کنار بزنی تا ببینی ریشه داده یا نه! بریم که ادامه این مکتب بسیار حساس و زیبا رو در زندگیت طراحی کنیم.
(صدای کشیده شدن یک کمان قدرتمند تا انتها، سکوتِ پر از تنشِ یک لحظه، و سپس صدای رها شدن تیر و شکافتن هوا)
“یک کماندار افسانهای را تصور کن. او با تمام قدرت، تمرکز و نیت، هدف را نشانه میگیرد. زه کمان را تا انتهای وجودش میکشد… اما جادوی اصلی در یک لحظه اتفاق میافتد: لحظهی **رها کردن**.
اگر کماندار بعد از این همه تلاش، تیر را رها نکند، چه اتفاقی میافتد؟ هیچ. تیر هرگز به هدف نخواهد خورد.
آدمهای معمولی، آرزوهایشان را مثل یک تیر در کمان نگه میدارند. با اضطراب، با وابستگی، با انتظار… و هرگز آن را رها نمیکنند.
اما یک پادشاه دیوانه، هنر رها کردن را بلد است. او میداند که قدرتش در ‘هدفگیری’ است و کار ‘رساندن تیر به هدف’ بر عهدهی کائنات.
امروز، تو هنر مقدس ‘رها کردن’ را خواهی آموخت.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که تیر را رها نکرد):**
“داستان ‘سینا’ را به یاد دارید؟ او میخواست کسبوکارش را راه بیندازد. او تمام کارها را کرد: هدفگذاری، برنامهریزی، تلاش… اما یک مشکل داشت. هر روز دهها بار ایمیلش را چک میکرد تا ببیند آیا آن مشتری بزرگ جواب داده؟ هر شب با استرس میخوابید که ‘پس کی قراره اتفاق بیفته؟’. او به نتیجه چسبیده بود. این انرژی ‘انتظار’ و ‘وابستگی’ مثل یک نیروی مخالف عمل میکرد و رسیدن آن ایمیل را مدام به تعویق میانداخت. سینا در اضطراب ‘چرا نمیشود؟’ غرق شد و از مسیر لذت نمیبرد. او کمان را کشیده بود، اما تیر را هرگز رها نکرد.”
**داستان لذت (پادشاه دیوانهای که تیرانداز ماهری بود):**
“حالا ‘پریسا’ را ببینید. او آرزو داشت یک کتاب بنویسد. او با تمام وجود رویایش را در ذهن ساخت، باور کرد که نویسندهی بزرگی است (باور ناخودآگاه)، و شروع به نوشتن فصل اول کرد (یک قدم بعدی). بعد… رهایش کرد.
او دیگر به اینکه ‘کی چاپ میشه؟’ یا ‘چقدر فروش میره؟’ فکر نکرد. او از لحظه حال لذت میبرد: از نوشتن، از خلق کردن، از نوشیدن چای کنار پنجره. او حالش خوب بود **چون میدانست تیر رها شده و در مسیر است**. یک روز، در یک کافه، کاملاً ‘غیرمنتظره’، کنار یک ویراستار معروف نشست. یک گفتگو، یک آشنایی… و شش ماه بعد کتابش در لیست پرفروشترینها بود.
نتیجه از جایی آمد که او اصلاً انتظارش را نداشت، چون او با ‘انتظار کشیدن’ مسیرهای کائنات را مسدود نکرده بود.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن در یک رستوران بسیار شیک و معتبر نشستهای. گارسون (کائنات) منو را برایت میآورد. تو با دقت، غذای مورد علاقهات را انتخاب میکنی و با اطمینان کامل سفارش میدهی. (این یعنی هدفگذاری و باور)
حالا چه کار میکنی؟ آیا هر دو دقیقه یک بار به آشپزخانه سرک میکشی و میپرسی: ‘چی شد؟ آماده نشد؟ نمکش رو زدید؟’ این کار نه تنها توهین به سرآشپز (کائنات) است، بلکه تمام لذت حضورت در آن رستوران را از بین میبرد.
یک پادشاه دیوانه، بعد از سفارش دادن، تکیه میدهد، از موسیقی زنده لذت میبرد، با همراهش گپ میزند و از نوشیدنیاش مینوشد. **چرا؟ چون ایمان دارد که بهترین سرآشپز دنیا در حال آماده کردن بهترین غذا برای اوست.** او در کار کائنات دخالت نمیکند. او فقط از لحظه حال لذت میبرد تا زمانی که سفارش، به بهترین شکل ممکن، برایش سرو شود.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این قانون ‘عدم انتظار’ در تمام متون عرفانی و فلسفی جهان وجود دارد.
در **عرفان شرقی و تائوئیسم**، مفهومی به نام **’وو وی’ (Wu Wei)** وجود دارد که به معنای ‘تلاش بیتلاش’ یا ‘اقدام بدون وابستگی’ است. یعنی کار خودت را انجام بده، اما نتیجه را به جریان هستی بسپار. مانند قایقرانی که در جهت جریان رود پارو میزند، نه برخلاف آن.
در **انجیل** آمده است: ‘نگران هیچ چیز نباشید… به نیلوفرهای صحرا نگاه کنید که چگونه رشد میکنند؛ نه زحمت میکشند و نه میریسند. اما به شما میگویم که حتی سلیمان با تمام شکوهش مانند یکی از آنها آراسته نبود.’ این یعنی کار خودت را بکن و نگران ‘چگونه’ و ‘چه زمانی’ نباش. کائنات بهتر از تو میداند.
یک پادشاه دیوانه فقط از چیزهایی انتظار دارد که به باورهای عمیق و ناخودآگاهش تبدیل شدهاند. او انتظار دارد که خورشید فردا طلوع کند، چون هزاران بار این را دیده است. وظیفه او این است که باور به موفقیتش را هم آنقدر تکرار و منطقی کند تا به سطح ‘طلوع خورشید’ برسد. آنگاه ‘انتظار’ او دیگر وابستگی نیست، بلکه یک ‘ایمان مطلق’ است.”
**۵. دلگرمی**
“میدانم، رها کردن سختترین بخش ماجراست. ما یاد گرفتهایم که برای به دست آوردن چیزی باید ‘کنترل’ کنیم. وقتی آرزویی داری، دلت میخواهد مدام به آن فکر کنی. این طبیعی است. اما بین ‘یادآوری هدف’ و ‘وابستگی مضطربانه’ یک مرز باریک وجود دارد. اگر فکر کردن به هدفت به تو حس **خوب و امید** میدهد، عالی است. اما اگر حس **استرس، کمبود و ‘پس کی؟’** میدهد، این زنگ خطری است که نشان میدهد به نتیجه چسبیدهای و باید آگاهانه ذهنت را به لذت بردن از لحظه حال برگردانی.”
**۶. انرژی و انگیزه **
“تو کار خودت را کردی! تو تیر را در کمان گذاشتی و هدف را نشانه گرفتی. حالا با شجاعت آن را رها کن! به کائنات اعتماد کن. او یک تیرانداز ماهرتر از توست. او از هزاران مسیری خبر دارد که تو حتی تصورش را هم نمیکنی. وظیفه تو الان این است که از مسیر لذت ببری! از همین لحظه، از همین نفس، از همین فنجان چای. **حالِ خوبِ تو، بزرگترین آهنربای جذب آرزوهای توست.** پس برو و در لحظه حال، پادشاهی کن!”
**۷. توضیح علمی**
“از دیدگاه **فیزیک کوانتوم**، ‘انتظار مضطربانه’ و ‘وابستگی’ یک فرکانس ارتعاشی خاص ایجاد میکند: فرکانس ‘کمبود’. وقتی تو مدام به اینکه ‘چرا هنوز به دستش نیاوردم’ فکر میکنی، در حال ارسال ارتعاش ‘من آن را ندارم’ به میدان کوانتومی هستی. طبق قانون جذب، میدان هم شرایط بیشتری را برایت فراهم میکند که آن را ‘نداشته باشی’.
اما وقتی هدف را مشخص میکنی و سپس **رها میکنی** و در لحظه حال، حس **شادی، قدردانی و کامل بودن** را تجربه میکنی، در حال ارسال فرکانس ‘من 이미 آن را دارم’ یا ‘من کامل هستم’ هستی. این ارتعاش، با ارتعاشِ تحققِ آرزوی تو هماهنگ است و باعث میشود که آن آرزو از دنیای احتمالات، در واقعیت فیزیکی تو متجلی شود.
تو با ‘حال خوب’ و ‘عدم انتظار’، به کائنات اجازه میدهی که کارش را به بهترین و سریعترین شکل ممکن انجام دهد.”
**۸. جملات بزرگان**
* **لائو Tzu:** “وقتی از اینکه خودت باشی راضی هستی و رقابت و مقایسه نمیکنی، همه به تو احترام خواهند گذاشت.” (این یعنی رها کردن انتظار تایید دیگران)
* **اکهارت تله:** “بیشتر انسانها هیچگاه در لحظه حال حضور ندارند، زیرا به لحظه بعد فکر میکنند. آنها زندگی را به عنوان مانعی میبینند که باید از آن عبور کنند.”
* **دیپاک چوپرا (قانون عدم وابستگی):** “در عدم وابستگی، حکمت عدم قطعیت نهفته است… و در حکمت عدم قطعیت، آزادی از گذشته و از شناختهها که زندان شرطیشدگی گذشته است، نهفته است.”
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای استاد شدن در هنر رها کردن: **’صندوق پستی کائنات’**
۱. یک آرزو یا هدف مهم که در حال حاضر به آن فکر میکنی را انتخاب کن.
۲. یک نامه زیبا به کائنات (یا خدا، یا ضمیر ناخودآگاهت) بنویس. در این نامه، آرزویت را با تمام جزئیات و با حس خوب بنویس. انگار که همین الان آن را داری. (مثلاً: ‘کائنات عزیز، سپاسگزارم برای شغل فوقالعادهای که در آن خلاقیتم شکوفا شده و درآمد عالی دارم…’).
۳. نامه را در یک پاکت بگذار. روی آن بنویس: **’ارسال شد به بخش مدیریت کائنات. در حال انجام.’**
۴. این پاکت را در یک جعبه زیبا (صندوق پستی کائنات) یا یک کشو قرار بده و درش را ببند. این یک عمل نمادین برای **رها کردن** است.
۵. هر بار در طول هفته که ذهنت به سمت نگرانی در مورد آن آرزو رفت، به خودت بگو: **’من سفارشم رو ثبت کردم. در حال آمادهسازیه.’** و سپس آگاهانه توجهت را به یک چیز زیبا در لحظه حالت معطوف کن: صدای پرندگان، طعم غذایت، نفس کشیدنت.
این تمرین به ضمیر ناخودآگاهت یاد میدهد که به پروسه خلق اعتماد کند و از اضطرابِ ‘چگونه’ و ‘چه زمانی’ دست بردارد.”

**جلسه ۹: رقصیدن با رودخانه**
عالی! این جلسه نهم، یکی از حیاتیترین ویژگیهای یک “پادشاه دیوانه” رو به نمایش میگذاره: **انعطافپذیری و ضدشکنندگی (Antifragility)**. این جلسه به زیبایی به جلسهی “شکستن الواح مقدس” متصل میشه و نشون میده که یک پادشاه حقیقی، نه تنها قوانین رو میشکنه، بلکه آمادهست که قوانین خودش رو هم در صورت لزوم، دوباره بشکنه.
بریم که این جلسه بسیار مهم رو با هم در زندگی طراحی کنیم. این جلسه بهت یاد میده که چطور مثل آب روان باشی ، نه مثل یک صخرهی شکننده.
(صدای یک رودخانه خروشان و سپس صدای شکستن یک شاخه خشک، و بعد صدای نرم خم شدن یک نهال در باد)
“به شما گفتهاند: ‘روی اصول خودت محکم بایست.’ به شما گفتهاند: ‘هرگز تغییر نکن.’ این دستورالعمل ساخت یک درخت خشک و شکننده است که با اولین طوفان، خرد میشود.
اما یک پادشاه دیوانه… او یک “خشک مقدس” نیست. او میداند که تنها اصل ثابت جهان، خودِ “تغییر” است. او مثل یک صخره در مسیر رودخانه نمیایستد تا فرسوده شود؛ او یاد گرفته که با جریان رودخانه برقصد و از قدرتش برای حرکت استفاده کند. او میداند اگر تغییر نکند، زیر چرخهای سریع جهان، له خواهد شد.
امروز، تو هنر مقدس ‘انعطافپذیری’ را خواهی آموخت.”
**۲. داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (درختی که شکست):**
“به داستان شرکت ‘نوکیا’ (Nokia) فکر کنید. آنها پادشاهان مطلق دنیای موبایل بودند. ‘اصل مقدس’ آنها این بود: ‘مردم به دکمههای فیزیکی و عمر طولانی باتری اهمیت میدهند.’ وقتی آیفون با صفحه لمسی و سیستم عامل جدیدش ظهور کرد، مدیران نوکیا آن را به تمسخر گرفتند. آنها حاضر به تغییر نبودند. آنها به اصول قدیمی خود چسبیدند و در برابر رودخانه خروشان ‘تکنولوژی اسمارتفون’ مثل یک صخره ایستادند. نتیجه؟ رودخانه از روی آنها عبور کرد و این امپراطوری بزرگ، در کمتر از چند سال محو شد. آنها توسط تغییری که از پذیرشش سر باز زدند، له شدند.”
**داستان لذت (بیدی که در طوفان رقصید):**
“حالا ‘آمازون’ (Amazon) را ببینید. آنها به عنوان یک کتابفروشی آنلاین شروع کردند. این هویت آنها بود. اما جف بزوس، این پادشاه دیوانه، هیچگاه یک خشک مقدس نبود. او مدام از خودش میپرسید: ‘جهان به کدام سمت میرود؟’
وقتی دید مردم به محصولات دیگر هم آنلاین نیاز دارند، به یک فروشگاه همهچیزفروش تبدیل شد. وقتی دید به زیرساخت ابری نیاز است، AWS (سرویسهای وب آمازون) را ساخت که امروز سودآورترین بخش شرکت است. وقتی دید مردم به دستیار صوتی نیاز دارند، الکسا را خلق کرد.
آمازون هرگز به هویت اولیهاش نچسبید. او مثل یک رودخانه شکل خود را مدام تغییر داد و به هر درهای که رسید، آن را پر کرد. او با پذیرش تغییر، به یکی از قدرتمندترین شرکتهای جهان تبدیل شد.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن تو یک موجسوار حرفهای هستی و اقیانوس، خودِ ‘زندگی’ است. امواج اقیانوس (تغییرات) هرگز متوقف نمیشوند.
یک موجسوار ناشی، سعی میکند با موج بجنگد، در مقابلش بایستد، یا از یک موج که تمام شده، پایین نیاید. نتیجهاش همیشه سقوط و غرق شدن است.
اما تو، به عنوان یک پادشاه موجسوار، عاشق امواج هستی. تو منتظر موج بعدی میمانی. وقتی موج تغییر میآید، تو با آن بلند میشوی، روی آن میرقصی، از انرژیاش برای یک سواری هیجانانگیز استفاده میکنی و قبل از اینکه موج تمام شود، با مهارت از آن پایین میآیی و آمادهی موج بعدی میشوی.
تو نمیتوانی اقیانوس را کنترل کنی، اما میتوانی یاد بگیری که چطور روی امواجش برقصی. این یعنی انعطافپذیری.”
**۴. تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این قانون، راز بقای تمام گونههای موفق در تاریخه.
**چارلز داروین** در نظریه تکامل خود نمیگوید ‘قویترینها’ زنده میمانند. او میگوید: **’سازگارترینها با تغییر’** زنده میمانند. دایناسورها قویترین بودند، اما نتوانستند با تغییرات آب و هوایی سازگار شوند و منقرض شدند. اما سوسکها، این موجودات کوچک و انعطافپذیر، میلیونها سال است که باقی ماندهاند. پادشاه دیوانه، ذهنیت یک سوسک را دارد، نه یک دایناسور!
در **هنرهای رزمی شرقی** مثل جودو یا آیکیدو، شما یاد نمیگیرید که در مقابل نیروی حریف مقاومت کنید. شما یاد میگیرید که نیروی حریف را بپذیرید، با آن همراه شوید و از همان نیرو برای به زمین زدن خودِ او استفاده کنید. این اوج انعطافپذیری استراتژیک است. شما با تغییر نمیجنگید، از آن به نفع خود استفاده میکنید.”
**۵. دلگرمی**
“میدانم، تغییر ترسناک است. ما به عادتهایمان، به هویتمان و به چیزهایی که میشناسیم، میچسبیم. رها کردن یک شغل، یک رابطه، یا حتی یک باور قدیمی، مثل مرگ یک بخش از وجود ماست. این ترس از ‘ناشناخته’ کاملاً طبیعی است. اما میخواهم به یاد داشته باشی که هر پایانی، یک شروع جدید است. برای اینکه یک پروانه متولد شود، کرم ابریشم باید بپذیرد که بمیرد. این ‘مرگ’ ترسناک، در واقع دروازهی ورود به پرواز است.”
**۶. انرژی و انگیزه **
“از امروز، شعار تو اینه: **’جریان چطوره؟’**
هر وقت احساس کردی در کاری گیر کردهای، هر وقت احساس کردی داری تقلا میکنی، از خودت بپرس آیا دارم برخلاف جریان شنا میکنم؟ آیا به یک باور یا روش قدیمی چسبیدهام که دیگر کار نمیکند؟
عاشق تغییر شو! دنبالش بگرد! از آن استقبال کن! هر تغییر یک فرصت برای آپدیت شدن، برای قویتر شدن و برای هوشمندتر شدن است. تو یک مجسمهی سنگی نیستی که در موزه خاک بخوری. تو یک رودخانه خروشان هستی! برو و مسیر خودت را در دل صخرهها باز کن!”
**۷. توضیح علمی**
“مفهومی در روانشناسی و مهندسی به نام **’ضدشکنندگی’ (Antifragility)** وجود دارد که توسط نسیم طالب معرفی شده است. یک جسم شکننده (Fragile) با استرس و شوک میشکند (مثل یک فنجان شیشهای). یک جسم مقاوم (Robust) در برابر استرس مقاومت میکند و بدون تغییر باقی میماند (مثل یک صخره).
اما یک سیستم **ضدشکننده (Antifragile)**، با هر شوک، هر استرس و هر تغییری، نه تنها آسیب نمیبیند، بلکه **قویتر، بهتر و هوشمندتر** میشود.
سیستم ایمنی بدن ما ضدشکننده است (با میکروب قویتر میشود). عضلات ما ضدشکننده هستند (با فشار تمرین حجیمتر میشوند).
یک پادشاه دیوانه، آگاهانه ذهنیت، کسبوکار و زندگی خود را به یک سیستم ضدشکننده تبدیل میکند. او از تغییرات و بحرانها به عنوان یک ‘تمرین’ برای قویتر شدن استفاده میکند. انعطافپذیری، کلید ساختن یک سیستم ضدشکننده است.”
**۸. جملات بزرگان**
* **بروس لی:** “ذهنت را خالی کن، بیشکل، مثل آب. اگر آب را در فنجان بریزی، فنجان میشود. اگر آن را در بطری بریزی، بطری میشود. اگر آن را در قوری بریزی، قوری میشود. آب میتواند جریان یابد یا در هم بکوبد. آب باش، دوست من.”
* **آلوین تافلر:** “بیسوادان قرن ۲۱ کسانی نیستند که نمیتوانند بخوانند و بنویسند، بلکه کسانی هستند که نمیتوانند یاد بگیرند، یادگیری را کنار بگذارند و دوباره یاد بگیرند.” (Learn, Unlearn, and Relearn)
* **هراکلیتوس (فیلسوف یونان باستان):** “شما هرگز نمیتوانید دو بار در یک رودخانه قدم بگذارید.” (چون هم رودخانه و هم شما تغییر کردهاید.)
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای تبدیل شدن به یک استاد رقص با رودخانه: **’بازبینی اصول مقدس’**
۱. به ‘لیست اژدها’ (جلسه ۵) یا ‘بازرسی پادشاهی’ (جلسه ۶) خود برگرد. یک باور، اصل یا هویتی که به آن چسبیدهای و شاید دیگر به تو خدمت نمیکند را پیدا کن. (مثلاً: ‘من یک مهندس هستم و فقط باید کار مهندسی کنم’، ‘من آدم سحرخیزی نیستم’، ‘روش بازاریابی من همیشه همین بوده’).
۲. بالای یک صفحه جدید، این ‘اصل مقدس’ را بنویس.
۳. زیر آن، این سوال تکاندهنده را از خودت بپرس:
**”اگر دقیقاً برعکس این باور حقیقت داشت، زندگی من چه شکلی میشد؟”**
(مثلاً: ‘اگر من میتوانستم یک هنرمند بزرگ شوم چه؟’، ‘اگر من با کار کردن در شب بازدهی بیشتری داشتم چه؟’، ‘اگر بهترین مشتریان من در یک پلتفرم کاملاً جدید باشند چه؟’)
۴. برای این دنیای برعکس، حداقل ۵ مزیت یا اتفاق مثبت را لیست کن. بدون قضاوت، فقط رویاپردازی کن.
۵. **چالش اصلی:** در این هفته، **یک کار کوچک** انجام بده که انگار آن ‘باور برعکس’ حقیقت دارد. (مثلاً: در یک کلاس نقاشی آنلاین ثبت نام کن، یک شب تا دیروقت روی پروژهات کار کن، یک اکانت در یک شبکه اجتماعی جدید برای کسبوکارت باز کن).
این تمرین به مغز تو شوک وارد میکند و به او نشان میدهد که هویت تو یک مجسمه سنگی نیست، بلکه یک اثر هنری در حال تکامل است.”

(جلسه ی هدیه استاد دهکردی)
**جلسه ۱۸: تنها منبع قدرت**
فوقالعاده! این جلسه هجدهم، به عمیقترین و بنیادیترین اصل پادشاهی میپردازد: **توحید در قدرت**. این جلسه، ریشهی تمام ترسها، ناامیدیها و احساسات منفی را هدف میگیرد و آن را با یک ایمان تزلزلناپذیر به قدرت دوگانهی “من و خدا” جایگزین میکند. این اوج فلسفهی “با خدا باش و پادشاهی کن” است.
بریم که این جلسه بسیار قدرتمند و ریشهای را با هم در زندگیت طراحی کنیم. این جلسه بهت یک قطبنمای نهایی برای تشخیص مسیر درست از بیراهه میدهد: **احساس شرک یا توحید**.
(صدای یک ارکستر بزرگ که هر ساز، نت متفاوتی را ناهماهنگ مینوازد و یک صدای گوشخراش ایجاد میکند. سپس یک رهبر ارکستر با چوب رهبریاش ضربهای میزند، همه ساکت میشوند و با اشاره او، یک هارمونی باشکوه و هماهنگ را مینوازند.)
“چرا ناامید میشویم؟ چرا میترسیم؟ چرا حس میکنیم در بنبست گیر کردهایم؟ فقط یک دلیل وجود دارد: **شرک.**
نه آن شرکی که در کتابها خواندهای. یک شرک مدرن و بسیار موذیانه. شرک یعنی قدرت دادن به چیزهایی غیر از منبع اصلی. قدرت دادن به رئیستان، به اقتصاد، به حرف مردم، به گذشتهتان، به بیماری…
هر بار که شما ناراحت، ناامید یا عصبانی میشوید، در واقع دارید اعلام میکنید که قدرتی خارج از شما و خدا، بر سرنوشت شما حاکم است. شما رهبری ارکستر زندگیتان را به صدها نوازندهی ناشی سپردهاید.
اما یک پادشاه دیوانه… یک **موحّد** واقعی در قدرت است. او میداند که در تمام کائنات، فقط و فقط **دو منبع قدرت** وجود دارد: **قدرت خدا (قوانین و هدایت) و قدرت من (انتخاب و اقدام)**.
امروز، تو چوب رهبری ارکستر را پس خواهی گرفت.”
**۲. ابزار انتقال: داستانهای رنج و لذت**
**داستان رنج (کسی که به همه قدرت داد):**
“داستان ‘فرید’ را بشنوید. فرید میخواست کسبوکارش را توسعه دهد. اما:
* وقتی به شرایط اقتصادی نگاه میکرد، ناامید میشد (شرک به اقتصاد).
* وقتی رئیسش با ایدهاش مخالفت میکرد، تسلیم میشد (شرک به رئیس).
* وقتی همسرش ابراز نگرانی میکرد، میترسید (شرک به نظر همسر).
* وقتی به شکست قبلیاش فکر میکرد، فلج میشد (شرک به گذشته).
زندگی فرید، یک هرج و مرج بود چون او قدرت را بین دهها ‘خدای کوچک’ تقسیم کرده بود. او هر روز به خاطر یکی از این خدایان، احساس بدی داشت و از مسیر پادشاهیاش خارج میشد.”
**داستان لذت (پادشاهی که فقط به یک منبع قدرت ایمان داشت):**
“حالا ‘مریم’ را ببینید. او هم دقیقاً در همان شرایط بود. اما مریم، یک موحد در قدرت بود.
* وقتی اقتصاد بد بود، او میگفت: ‘قدرت من و خدا، فراتر از هر اقتصادی است.’
* وقتی رئیسش مخالفت کرد، او گفت: ‘نظر تو محترم است، اما قدرت انتخاب مسیر با من است.’
* وقتی دیگران نگران بودند، او میگفت: ‘من به هدایت خدا و قدرت خودم ایمان دارم.’
هر بار که احساس ناامیدی یا ترس به سراغش میآمد، این برایش یک **زنگ خطر شرک** بود. او فوراً توقف میکرد و با خودش تکرار میکرد: **’هیچ قدرتی بالاتر از قدرت خدا و من نیست. پایان این داستان قشنگه، چون خدا اینطور خواسته.’**
این ایمان تزلزلناپذیر، او را در مسیر نگه داشت. او راهکارهایی پیدا کرد که به ذهن هیچکس نمیرسید، چون او منتظر اجازه یا تایید از ‘خدایان زمینی’ نبود.”
**۳. رویاپردازی**
“تصور کن تو خورشید منظومه شمسی زندگی خودت هستی. تو مرکز قدرت و انرژی هستی. سیارات دیگر (افراد، شرایط) به دور تو میچرخند. این قانون پادشاهی و توحید است.
حالا ‘شرک’ چیست؟ شرک یعنی اینکه تو به عنوان خورشید، جایگاه خودت را فراموش کنی و شروع کنی به چرخیدن به دور یکی از سیارات! مثلاً به دور سیارهی ‘رئیس’ یا سیارهی ‘حرف مردم’.
چه اتفاقی میافتد؟ کل منظومه به هم میریزد. همه چیز از مدار خارج میشود. هرج و مرج، سرما و تاریکی حاکم میشود (احساس بد، ناامیدی، ترس).
احساس بد تو، یک هشدار کیهانی است که به تو میگوید: **’به مرکز برگرد! تو خورشیدی! تو قرار نیست به دور چیزی بچرخی!’**
یک پادشاه دیوانه، هرگز مرکزیت و خورشید بودن خود را در مشارکت با خدا، فراموش نمیکند.”
**۴.تضمین شدن نتیجه (الگوهای جهانی)**
“این اصل توحید در قدرت، هستهی اصلی پیام تمام پیامبران بزرگ است.
شعار اصلی اسلام، **’لا اله الا الله’** است. این فقط یک مفهوم دینی نیست، یک بیانیهی قدرتمند فیزیک کوانتومی است: ‘هیچ خدایی (هیچ منبع قدرت مستقلی) جز خدای یگانه وجود ندارد.’ تمام قدرتهای دیگر، توهمی و موقتی هستند.
**داستان حضرت ابراهیم (ع)** و شکستن بتها را به یاد بیاورید. آن بتها، نماد ‘خدایان دروغین’ بودند که مردم قدرت خود را به آنها داده بودند. ابراهیم به آنها نشان داد که این سنگ و چوبها هیچ قدرتی ندارند. این یک درس بزرگ برای ماست تا بتهای مدرن زندگی خودمان (پول، مقام، تایید دیگران) را بشکنیم.
در **فلسفه رواقیون**، تاکید بر تفکیک چیزهایی است که ‘در کنترل ما هستند’ (انتخابها، باورها) و چیزهایی که ‘در کنترل ما نیستند’ (همه چیز دیگر). یک رواقی، تمام انرژی خود را روی چیزهایی میگذارد که در کنترلش است و قدرت را از چیزهایی که در کنترلش نیست، پس میگیرد. این یعنی توحید عملی در قدرت.”
**۵. دلگرمی**
“شناسایی ‘شرک’ در لحظه، یک مهارت پیشرفته است. ما آنقدر شرطی شدهایم که به شرایط بیرونی قدرت بدهیم که این کار در ابتدا سخت به نظر میرسد. هر بار که احساس بدی داشتی و یادت رفت که این نشانه شرک است، خودت را سرزنش نکن. تو در حال ترک یک اعتیاد چند هزار ساله هستی. فقط به آرامی به خودت یادآوری کن: ‘آها… دوباره یادم رفت کی رئیسه! قدرت دست منه و خدا.’ این یادآوری آرام، به تدریج تو را به یک موحد قدرتمند تبدیل میکند.”
**۶. انرژی و انگیزه**
“تو وارث و جانشین خداوند روی زمین هستی! این بالاترین مقامی است که در کائنات وجود دارد. آیا یک جانشین، از زیردستانش میترسد؟ آیا یک پادشاه، برای هر کاری از سربازانش اجازه میگیرد؟
هرگز!
قدرت خودت را به رسمیت بشناس! تو به منبع بینهایت قدرت متصل هستی. هیچ شرایطی، هیچ فردی، هیچ گذشتهای، نمیتواند در برابر این قدرت دوگانه (تو و خدا) مقاومت کند. پس با ایمان فریاد بزن: **’هیچ قدرتی بالاتر از من و خدا نیست!’** و با اطمینان قدم بردار، چون تو از قبل میدانی که **پایان این داستان، قشنگ است.**”
**۷.توضیح علمی**
“مفهوم **’مرکز کنترل’ (Locus of Control)** در روانشناسی، این پدیده را به خوبی توضیح میدهد.
افراد با **’مرکز کنترل بیرونی’ (External Locus of Control)** معتقدند که زندگی آنها توسط نیروهای خارجی (شانس، سرنوشت، دیگران) کنترل میشود. این افراد بیشتر مستعد استرس، اضطراب و افسردگی هستند. این حالت، معادل علمی ‘شرک’ است.
افراد با **’مرکز کنترل درونی’ (Internal Locus of Control)** معتقدند که خودشان مسئول نتایج زندگیشان هستند و بر سرنوشت خود کنترل دارند. این افراد شادتر، موفقتر و سالمتر هستند. این حالت، معادل علمی ‘توحید در عمل’ است.
هر بار که شما احساس ناامیدی میکنید، در واقع ‘مرکز کنترل’ خود را از درون به بیرون منتقل کردهاید. مانترای ‘هیچ قدرتی بالاتر از خدا و من نیست’، یک ابزار قدرتمند برای بازگرداندن فوری ‘مرکز کنترل’ به جایگاه اصلیاش، یعنی درون شماست.”
**۸.جملات بزرگان**
* **آیه ۸۲ سوره یس:** “إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ” (فرمان او چنین است که هرگاه چیزی را اراده کند، تنها به آن میگوید: ‘باش’، پس بیدرنگ موجود میشود.) – اشاره به اینکه قدرت خلق، فقط در دستان خداست و ما به عنوان جانشین، به آن متصل هستیم.
* **امرسون:** “انسان همان چیزی است که تمام روز به آن فکر میکند.” (اگر به ضعف فکر کنی، ضعیف میشوی؛ اگر به قدرت درونیات فکر کنی، قدرتمند میشوی).
* **نلسون ماندلا:** “من ناخدای سرنوشت خویشم، من فرمانده روح خویشم.”
**۹. (تمرین جلسه)**
“و اما تمرین این هفته برای تبدیل شدن به یک موحد واقعی در قدرت: **’زنگ خطر شرک’**
۱. یک کش پلاستیکی ساده دور مچ دست خود ببند.
۲. برای هفته آینده، این کش، ‘زنگ خطر شرک’ توست. هر زمان در طول روز که متوجه شدی احساس ناامیدی، ترس، خشم یا حسادت داری، یک کار ساده انجام بده:
* **کش را کمی بکش و رها کن تا یک شوک کوچک به مچ دستت وارد کند.** این شوک فیزیکی، تو را از حالت ذهنی منفی خارج میکند.
* بلافاصله بعد از آن، این دو جمله را با صدای آرام یا در ذهنت با قدرت تکرار کن:
* **”هیچ قدرتی بالاتر از قدرت خدا و من نیست.”**
* **”پایان این داستان قشنگه.”**
۳. این کار را هر بار، بدون استثنا، انجام بده. مهم نیست چند بار در روز این اتفاق میافتد.
۴. در پایان روز، به تعداد دفعاتی که از این ‘زنگ خطر’ استفاده کردهای فکر کن. این به تو نشان میدهد که چقدر در طول روز، ناآگاهانه در حال ‘شرک ورزیدن’ و دادن قدرت به بیرون هستی.
این تمرین، یک بازآموزی قدرتمند برای سیستم عصبی توست. تو داری به مغزت یاد میدهی که هر احساس منفیرا به عنوان یک سیگنال برای بازگشت به مرکز قدرت شناسایی کند.”
**تبریک میگویم پادشاه! شما از دروازه عبور کردید.**
شما ۱۰ جلسه از سفر «پادشاه دیوانه» را پشت سر گذاشتهاید. اگر تمرینات را با جدیت انجام داده باشید، بدون شک دیگر آن فرد سابق نیستید. شما طعم شیرین خلق آگاهانه واقعیت را چشیدهاید و نتایج کوچکی را در زندگی خود دیدهاید که دیگران آن را “معجزه” مینامند.
اما این فقط گرم کردن قبل از شروع فتح امپراطوری بود.
این فقط ساختن فونداسیون بود.
حالا زمان آن است که با هم، طبقات باشکوه **قصر پادشاهی** شما را بسازیم.
در بخش بعدی این سفر حماسی (که در حال حاضر به بیش از ۶۴ جلسه رسیده و به طور مداوم با قوانین تکمیلی آپدیت میشود)، ما با هم شمشیرهایی را خواهیم ساخت که به شما قدرت تسلط بر تمام ابعاد زندگی را میدهد:
#### **در جلسات آینده چه چیزی در انتظار شماست؟**
**۱. تسلط بر کیمیای ثروت و فراوانی:**
* شما **”کیمیای قارون”** را خواهید آموخت: چگونه در اوج تنگدستی و مشکلات مالی، با تغییر فرکانس درونی، احساس فراوانی را خلق کرده و مانند یک آهنربای قدرتمند، ثروت و فرصتهای مالی را به زندگی خود جذب کنید. دیگر هرگز از بیپولی نخواهید ترسید.
* شما با **”خزانه پادشاه”** آشنا میشوید و یاد میگیرید که چگونه با پول دوست شوید، به آن احترام بگذارید و با مدیریت هوشمندانه (پسانداز و سرمایهگذاری)، پول را به وفادارترین سرباز برای گسترش امپراطوری خود تبدیل کنید، نه یک دشمن فراری.
**۲. مهندسی پیشرفته ذهن و واقعیت:**
* شما هنر **”کیمیاگری وارونه”** را یاد میگیرید: چگونه بزرگترین و ترسناکترین کوههای مشکلات را به “کاه”های کوچک و قابل مدیریت تبدیل کنید و با “راحت گرفتن” کارها، قانون رزق و جریان آسان را در زندگیتان جاری سازید.
* شما به یک **”ارباب زمان”** تبدیل میشوید. با یادگیری **”قانون پارکینسون”** و نگاه به **”افق پادشاهی”** (هدفِ بعد از هدف)، یاد میگیرید زمان را فشرده کرده و در یک سال، به اندازه ده سال دیگران نتیجه بگیرید.
* شما **”شمشیر ۵ ثانیهای”** را به دست خواهید آورد تا اژدهای اهمالکاری و تنبلی را قبل از اینکه حتی فرصت غرش کردن پیدا کند، از پای درآورید.
**۳. استادی در هنر جنگ روانی و درونی:**
* شما به یک **”ناظر کوانتومی”** تبدیل میشوید و میفهمید که چرا جهان مانند یک آزمایش فیزیک، به “نگاه” شما واکنش نشان میدهد. این آگاهی، به شما یک شمشیر دولبه میدهد که با آن میتوانید واقعیت را خلق یا نابود کنید.
* شما **”فضیلت مقدس خودخواهی”** را در آغوش میگیرید. یاد میگیرید که چرا دلسوزی برای دیگران، بزرگترین خیانت به قدرت درونی آنها و شرک به قوانین الهی است و چگونه با تمرکز بر رشد خود، به بزرگترین منبع الهام برای جهان تبدیل شوید.
* شما راز **”آینهی عیبنما”** را کشف میکنید. دیگر هرگز از انتقاد یا رفتار بد دیگران نخواهید رنجید، چون یاد میگیرید که هر چیزی که شما را آزار میدهد، در واقع بازتاب یک زخم یا یک بخش تاریک در وجود خودتان است که نیاز به شفا دارد.
**۴. رسیدن به آرامش و قدرت یک پادشاه ذن:**
* شما رقص ظریف **”صخرهی روان”** را خواهید آموخت: چه زمانی باید در برابر جریان زندگی تسلیم و روان باشید و چه زمانی باید در برابر مشکلات مسیرتان، مانند یک کوه، استوار و تسلیمناپذیر بایستید.
* شما هنر **”شنیدن همگان و اطاعت از هیچکس”** را فرا میگیرید. چگونه به تمام نظرات گوش دهید، اما در نهایت، فرمان نهایی را بر اساس قطبنمای درونی خودتان صادر کنید و از زندان تایید دیگران برای همیشه آزاد شوید.
و دهها قانون نانوشته و استراتژی ذهنی دیگر که راز مشترک تمام افراد سطح اول جهان است… و به زودی، راز شما نیز خواهد بود.
این دوره، یک آموزش ساده نیست. این یک **بازنویسی کامل سیستمعامل ذهن، روح و واقعیت** شماست.
**و اما بهای ورود به قصر…**
ارزش واقعی این مجموعه، که چکیده سالها تحقیق، تجربه و آزمون و خطاست، بسیار فراتر از اعداد است. اما قیمت اصلی آن **۲۰ میلیون تومان** در نظر گرفته شده است.
ولی همانطور که در این دوره آموختید، یک پادشاه به دنبال ‘بها’ است، نه ‘بهانه’. و من نیز میخواهم بهای تعهد شما به این سفر را با یک هدیه پادشاهی پاسخ دهم.
فقط برای مدت بسیار محدود و به مناسبت جشنواره تولد «پادشاه دیوانه»، شما این فرصت استثنایی را دارید که با **بیش از ۹۰ درصد تخفیف** و با پرداخت تنها **۲ میلیون تومان**، به تمام گنجینه این دوره (تمام جلسات فعلی و تمام آپدیتهای آینده) برای همیشه دسترسی پیدا کنید.
این یک تخفیف نیست؛ این یک **دعوتنامه اختصاصی** برای پادشاهانی است که آمادهاند تا مسئولیت کامل قدرت خود را بر عهده بگیرند و میراث خود را در این جهان خلق کنند.
اگر آماده جهش نهایی هستید، فرمان را صادر کنید.
**(روی تصویر زیر کلیک کنید تا وارد مرحله ثبتنام نهایی شوید) 👇**
بازدیدها: 14

